eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
-در و ‌دیوار‌‌ اتاقتـــــ... -ڪامپوترتـــــ... -موبایلت... -بوۍ امام ‌زمان ‌میده؟ -آقا ‌بگه‌ دلاتونو ‌بزارید‌‌ روۍ میز -نوت‌بوڪ ‌و‌ موبایل‌هاتونو ‌هم‌ بزارید‌ روۍ‌ میز -‌میخوام‌ همه‌ رو با هم ‌یه چڪ‌ ڪنم ببینم -رومون‌‌ میشه؟ ‌‌-حاج‌حسین‌یڪتا-🤍🥥- َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج 💕💚💕
🌷کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف دارند احمق نیست، مناعت طبع دارد. 🌷کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد احمق نیست، منظم و محترم است. 🌷کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم احمق نیست. کریم و جوانمرد است. 🌷کسی که از معایب و کاستی های دیگران، در می گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد احمق نیست. شریف است. 🌷كسي كه در مقابل بي ادبي و بي شخصيتي ديگران با تواضع و محترمانه صحبت مي كند و مانند آنها توهين و بد دهني نمي كند، احمق نيست. مودب و باشخصيت است. 🌷کسی که به حرف های پشت سرش زده میشود اهمیت نمی دهد بی خبر نیست صبور و با گذشت است. "انسان بودن هزينه سنگيني دارد" 💕💙💕
🌷نصایح پیامبر ص به ابوذر: 🌷قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لأِبِی ذَر: أُوصِیک بِتَقْوَی اللَّهِ فَإنَّهُ رَأْسُ الأمْرِ کلُّهُ قُلْتُ: زِدْنِی قَالَ: عَلَیک بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ ذِکرِ اللَّهِ کثِیراً فِإنَّهُ ذِکرٌ لَک فِی السَّمَاءِ وَ نُورٌ لَک فِی الأرْضِ. قُلْتُ: زِدْنِی، قَالَ: الصَّمْتُ فَإنَّهُ مَطْرَدَةٌ لِلشَّیاطِینِ وَ عَوْنٌ لَک عَلَی أَمْرِ دِینِک». 🌷ابوذرازرسول خدا ص نصیحت خواست: 🌷رسول خدا ص فرمودند: ۱.باتقواباش وتقوا،اساس کاراست ابوذرگفت بیشترنصیحت کنید 🌷حضرت فرمود: ۲‌. قرآن تلاوت کن و زیاد یاد خداباش که تلاوت قرآن سبب می شود تا (فرشتگان) در آسمان تو را یاد کنند و در زمین برای تو نور است. ابوذرگفت بیشتر بفرمایید: 🌷 حضرت فرمود: ۳.سکوت کن چرا که سکوت ، شیطان را دورمیکند و تو را در دینت کمک می کند.  بحار الأنوار، ج 74، ص 72. 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 هیچ وقت از هیچ چیز هراس نداشته باشید، برای حفظ اسلام جنگ می كنید، مرگ منافقین با جمهوری اسلامی نزدیك است. ای راهیان كربلا، ای برادران، یكی از رسالت های عمده انقلاب اسلامی، صدور انقلاب به تمام جهان است. 💕💚💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 139 🔶 گاهی از اوقات یک مفهوم رو در مقایسه با مفاهیم دیگه بهتر میشه شناخت. برای
140 🔶 بله قانون برای اداره یک جامعه لازم هست ولی "ادب"، جامعه رو خیلی بیشتر رشد میده. 🔹 در ضرب المثل ها هست: چون که صد آمد نود هم پیش ماست. در واقع ادب همون صدی هست که وقتی بیاد قانون رو هم به دنبال خودش میاره. ⭕️ اگه در یک جامعه نسبت به قانون همت زیادی باشه ولی به ادب اهمیتی داده نشه معلوم نیست که مردم به ادب برسند. 💢 بعضی از افراد میگن که ما با قانون انقدر سختگیرانه برخورد میکنیم که مردم کم کم مودب بشن! 🔸 اما خب این افراد دقت ندارند که هر انسانی روحیه و طبع و مزاج مربوط به خودش رو داره و معمولا عموم آدم ها با سختگیری زیاد به ادب نمیرسند و حتی این کار اثر معکوس داره و موجب بدتر شدن فرهنگ جامعه خواهد شد...
