🔘 داستان کوتاه
هیچ وقت عادت نداشته ام و ندارم موقعی که دو نفر با هم گپ می زنند، گوش بایستم، ولی یک شب که دیروقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد می شدم، به طور اتفاقی صدای گفت و گوی همسرم و کوچک ترین پسرم را شنیدم.
پسرم کف آشپزخانه نشسته بود و همسرم داشت با او صحبت می کرد. من آرام ایستادم و از پشت پرده به حرف های آنها گوش دادم.
ظاهراً چند تا از بچه ها در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که آنها از مدیران اجرایی بزرگ هستند و بعد از بابِ من، پرسیده بودند که پدرت چه کاره است؟
باب درحالی که سعی کرده بود نگاهش به نگاه آنها نیفتد، زیر لب گفته بود:
«پدرم فقط یک کارگر معمولی است.»
همسرِ خوب من منتظر مانده بود تا آنها بروند و بعد درحالی که گونه خیس پسرش را می بوسید، گفت:
پسرم، حرفی هست که باید به تو بزنم.
تو گفتی که پدرت یک کارگر معمولی است و درست هم گفتی، ولی شک دارم که واقعاً بدانی کارگر معمولی چه جور کسی است، برای همین برایت توضیح می دهم.
- در همه صنایع سنگینی که هر روز در این کشور به راه می افتند.
- در همه مغازه ها، در کامیون هایی که بارهای ما را این طرف و آن طرف می برند.
- هر جا که می بینی خانه ای ساخته می شود.
- هر جا که خطوط برق را می بینی و خانه های روشن و گرم،
یادت نرود که کارگرها و متخصصین معمولی این کارهای بزرگ را انجام می دهند! درست است که مدیران، میزهای قشنگ دارند و در تمام طول روز، پاکیزه هستند، این درست است که آنها پروژه های عظیم را طراحی می کنند، ولی برای آن که رویاهای آنها جامه حقیقت به خود بپوشند، پسرم فراموش نکن که باید کارگرهای معمولی و متخصصین دست به کار شوند.
اگر همه روسا، کارشان را ترک کنند و برای یک سال برنگردند، چرخ های کارخانه ها همچنان می گردد، اما اگر کسانی مثل پدر تو سر کارش نروند، کارخانه ها از کار می افتند. این قدرت زحمتکشان است. کارگرهای معمولی هستند که کارهای بزرگ را انجام می دهند.
من بغضی را که در گلو داشتم، فرو بردم، سرفه ای کردم و وارد اتاق شدم. چشم های پسر من از شادی برق می زدند. او با دیدن من از جا پرید و بغلم کرد و گفت:
« پدر! به این که پسر تو هستم، افتخار می کنم، چون تو یکی از آن آدم های مخصوصی هستی که کارهای بزرگ را انجام می دهند.»
💕💙💕
زندگی ساختنی است، نه ماندنی
بمان برای ساختن، نساز برای ماندن
منتطر نباش کسی برایت گل بیاورد
خاک را زیرورو کن، بذر را بکار
از آن مراقبت کن
خود صاحب گل خواهی شد...
💕💜💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یا بقیه الله
🌼گل نرگس نظری کن که
💫جھان بیتاب است!
🌼روز و شب چشم همه
💫منتظر ارباب است...
🌼مھدی فاطمه پس کی به
💫جھان می تابی؟
🌼نور زیبای تو یک جلوه ای
💫از محراب است...
🌼 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
#گناه_جاریه_چیه؟! ♨️
یعنے #فیلم ، #عڪس وپستـــــ هاے گناه توے پیجتـــــ بزارے و تا وقتے ڪه اون پستـــــ روبقیه میبینن یا ڪپے میڪنن براے توهم گناه نوشته میشه؛ حتے بعداز #مرگ، اگر اون پستے ڪه منتشر ڪردے هنوز وجود داشته باشه بازم گناه براتـــــ مے نویسن ارزش نداره به خاطر #لایڪ_و_فالوور بے ارزش واسه خودمون گناه جمع ڪنیم.
َاَللّهمَّ ؏َجَّل لِوَلیَّک الفرج
💕💚💕
بعضےها فڪر مےڪنند اگر
ظاهرشان را شبیه شھدا
ڪنند، ڪار تمام استـــــ !
نـه!
باید مانند شھدا زندگے ڪرد . . .
#شهیدابرهیمهمتـــــ🌿
َاَللّهمَّ ؏َجَّل لِوَلیَّک اَلفَرَج
💕💛💕
#شهیدانـــــه
همیشه میگفت :
زیباترین شهادت را میخواهم!
یک بار پرسیدم:
شهادت خودش زیباسـت ؛
زیباترین شهادت چگونه است؟!
