#طنزانه🤭
زنی از شوهرش پرسید: #اصلاح_طلب کیه؟
- شوهرش گفت: یادته ازت خواستگاری کردم و قول دادم تمام آرزوهایت را برآورده کنم، و همه جا ببرمت و همه چیز برات بخرم و بذارمت رو چشام.
زن گفت: آره، ولی هیچ کدامو انجام ندادی.
- شوهرش گفت: اونم همینه!
#سرطان_اصلاحات
#ارباب_وعدهها
💕💛💕
#كوكو_بادمجان 🍆
بادمجان سه عدد
سيب زميني دوعددمتوسط
پياز يك عدد
سير دوحبه
نمك فلفل سياه زرچوبه
تخم مرغ يه عدد
همه مواد داخل ميكسر بريزيد خوب ميكس كنيد و در تابه سرخ كنيد
در مقابل تقـــــدیر خـــــداوند
مثل کودکی یک ساله باش
وقتی او را به هوا می اندازی,
می خندد!
چون ایمـــــان دارد
که او را خـــــواهی گرفت.
💕💛💕
استادی میگفت:
صبحها که دکمه های لباسم را می بندم,
به این فکر میکنم که
چه کسی آنها را باز خواهد کرد؟
خودم یا مرده شور؟!
دنیا همین قدر غیر قابل پیش بینی است..
به آنهائى که دوستشان دارید,
بی بهانه بگوئيد :"دوستت دارم."
بگوئيد: در این دنیای شلوغ,
سنجاقشان کرده اید به دلتان.
بگوئيد: گاهی فرصت با هم بودنمان
کوتاهتر از عمر شکوفه هاست.
بگوئيد: بودن ها را قدر بدانيم،
نبودن ها همين نزديكى است...
💕💛💕
سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده،
اعتراف به عشقهای نهان
وشگفتیهای بر زبان نیامده.
📓 سکوت سرشار از ناگفتههاست
👤 مارگوت بیکل
💕💛💕
#حرفـــــ_حسابـــــ🌿
وقتے تنها شدے با خدا باش!
وقتے هم تنہا نبودے بےخدایے نڪن،
بےخدا باشے ضرر میڪنے
-اُستادپناهیان🌿-
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕🧡💕
•
.
از حـٰاج قاسم شنیده بود:
دنبال شھادتـــــ نرو
کـه اگـه دنبالش برے بھش نمیرسـے
یِ ڪارے ڪن..
#شـــــھـٰادتدُنبالِتوباشـه:)
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
💕🧡💕
✅ #وصیتـــــ_شهدا
شهیـد شعبان نصیرے:
♨️ شهادتـــــ مے دهم امام خامنهاے جانشین بر حقِ فرستادهٔ غائبـــــ توسـتـــــ.
سعے ڪـردم گمنــام در
مسیــرے گام بــردارم ڪـه لبخنـد
را بر لبانِ او 💕 مےنشاند
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
💕💛💕
#آیتـــــ_الله_بهجتـــــ ره :
تعجبـــــ استـــــ از ڪسے ڪه براے خوابش ڪه مدتـــــ ڪوتاهیستـــــ جاے نرم تهیه میڪند
اما براے آخرتش قدمے برنمیدارد‼️
آخر دنیا ڪجاستـــــ واقعا؟
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
👤حاجآقا دولابے ره :
☑️خوبـــــ استـــــ انسان جاے پا و نشانے
نداشتہ باشد و در خدا گم شود؛
ڪار خوبمان را فراموش ڪنیم؛
ڪار بدمان هم زود استغفار ڪنیم و
فراموش ڪنیم تا بےنشان شویم...
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#مشارکت_حداکثری
💕💛💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیراشکی_گوشت
ابتدا 300 گرم گوشت چرخكرده رو با 3 قاشق پیاز سرخ شده رو مخلول ميكنيم و درروغن تفت میديم بعد 3 قاشق رب گوجه فرنگی رو در نصف لیوان آب گرم حل ميكنيم و داخل گوشت می ریزیم تا گوشت آهسته بجوشه و آب اون کاملاً کشیده بشه و از روى حرارت بر ميداريم.
2 عدد تخم مرغ پخته شده رو روى گوشت رنده می کنیم و جعفرى اضافه ميكنيم ونمک و فلفل و پودر سير رو با مواد مخلوط می کنیم .
روی تخته کمی آرد می پاشیم و خمیر پیراشکی را باوردنه خیلی نازک باز می کنیم ، با دهانه لیوان دایره هایی می بریم و از مایه گوشت وسط هر دایره ميزاريم و مى بنديم و داخل روغن سرخ ميكنيم.