📚 👈 هفت سال حبس مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!» 📗 ✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی 💕💛💕
خانه‌ی پدری کجاست؟ خانه‌ی پدری آنجاست که همیشه و بی قید و شرط دوستت می دارند، خانه‌ی پدری آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله منتظرت می مانند... در خانه‌ی پدری، تو همیشه جوان، زیبا و منحصر بفردی، خانه‌ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست درست مثل آغوششان و می دانی که بی هیچ دلیل و چشم داشتی تو را دوست دارند حتی اگر پدر و مادرت را بارها رنجانده باشی خانه‌ی پدری بهشت این دنیاست...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پروانه های وصال
از حکيمي پرسيدند: معني زن چيست؟ با تبّسم گفت: لوحي از شيشه است که شفّاف بوده و باطنش را مي تواني ببيني. اگر با مدارا او را لمس کني درخشش افزون مي شود و صورت خود را در آن مى بيني اما اگر روزي آن را شکستي جمع کردن شکسته هايش بر تو سخت مى شود اگر احياناً جمعش کردي که بچسباني بين شکسته هايش فاصله مي افتد و هر موقع دست به محل شکستگي بکشي دستت زخمي ميشود. زن اينچنين است پس آن را نشکن. تقدیم به تمام بانوان عزیز❤️
هدایت شده از پروانه های وصال
انسان ها همیشه " بت " می سازند .... بعضی ها با " سنگ و چوب " عده ای با " باورهایشان " اولی ترسناک نیست ، چون با یک تبر در هم می شکند ! ولی دومی بلایی است که هیچ جامعه ای از آن مصون نمانده است ! پس بشکن ... باورهایی را که از تو یک زندانی ساخته است بی آنکه بدانی !!!! پرنده ای که "پرواز " بلد نیست .... به " قفس " می گوید؛ " تقدیر " !!!!
هدایت شده از پروانه های وصال
‌ ‌ ‌ ─═इई 🍃🍁🍁🍃ईइ═─ ✨ بخونید 👇 ‌ 🌷 وقتی انسان گناهی انجام می‌دهد، فرشته سمت چپ می‌خواهد آن را يادداشت نمايد، فرشته سمت راست می گويد: دست نگاهدار و صبر کن. ✋ 🍃تا هفت ساعت صبر می کند، و اگر کرد، چيزی برای او نمی‌نويسد و اگر توبه نکرد، يک گناه می‌نويسد. ‌ 💚پیامبر اسلام (ص) ‌ 📚(بحار الانوار، ج 5، ص 321) ‌ ─═इई 🍃🍁🍁🍃ईइ═─
🌹 «خواهران گرامی! حجاب شما برتر از خون شهیدان است و دشمن پیش از آنکه از خون شهید به هراس آید، از حجاب کوبنده تو وحشت دارد.» َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج 💕💛💕
من با ماکارونی فرمی درست کردم اصلا هم کار خاصی نداره.مثل همیشه مایه ماکارونی رو با مواد دلخواهتون درست کنید قبلا گذاشتم( میتونی پیاز نگینی خرد شده و گوشت چرخکرده یا سویا و قارچ و سبزیجات دلخواه و فلفل دلمه و رب گوجه فرنگی و پوره گوجه فرنگی باشه یا اینکه فقط سوسیس خرد شده و قارچ و رب گوجه فرنگی و فلفل دلمه باشه موادش دلخواه) . فقط پودر سیر یا پوره سیر و اویشن فراموش نشه. در یک ظرف مناسب آب بریزید و پس از جوش آمدن، ماکارونی را با نمک و یک قاشق روغن روی حرارت بگذارید و بپزید تا نرم شود، سپس آن را صاف کرده وبگذارید سرد شود زیادی اب روی ماکارونی نگیرین بیمزه میشه. تخم مرغ و قارچ و بقیه مواد را در ظرف گودی بریزید و ماکارونی را به آن اضافه کنید و پنیر پیتزا هم خوشمزش میکنه من میریزم و بعدش خوب به هم بزنید و در یک ماهیتابه مناسب روغن بریزید و از مواد داخل روغن داغ بریزید و سرخ کنید. این کوکو را برش بزنید و پشت و رو کنید تا کاملا سرخ شود اما بعدش درش رو نزارین .داغ داغ سرو کنید که پنیرش کشدار باشه برای هر بسته ماکارونی 250 گرمی 4تا5 تخم مرغ میریزم بستگی به سایز تخم مرغا داره
انسان باید آنقدر بزرگ باشد که، اشتباهات خود را قبول کند آنقدر باهوش باشد که، از آنها سود ببرد و آنقدر قوی باشد که، آنها را اصلاح کند 💕💚💕