در جواب گفت:
زیباترین شهادت این است که
جنازهای هم از انسان باقی نماند :)
#شھیدابراهیمهادی
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💛💕
سه گروه را هرگز فراموش نكن:
آنها كه در شرایط دشوار كمكت كردند
آنها كه در شرایط دشوار رهایت كردند
آنها كه در شرایط دشوار قرارت دادند.
ارنست همینگوی
💕🧡💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞کلیپ | انتخابات را متعلق به خود بدانید |
امام خمینی:
اگر یک رئیس جمهور داشته باشیم که ناباب از کار در بیاید، همه چیزها از بین میرود. حالا هم ما مبتلا هستیم به تفالههایش. نگویید که دیگران رای میدهند. من هم باید رای بدهم، تو هم باید رای بدهی، آن روستایی هم که در کنار مزرعه خودش کار میکند باید رای بدهد؛ تکلیف است. این یک تکلیف الهی است. این هم یک چیزی حساب نکنید که خوب، دیگران هستند، من چه میکنم؟
#انتخاب_درست
🏴انتظار فرج از نیمه خرداد ڪشم...
◾️سالروز رحلت حضرت امام خمینی(ره) را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم
◾️◾️
#امام_خمینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپو دیدم ازخودم خجالت کشیدم لطفآ شماهم ببینید 😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هر رای ندادن من و شما یک رای به #دولت_سوم_روحانی است
🔸استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰دختر #رئیسی: پدرم حقوقش را نصف کرد
🔹پدرم بین مردم دیوار نمیکشد؛ پل میسازد
ریحانهسادات رئیسی:
🔹پدر زمانی که وارد قوه قضائیه شد حقوقش را نصف کرد و بعد باز هم آن را کمتر کرد.
🔹اشتباهترین تصویری که از پدرم ساختند «دیوار» است؛ پدرم بین مردم دیوار نمیکشد؛ پل میسازد.
🔹برخورد با فساد در بخشهای مختلف مهمترین چالشی بوده که ایشان برای حل آن تلاش کردهاند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#كباب_ديزي
جزو غذاهاي پر طرفدار و البته لذيذ
مواد لازم براي 3 نفر
گوشت چرخ كرده 500 گرم
پياز متوسط يك عدد اسياب شده و اب گرفته
سيب زميني ريز يك عدد اسياب شده و اب گرفته
برنج خیس خورده نصف پیمانه
ادويه هاي لازم
زنجبيل نصف ق م
زردچوبه يك ق م
فلفل سياه نصف ق م
زنجبيل نصف ق م
نمك ب ميزان لازم
پودر سير يك ق م
روغن ب ميزان لازم
رب 3 ق غ
گرد غوره 3 ق غ
عصاره گوشت ( استاك گوشت ) 1 عدد
ابتدا گوشت و پياز و سيب زميني اب گرفته و برنج خیس خورده را خوب مخلوط كرده ، ورز مي دهيم ، ادويه ها را مخلوط كرده و به ورز دادن ادامه مي دهيم ب مدت 10 دقيقه ( مهم ترين قسمت كار ورز زياد هست) تا حدي ك حس كنيم حالت چسبندگي پيدا كرده است حالا گوشت را در يخچال يك ساعت استراحت مي دهيم و بعد ب شکل کتلت درست کرده و داخل روغن سرخ میکنیم
حالا یک قاشق غذاخوری روغن ریخته و رب را تفت داده و 3 لیوان اب اضافه میکنیم ، عصاره گوشت را اضافه کرده و اجازه می دهیم تا بجوشد حالا کباب دیزی سرخ شده را به اب در حال جوش اضافه کرده و حرارت را کم میکنیم و اجازه می دهیم کاملا بپزد ، هر وقت برنجهای داخل کباب دیزی ب شکل پخته در بیاید یعنی غذا اماده
بیخیال قضاوت ها
مردم درچیستیِ زندگیِ خودشان هم
مانده اند
اگر به حرف این ها اهمیت بدهی،
هرکس برایت حکمی صادر می کند
گوش هایت را بگیر
در لاکِ خودت بمان
و برایِ خودت زندگی کن!
💕🧡💕
شاگردی نزد استادش رفت و گفت که ذهنش دائما مشغول است و از دست این افکار خلاصی ندارد.
استاد در جواب گفت : از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی!!
شاگرد : من اصلا مشکلی ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام.
استاد گفت : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی.
به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید.
فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد.
استاد گفت : وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید. بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی. آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند.
💕🧡💕
پروانه های وصال
قسمت سی: بلد نیستم - معنی؟ ... من معنی قرآن رو بلد نیستم ... با تعجب پرسید ... - یعنی نمی دونی
قسمت سی و یکم: خدای مرده
همه رفتن ... بچه ها داشتن وسایل رو جمع و مسجد رو مرتب می کردن ...
