#سبک_زندگی_اسلامی
#دعای_سفره
🏷دعای سفره منسوب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
💠وقتی سفره غذا را پیش روی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میگشودند؛ این دعا را حضرت میخواندند:
⚜سُبحانًک اللهُمَ ما اَحسَنَ ما َتبَتلینا،
⚜سبحانَک ما اَکثَرَ ما تُعطِینا،
⚜سُبحانَکَ ما َاکثَر ما تُعافِینا
⚜اللهم َاوسِع عَلینا و عَلی الفُقَراءِ المُؤمِنینَ و الُمؤمِناتِ و المُسِلمینَ و المُسلِماتِ.
📚 اصول کافی، جلد۶، صفحه۲۹۳.
افکار منفی در ذهن تمام ما در جریان هستند. شما نمی توانید جریان افکار را متوقف کنید. اما نکته این جاست که شما نباید با آوردن این افکار بر زبان، به آن ها زندگی ببخشید. با دوستان خود تماس نگیرید تا به آن ها بگویید که کارها درست پیش نمی روند. مخصوصا در شرایط سخت باید بسیار مراقب باشید، زیرا در این شرایط بسیار وسوسه انگیز است که ناامید شوید و با اطرافیان تان در این رابطه صحبت کنید و بگویید که چقدر شرایط بد است، چقدر گزارش های پزشکی ناامید کننده است. اگر شما به صورت مستمر درباره مشکلات خود صحبت کنید، به مشکلات قدرت بیشت تری می بخشید و حیات آن ها را طولانی تر می کنید.
باید نگرش خود را معکوس کنید. درباره مشکلات صحبت نکنید، بلکه در مورد وعده های الهی صحبت کنید.
💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ برای خداوند متعال، خوبی ها و بدی های ژنتیکی زیاد مهم نیست.
اون چیزی که مهمه سعی و تلاش آدم ها بر مدار تقواست...
🔹 استاد پناهیان
#روزشمار_غدیر
🗓19 روز تا روز"گواهی وگواهان"باقیست
📩 #پیشنهادتبلیغی⬅هرفرد میتواند چند روز مانده
به غدير با نصب تعدادی پرچم و روشن كردن ريسه در محله اين ایام
را به اطرافيان يادآوری كند...
یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...،
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...
عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید...
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم
(حتی کپی این متن برای گروه ها و کانالها)
چنان جبران میکنند که باورمان نمی شود...
#استادمظاهری
💕🧡💕
#تلنگـرانہ🎗
آیت الله فاطمۍنیا:
بعضۍ از اعمال و گناهان مانـع
اجابت دعا هستند.
یڪۍ از آنھا #دلشڪستن میباشد
متاسفانه بعضۍاز ما بہ
راحتۍ دل میشڪنیم و توفیقات را
از خودمان سلب میڪنیم..!💔🚶🏻♀
مواظبِزبانخودباشیم🌿
#سرانجامماچہمیشود؟
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
💕💙💕
♥️🕊••
#شهادتـــــ . .
اجر ڪسانی استـــــ ڪه در زندگی خود
مدام در حآل درگیری با نفسند و زمانی ڪه
نفس سرڪش خود را رام نمودند،
خـــــداوند به مزد این جهاد اڪبـر، شهادتـــــ را
روزی آنها خواهد ڪرد . .(:
💌 | #شهیدمحمدمهدیلطفی
💕💛💕
پروانه های وصال
شهید مصطفی چمران به روایت همسرش «غاده» قسمت4⃣3⃣ از همه سخت تر روزهای جمعه بود . هر کس می خواهد ج
شهید مصطفی چمران به روایت
همسرش« غاده»
قسمت 5⃣3⃣
از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت . ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم . می گفت: این ها برای چی ؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام . به همین . وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم .
مصطفی رنجید ، گفت: مسئله پولش نیست.
مسئله زندگی من است که نمی خواهم عوض شود.
ولی من مثل هر زنی دوست داشتم و ) ، مستضعف قاشق و چنگال دارد ، ولی ما نداریم . شما اگر پست نداشته باشید ، ما چیزی نداریم . همان زیرزمین دفتر نخست وزیری را که مال مستخدم ها بود به اصرار من گرفت . قبل از اینکه من بیایم ایران مصطفی در دفترش می خوابید. زندگی معمولی که هر زن وشوهری داشتند ما نداشتیم . مصطفی حتی حقوقش را می داد به بچه ها . می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این هم یک جور نداشته باشم بهتر است . اصلاً در این وادی نبود ، در این دنیا نبود مصطفی .
در این دنیا نبود ، اما بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت ، اثر داشت و چقدر غاده خوابش را می دید . دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخ داری نشسته و نمی تواند راه برود . دوید ، گفت: مصطفی چرا اینطوری شدی ؟گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم ؟ چرا سکوت کردید ؟ غاده پرسید مگر چی شده ؟ گفت :برای من مجسمه ساخته اند .نگذار این کار را بکنند برو این مجسمه را بشکن ! بیدار که شد نمی دانست که مصطفی چه می خواسته بگوید . پرس و جو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران از مصطفی مجسمه ای ساخته اند . می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد وزیبا را به اسم مصطفی کرده اند . این ظاهر شهر بود و او خوشحال می شد ولی ای کاش باطن شهر هم این طور بود . گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست . می ترسید ، می ترسید مصطفی بشود یک نام و تمام ...
ادامه دارد....
بامــــاهمـــراه باشــید🌹