خمير پيراشكى
2 تا تخم مرغ و 4 قاشق روغن رو در ظرفی مى ريزيم و بهم می زنیم ( البته نباید تخم مرغ رو با همزن، زیاد بزنیم) 1 قاشق مربا خورى جوش شیرین و نمک را در يك ليوان ماست حل ميكنيم و با يك ليوان شیر در ظرف زرده و روغن ميريزيم و مخلوط می كنيم.500 گرم آرد رو کم کم به مایه اضافه ميكنيم به هم می زنیم تا مایه خمیر سفت بشه به قدری که به دست نچسبه.خمیر رو داخل کیسه نایلونی مى ريزيم و یکی دو ساعت میزاريم بمونه.
روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛
علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ...
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!!
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود!
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ...
سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟
و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!!!
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است!
💕🧡💕
📌#اینفوگرافیک | پاسخ به شبهات مطرح شده رسانه ملکه انگلیس
🔸در دوره تحول دستگاه قضا هیج رسانه ای تعطیل نشد هیچ فردی با شکایت قوه قضاییه بازداشت نشد.
🔰رئیسیّه🔰
⭕️ داستانی زیبا از منافقان امروز که با نفاق و حربه جدید مشارکت حداقلی و انتصابات نظام در انتخابات ۱۴۰۰ به جان ملت افتادند
🔻استاد از شاگردانش پرسید: دو مرد مهمان من میشوند. یکی تمیز و دیگری کثیف. من به آن ها پیشنهاد میکنم حمام کنند. شما فکر میکنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟
شاگردان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه!
استاد گفت: نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه اگر اهل حمام رفتن بود که کثیف نبود.
پس چه کسی حمام می کند؟
حالا شاگردان می گویند: تمیزه!
استاد جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد.
و باز پرسید خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه!
استاد گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد.
خوب بالاخره کی حمام میگیرد؟
شاگردها با سر درگمی جواب دادند: هر دو !
🔻استاد این بار توضیح میدهد : نه، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته، ولی ما چطور میتوانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را میگویید و هر دفعه هم درست است.
🔻استاد در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: سفسطه !
خاصیت سفسطه بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی!!
🔻ما با منافقانی روبرو هستیم که با هر دلیلی و یا بدون هر دلیلی با ایران اسلامی مخالفند و به دروغ با چماق ایرانیت به سر ملت میکوبند...
یکروز اصحاب سبز میشوند و وقتی رآی نمیآورند به بهانه تقلب حکم به بطلان انتخابات میدهند...
🔻یکروز جیغ بنفش سر میدهند و خود را پاره میکنند و جشن خیابانی میگیرند و وقتی مملکت را صدسال به عقب برگرداندند بهانه میآورند که هرکسی رآی آورده بود اوضاع بدتر از این بود...
🔻دیروز میگفتن اگر رئیسی بیاد دلار میشه پنج هزار تومن،
امروز که دلار ۲۵ رسیده میگن اگر رئیسی اومده بود دلار پنجاه هزار تومن میرسید...
🔻دیروز میگفتن رآی ملت به روحانی یعنی رآیِ نه به نظام
امروز میگن انتخابات نمایشی و رئیس جمهور قبلا تعیین شده...
و امروز که رآی ندارند انتخابات را انتصابات مینامند و عربده رآی نمیدهیم و....
🔻و دیروز با انگشتان بنفش رقص بی بندوباری میکردند
و امروز میگن اصلا با اصل نظام مخالفیم....
و این حرف آخر قابل باورتره....
تصمیم با شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗مهربانی ساده است
سادهتر از آنچه فکرش را بکنی...
کافی است به چشمهایت
بیاموزی که چشم آیینه روح است
💗کافی است به دلت یادآوری
کنی همیشه دلهایی هستند
که درد امانشان را بریده
و احتیاج به همدلی دارند…
💗مهربانی ساده است
کافی است به گوشهایت یاد دهی
که میتوانند سنگ صبور باشند
حتی اگر صبوری سنگینشان کند
پروانه های وصال
قسمت سی و هشتم: نوجوان امریکایی فردا صبح، مرخص شدم ... نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش ب
قسمت سی و نهم: امتحانش مجانیه
دم در دبیرستان منتظرش بودم ... به موبایل حاجی زنگ زدم... گوشی رو برداشت ...
- رنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم ... من به تو اعتماد کردم ... می خوام تو هم بهم اعتماد کنی ... هیچی نپرس ... قسم می خورم سالم برش می گردونم...
سکوت عمیقی کرد ...
- به کی قسم می خوری؟ ... به یه خدای مرده؟ ...
چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم...
- من تو رو باور دارم ... به تو و خدای تو قسم می خورم ... به خدای زنده تو ...
منتظر جواب نشدم ... گوشی رو قطع کردم ... گریه ام گرفته بود ... صدای زنگ مدرسه بلند شد ... خودم رو کنترل کردم ... نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم ...