یه گوشه ایستاده بودم ... حاج آقا که تنها شد، آستین بالا زد تا به بقیه کمک کنه ... رفتم جلو ... سرم رو پایین انداختم و گفتم ...
- من مسلمان نیستم ...
همون طور که سرش پایین بود و داشت آشغال ها رو توی پلاستیک می ریخت گفت ...
- می دونم ...
شوکه شدم ... با تعجب دو قدم دنبالش رفتم ... برگشت سمتم ...
- همون اوایل که دیدم اصلا حواست به نجس و پاکی نیست فهمیدم ...
بعد هم با خنده گفت ...
- اون دفعه از دست تو مجبور شدم کل فرش های مسجد رو بشورم ... آخه پسر من، آدم با کفش از دستشویی میاد روی فرش؟ ... مگه ندیده بودی بچه ها دم در کفش هاشون رو در می آوردن ... خدا رحم کرد دیدم و الا جای نجس نمیشه نماز خوند ...
سرم رو بیشتر پایین انداختم ... خیلی خجالت کشیده بودم ... اون روز ده تا فرش بزرگ رو تنهایی شست ... هر چی همه پرسیدن؛ چرا؟ ... جواب نداد ...
من سرایدار بودم و باید می شستم اما از نجس و پاکی چیزی نمی دونستم ... از دید من، فقط یه شستن عادی بود ...
برای اینکه من جلو نرم و من رو لو نده ... به هیچ کس دیگه ای هم اجازه نداد کمکش کنه ... ولی من فقط به خاطر دوباره شستن اون فرش های تمییز، توی دلم سرزنشش کردم ...
خیلی خجالت کشیدم ... در واقع، برای اولین بار توی عمرم خجالت کشیدم ... همین طور که غرق فکر بودم، حاج آقا یهو گفت ...
- راستی حیف تو نیست؟ ... اینقدر خوب قرآن رو حفظی اما نمی دونی معنیش چیه ... تا حالا بهش فکر نکردی که بری ترجمه اش رو بخونی ببینی خدا چی گفته؟ ...
- برام مهم نیست یه خدای مرده، چی گفته ... ترجیح میدم فکر کنم خدایی وجود نداره ... تا اینکه خدایی رو بپرستم که مسبب نکبت و بدبختی های زندگی منه ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت سی و یکم: خدای مرده همه رفتن ... بچه ها داشتن وسایل رو جمع و مسجد رو مرتب می کردن ... یه
قسمت سی و دوم: گاو حیوان مفیدی است
هنوز چند قدم ازش دور نشده بودم که بلند وسط مسجد داد...
- هی گاو ...
همه برگشتن سمت ما ... جا خورده بودم ... رفتم جلو و گفتم ...
- با من بودی؟ ...
باور نمی کردم آدمی مثل حاج آقا، چنین حرفی بزنه ...
- بله با شما بودم ... چی شده؟ ... بهت برخورد؟ ...
هنوز توی شوک بودم ...
- چرا بهت برخورد؟ ... مگه گاو چه اشکالی داره؟ ...
دیگه داشتم عصبانی می شدم ...
- خیله خوب فهمیدم، چون به خدات این حرف رو زدم داری بهم اهانت می کنی ...
اصلا فکرش رو هم نمی کردم چنین آدمی باشه ... بدجور توی ذوقم خورده بود ... به خودم گفتم ...
- تو یه احمقی استنلی ... چطور باهاش همراه شده بودی؟ ...
در حالی که با تحقیر بهش نگاه می کردم ازش جدا شدم ...
- مگه فرق تو با گاو چیه که اینقدر ناراحت شدی؟ ...
دیگه کنترلم رو از دست دادم ... رفتم توی صورتش ...
- ببین مرد، به الانم نگاه نکن که یه آدم آرومم ... سرم رو می اندازم پایین، میام و میرم و هر کی هر چی میگه میگم چشم ... من یه عوضیم پس سر به سر من نزار ... تا اینجاشم فقط به خاطر گذشته خوب مون با هم، کاری بهت ندارم ...
بچه ها کم کم داشتن سر حساب می شدن بین ما یه خبری هست ... از دور چشم شون به من و حاجی بود ...
- گاو حیوون مفیدیه ... گوشت و پوستش قابل استفاده است... زمین شخم می زنه ...
دیگه قاطی کردم ... پریدم یقه اش رو گرفتم ...
- زورشم از تو بیشتره ...
زل زدم تو چشم هاش ...
- فکر نکن وسط مسجدی و اینها مراقبت ... بیشتر از این با اعصاب من بازی نکن ..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