eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼زیرڪ بــودن مــومن بــا صــادق بــودن او منافاتے نــدارد. ✍پــيامبر خــدا میــفرمایند: «المُؤمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ؛ مؤمنِ زيرڪــــ و باهــوش، مــحتاط استــــ » 📚بــحار الأنــوار، ج ۶٧، ص ٣٠٧ زیرڪے نسبتــــــ بــه اهــل دنــیا و شــیاطین؛ و ســاده و صــادق بــودن با مــومنان و اهــل خــــدا. یعنے مــانند ائمــه معصومــین، ڪــه در عیــن برخورد و رفــتار صمیمانه و یڪرنگے با دیگران، نسبتــــــ به همــه امــور اشرافــــــ و دقتــــ داشتند و عــمق و ریشــه همه حوادثــــ براے آنــها روشــن بــود و نگاهــشان بــه عــالم زیرڪــانه بود. سادگے در همــهٔ امــور، ڪلاه بــرداران دنــیوے و اخروے را وسوســه مےڪند؛ پــس بــا زیرڪے از اعتقاداتتــــــ محافظتــــ ڪن و تا پاے جان زمینــه ساز بــمان! 💕💚💕
در زمان خلافت علی -عليه‏السلام- در كوفه، زره آن حضرت گم شد. پس‏ از چندی در نزديك مرد مسيحی پيداشد. علی او را به محضر قاضی برد، و اقامه دعوی كرد كه: "اين زره از آن من است، نه آن را فروخته‏ام و نه‏ به كسی بخشيده‏ام. و اكنون آن را در نزد اين مرد يافته‏ام". قاضی به‏ مسيحی گفت: "خليفه ادعای خود را اظهار كرد، تو چه می‏گويی ؟" او گفت: "اين زره مال خود من است ، و در عين حال گفته مقام خلافت را تكذيب نمی‏كنم (ممكن است خليفه اشتباه كرده باشد)". قاضی رو كرد به علی و گفت: "تو مدعی هستی و اين شخص منكر است، عليهذا بر تو است كه شاهد برمدعای خود بياوری". علی خنديد و فرمود: "قاضی راست می‏گويد، اكنون می‏بايست كه من شاهد بياورم، ولی من شاهد ندارم". قاضی روی اين اصل كه مدعی شاهد ندارد، به نفع مسيحی حكم كرد، و او هم‏ زره را برداشت و روان شد. ولی مرد مسيحی كه خود بهتر می‏دانست كه زره مال كی است، پس از آنكه‏ چند گامی پيمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: "اين طرز حكومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نيست، از نوع حكومت انبياست"، و اقرار كرد كه زره از علی است. طولی نكشيد او را ديدند مسلمان شده، و با شوق و ايمان در زير پرچم علی‏ در جنگ نهروان می‏جنگد. ٦٣ ٩ص٥٩٨ 💕💜💕
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺪﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﺑﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺪﺭ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﻨﺪ ... ﮐﺎﺵ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﻫﺎ ﻭﻣﺎﺩﺭﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﻗﻨﺪ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭼﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 🔹ڪلام شــــهید🔹 مواظبــــــ باشیــدڪه در صحنه‏ ے امــتحان الهے مــردود نشــویدو شــرمساردرقیامتــــ نباشــیدڪــه پاسخ ندهــیدچرامقــدمه‏ ے ظهور ولے و حجتــــــ خــدارافــراهم نڪردید؟ شــهید محمدحسین فاضلے🌿 💕💙💕
از جدال با کسی که قدردان محبت های تو نیست بپرهیز اینکه تصور کنی روزی میتوانی او را متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با " ها " است .. چاره ای نیست! باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد استاد قمشه ای 💕💛💕
خدایا... دریافته ام کسی که میگوید "برایم دعا کن" از روی عادت نمیگوید..! کم آورده است... دخل و خرجش دیگر باهم نمیخواند... صبرش تمام شده است... ولی دردهایش هنوز باقی مانده است... مهربانم...! کاش میدانستی چقدر دردناک است شنیدن جمله "برایم دعا کن" خدایا کمکش کن... هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد... 💕🧡💕
