eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻اگر میخواهی کل انسان ها را “بیدار” کنی، تمامِ خودت را بیدار کن. 🥀اگر میخواهی رنج را در جهان نابود سازی، نابود کن هر آنچه در درونت تاریک و منفی است. 🌷حقیقتا بزرگترین هدیه ای که تو برای عرضه کردن داری‌، تبدیلِ خودت است. 🌹امروز تصمیم بگیر که از پوسته خود بیرون بیایی و بیدار شوی❤️ 💕💚💕
💙 آرزویی که برای تو خیلی بزرگه، 👈 برای خدا که بزرگترینه چیزی نیست(الله اکبر) 💜 کاری که به نظر تو غیر ممکنه، 👈 برای خدا که به هر کاری تواناست، کاملا ممکنه (هوالقادر) ❤️ دری که تو فکر می کنی بسته است، 👈 باز کردنش کاری نداره چون کلیدش پیش خداست (هوالفتاح) پس تردید نکن. برای هر خواسته ای، در هر کاری، به او تکیه کن. وقتی خدا پشتته، روبروت هیچ کسی و چیزی نمیتونه وایسه ✨ربَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ✨ بار الها، ما بر تو توکل کردیم و رو به درگاه تو آوردیم و بازگشت تمام خلق به سوی توست. ♥️ 💕💛💕
♥️🎈 قوی کسی است که،نه منتظر می‌ماند کسی خوشبختش کند، و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند! هر گاه زندگی را جهنم دیدی،سعی کن پخته از آن بیرون آیی سوختن را همه بلدند زندگی هیچ نمیگوید،نشانت میدهد با زندگی قهر نکن دنیا منت هیچکس را نمیکشد 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨چه کسانی به روحانی مشاوره می‌دادند؟ 📑 مستندات تکان دهنده استاد رائفی‌پور از نقش دانشگاه در مهندسی افکار عمومی مردم ایران در انتخابات
☺️💍 🍃صبر در روابط خانوادگی یعنی به فکر انتقام نبودن، تلافی نکردن و به روی خود نیاوردن 🍃نگویید که با این کارها همسر جری می شود، اصلاً در ازدواج بحث از جری شدن نیست بلکه باید گذشت و مدارا کرد، به روی خود نیاورد و چشم پوشی کرد 🍃البته باید به خاطر داشت که نتیجه مثبت چنین رفتاری، الزاماً زود هنگام نیست بنابراین همسران نباید بگویند که این کارها را امتحان کردم و همسرم جری تر شد چراکه در دراز مدت، ثمره شیرین آن را خواهند دید. نهالی که می نشانید دیر به بار می نشیند اما پر و شیرین به بار خواهد نشست. 🍃مدارا کردن شامل رفتارهایی نظیر عفو و بخشش،تحمل کردنِ رفتار بد دیگران، امنیت، هم صحبتیِ زیبا، محبّت، مسالمت و کینه زدایی، خوش اخلاقی، کامیابی و پایدار و... است همچنین مدارا کردن زندگی زناشویی را با صفا وشیرین و از بروز در گیری های بی فایده نیز جلوگیری می‌کند. از سوی دیگر صبر، ذخیره نشاط روحی را حفظ می‌کند و اراده انسانی را نیرومند می‌سازد. 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
【‌📚】 ⚒ آهنگر‌هـا یڪ گیره دارند و وقتۍ‌ مے خواهند ⛔️ روۍ یڪ تکه کار کنند ، آن را در 🔗 مۍگذارند...! ✍ هم همینطور است ؛ اگر بخواهد روۍ کسی ڪار بکند⚡️ ،او را در گیــره‌ۍ‌🖇 مۍگذارد و بعد روی او کار میڪند❗️ نشانه‌ۍ عشق‌ خداوند‌ است♥️ 👤 مرحوم‌حاج‌اسماعیل‌آقا‌دولابۍ 💕💚💕
🍃🌸 از دنیا ڪہ بگذریم از همان... دلبستگے هایمان همان خودمان..! از همہ ے اینها ڪہ گذشتیم... تازه مے شویم لایق ... لایق ...🍃🌸 💕💙💕
