eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 هــر ڪس‌ ســــه‌ بــار بــر تــو‌ خــشم‌ گرفتــــــ ولے بــه‌ تــو‌ بــد نگفتــــــ او ر‌ا بــراے دوستے انتخابــــــــ ڪــن🌿! -امــام‌صــادق"؏" 💕❤️💕
. مرغ سوخاری براتون آوردم اونم چه مرغ سوخاری ای👌👌 اگر‌نکاتی که در ادامه میگم رو رعایت کنید یه مرغ سوخاری رستورانی برشته و مغز پخت و فوق العاده خوشمزه خواهید داشت سعی کنید ادویه های دستور رو تغییر ندید تا به طعم مرغ سوخاری کنتاکی یا همون kfc برسید . مواد لازم مرغ تکه شده: 2 کیلو ماست: نصف لیوان سرکه: یک چهارم لیوان ادویه پاپریکا:1 ق غذاخوری پودر پیاز: 1 ق مرباخوری پودر سیر: 1 ق چایخوری آویشن: 1 ق چایخوری نمک: 2 ق غذاخوری . مواد لازم برای سس : آرد: 1 پیمانه نشاسته ذرت: نصف پیمانه بکینگ پودر : 2 ق چایخوری آب: حدودا 1 لیوان مابقی سس چاشنی مرغ . برای سوخاری کردن: 2 لیوان آرد . 🔊سعی کنید از مرغ کوچک استفاده کنید تا داخل روغن کامل مغز پخت بشه . طرز تهیه: 1.سینه و ران مرغ رو دو تکه کنید و با پوست بشورید و خشک کنید 2. ماست+سرکه+ ادویه ها رو با مرغ ترکیب کنید و کامل مخلوط کنید روی مرغ رو بپوشونید و 12 ساعت داخل یخچال بذارید تا کامل مزه دار بشه 2. بعد 12 ساعت از یخچال خارج کنید و تقریبا نیم ساعت صبر کنید تا هم دمای محیط بشه 🔈اگر سرد باشه هنگام سرخ کردن دمای روغن رو پایین میاره . 3.تکه های مرغ رو از مواد خارج کنید و به ظرف دیگه ای منتقل کنید مابقی سس چاشنی مرغ رو با یک لیوان آرد + نصف لیوان نشاسته ذرت+2 قاشق چایخوری بکینگ پودر مخلوط کنید. 1 لیوان آب رو کم کم اضافه کنید تا سس به غلظتی که توی ویدئو میبینید برسه و خوب هم بزنید تا یکدست بشه . 4.تکه های مرغ رو ابتدا داخل سس بزنید و چند لحظه نگه دارید سس اضافیش بریزه و بعد داخل 2 لیوان آرد بغلتونید انقدر مرغ رو بغلتونید تا نهایتا مثل ویدئو بشه . 5. داخل قابلمه گود روغن بریزید طوری که مرغ داخلش شناور بشه. روی حرارت متوسط بذارید تا کاااامل داغ بشه دمای 175 مناسبه اگر دماسنج ندارید یه تکه خیلی کوچک از مرغ بکنید و توی روغن بندازید اگر رو موند دما مناسبه اگر ته قابلمه رفت باید صبر کنید داغ‌تر بشه . مرغ ها رو داخل روغن بریزید و با دمای متسط بذارید سرخ بشه دما باید طوری باشه که برای سینه حدود 15 دقیقه و ران 20 دقیقه زمان پخت طول بکشه تا کامل مغز پخت و برشته بشه . 🔊🔊دمای روغن و شناور شدنش داخل روغن باعث مغز پخت شدن مرغ میشه پس حتما دقت کنید . 🌶🥦🍆🍅🥕🥔🍠🍳
عجب امانے است اســتغفار ..! یادتان بــماند ڪه اگر توانــستید در شبانه روز هـفتاد مرتــبه اســتغفار را سر جانماز هیچ وقت ترڪ نڪنید ..، این امــان خداست ..! (یعنے در امان خدا هستے.؛) 🌱 💕💚💕
هنگامی که در رستوران یا هتل هستید و شکر یا شیر چای خود را بیشتر از مقداری که در خانه مصرف می کردید مصرف می کنید بیانگر این است که شما زمینه فساد را دارید. وقتی که در رستوران یا اماکن عمومی هستید و مقدار زیادی دستمال کاغذی، صابون یا عطر استفاده می کنید، در حالی که در منزل خودتان این گونه نیستید بدین معنا است که اگر شرایط اختلاس برای شما فراهم شود اختلاس می کنید. اگر در جشن ها و بوفه های مفتوح زیاد می خورید در حالی که می دانید شخص دیگری آن را حساب می کند، بدین معناست که اگر فرصت خوردن مال دیگران را پیدا کنید این کار را خواهید انجام داد. اگر معمولا هنگامی که در صف ‌هستید و حقوق در صف بودن را راعایت نمی کنید، پس شما زمینه این را دارید که برای رسیدن به هدف خود از کتف دیگران هم بالا بروید. اگر بر این باور هستید که هر چه را در خیابان پیدا کردید حق شما است در حالی که مال دیگران بوده است، پس قابلیت دزدی در شما وجود دارد. مبارزه با فساد را از خود شروع کنید 💕💜💕