بین جمعیت پیداش کردم ... رفتم سمتمش ...
- هی احد ...
برگشت سمت من ...
- من دوست پدرتم ... اومدم دنبالت با هم بریم جایی ... اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی ...
چند لحظه براندازم کرد ... صورتش جدی شد ...
- من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم ... تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی ... دلیلی هم نمی بینم باهات بیام ...
نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد ... دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من ... احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه ...
آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم ...
- ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم ... یا با پای خودت با من میای ... یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا ... اون وقت ... بعدش با من میای ... انتخاب با خودته...
- شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو ...
.
خندیدم ... سرم رو بردم جلوتر ...
- شاید ... هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه ... فقط شک نکن وسط خط آتشی ...
و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
قسمت سی و نهم: امتحانش مجانیه دم در دبیرستان منتظرش بودم ... به موبایل حاجی زنگ زدم... گوشی رو
قسمت چهل: ازش فاصله بگیر
چشم هاش دو دو می زد ... نگهبان اولی به ما رسید ... اون یکی با زاویه 60 درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود ...
اومد جلو ... در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود ... رو به احد کرد و گفت ...
- مشکلی پیش اومده؟ ...
رنگ احد مثل گچ سفید شده بود ... اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم ... تمام بدنش می لرزید ...
- نه ... مشکلی نیست ...
- مطمئنید؟ ... این آقا رو می شناسید؟ ...
- بله ... از دوست های قدیمی پدرمه ...
با خنده گفتم ...
- اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید ...
باور نکرد ... دوباره یه نگاهی به احد انداخت ... محکم توی چشم هام زل زد ...
- قربان ... ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم ...
یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم ... اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط ... آروم زدم روی شونه احد ...
- نیازی نیست آقای هالورسون ... من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست ... قرار بود پدرم بیاد دنبالم ... ایشون که اومد فقط جا خوردم ...
سوار ماشین شدیم ... گفت ...
- با من چی کار داری؟ ... من رو کجا می بری؟ ...
زیر چشمی حواسم بهش بود ... به زحمت صداش در می اومد ... تمام بدنش می لرزید ... اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه ...
با پوزخند گفتم ...
- می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد ... چون، ذاتا آدم مزخرفیه ...
چشم هاش از وحشت می پرید ...
چند بار دلم براش سوخت ... اما بعد به خودم گفتم ولش کن... بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍀 #برگ_سبز
🌺 دو تا نان دادی دو تا بچه گرفتی
🍃 روزی دو تن از فرزندان خردسال مرحوم آقاجان آیت الله کوهستانی(ره) به حمام رفته بودند، چون هوا سرد بود مادرشان برای گرم کردن فضای سرد حمام مقداری زغال آتش کرد.
🍃 منقل را داخل حمام برد و خود برای رسیدگی به کارهای منزل آنان را تنها گذاشت. چون زغال ها کاملا آتش نگرفته بود گاز زغال هر دوی آنان را بی هوش کرد؛ به طوری که صدای آنان در اثر خفگی در سینه حبس شده بود و نمی توانستند از کسی کمک بخواهند.
🍃 در این حال که آیت الله کوهستانی(ره) به طور اتفاقی نزدیک حمام رفته بود متوجه گردید که صدای ضعیفی از داخل حمام می آید بی درنگ در حمام را باز کرد دید که هر دو فرزندش بی حال داخل حمام افتاده اند
🍃 فورا هر دو را بیرون آوردند و مقداری آب به صورتشان پاشیدند تا این که به هوش آمدند و از مرگ حتمی نجات پیدا کردند.
🍃 معظم له نجات یافتن دو فرزندش را بدون حکمت نمی یافت، از این رو در جست و جوی حمکت آن برآمد و از مادرشان پرسید: شما امروز چه کاری انجام داده اید؟ مادر گفت:
✨ کار ویژه ای نکرده ایم جز این که اول صبح دو تن از طلبه ها برای نان مراجعه کرده بودند که به هر کدام، یک قرص نام دادم. آقا متوجه جریان گردید و فرمود: دو تا نان دادی و دو تا بچه گرفتی ✨
💕💜💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#قاضیزاده_هاشمی: برخی نزدیک #انتخابات یاد #کولهبران و #آزادی_زنان میافتند
🔹نامزدها کم کم، در افزایش تعداد خانمهای کابینه روی دست هم میزنند. من هم میخواستم به شوخی بگویم کل کابینه را با خانمها تشکیل میدهم. این تلقی ایجاد کردن جای سوال است، موضوع باید شایستهسالاری باشد.
🔹در وضعیتی که همه کاندیداها مسئولیت داشتند، وضع فعلی در بیکاری مرزنشینان ایجاد شده است. اگر راست میگوییم جای شعار اینها را حل کنیم.