#استادفاطمینیا
اگر میخواهی ببینی از چشم خدا افتادهای یا نه، یک راه بیشتر ندارد؛ هروقت دیدی گناه میکنی وبعد غصه میخوری، بدان که از چشم خدا نیفتادهای اما اگر گناه میکنی و میگویی «مهم نیست» بترس که خط دورت کشیده شده باشد؛
امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«بدترین گناه، گناهی است که
صاحبش آن را کوچک شمارد.»
💕❤️💕
💛داستان بسیار زیبا💛
❣ #مادر ❣
🌸🍃شش یا هفت ساله که بودم؛
دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم و تمام صفحاتش را خط خطی کردم؛✨
🌼🍃مادرم خیلی هول شده بود، دفترچه را از دست من کشید و به همراه کت پدرم به حمام برد✨...
🌻🍃آخر شب صدایشان را می شنیدم
حواست کجاست زن میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟
می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟
میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟
"صدای مادرم نمی آمد"
میدانستی و سر به هوا بودی؟
"بازهم صدای مادرم نمی آمد"🍃
🌸🍃سالها از اون ماجرا می گذرد ...شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد؛ مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید✨...
💝اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد؛
خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش "مادر" است.💝
💕💜💕
#تلنگر 👌👌
♨️شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند. دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم. مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد. شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت. ملا نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم.
مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد. مردم شگفت زده گفتند: ملا معجزه کردی؟ ملا گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید. او دستِ بده ندارد، دستِ بگیر دارد. اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد.
♨️تهیدست از برخی نعمت های دنیا بی بهره است، اما خسیس از همه نعمات دنیا.
💕💙💕
🍃خوب باش
اما به اندازه ی توانت
منتش را هم روی کسی نگذار...!
خوب بودن یا نبودن،
انتخاب توست
می توانی باشی یا نباشی...!
اما
اگر انتخابت خوب بودن است
در انتخابت بمان
ادامه بده....
اما
منتظر نباش برایت کف بزنند
انتظار تلافی هم نداشته نباش....!!
خیلیها با خوبی ات غریبی می کنند چون بلد نیستن جواب خوبی را بدهند....
یاد نگرفته اند...می ترسند...یا..!!!
خیلیها هم نه....!
بلدند چکار کنن که تو خوبتر شوی..
اما تو فقط
تا جایی که توانش را داری در راهت بمان
تقلا نکن بیشتر از خودت باشی...
اگر خوب بودنت را با تقلا حفظ کنی زود خسته می شوی...می رنجی...توقع برگشت داری....
همش دلت می خواهد جواب دوست داشتنت..خواستنت...مهرت....لبخندت....آغوشت....تلفنت....
چیزی باشد درست اندازه ی مهربانی ات.....
اما
مهربانی که اندازه ندارد...
چیز بی اندازه را هم که نمی شود پیمانه زد...شمرد....و یاحساب کرد....
حالا بنشین با خودت فکر کن...!
فکر کن و ببین می توانی
خوب باشی و در خوب بودنت
بی انتظار بمانی.....؟!
💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و باز هم گوشفیل 🌺🌺
در دستور بعدی مراحل آماده سازی شهد رو میزارم
👩🍳👩🍳〰〰〰〰〰〰👩🍳👩🍳
گوشفیل 🌺🌺
توجه توجه 👇👇👇
(👩🍳👩🍳در دستور بعدی مراحل آماده سازی شهد رو میزارم👩🍳👩🍳)
.
#بالشتک_های_ترد_عسلی
از ليوان فرانسوی دسته دار استفاده کنید.
.
مواد لازم:
نصف ليوان آب گرم
.
1/4لیوان کره آب شده
.
1 عدد زرده تخم مرغ
.
1 قاشق چایخوری وانیل شکری
.
1/4قاشق مرباخوری سرکه
.
1 قاشق سوپخوری شکر
.
1قاشق غذاخوری خمیر مایه
.
حدود2 ليوان ( شاید کمتر یا بيشتر استفاده شود)
.
1 پنس نمک
.
طرز تهیه:
ابتدا آب گرم را با شکر و خمیر مایه را مخلوط کنید وبزارید 10 دقیقه بماند تا عمل تخمیر انجام شود.
2لیوان آرد ، کره ، زرده تخم مرغ ، وانیل و نمک و سرکه سفید را با هم مخلوط کنید ، سپس مخلوط خمیر مایه عمل آمده را اضافه کنید و هم بزنید وورز بدید و اگه چسبندگی داشت کمی آرد اضافه کنید تا خمیر نرمی بدست بیاد وبه دست نچسبد روی خمیر را پوشانده و 45 دقیقه استراحت بدید ، سپس آن را به دو قسمت تقسیم کنید و روی سطح کار را پودر نشاسته پاشیده و خمیر را با وردنه باز کنید وطبق ویدئو به شکل مربع یا دایره برش بزنید و در روغن داغ شناور با حرارت متوسط سرخ کنید(مرتب بالشتکها رو در روغن پشت ورو کنید تا رنگ آن طلایی شود ).