👇👇👇 ✅داستان گم شدن انگشتر یهودی در مدینه یک فرد یهودی در مدینه انگشترش را گم کرد و مسلمانی این انگشتر را یافت. انگشترش، گران قیمت بود و مسلمان پرسان پرسان یهودی را پیدا کرد. گفت: آقا! این انگشتر مال شماست؟ یهودی گفت: بله، در حالی که انگشتر را تحویل می داد، یهودی گفت: چند سؤال دارم؛ نخست اینکه آیا می دانستی این انگشتر قیمتش چقدر است؟ - گفت: بله، انگشتر گران قیمتی است. دوم اینکه آیا می دانستی من یهودی ام؟ -گفت: بله؛ سوم اینکه آیا نیاز مالی نداشتی؟ - گفت: اتفاقاً وضع چندان خوبی ندارم. یهودی گفت چرا این را برای خودت نفروختی؟! فرد مسلمان گفت: اتفاقاً در این فکر هم بودم، زمانی که در مسیر می آمدم در این فکر هم بودم که آن را بفروشم و پولش را برای خودم بردارم؛ اما یک وقت به ذهنم افتاد فردای قیامت وقتی که موسی بن عمران یک طرف می نشیند و رسول خدا(ص) نیز حضور دارد وقتی من و تو را می آورند و رو به روی آن دو بزرگوار قرار می دهند، اگر حضرت موسی رو کند به پیغمبر آخرالزمان و بگوید این مسلمان و پیرو شما بود، انگشتر یک یهودی پیرو مرا پیدا کرد، چرا این را برداشت و استفاده کرد؟! پیغمبر باید سرش را پایین اندازد. نخواستم فردای قیامت رسول خدا (ص) به خاطر این عمل من در مقابل موسی (ع) سرش را پایین اندازد و نتواند پاسخ گو باشد. 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
‍ #رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_اول "کارن" صدای جر و بحث گوشمو کر کرده بود.دیگه این دعواها برام عادی بو
‍ ‍ 😌 رفتم سمت آشپزخونه.مامان روپشت میز ناهار خوری نشسته بود و سرش رو میز بود.میتونستم بفهمم چقدر داغونه.دوست داشتم دلداریش بدم اما دیگه حسی برام نمونده بود که اینکارو بکنم. نشستم روبروش و گفتم:چقدر زود فیلت یاد هندستون کرد. سرشو بلند کرد و نگاهم کرد. باهمون قیافه جدی و خالی از احساسی گفتم:چی باعث شد فکر برگشتن به سرت بزنه؟ عمیق نگاهم کرد وگفت:این زندگی جهنمی که بابات برام ساخت. _چرا باهاش ازدواج کردی پس؟ _چون دوسش داشتم. _آدم از کسی که دوسش داره به راحتی نمیگذره. _راحتی؟تو به این زنذگی کوفتی میگی راحتی؟بابام انقدری پول به پام ریخته بود که فکرم به جیب بابات نباشه اما اون فکر میکرد میتونه همه چیو باپول بخره،حتی محبتو.همین الانم همین فکرو میکنه. آره میدونستم.بابام بویی از محبت و عاطفه نبرده بود.فقط فکر میکرد باپول همه چی حل میشه.حتی میخواست با پول مامانو منصرف کنه از رفتنش به ایران. _اگه دوست نداری نیا باهام. سرتکون دادم و گفتم:میام..شاید زندگی بهتری اونجا درانتظارم باشه. بی حرف دیگه ای به اتاقم پناه بردم و روتختم دراز کشیدم.حس خوبی دارشتم از رفتن به ایران.نمیدونم چرا اما خوشحال بودم. تصمیم داشتم وقتی رفتم یه کاری برای خودم جور کنم.درسته مامانم پول داشت که تاآخرعمر ساپورتم کنه اما چشم داشتن به جیب مامان، افت داشت برام.برای همین تصمیمم رو قطعی کردم. صبح روز بعد رفتم کل شهرو دور زدم و یه جورایی وداع کردم با کشور پدریم.