از جدال با کسی که قدردان محبت های تو نیست بپرهیز اینکه تصور کنی روزی میتوانی او را متوجه اشتباهش سازی درست مثل آب کردن کوه یخ با " ها " است ..
چاره ای نیست! باران هم باشی برای کاسه های وارونه کاری نمیشه کرد
استاد قمشه ای
💕💛💕
خدایا...
دریافته ام کسی که میگوید "برایم دعا کن" از روی عادت نمیگوید..!
کم آورده است...
دخل و خرجش دیگر باهم نمیخواند...
صبرش تمام شده است...
ولی دردهایش هنوز باقی مانده است...
مهربانم...!
کاش میدانستی چقدر دردناک است شنیدن جمله "برایم دعا کن"
خدایا کمکش کن...
هنوز هم به معجزه کرامتت
ایمان دارد...
💕🧡💕
📚 #داستان_آموزنده
👈 حلوا، به قیمت گزاف
خسته و رنجور، به مسجدی رسید. داخل شد. وضویی ساخت و دو رکعت نماز خواند. سپس به گوشه ای رفت تا قدری بیاساید. اما سر و صدای بچه ها، توجه او را به خود جلب کرد. چندین کودک از معلم خود، درس می گرفتند و اکنون وقت استراحت آنها بود. بچه ها، در گوشه و کنار مسجد، پراکنده شدند تا چیزی بخورند یا استراحتی بکنند.
دو کودک، در نزدیک شبلی، نشستند و هر یک سفره خود را گشود. یکی از آن دو کودک که لباسی نو و تمیز داشت و معلوم بود که از خانواده مرفهی است، در سفره خود نان و حلوا داشت. کودک دیگر که سر و وضع خوبی نداشت، با خود، جز یک تکه نان خشک نیاورده بود. کودک فقیر، نگاهی مظلومانه به سفره کودک منعم انداخت و دید که او با چه ولعی، نان و حلوا می خورد.
قدری، مکث کرد؛ ولی بالاخره دل به دریا زد و گفت: نان من خشک است، آیا از آن حلوا، کمی به من هم می دهی تا با این نان خشک، بخورم؟ - نه، نمی دهم. - اما این نان خشک، بدون حلوا، از گلوی من پایین نمی رود! - اگر از این حلوا به تو بدهم، سگ من می شوی؟ - آری، می شوم. - پس تو حالا سگ من هستی؟ - بله، هستم. - پس چرا مثل سگ ها، صدا در نمی آوری؟ پسرک بیچاره، پارس می کرد و حلوا می گرفت و همین طور هر دو به کار خود ادامه دادند تا نان و حلوا تمام شد و هر دو رفتند که به درس استاد برسند.
شبلی در همه این مدت، می نگریست و می گریست. دوستانش که او را در گوشه مسجد یافته بودند، کنارش نشستند و از علت گریه او پرسیدند .شبلی گفت: ببینید که طمع چه بر سر مردم می آورد! اگر این کودک فقیر، به همان نان خشک خود قناعت می کرد و به حلوای دیگری، طمع نمی بست، سگ دیگران نمی شد و خود را چنین خوار نمی کرد!
📗 #قابوس_نامه، ص 261
✍ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر
💕🧡💕
#تلنگرانــــه🌿
انقلابــے بــودن فقــط بــہ چفیــہ انــداختنُ و مــزارشــھدا رفــتن نیستــــــ رفــیق‼️
بــه خستــہ نشــدن و هــرلحظــه بیــدار بودنــہ
بــہ دغــدغــہ مــند بــودنــه...
•دغــدغہ ڪار فرهنگے📚
و دغدغــہ خــودسازے داشــتــہ بــاش..
💕❤️💕
🌸شبیه ابراهیم باشیم...🌸
📌هر وقت می دید، بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست و یا هر طریقی بحث را عوض می کرد.
غیبـت کـردن 🚫
پیامبر اکرم صلےاللهعلیهوآله:
ترك غيبت از ده هزار ركعت نماز مستحبى
پيش خدا محبوبتر است.