سپس در صافی گذاشته تا روغن اضافه آن گرفته شود سپس روی آن عسل وکنجد ریخته و اگه دوست داشتید میتونید در شهد گذاشته وبعد سرو کنید .نوش جان
👩🍳👩🍳〰〰〰〰〰〰👩🍳👩🍳
#تلنگرامروز
💰 #پنج_گنج 💰
💎در حدیث، امام محمد باقر علیه السلام خطاب به جابر بن یزید جُعفی میفرمایند: «ای جابر! تو را به پنج چیز وصیت میکنم...
✴️ اگر مورد ستم قرار گرفتی، ستم نکن...
✴️ اگر به تو خیانت کردند، تو خیانت نکن...
✴️اگر تو را تکذیب کردند، خشم نگیر...
✴️ اگر تو را ستایش کردند، دلخوش نشو...
✴️ و اگر تو را سرزنش کردند، دلگیر مشو... بلکه درباره آنچه گفتند فکر کن!
🔴(اگر دیدی آنچه میگویند راست است، خود را اصلاح کن و اگر دیدی درست نیست، پس بدان که خود را مدیون تو کردند و برای جبران این دِین، از ثوابهای او به تو میدهند و از گناهان تو کم کرده، در نامه اعمال او قرار میدهند)»
📗 بحار الأنوار، ج 75، ص 162
أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
💕💛💕
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_ششم "زهرا" از وقتی لیدا بهم گفت که کارن اونو ب
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_سی_و_هفتم
من باید الان خوشحال میبودم از ازدواج خواهرم.ازاینکه به کسی که دوسش تاشته داره میرسه.
اما این رفتارا چیه؟من چرا اینهمه آشفته شدم؟
چرا انقدر دستپاچه شدم و بهم ریختم؟
خدایا نزار پامو اشتباهی بردارم و قدمی کج تر از مسیرت بردارم.
نزار منحرف بشم از صراط مستقیمت.
خدایا کمکم کن من فقط تو این موقع تو رو دارم.
کمی که آروم شدم و مطمئن شدم که کارن رفته،رفتم بیرون و یک راست رفتم تو اتاقم.
سرمو به جزوه و مقاله پرت کردم تاشب که بابا اومد و برای شام همه دور هم جمع شدیم.
_لیداجان امروز مادربزرگت زنگ زد و واسه فرداشب قرار خاستگاری گذاشت.مشکلی که نداری؟
لیدا با سرخوشی خندید وگفت:نه بابایی.تشریف بیارن
بهش خیره شدم.نمیدونم از روی حسادت بود یا کینه اما هرچی بود ازش متنفربودم.سریع نگاهمو گرفتم و مشغول خوردن بقیه غذام شدم.هرچند لقمه ای از گلوم پایین نرفت.
بعد شام ظرفها رو با بی حوصلگی شستم و خشکشون کردم.بعد از شستن ظرف ها،چای ریختم و بردم تو پزیرایی اما کنارشون ننشستم و رفتم تو اتاقم.
تا در اتاقم رو بستم گوشیم زنگ خورد.
_جانم؟
_سلام زهرایی خوبی؟
_سلام آجی خوبم توخوبی؟
_شکر خوبم.چرا نیومدی امروز کلاس؟
_حالم خوب نبود.
_خدا بد نده چیشده عزیزم؟
_هیچی یکم بی حوصله ام.چه خبرا از شاه داماد؟
_قراره امشب بیاد دنبالم بریم یکم حرف بزنیم باهم.
_خوبه عزیزم خوشبخت بشی.
_همچنین گلم توهم همینطور.
_حالا فردا میام کلاس خبرا رو ازت میگیرم.
_باشه حتما برو استراحت کن صدات گرفته است.
_فعلا آتناجان.
_خدافظ.
گوشیو گذاشتم رو شکمم و دراز کشیدم رو تختم.دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و دوباره چراها اومد تو سرم.
سریع افکارمو پس زدم و چشمام رو بستم.
نفهمیدم چطور خوابم برد اما وقتی چشامو باز کردم اذان صبح رو گفته بودن.
رفتم وضو گرفتم و نشستم سر سجاده.
یکم با خدا درد ودل کردم تا آروم شم بعدشم قامت بستم.
همیشه نماز آرومم میکرد.
بعد سلام هم قران به دست گرفتم و سوره نور رو خوندم.