「🖤🖇•••」 پسر اول‌ گفتـــــ: مادر،ا جازه‌ هستـــــ برم‌ جبہہ؟ گفتـــــ: برو عزیزم... رفتـــــ و؛ والفجـر مقدماتے شہید شد': ⟦ پسر دوم‌ گفتـــــ: مادر، داداش‌ ڪہ‌ رفتـــــ من‌ هم‌ برم!؟ گفت‌: برو عزیزم... رفتـــــ و عملیاتـــــ خیبر شہید‌ شد': ⟦ همسرش‌ گفتـــــ: حاج‌ خانوم‌ بچہ‌ها رفتند، ما هم‌ بریم‌ تفنگـــــ بچہ‌ها روے زمین‌ نمونہ . . رفتـــــ و عملیاتـــــ والفجر ۸ شہید شد': ⟦ مادر بہ‌ خـــــدا گفتـــــ: همہ‌ دنیام‌ رو قبول‌ ڪردے، خودم‌ رو هم‌ قبول‌ ڪن... رفت‌ و در حج‌ خونین‌ شہید‌ شد: ⟦ ڪبرےتلخابے🌱🕊 💕💚💕
چه وقت ما به معنای حقیقی بزرگیم 1-هر گاه از خوشبختی کسانی که دوستمان ندارند خوشحال شدیم. 2-هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم. 3 - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم. 4- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود. 5- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم. 6- هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم. 7- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود. 8- هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد, مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد. 9- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود. 10- هرگاه همه چیز بودیم و به خود گوییم: هیچ نیستیم. 👤 فلورانس اسکاول شین 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*سلام* قديما شبا بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو می شمرديم و دلمون به وسعت يه آسمون بود ... اين روزها چشم ميندازيم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمريم ... قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنيای رنگی ... اين روزا تلويزيونای رنگی و سه بعدی و يه دنيای خاكستری ... قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد ، راحت می پريديم و زنگ همسايه رو هر ساعتی از شبانه روز می زديم و ... اين روزها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر ميگرديم تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم ... قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگ با فک و فامیل ... این روزا پر از تعطیلی ولی کو پدربزرگه؟ کو اون فامیل؟ کو اون خونه ؟ حیف قديما توی قديما موند .🌹🌹 💕💚💕
🌹🌺🌸💐 *💠نماز یکشنبه ماه ذی القعده فراموش نشود💠* *در فضيلت نماز روز یکشنبه ماه ذی القعده بسيار از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت شده كه:* *♻️ توبه اش مقبول و گناهش آمرزيده شود.* *♻️ با ايمان بميرد.* *♻️ دينش گرفته نشود.* *♻️ قبرش گشاده و نوراني گردد.* *♻️ والدينش ازاو راضي گردند.* *♻️ مغفرت شامل حال والدين او و ذريّه او گردد.* *♻️ توسعه رزق پيدا كند.* *♻️ ملك الموت با او در وقت مردن مدارا كند.* *♻️ به آسانی جان او بيرون شود.* *💎 كيفيّت آن چنان است كه:* *🔶 در روز يكشنبه غسل كند.* *🔶 وضو بگيرد.* *🔶 چهار ركعت نماز گذارد.(دو تا دو رکعتی)* *💎 در هر ركعت :* *🔶 حمد يك مرتبه* *🔶 قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ(سوره توحید) سه مرتبه* *🔶 مُعَوَّذَتَيْن يك مرتبه(ناس_فلق)* *🔶 پس استغفار كند هفتاد مرتبه* *🔶 و ختم كند استغفار را به :* *🔶 لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَليِّ الْعَظيمِ، پس بگويد:* *🔶 يا عَزيزُ يا غَفّارُ،اغْفِرْ لي ذُنُوبي وَذُنُوبَ جَميـعِ المُؤمِنينَ وَالْمُؤمِناتِ، فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُالذُّنُوبَ اِلاّ اَنْتَ.* 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش «غاده» قسمت8⃣ به هرحال ، روزهای سختی بود اجازه نمی دانند از خان