پدر؟؟؟هه چه پدری؟فقط اسمشو به دوش میکشید.متنفرم ازهمچین پدری که یه عمر براش مهم نبود پسرش چیکار میکنه؟چطور روزاشو میگذرونه؟ خیلی زود شب شد و راهی فرودگاه شدیم.مامان شال نازکی رو سرش انداخت و سوار هواپیما شدیم. دل کندن ازاین شهر و کشور آسون تر ازاونی بود که فکرشو میکردم.هواپیما از زمین کنده شد و لب من بعد دوسال به لبخند باز شد. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من😌 #قسمت_دوم #پارت2 رفتم سمت آشپزخونه.مامان روپشت میز ناهار خوری نشسته بود و
‍ ‍ ‍ 😌 تو هواپیما فقط فکرم درگیر زندگی جدیدم بود.دلم نمیخواست کم بیارم.چه توکار،چه تو زندگیم. هواپیما که نشست رو زمین ایران کمربندمو باز کردم و هدفونمو انداختم دور گردنم.به تیپ مامان نگاه کردم.شلوار قهوه ای با یک مانتو کوتاه شیری و شال نازک سفید. باخودم گفتم یعنی تو ایران گیر نمیدن این شکلی بیای بیرون؟ شونه هامو بالا انداختم و همراه مامان ازهواپیما پیاده شدیم‌.چمدونامون رو تحویل گرفتیم و از سالن فرودگاه بیرون اومدیم.جلو فرودگاه پر بود از تاکسی های زرد رنگ که منتظر مسافر بودن. مامان یکیشو انتخاب کرد و سوار شد.راننده چمدون ها رو گذاشت صندوق عقب و پشت فرمون نشست. _خب کجاتشریف میبرین؟ مامان خیلی خلاصه جواب داد:ونک‌. راننده چشمی گفت و راه افتاد.زبان فارسیم به لطف مامان عالی بود اما خب غلط غلوط زیاد داشتم. همه جای تهران برام عجیب بود.تصور من از ایران اینی نبود که میدیدم.یک شهر بزرگ و آلوده باماشین های بزرگ و کوچیک که مثل مور و ملخ ریخته بودن تو خیابونا.برج آزادی بزرگ که به نظرم هیچ جذابیتی نداشت‌.دخترای مانتویی و جذاب،چیزی از دخترای فرانسه کم نداشتن فقط یک شال نیم وجبی انداخته بودن رو سرشون.پس حالا فهمیدم که تیپ مامان خیلیم بختر از اوناست و کسی هم بهشون گیر نمیده.چراغ قرمزای خسته کننده و بازارای شلوغ.سرمو تکیه دادم به صندلی و چشامو بستم،چقدر خسته کننده‌. ماشین که نگه داشت پیاده شدیم و مامان پول راننده رو حساب کرد.چمدون به دست جلو عمارت بزرگی ایستاده بودیم‌.کم نمیاورد ازخونه پدریم.شایدم بزرگ تر بود. نمیدونستم اینجا کجاست.حوصله سوال و جوابم نداشتم.بریم ببینیم چه خبره. مامان زنگ رو زد و در بدون معطلی بازشد. رفتم داخل خونه.حیاط بزرگ و وسیعی که جون میداد توش مهمونی و پارتی راه بندازی‌.یک طرف حیاط استخر بود و طرف دیگه اش فضای سبز.دوتا ماشین مدل بالا هم گوشه حیاط پارک بود. دنبال مامان رفتم تا به در ورودی رسیدیم. درباز شد و خانم مسنی اومد بیرون.مامان رو بغل کرد و گفت:واااای شیرین،چقدر دلم برات تنگ شده بود دخترم.نمیدونی تو این سال های دوریت به ما چی گذشت! خانم مسن که فهمیده بودم مادر مادرمه تیپ جوون پسندی زده بود.کت و دامن خاکستریش با موهای دودیش تناسب زیبایی داشت.چهره دل نشینی داشت و ازهمون اول جذبش شدم. بعد که از مامانم سیر شد،نگاهی به من انداخت و گفت:اومممم تو باید کارن باشی پسرم مگه نه؟؟ سری تکون دادم که جلو اومد و سفت بغلم کرد.داشتم خفه میشدم. زیرگوشم حسابی خوشحالی کرد. _ماشالله هزار ماشالله آقایی شدی برای خودت.چقدر دوست داشتم ببینمت پسرم.وای خدا باورم نمیشه نوه گلمو تو بغلم گرفتم. بعد که ولم کرد گفتم:سلام. خندید وگفت:وای ببخشید یادم رفت سلام به روی ماهت عزیزدلم.