دلم خیلی آروم گرفت و بابت این آرامش خدارو خیلی شکر کردم.
تا ساعت۸که کلاس داشتم با آرامش خوابیدم و بعدشم که بیدارشدم سریع حاضرشدم و از خونه زدم بیرون.
تو ایستگاه اتوبوس یک لحظه ماشین پسر همسایه رو دیدم برای همین رومو گرفتم که منو نبینه.حوصله یک دردسر دیگه نداشتم.
اتوبوس که اومد،سریع سوار شدم و تا دانشگاه زل زدم به بیرون و فکر کردم به این حس عجیبم.
آتنا رو تو تریا پیدا کردم و نشستم پیشش.کلی از دیشب تعریف کرد برام که چیا گفتن بهم و چی خوردن.
خیلی براش خوشحال بودم و نمیتونستم ابرازش نکنم.کلی بغلش کردم و براش ارزو خوشبختی کردم.
تو کلاس کل حواسمو دادم به درس تا خوب بفهمم حرفای استاد رو.
بعد کلاسم یکسره رفتمخونه.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_سی_و_هفتم من باید الان خوشحال میبودم از ازدواج خواهر
#رمان_بانوی_پاک_من🥀
#قسمت_سی_و_هشتم
تارسیدم خونه مامان و محدثه رو دیدم که مشغول تمیز کارین و منم کشوندن به کار.
خونه مثل دسته گل تمیز شده بود.
مامان،محدثه رو فرستاد تاحاضر بشه.
منم با خستگی رفتم تو اتاقم و حاضرشدم.
شلوار لی و پیراهن بلند آبی روشن با شال ابریشمی سفید،آبی.
شالمو محکمدور سرم بستم و گیره ای بهش زدم که سنجاقک طلایی رنگی ازش آویزون بود.
چادر رنگی سفیدمو سرم کردم و تاصدای آیفون اومد رفتم بیرون.
سعی کردم طبیعی رفتار کنم و احساس بدم رو بروز ندم.
اول آقاجون و مادرجون اومدن تو و بعدم عمه و کارن.
با گرمی باهاشون احوال پرسی کردم و رفتم تا چای بیارم.
محدثه خانم با ذوق و شوق اومدن بیرون و نشستن پیش مهمونا.منم چای ها رو بردم و نشستم کنار مادرجون.
دستمو گرفت و گفت:خوبی عزیزمادر؟
_قربونتون بشم ممنون شماخوبین؟
دستاشو برد بالا و گفت:شکرخوبم.
یکم که گذشت ،فضا برای حرفای رسمی آماده شد.
پدرجون شروع کرد به حرف زدن:شهروز جان ما که باهم تارف نداریم ما امشب اومدیم برای خاستگاری.همه چی رو هم راجب به کارن میدونی لازم به توضیح نیست.نظر،نظرخودته و لیداجان.
بابا سرفه ای کرد وگفت:راستش باباجان اجازه من که دست شماست.تو این موردم باید لیدا تصمیم بگیره نه من.زندگی اونه و نمیخوام اگه خدایی نکرده اتفاقی براش افتاد منو مقصربدونه.
همه نگاها سمت لیدا برگشت.
میدونستم جوابش مثبته اما هیچی نگفت و باخجالت سرشو پایین انداخت.
پدرجون گفت:خب برین باهم حرفاتونو بزنین به نتیجه که رسیدین بیاین بیرون.برین باباجان.
لیدا و کارن بلندشدند و رفتن سمت اتاق لیدا.
ازپشت نگاهشون کردم.
یک طورایی کارن حیف بود برای لیدا.نمیدونستم چرا دارم مقایسشون میکنم و کارن رو برتر میدونم درحالی که لیداهم از خوشگلی چیزی کم نداشت.
با صدای بسته شدن در،صحبت های خانواده ها شروع شد.
عمه رو کرد به من وگفت:تو مجلس خاستگاری خواهرت دیگه چرا چادر پوشیدی عمه؟
صاف نشستم و گفتم:چادرم یادگار مادرمه هرطوری بشه درش نمیارم تا نامحرم جلومه.
_وا منظورت از نامحرم کارنه؟
به صورت متعجبش نگاه کردم و گفتم:بله عمه جان.فکر کنم تو ایران پسرعمه نامحرم حساب میشه.
به تیکه ای که انداختم محلی نداد وگفت:اوه زهراجان الان دیگه دوران این حرفا گذشته.
_اسلام هیچوقت قدیمی نمیشه و دورانش نمیگذره.دین اسلام همیشه زنده است.
دید حرفیم نمیشه ساکت شد منم پناه آوردم به اتاقم تا از تیکه های عمه در امان باشم.دیگه صدای محدثه و کارن نمیومد.