بهشت بر سه گروه حرام است:
بر منّت گذار، غيبت كننده و دائم الخمر،
(اين سه گروه از بهشت محروم هستند)
📚 بحار الانوار ج۷۵ ص۲۶۱
وسائل الشيعه ج۸ ، ص۵۹۹🍂
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💚💕
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_بیستم تو قسمتای اول کوه کلی میگفتیم و میخندیدیم اما یکم که همه خسته شد
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_یکم
ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر غذای خوبی تو ایران نخورده بودم.
جمله بندی هاش هنوز یکم مشکل داشت اما لهجه قشنگش و صدای مردونه اش دل هر شنونده ای رو میبرد.
مادرجون لبخندی زد وگفت:نوش جونت مادر.
آناهید خودشیرینی کرد وگفت:غداهای ایران محشره آقاکارن.
کارن بایک نگاه گذرا به آناهید،حرفش رو بدون جواب گذاشت.چنان ذوقی کردم که خدامیدونه.
بالاخره همه بلندشدیم و حرکت کردیم سمت پایین کوه.به زهرا زنگ زدم و گفت من تا ده دقیقه دیگه میرسم.
تاموقعی که زهرابیاد ماهم رسیدیم پایین.اوف این دختر دست از سر چادرش برنمیداره همه جا میپوشه آبرو مارو میبره.
اومد جلو و به هممون سلام کرد و بعدم همه سوار ماشینا شدیم راه افتادیم سمت قهوه خونه قدیمی اقاجون.
اونجا تقریبا نزدیک دربند بود.نمای چوبی قشنگی داشت با آب نمای خوشگلی که به فضای قهوه خونه زیبایی منحصر به فردی بخشیده بود.
تخت های بزرگ و کوچیکی،قهوه خونه رو پر کرده بودند و صدای موسیقی سنتی روحتو تازه میکرد.البته اینا توضیحات ادبیه من به شخصه از موسیقی سنتی متنفرم.
رو یکدمیز بزرگ نشستیم و آقاجون مرد جوونی رو صدا زد که لباس سنتی قشنگی پوشیده بود.
اومد جلو و گفت:خوش اومدین خان سالار.چی بیارم براتون؟
_۱۳تا چای دبش برامون بیار با خرما و پولکی.
مردجوون تعظیم کوتاهی کرد و رفت.نه تنها اینجا بلکه همه مردم تهران،آقاجون رو میشناختن و عذت و احترام سرش میزاشتن.
مشغول گوش دادن به صحبتای بقیه شدم.
بابا به کارن گفت:خب دایی جان چیکار کردی تو این مدت؟
_راستش خیلی دنبال خونه بودم اما متاسفانه تو ایران به پسر مجرد خونه نمیدن.
عموگفت:چرا مجرد کارن؟مگه شیرین باهات نمیاد؟
کارن شانه بالا انداخت و حرفی نزد.
عمو رو کرد به عمه و گفت:آره شیرین؟نمیری باهاش مگه؟قرارن جداشین؟
_چی بگم والا داداش خودسر برای خودش تصمیم میگیره و منم دیگه کاری به کارش ندارم.من بعد مدتها برگشتم دوست دارم پیش مامان بابام زندگی کنم.نمیخوام ازشون دور بشم.
همگی ساکت شدند تا چای ها رو آوردند.
زهرا ذوق زده ظرف پولکی ها رو برداشت وگفت:وای عاشق پولکیم.
دم گوشش گفتم:ادای نخورده ها رو درنیار زشته.
بااخم نگاهم کرد وگفت:دختری که شور و ذوقشو نشون نده دختر نیست شلغمه آجی.