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش غاده قسمت9⃣ بابا گفت: خوب اگر خواست شما این است حرفی نیست ، من مانع نمیشوم . باورم نمی شد بابا به این سادگی قبول کرده باشد . حالا چطور باید به مصطفی خبر می دادم ؟ نکند مجبور شود از حرفش برگردد ! نکند تا پس فردا پدرش پشیمان شود ! مصطفی کجا است ؟ این طرف وآن طرف ، شهر و دهات را گشت تا بالاخره مصطفی را پیدا کرد گفت: فردا عقد است ، پدرم کوتاه آمد. مصطفی باورش نمی شد ، و مگرخودش باورش می شد ؟ الان که به آن روزها فکر میکند می بیند آدمی که ازدواج آنها را درست کرد او نبود ، اصلا کار آدم و آدمها نبود.کار خدا بود ودست خدا بود. جذبه ای بود که از مصطفی و او می تابید بی شناخت ، شناخت بعد آمد بی هوا خندید ، انگار چیزی دهنش را قلقلک داده باشد ، او حتی نفهمیده بود یعنی اصلاً ندیده بود که سر مصطفی مو ندارد ! دو ماه از ازدواجشان می گذشت که دوستش مسئله را پیش کشید؛ غاده ! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خواستگارانت خیلی ایراد می گرفتی ، این بلند است ، این کوتاه است؛ مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد . حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی ؟ غاده یادش بود که چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد ، حتی دلخورشد و بحث کرد که؛ مصطفی کچل نیست ، تو اشتباه می کنی . دوستش فکر می کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده . آن روز همین که رسید خانه ، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی ، شروع کرد به خندیدن؛ مصطفی پرسید: چرا می خندی ؟ و غاده که چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: مصطفی ، تو کچلی ؟ من نمی دانستم ! و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد . از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: شما چه کار کرده اید که شمارا ندید ؟ ممکن است این جریان خنده دار باشد ، ولی واقعاً اتفاق افتاد . آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدم ، نمی فهمیدم . به پدرم گفتم : جشن نمی خواهم فقط فامیل نزدیک ، عمو ، دایی و... پدرم گفت: به من ربطی ندارد؛ هر کار که خودتان میخواهید بکنید . صبح روزی که بعد از ظهرش عقد بود ، آماده شدم که بروم دبیرستان برای تدریس . مادرم با من صحبت نمی کرد ، عصبانی بود . خواهرم پرسید :کجا می روید ؟ گفتم: مدرسه . گفت: شما الان باید بروید برای آرایش ، بروید خودتان را درست کنید. من بروم ؟ رفتم مدرسه . آنجا همه می گفتند: شما چرا آمده اید ؟ من تعجب کردم . گفتم : چرا نیایم ؟ مصطفی مرا همینطور می خواهد . از مدرسه که برگشتم ، مهمانها آمده بودند . مصطفی آنجا کسی را نداشت و از طرف او داماد آقای صدر ، خانواده و خواهرانش و سید غروی آمده بودند . از فامیل خودم خیلی ها نیامدند ، همه شان مخالف بودند وناراحت . خواهرم پرسید: لباس چی می خواهی بپوشی ؟ گفتم: لباس زیاد دارم. گفت: باید لباس عقد باشد. و رفت همان ظهر برایم لباس عقد خرید همه می گفتند دیوانه است ، همه می گفتند نمی خواهیم آبرویمان جلوی فامیل برود . من شاید اولین عروسی بودم آنجا که دنبال آرایش و اینها نرفتم . عقد با حضور همان معدودی که آمده بودند انجام شد و گفتند داماد باید کادو بدهد به عروس . این رسم ما است ، داماد باید انگشتر بدهد . من اصلاً فکر اینجا را نکرده بودم .... ادامه دارد....