۹جملهٔ اصولی از فلورانس‌ اسکاول‌ شین ۱- تا لحظه‌ای که خواسته‌هات تحقق پیدا نکرده، با کسی در موردشون صحبت نکن! ۲- کلامتان را عوض کنید تا جهانتان عوض شود؛ زیرا کلامتان جهانتان است! ۳- شما تنها چیزهایی را به خود جذب می‌کنید که همواره به آنها فکر می‌کنید! ۴- کسی که با خدا همراه می‌شود، شکست‌ناپذیر می‌شود! ۵- خداوند به زمان نیاز ندارد و هرگز دیر نمی‌کند! ۶- تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می‌برد، افکار منفی خود اوست! ۷- اگر خودتان را باور داشته باشید، دیگران نیز شما را باور خواهند داشت! ۸- دشمنان شما همه در درون خودتان هستند! ۹- هر آنچه آدمی احساس یا به وضوح تجسم کند، بر ذهن نیمه‌هشیار اثر می‌گذارد و مو به مو در صحنهٔ زندگی ظاهر می‌شود! 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~🥀 🔸آیت الله مجتہدی تہرانی: 👈🏻چیزهایے ڪہ بہ درد شما نمیخورد نگویید ☝️🏻خیلے از حرف ها که ما میزنیم 📩به خاطرش نامہ عمل مان را سنگین میڪنیم ⭕️حرف های بیہوده را ترڪ ڪنیم... 💕🧡💕
فرشتگان روزی از خدا پرسیدند؟خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا افریدی؟خداوند گفت .غم را بخاطر خودم افریدم چون این مخلوق من که خوب میشناسمش تا غمگین نباشد یاد خالق نمی کند!! 💕💜💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کراکت تخم مرغ سه تا سیب زمینی درشت و به همراه سه تا تخم مرغ و گذاشتم ابپز شده بعد گذاشتم خنک شدن و پوستشون و کندم , سیب زمینی ها رو رنده ریز کردم و نمک فلفل کمی زردچوبه اضافه کردم و ورزدادم با دستم و از مواد برداشتم و کف دستم پهن کردم و یک عدد تخم مرغ ابپز شده رو داخلش قرار دادم و به حالت بیضی رولش کردم و هر سه تا که درست شد یک عدد تخم مرغ و زدم و کمی محلول زعفران بهش اضافه و مخلوط کردم و هر کدام کراکت و توی تخم مرغ زده شده غلطوندم و بعد در پودر سوخاری غلطوندم و در روغن داغ سرخشون کردم و در روی صافی قرار دادم تا اگر روغن اضافی داشت خارج بشه
⇩6 کلید طلایی🔑⇩ ❤️دلی را نشکن؛ شاید←خانه خدا باشد. ❤️کسی راتحقیر مکن؛ شاید←محبوب خدا باشد. ❤️از هيچ عبادتي دریغ مکن؛ شاید←کلید رضايت الله باشد. ❤️سر نماز اول وقت حاضر شو؛ شاید←آخرین دیدار دنیایی ات با خدا باشد. ❤️هيچ گناهي را كوچك ندان؛ شايد←دوری از خدا در آن باشد. ❤️ازهیچ غمی ناله نکن؛ شاید←امتحانی ازسوی خدا باشد. ♥️ 💕🧡💕
تیمارستان مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم! 💕🧡💕
ژله برای این مدل ژله رنگین کمان هر بسته ژله رو با یه لیوان آبجوش حل کنید بذارید به دمای محیط برسه بعد بهش نصف پیمانه شیر به دمای محیط رسیده اضافه کنید هر قالب ساده ای میتونید انتخاب کنید چرب کنید و هر ژله رو جداگانه تو اون بریزید و 5 تا 6 ساعت بذارید یخچال تا کاملا ببنده من توی کاسه ریختم شش تا رنگ ژله توی شش تا کاسه جدا ریختم بعد این مدت از یخچال درآوردم و هر کدوم از ژله ها رو با رنده درشت رنده کردم دو تا بسته