باتعجب نگاهش کردم و متوجه نگاه بی پروا کارن هم شدم.انگاری بعید میدونست همچین حرفیو از یک دختر چادری.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من #قسمت_بیست_و_یکم ناهار که تموم شد،کارن گفت:غذای خوشمزه ای بود تاحالا انقدر غ
#رمان_بانوی_پاک_من
#قسمت_بیست_و_دوم
"کارن"
ازحرف زهرا خنده ام گرفته بود.این دختر درکنار حجابش دختر بامزه ای بود.متوجه نگاهم نشد و پولکی ها را یکی یکی گاز زد.دندون های سفید و ردیفش بهم چشمک میزدن که منم از این پولکی ها بچشم.
با چای که امتحانش کردم دیدم واقعا خوشمزه است و زهراحق داره انقدر دوسش داشته باشه.
طعم غذاهای خارج همه یک جور بود اما ایران فرق داشت.هرغذا،طعم منحصر به فرد و خاصی داشت که من رو مشتاق تر به چشیدن همشون میکرد.
چای که خوردیم رفتیم یکم با ماشین دور شهر رو گشت زدیم.خیلی دوست داشتم برج میلاد رو ببینم.مادرجونم کلی استقبال کرد و همگی رفتیم برج میلاد.بلندی و عظمتش واقعا زیبا بود و آدمو مجذوب میکرد.به ایفل نمیرسید اما قشنگ بود.
کلی عکس دسته جمعی و تکی اونجا گرفتیم و جالب اینکه زهرا تو هیچکدوم از عکسا نیومد.
از اونجا یک دوربین برای خودم خریدم تا هروقت تنهاجایی میرم عکسی به عنوان یادگاری بگیرم.درحال تنظیم کردن دوربینم بودم که چند تادختر ازجلوم رد شدن و با عشوه گفتن:از ما عکس نمیگیری خوشتیپ؟
با اخم تندی نگاهشون کردم.
یکیشون که وضعش خراب تر ازبقیه بود،گفت:چه بداخلاقی تو جیگر.راه بیا دیگه.
_بزنین به چاک تا روی سگم بالانیومده.
مستانه خندیدند.همون نفر اول گفت:نکنه گَشتی؟
نفهمیدم منظورشو اما ازشون دور شدم و سمت خانواده برگشتم.
همگی دور یک میز نشسته بودند و محو عظمت برج میلاد شده بودند.ازجمع جداشدم و رفتم سمت تپه ای که از اونجا هم برج میلاد و هم همه ی شهر کاملا دیده میشد و آرامش خاصی داشت.مشغول عکس گرفتن شدم که صدایی رو شنیدم.
_منم عکاسی دوست دارم اما به رشته ام نمیخوره.
با دیدن زهرا تعجب کردم.فکر میکردم دختری گوشه گیره و حرف زدن با مردا براش عاره.
_چیه اینجوری نگاه میکنین؟لابد انتظار داشتین یک گوشه بشینم و با هیچکس حرفی نزنم بخاطر این چادری که رو سرمه؟
به دوربینم نگاهس انداختم و گفتم:نه انتطار که نه.من دربارت همچین فکری میکردم.
_سعی کنین زود کسیو قضاوت نکنین.فقط یک نفره که میتونه تواین دنیا قاضی و دادگرباشه اونم شما نیستین.
یکدفعه سوالی به ذهنم رسید که فوری پرسیدم:چرا چادر میپوشی؟
لبخند قشنگی زد و رفت جلو تا اینکه به لب تپه رسید.لبه های چادرش رو باد به بازی گرفت.صحنه قشنگی بود برای عکس گرفتن.
_چون عاشقم
همینو که گفت از پشت سر ازش عکس گرفتم
صدای دوربین رو که شنید،گفت:چه زودم عکس گرفتین.
فکر کردم شاکی میشه و میگه چرا ازم عکس گرفتی یالا پاک کن.