📚 👈 حلوا، به قیمت گزاف خسته و رنجور، به مسجدی رسید. داخل شد. وضویی ساخت و دو رکعت نماز خواند. سپس به گوشه ای رفت تا قدری بیاساید. اما سر و صدای بچه ها، توجه او را به خود جلب کرد. چندین کودک از معلم خود، درس می گرفتند و اکنون وقت استراحت آنها بود. بچه ها، در گوشه و کنار مسجد، پراکنده شدند تا چیزی بخورند یا استراحتی بکنند. دو کودک، در نزدیک شبلی، نشستند و هر یک سفره خود را گشود. یکی از آن دو کودک که لباسی نو و تمیز داشت و معلوم بود که از خانواده مرفهی است، در سفره خود نان و حلوا داشت. کودک دیگر که سر و وضع خوبی نداشت، با خود، جز یک تکه نان خشک نیاورده بود. کودک فقیر، نگاهی مظلومانه به سفره کودک منعم انداخت و دید که او با چه ولعی، نان و حلوا می خورد. قدری، مکث کرد؛ ولی بالاخره دل به دریا زد و گفت: نان من خشک است، آیا از آن حلوا، کمی به من هم می دهی تا با این نان خشک، بخورم؟ - نه، نمی دهم. - اما این نان خشک، بدون حلوا، از گلوی من پایین نمی رود! - اگر از این حلوا به تو بدهم، سگ من می شوی؟ - آری، می شوم. - پس تو حالا سگ من هستی؟ - بله، هستم. - پس چرا مثل سگ ها، صدا در نمی آوری؟ پسرک بیچاره، پارس می کرد و حلوا می گرفت و همین طور هر دو به کار خود ادامه دادند تا نان و حلوا تمام شد و هر دو رفتند که به درس استاد برسند. شبلی در همه این مدت، می نگریست و می گریست. دوستانش که او را در گوشه مسجد یافته بودند، کنارش نشستند و از علت گریه او پرسیدند .شبلی گفت: ببینید که طمع چه بر سر مردم می آورد! اگر این کودک فقیر، به همان نان خشک خود قناعت می کرد و به حلوای دیگری، طمع نمی بست، سگ دیگران نمی شد و خود را چنین خوار نمی کرد! 📗 ، ص 261 ✍ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر 💕🧡💕
🌿 انقلابــے بــودن فقــط بــہ چفیــہ انــداختنُ و مــزارشــھدا رفــتن نیستــــــ رفــیق‼️ بــه خستــہ نشــدن‌ و هــرلحظــه بیــدار بودنــہ بــہ دغــدغــہ مــند بــودنــه... •دغــدغہ ڪار فرهنگے📚 و دغدغــہ خــودسازے داشــتــہ بــاش.. ‌ 💕❤️💕
🌸شبیه ابراهیم باشیم...🌸 📌هر وقت می دید، بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست و یا هر طریقی بحث را عوض می کرد. غیبـت کـردن 🚫 پیامبر اکرم صلےالله‌علیه‌وآله: ترك غيبت از ده هزار ركعت نماز مستحبى پيش خدا محبوبتر است. بهشت بر سه گروه حرام است: بر منّت گذار، غيبت كننده و دائم الخمر، (اين سه گروه از بهشت محروم هستند) 📚 بحار الانوار ج۷۵ ص۲۶۱ وسائل الشيعه ج۸ ، ص۵۹۹🍂 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_بیستم تو قسمتای اول کوه کلی میگفتیم و میخندیدیم اما یکم که همه خسته شد
‍ ‍ ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر غذای خوبی تو ایران نخورده بودم. جمله بندی هاش هنوز یکم مشکل داشت اما لهجه قشنگش و صدای مردونه اش دل هر شنونده ای رو میبرد. مادرجون لبخندی زد وگفت:نوش جونت مادر. آناهید خودشیرینی کرد وگفت:غداهای ایران محشره آقاکارن. کارن بایک نگاه گذرا به آناهید،حرفش رو بدون جواب گذاشت.چنان ذوقی کردم که خدامیدونه. بالاخره همه بلندشدیم و حرکت کردیم سمت پایین کوه.به زهرا زنگ زدم و گفت من تا ده دقیقه دیگه میرسم. تاموقعی که زهرابیاد ماهم رسیدیم پایین.اوف این دختر دست از سر چادرش برنمیداره همه جا میپوشه آبرو مارو میبره‌‌. اومد جلو و به هممون سلام کرد و بعدم همه سوار ماشینا شدیم راه افتادیم سمت قهوه خونه قدیمی اقاجون. اونجا تقریبا نزدیک دربند بود.نمای چوبی قشنگی داشت با آب نمای خوشگلی که به فضای قهوه خونه زیبایی منحصر به فردی بخشیده بود‌. تخت های بزرگ و کوچیکی،قهوه خونه رو پر کرده بودند و صدای موسیقی سنتی روحتو تازه میکرد.