نمیدونستم چی میگفتن اما دلهره داشتم و دست خودمم نبود.
یک یساعتی که گذشت صدای دراومد و منم رفتم بیرون.
گفتن حرفاشون نتیجه بخش بوده و جواب جفتشون مثبته.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی جنجالی استاد دانشمند.
وقتی مغازه های مردم تعطیله، مالیات روهم متوقف کنید،
اگر تایم دریافت مالیات تون یک دقیقه دیر بشه، سه برابر از طرف جریمه میگیرید، رحمت خدا بر صهیونیست 😁😁😁😁😁
پروانه های وصال
💛💛💛 رزق معنوی روز تکه ای از مناجات شعبانیه11 ای خدا برحسن ظنّم بتو یاس وناامیدی مسلّط مساز ودست ام
💛💛💛
رزق معنوی روز
تکه ای از مناجات شعبانیه12
ای خدا اگرعقاب وانتقام تو مرا به آتش دوزخ خواند ثواب وعنایتت مرا بسوی بهشت ابدی دعوت کرد
ای خدا پس من هر چه بخواهم ازتو درخواست میکنم وبدرگاه کرمت با ناله و زاری وشوق ورغبت مینالم وازتو میطلبم که درود فرستی بر محمد(ص)وآل محمد
ومرا از آنان قرار دهی که دایم بیاد تواند وهرگز عهد تو نشکنند
و ازشکر وسپاست لحظه ای فراموش نکنندو امرت را سبک نشمرند
ای خدا ومرا بنور مقام عزتّت که بهجت ونشاطش از هر لذّت بالاتر است درپیوند تا آنکه شناسای تو باشم واز غیر تو رو بگردانم واز تو ترسان ومراقب فرمان باشم
ای خدا صاحب جلال وبزرگواری ودرود بر رسولش محمّد(ص)وبراهل بیت پاکش وسلام و تحیّت بسیار باد....
#مناجات_شعبانیه
#ماه_شعبان
#کانال_پروانه_های_وصال
💕❤️💕
🌺اینم ایده ای عالی برای ماه رمضان🌺
دوستای عزیزم از روز اول ماه رمضان برای درست کردن افطار هر روز رو به نیت یکی از معصومین و بزرگان خدا که در لیست زیر هست قرار بدین(نذر کنید)و سفره تون رو پر برکت کنین 😍
📣برنامه سفره ماه مبارک رمضان:
1. حضرت محمد (ص)
2. حضرت فاطمه زهرا(س)
3.امام علی(ع)
4.امام حسن مجتبی(ع)
5.امام حسین(ع)
6.امام سجاد(ع)
7.امام محمدباقر(ع)
8.امام جعفرصادق(ع)
9.امام موسی کاظم(ع)
10.امام رضا(ع)
11.امام جواد(ع)
12.امام هادی(ع)
13.امام حسن عسگری(ع)
14.صاحب الزمان(عج)
15.حضرت ابوالفضل(ع)
16. حضرت نرجس خاتون(س)
17.حضرت زینب(س)
18.حضرت رقیه(س)
19.حضرت ام البنین(س)
20.حضرت سکینه(س)
21.حضرت قاسم بن حسن(ع)
22.حضرت رباب(س)
23.حضرت نجمه خاتون(س)
24.حضرت معصومه(س)
25.حضرت خدیجه(س)
26.حضرت فاطمه بنت اسد(س)
27.حضرت نفیسه خاتون(س)
28.حضرت مسلم بن عقیل(ع)
29.ب نیت نذر۱۲۴هزار پیغمبر
30.ب نیت نذر شهدا
✅به عنوان مثال
روز اول به نیت سفره ی حضرت محمد (ص) نیت میکنید و افطاری را ب نیت حضرت محمد نذری میپزین بعد
سه صلوات هم هدیه میکنید.
👌ایده ی بسیار خوبی است تا این ماه پربرکت تر شود☺️🌺
*التماس دعا از همگی*
سفره تون پر برکت ....💞🔅💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاخصه های انتخاب اصلح (۱)
#انتخابات 1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتخاب اصلح از منظر قرآن (قسمت دوم)
#انتخابات 1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پروردگارا به هر چه بنگرم
💗تـو در آن آشکاری...
🌸و چه مبارک است
💗روزی که با نام زیبای تو
🌸و با توکل بر اسم اعظمت
💗آغاز می گردد ای صاحب کرامت
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🌸الهی به امید تو
💗پناهمان باش ای بهترین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــــــلام 🌸🍃
صبـح قشنگتون بخیر🌸🍃
شروع روزتون
سرشـار از مهر و دوستی 🌸🍃
موفقیت و لطف خدای مهربان🌸🍃