پروانه های وصال
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش غاده قسمت9⃣ بابا گفت: خوب اگر خواست شما این است حرفی نیست ، من م
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش« غاده» قسمت🔟 مصطفی وارد شد و یک کادو آورد . رفتم باز کردم دیدم شمع است . کادوی عقد شمع آورده بود ، متن زیبایی هم کنارش بود . سریع کادو را بردم قایم کردم همه گفتند چی هست ؟ گفتم: نمی توانم نشان بدهم . اگر می فهمیدند می گفتند داماد دیوانه است ، برای عروس کادو شمع آورده . عادی نبود . خواهرم گفت: داماد کجا است ؟ بیاید ، باید انگشتر بدهد به عروس . آرام به او گفتم: آن کادو انگشتر نیست . خواهرم عصبانی شد گفت: می خواهید مامان امشب برود بیمارستان ؟ داماد می آید برای عقد انگشتر نمی آورد ؟ آخر این چه عقدی است ؟ آبروی ما جلوی همه رفت. گفتم: خوب انگشتر نیست . چکار کنم ؟ هر چه می خواهد بشود ! بالاخره با هم رفتیم سر کمد مادرم و حلقه ازدواج او را دستم گذاشتم و آمدم بیرون . مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند . اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت ، یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه اش نداشت . برای فامیلم ، برای مردم اینها عجیب بود. مادرم متوجه شد انگشتری که دستم کرده بودم مال خودش بوده و خیلی ناراحت شد . گفتم مامان ، من توی حال خودم نبودم وگرنه به مصطفی می گفتم و او هم حتماً می خرید و می آورد . مادرم گفت: حالا شما را کجا می خواهدببرد ؟ کجا خانه گرفته ؟ گفتم: می خواهم بروم موسسه ، با بچه ها . مادرم رفت آنجا را دید ، فقط یک اتاق بود با چند صندوق میوه به جای تخت . مامان گفت: آخر و عاقبت دختر من باید اینطور باشد ؟ شما آیا معلول بودید، دست نداشتید ، چشم نداشتید که خودتان را به این روز انداختید ؟ ولی من در این وادی ها نبودم ، همان جا ، همانطور که بود ، همان روی زمین میخواستم زندگی کنم . مادرم گفت: من وسایل برایتان می خرم ، طوری که کسی از فامیل و مردم نفهمند . آخر در لبنان بد می دانند دختر چیزی ببرد خانه داماد ، جهیزیه ببرد ، می گویند فامیل دختر پول داده اند که دخترشان را ببرند . من ومصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد . می خواستیم همانطور زندگی کنیم . یک روز عصر که مصطفی آمده بود دیدنم گفت: اینجا دیگر چیکار داری ؟ وسایلت را بردار بریم خونه ی خودمون. گفتم: چشم.مسواک وشانه و.... گذاشتم داخل یک نایلون و به مادرم گفتم : من دارم می روم . مامان گفت: کجا ؟ گفتم: خانه شوهرم ، به همین سادگی می خواستم بروم خانه شوهرم . اصلاً متوجه نبودم مسائل اعتبار را . مادرم فکر کرد شوخی می کنم . من اما ادامه دادم؛ فردا می آیم بقیه وسایلم را می برم . مادرم عصبانی شد فریاد زد سرمصطفی و خیلی تند با او صحبت کرد که: تو دخترم را دیوانه کردی ! تو دخترم را جادو کردی ! تو... بعد یک حالت شوک به او دست داد و افتاد روی زمین . مصطفی آمد بغلش کرد و بوسیدش . مادر همانطور دست و پایش می‌لرزید و شوکه شده بود که چی دارد می گذرد . من هم دنبال او ودست پاچه . مادرم می‌گفت: دخترم را دیوانه کردی ! همین الان طلاقش بده . دخترم را از جادویی که کردی آزاد کن.   حرفهایی که می زد دست خودش نبود. خود ما هم شوکه شده بودیم . انتظار چنین حالتی را از مادرم نداشتیم . مصطفی هر چه می خواست آرامش کند بدتر می شد و دوباره شروع می کرد . بالاخره مصطفی گفت: باشد من طلاقش می دهم . مادرم گفت: همین الان ! مصطفی گفت: همین الان طلاقش می دهم...... ادامه دارد... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🏖در "" حسرت گذشته "" ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست؛ تو فقط یكبار *هجده ساله* خواهی بود ... یكبار *سی ساله* ... یكبار *چهل ساله* ... و یكبار *هفتاد ساله* ... در هر سنی كه هستی، روزهایی بی نظیر را تجربه می كنی، چرا كه مثل روزهای دیگر، فقط یكبار تكرار خواهد شد هر روز از عمر تو زیباست و لذتهای خودش را دارد، به شرط آنكه *زندگی كردن* را بلد باشی 💕💚💕