البته اینا توضیحات ادبیه من به شخصه از موسیقی سنتی متنفرم. رو یکدمیز بزرگ نشستیم و آقاجون مرد جوونی رو صدا زد که لباس سنتی قشنگی پوشیده بود. اومد جلو و گفت:خوش اومدین خان سالار.چی بیارم براتون؟ _۱۳تا چای دبش برامون بیار با خرما و پولکی. مردجوون تعظیم کوتاهی کرد و رفت.نه تنها اینجا بلکه همه مردم تهران،آقاجون رو میشناختن و عذت و احترام سرش میزاشتن. مشغول گوش دادن به صحبتای بقیه شدم. بابا به کارن گفت:خب دایی جان چیکار کردی تو این مدت؟ _راستش خیلی دنبال خونه بودم اما متاسفانه تو ایران به پسر مجرد خونه نمیدن. عموگفت:چرا مجرد کارن؟مگه شیرین باهات نمیاد؟ کارن شانه بالا انداخت و حرفی نزد. عمو رو کرد به عمه و گفت:آره شیرین؟نمیری باهاش مگه؟قرارن جداشین؟ _چی بگم والا داداش خودسر برای خودش تصمیم میگیره و منم دیگه کاری به کارش ندارم.من بعد مدتها برگشتم دوست دارم پیش مامان بابام زندگی کنم.نمیخوام ازشون دور بشم. همگی ساکت شدند تا چای ها رو آوردند. زهرا ذوق زده ظرف پولکی ها رو برداشت وگفت:وای عاشق پولکیم. دم گوشش گفتم:ادای نخورده ها رو درنیار زشته. بااخم نگاهم کرد وگفت:دختری که شور و ذوقشو نشون نده دختر نیست شلغمه آجی. باتعجب نگاهش کردم و متوجه نگاه بی پروا کارن هم شدم.انگاری بعید میدونست همچین حرفیو از یک دختر چادری. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_بیست_و_یکم ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر غ
‍ ‍ "کارن" ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.این دختر درکنار حجابش دختر بامزه ای بود.متوجه نگاهم نشد و پولکی ها را یکی یکی گاز زد.دندون های سفید و ردیفش بهم چشمک میزدن که منم از این پولکی ها بچشم. با چای که امتحانش کردم دیدم واقعا خوشمزه است و زهراحق داره انقدر دوسش داشته باشه. طعم غذاهای خارج همه یک جور بود اما ایران فرق داشت.هرغذا،طعم منحصر به فرد و خاصی داشت که من رو مشتاق تر به چشیدن همشون میکرد. چای که خوردیم رفتیم یکم با ماشین دور شهر رو گشت زدیم.خیلی دوست داشتم برج میلاد رو ببینم.مادرجونم کلی استقبال کرد و همگی رفتیم برج میلاد.بلندی و عظمتش واقعا زیبا بود و آدمو مجذوب میکرد.به ایفل نمیرسید اما قشنگ بود. کلی عکس دسته جمعی و تکی اونجا گرفتیم و جالب اینکه زهرا تو هیچکدوم از عکسا نیومد. از اونجا یک دوربین برای خودم خریدم تا هروقت تنهاجایی میرم عکسی به عنوان یادگاری بگیرم.درحال تنظیم کردن دوربینم بودم که چند تادختر ازجلوم رد شدن و با عشوه گفتن:از ما عکس نمیگیری خوشتیپ؟ با اخم تندی نگاهشون کردم. یکیشون که وضعش خراب تر ازبقیه بود،گفت:چه بداخلاقی تو جیگر.راه بیا دیگه. _بزنین به چاک تا روی سگم بالانیومده. مستانه خندیدند.همون نفر اول گفت:نکنه گَشتی؟ نفهمیدم منظورشو اما ازشون دور شدم و سمت خانواده برگشتم. همگی دور یک میز نشسته بودند و محو عظمت برج میلاد شده بودند.ازجمع جداشدم و رفتم سمت تپه ای که از اونجا هم برج میلاد و هم همه ی شهر کاملا دیده میشد و آرامش خاصی داشت.مشغول عکس گرفتن شدم که صدایی رو شنیدم. _منم عکاسی دوست دارم اما به رشته ام نمیخوره. با دیدن زهرا تعجب کردم.فکر میکردم دختری گوشه گیره و حرف زدن با مردا براش عاره. _چیه اینجوری نگاه میکنین؟لابد انتظار داشتین یک گوشه بشینم و با هیچکس حرفی نزنم بخاطر این چادری که رو سرمه؟ به دوربینم نگاهس انداختم و گفتم:نه انتطار که نه.من دربارت همچین فکری میکردم. _سعی کنین زود کسیو قضاوت نکنین.فقط یک نفره که میتونه تواین دنیا قاضی و دادگرباشه اونم شما نیستین. یکدفعه سوالی به ذهنم رسید که فوری پرسیدم:چرا چادر میپوشی؟ لبخند قشنگی زد و رفت جلو تا اینکه به لب تپه رسید.لبه های چادرش رو باد به بازی گرفت.صحنه قشنگی بود برای عکس گرفتن. _چون عاشقم همینو که گفت از پشت سر ازش عکس گرفتم صدای دوربین رو که شنید،گفت:چه زودم عکس گرفتین. فکر کردم شاکی میشه و میگه چرا ازم عکس گرفتی یالا پاک کن. اما فقط جلو اومد و گفت:مواظبش‌باشین وقتی داشت از تپه پایین میرفت من محو چادرمحکمش بودم که از روی سرش تکون نمیخورد. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💛💛💛 رزق معنوی روز تکه ای از مناجات شعبانیه8 ای خدا از لطف بحال من چنان بنگر که به کسی که او را خوا
💛💛💛 رزق معنوی روز تکه ای از مناجات شعبانیه9 ای خدا هر که بتو راه یافت روشن شد وهر که بتو پناه برد پناه یافت ومن بدرگاهت پناه آورده ام پس تو ای خدا حسن ظنّ مرا برحمتت نومید مساز واز فروغ رافت وعنایتت مرا محجوب مگردان ای خدا مرا درمیان اولیاء خود مقام آن کس را بخس که به امید زیاد شدن محبّت تست ای خدا ومرا واله وحیران یاد خود گردان وهمّم را بر نشاط وفیروزی در اسماء خود ومقام قدس وعظمت خویش موقوف ساز ای خدا بذات پاکت و بحقّی که ترا بر خلق است قسم که مرا باهل طاعت ملحق ساز ومنزل شایسته از مقام رضا وخشنودیت عطا فرما که من قادر نیستم دفع شرّی از خود یا جلب نقعی برای خود کنم .... 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●∞🌸∞●🌸∞●🌸∞●🌸∞●🌸∞● ˼ 🌄چه آرامشی داره شب… قبول داری ؟ کلا معنویات خیلی فاز میده… 🌟 یعنی:همین که با خدای خودت و زندگی خودت عشق بازی کنی… خدارو در نظر بگیری 🌖و مثلا شب بری و سکوت کنی و تو ذهنت بگی خدایا خیلی عشقی. فقط به خودت تکیه میکنم و جز خوف از بزرگی تو از هیچی نمیترسم. ✅بچه ها.. با اشک شیطون در میاد ! میگه : هه…😕 ما اینهمه اینو اذیت میکنیم ولی به جا نا امید شدن و گریه کردن و تنبلی کردن…داره میخونه ! 😎آره… تموم شیاطین الان ناراحتن از اینکه میخوای بری و بخونی و به خدا بگی دوستش داری. ⁉️راستی ؟ میدونستی هیچ چیزی مثل سجده کردن شیطونو اذیت نمیکنه ؟ 😇پس بیا بخونیم و بریم سجده تا شیطون رو اذیت کنیم ! 💕💚💕
دنیادریایی ژرف است ڪه بسیاری ازجهانیان درآن غرق میشوند ڪشتی تودراین دریا، بایدتقـوای الهی باشد سوخت آن ایمان بادبانش توڪل ناخدایش عقـل راهنمایش علـم ولنگرش صبرباشد
صبور بودن عاليترين نماد ایمان است و خویشتن دارى عاليترين عبادت ناڪامى به معنى آزمايش است،نه شڪست... و نتيجه توڪل و اعتماد به خداوند، آرامش است 🌟 شبتون بخیر و آرام 🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس به نام تو، آغاز می کنم روزم را 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
ازهم بگشای دیده را با صلوات باخنده بگو شکرخدا را صلوات برگی بزنی بار دگر دفتر عمر ت صبحست و بگو محفل ما را صلوات 💐اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گل زهرا چه شود بوسه به پایت بزنم تابه كی خسته دل،از دور صدایت بزنم؟ گل زهرا نكند مهر زمن برداری داغ دیدار رخت را به دلم بگذاری! سلام آقای مهربونم✋
🌷۴ معجزه حضرت عیسی ع دراین آیه: 🌷۱.پرنده ای ازگل میسازم وبه اذن خداروح درآن دمیده وزنده میشود. 🌷۲.کور ومبتلایان به پیسی رابه اذن خداشفامیدهم 🌷۳.به اذن خدا مرده زنده میکنم 🌷۴. خبرمیدهم که چه خوردیدوچه درخانه دارید: وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِيٓ إِسْرَآئِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّيٓ أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْدمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (٤٩)آل عمران 💕❤️💕