خب دیگه بیاین تو زود باشین سالار منتظرتونه. قیافم کج شد.سالار؟سالار دیگه کیه؟حتما بابابزرگه!هوف چه مزخرف. رفتیم تو و با راهنمایی های گرند مادر نشستیم رو مبل های سلطنتی.مامان،شالش رو درآورد و گفت:چرا انقدر خشک برخورد میکنی؟ پوزخند مسخره ای زدم و گفتم:نیست شما ازشوق اشک جلو چشمات جمع شد. چشم غره ای به من رفت که یعنی بدش اومده ازحرفم. بابیخیالی پا روی پا انداختم که مادربزرگ اومد و همراهش دخترجوانی که برامون شربت آورد.بدون تشکر شربت رو برداشتم و یک جرعه نوشیدم. مامانبزرگ شروع کرد به حرف زدن:خب چه خبرا؟خوبین؟سفر راحت بود!؟ مامان جواب سوالای کلیشه ایش رو داد و منو راحت کرد 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیطان یک دزد است هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند پس اگر شیطان زیاد مزاحمت میشود بدان درقلبت گنجینه ایست که ارزش دزدی را دارد پس از آن نگهداری کن و آن گنجینه و ایمـان است 💕💜💕
🌠☫﷽☫🌠 🔻 بر اساس واقعیت ساخته شده است ⭕️ کایلی مورگیلبرت ۳۱ ساله با عنوان استاد دانشگاه و شیعه شناس، به تمام کشورهای مهم منطقه غرب آسیا سفر کرده بود، ایران مصر، سوریه، عراق، بحرین، کویت و ... او در این سفرها در مجامع علمی و مذهبی حاضر می‌شد و با شخصیت‌های فرهنگی و مذهبی این کشورها در ارتباط بود. ⭕️ مورگیلبرت،  سال ۲۰۱۸ در ایران دستگیر و بعد از بازداشت به اتهام جاسوسی محاکمه و به ده سال زندان محکوم شد. که در ۵ آذر ۱۳۹۹ در جریان یک مبادله با ۳ ایرانی زندانی در تایلند آزاد شد.
پروانه های وصال
💛💛💛 رزق معنوی روز تکه ای از مناجات شعبانیه❤️۲ خدایا حکم تقدیر تو بر من ای سید من تا آخر عمر در باطن
💛💛💛 رزق معنوی روز💚 تکه ای از مناجات شعبانیه💛3 ای خدا اگر تو ما را عفو کنی که از تو سزاوارتر بعفواست واگر اجلم نزدیک شد وعمل صالحم مرا بتو نزدیک نکرد من هم اقرار به گناهانم را وسیله عفوت قرار داده ام خدایا من در توجّهم بفس خود برخویش ستم کردم پس ای وای برنفس من اگر تو او را نیامرزی ای خدا چنانچه لطف و احسانت در تمام مدّت زندگی شامل حالم بود پس تو مرگ مرا از احسانت محروم مساز وحال آنکه تو تمام عمر با من جز نیکی واحسان نکردی ... 💕❤️💕
کدام جمعه ز عطر بهشتی گل یاس بهار غرق شمیم گلاب خواهد شد جمال روشن آن ماه پشت پردۀ غیب کدام جمعه برون از حجاب خواهد شد هزار جمعۀ چشم انتظار در راه است کدام جمعه دعا مستجاب خواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
170.mp3
3.17M
غروب جمعه لحظه دعاي سمات التماس دعا✋😔 ..
💜خدایا 💙همه ی 💜دلخوشیم 💙آخر 💜شب ها 💙این است 💜دو سه 💙خط 💜با تُ 💙سخن 💜گفتن 💙و آرام 💜شدن
شب... بهانه ی قشنگی ست برای سکوت شب، طبیعت هم ساکت است و به صدای خدا گوش می دهد... سکوت کنیم تا صدای خدا را بشنویم...! 🌟 شبتون بخیر و آرام🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی علیه‌السلام فرمودند: لذتها و خوشيهاى بهشت دل را نمى زند، انجمن آن از هم نمى پاشد، ساكنانش در پناه خداى رحمانند و در برابر آنان غلامانى با طبق هاى زرين پر از ميوه و گل هاى خوشبو ايستاده اند.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
💚 خوش به حال دشت و صحرا و دمن که ‌مسافرشان از سفر آمد ولی ولی ما سالها چشم انتظار بهار زندگی مان هستیم الا که راز خدایی خدا کند که بیایی ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