💫قبل از پاسخ دادن به سوالات ديگران مدتي سكوت كن تا پاسخ بهتري بيابي سكوتت در خاطر هيچكس نخواهد ماند؛ اما پاسخ ات را هميشه به خاطر خواهند سپرد " 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واقعا ارزش خوندن داره ✳️ *اصالت چیست* در روزگاران قدیم درب قصر یکی از پادشاهان لکه سیاهی افتاده بود خادمین درباریان هر کاری می کردند و هر جا که ممکن بود رفتند ولی نتوانستد لکه را از بین ببرند مرد فقیری از این موضوع مطلع شد گفت من میدانم چرا درب قصر پادشاه سیاه شده است مرد فقیر را پیش پادشاه بردند پادشاه از آن مرد فقیر علت لکه سیاه درب را پرسید مرد فقیر در جواب‌پادشاه گفت داخل درب گرانبهای قصر شما کِرمی هست که دارد که ازداخل درب را میخورد پادشاه به اوخندید وگفت ای مردک مگر میشود در داخل درب کرم زندگی کند مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد پادشاه گفت باشه دستور میدهم درب را خراب کنند اگر نبود گردنت را میزنم مرد بیچاره پذیرفت وقتی در را شکافتند دیدند کِرمی زیر قسمت سیاهی لکه رنگ وجود دارد پادشاه از پاسخ او خوشش آمد و دستور داد مرد فقیر را به گوشه ای از آشپزخانه برده و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند روز بعد پادشاه که سوار بر مرکب یکی از اسبانش شد بود رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظر تو چیست مرد فقیر گفت شاید این اسب در تند دویدن بهترین باشد که هست ولی یک ایرادی نیز دارد پادشاه سوال کرد ای مرد بگو ببینم چه ایرادی مرد فقیر گفت این اسب در اوج دویدن هم که باشد وقتی رودخانه ای ببیند به درون آب میپرد پادشاه باورش نشد برای امتحان صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت اسب با دیدن رودخانه سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند وقتی فقیر را نزد پادشاه آوردند پادشاه از او سوال کرد مردک بگو دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند _ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طَفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم من و شاه از داشتن بچه بی بهره بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست و از سر دانایی او پرسید مرد فقیر گفت علت سیاهی در را از آنجایی فهمیدم که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود علاقه اسب به آب را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که در زمان کُره بودن در زمان چریدن در چراگاه حتما روزی از شیر گاومیشی خوراک کرده و حتما به آب تنی علاقه مند شده پادشاه پرسید اصالت مرا چگونه فهمیدی فقیر گفت: من پاسخ دو سئوال مهم زندگی ات را به تو دادم ولی تو به جای پاداش دو شب مرا به گوشه ای از آشپز خانه فرستادی و‌ غذای پسمانده درباریان دادی چون این کار تو را دور از کرامت یک شاهزاده دیدم فهمیدم تو شاهزاده نیستی یادمان باشد خصایص ما انسان ها ذاتی است هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی شود وبرعکس هیچوقت بزرگ و بزرگ زاده کوچک نمی شود نه هرگرسنه ای فقیراست ونه هر بزرگی ، بزرگوار بس‌ نتیجه می گیریم مهم اصالت وریشه آدماست و درچه مکتب و مسلکی و چگونه محیطی تربیت یافته است تواول بگوباکیان زیستی که تا من بگویم که تو کیستی 💕💚💕
📚 👈 هفت سال حبس مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!» 📗 ✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی 💕💚💕
‌ " عاقبت فکر 💔" ‌ شیخ‌رجبعلی خیاط(ره) تعریف میکرد: در بازار بودم، اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت. سریع استغفار کردم و به راهم ادامه دادم..! قدری جلوتر شترهایی قطاروار از کنارم ميگذشتند. ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خودم را کنار نمی کشیدم، خطرناک بود. به مسجد رفتم و فکر میکردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود؟! در عالم معنا گفتند: شیخ‌رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی.. گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم.. گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد..!🍃 پ.ن: رفیق وقتی فکر گناه اینجوریِ، ببین دیگه خود گنـاه چیه🖤 💕💙💕