اما فقط جلو اومد و گفت:مواظبشباشین
وقتی داشت از تپه پایین میرفت من محو چادرمحکمش بودم که از روی سرش تکون نمیخورد.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💛💛💛 رزق معنوی روز تکه ای از مناجات شعبانیه8 ای خدا از لطف بحال من چنان بنگر که به کسی که او را خوا
💛💛💛
رزق معنوی روز
تکه ای از مناجات شعبانیه9
ای خدا هر که بتو راه یافت روشن شد وهر که بتو پناه برد پناه یافت ومن بدرگاهت پناه آورده ام پس تو ای خدا حسن ظنّ مرا برحمتت نومید مساز واز فروغ رافت وعنایتت مرا محجوب مگردان
ای خدا مرا درمیان اولیاء خود مقام آن کس را بخس که به امید زیاد شدن محبّت تست ای خدا
ومرا واله وحیران یاد خود گردان وهمّم را بر نشاط وفیروزی در اسماء خود ومقام قدس وعظمت خویش موقوف ساز ای خدا بذات پاکت و بحقّی که ترا بر خلق است قسم که مرا باهل طاعت ملحق ساز ومنزل شایسته از مقام رضا وخشنودیت عطا فرما که من قادر نیستم دفع شرّی از خود یا جلب نقعی برای خود کنم ....
#مناجات_شعبانیه
#ماه_شعبان
💕💚💕
●∞🌸∞●🌸∞●🌸∞●🌸∞●🌸∞●
˼
🌄چه آرامشی داره شب…
قبول داری ؟
کلا معنویات خیلی فاز میده…
🌟 #معنوی_شدن یعنی:همین که با خدای خودت و زندگی خودت عشق بازی کنی…
خدارو در نظر بگیری
🌖و مثلا شب بری #سجده و سکوت کنی و تو ذهنت بگی خدایا خیلی عشقی.
فقط به خودت تکیه میکنم و جز خوف از بزرگی تو از هیچی نمیترسم.
✅بچه ها..
با #نمازشب اشک شیطون در میاد !
میگه :
هه…😕
ما اینهمه اینو اذیت میکنیم ولی به جا نا امید شدن و گریه کردن و تنبلی کردن…داره #نمازشب میخونه !
😎آره…
تموم شیاطین الان ناراحتن از اینکه میخوای بری #سجده و #نمازشب بخونی و به خدا بگی دوستش داری.
⁉️راستی ؟
میدونستی هیچ چیزی مثل سجده کردن شیطونو اذیت نمیکنه ؟
😇پس بیا #نمازشب بخونیم و بریم سجده تا شیطون رو اذیت کنیم !
#💕💚💕
🌷۴ معجزه حضرت عیسی ع دراین آیه:
🌷۱.پرنده ای ازگل میسازم وبه اذن خداروح درآن دمیده وزنده میشود.
🌷۲.کور ومبتلایان به پیسی رابه اذن خداشفامیدهم
🌷۳.به اذن خدا مرده زنده میکنم
🌷۴. خبرمیدهم که چه خوردیدوچه درخانه دارید:
وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِيٓ إِسْرَآئِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّيٓ أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْدمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (٤٩)آل عمران
💕❤️💕
💵صدقه فقط پول نـیست 💵
💎رسول خدا (ص) فرمودند:
🔮بر هر مسلمانی است که هر روز صدقه بدهد؛
👁عرض شد : کسی که مال ندارد چکارکند ؟
💎حضرت فرمودند :
🎀نشان دادن راه به کسی صدقه است
🎀عیادت بیمــار صدقه است .
🎀امر به معروف صدقه است .
🎀نهی از منکر صدقـه است .
🎀و جـواب سـلام دادن صدقه است
🎀برداشتن چیزهای آسیب رسان
از ســر راه صـدقـه است.
📚 بحارالانوار
🌸✨🌸✨🕊✨🌸✨🌸
♥️ معجزه دعای پدر و مادر ♥️
✍ آیت الله بهجت (ره) ؛
اگہ گرفتارے ↯
پدر و مادرتو خوشحال ڪن
اگہ زنده نیستن ↯
براشون صدقہ بده
مشکلت حلہ ツ
#💕💚💕
مراقب حرفهایتان باشید.
می توانید در ده ثانیه
چیزی آزار دهنده بگویید
و سپس عذر خواهی نمایید.
اما ده سال بعد، زخم ها
همچنان سرجایشان ماندگارند
💕💜💕