ژله آلورا رو با دو لیوان آبجوش حل کردم و بنماری کردم و گذاشتم تو محیط تا خنک بشه بعد قالب اصلی رو چرب کردم یکی از ژله های رنده شده رو کف قالب ریختم و روش یکم ژله آلورا ریختم ( استوری رو هایلایت کردم) گذاشتم یخچال تا نیم بند بشه بعد بیرون آوردم ژله بعدی رو ریختم و دوباره یکم ژله آلورا و دوباره گذاشتم یخچال به همین ترتیب ادامه دادم تا لایه آخر رو ریختم و توی یخچال به مدت هشت ساعت گذاشتم ژله های که من استفاده کردم تمشک و پرتقال و موز و طالبی و بلوبری و انگور بود
💚⃟🌱 +یعنـے میشـھ [•°امـام زمـاݧ﴿؏﴾°•] باخۅدکاࢪ سبـز🌱 دۅࢪ اسمِمـۅݧ خطـ بکشـھ¡¿• بگھ اینـم نگـھ داࢪیم… شاید بـھ دࢪد خۅࢪد… شایدحسینے شد یـھ ࢪۅز'(: دۅࢪ گناھ ࢪۅ خطـ کشید♥️🕊 💕💛💕
_خیییلی گلی داداشی!!!😳 _خواهر دوست داشتنی خودمی!!!😏 _خواهری ...🙎 _داداشی ...🙎‍♂ 👈🏻این کلمات دارن‌😏👉🏻 میگن جایی که تو باشی با ،نفر سوم است ...!😈 بعضی از ما بچه مذهبی ها،خودمان را زده ایم به آن راه که ما مطهریم از گناه😳 و ما یاور امام زمانیم و ...🤐 ما شهید آینده ایم و ...😥 اینکه ما انگار فراموشمان میشود بانوی همیشه خوب آن کوچه را...😔 "چرا دقت نمیکنیم که به صرف گفتن کلمه " برادر "یا" خواهر "کسی برادر یا خواهر دیگری نشده...🤔 و حق شدن را ندارد😒، چه زن چه مرد صمیمیت نمی آورد📛 چه خوب امام (ره) روشن کردند برایمان محضر خدا را جامعه مجازی مهدوی اینست⁉️ مواظب رد و بدل کردن بین و خطاب زدنها و خخخخخ فرستادن های بی جایمان باشیم!‼️⛔️ 🔸این روایت را بخاطر داشته باشیم که:❣ " و قرین یکدیگرند اگر یکی رفت دیگری هم خواهد رفت"🌹 مراقب دینمان و دین کسانی که دوستشان داریم باشیم!🌺 🔹یک تذکر ساده:⚠️ باشد که حتی شده برای ثانیه ای در امر تعجیل فرج موثر باشیم‌!😊 خدایا اگه ستار العیوب نبودی چی کار میکردیم❓ نظر شما❓ 💕💛💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🌹 @parvaanehaayevesaal💕 عبداللّه مبارک را پرسیدند: کدام خصلت در آدمی نافع‌تر است؟ گفت: عقلی وافر. گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب. گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند. گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم. گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال... 📚تذکره الاولیا ─┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅─
هدایت شده از پروانه های وصال
نتیجه سه عبارت است: 1- تجربه دیروز 2-استفاده امروز 3-امید به فردا ..... ولی اغلب ما با سه عبارت دیگر زندگی می کنیم: ۱- حسرت دیروز ۲- اتلاف امروز ۳-ترس از فردا.... در حالی که آفریدگار مهربان ... گذشته را عفو ... امروز را مدد.... و فردا را کفایت می کند. ☆☆~~~☆☆ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌@parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
💥چرا من اینقدر فقیر هستم؟! 💟 مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟! 💟 خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی! 💟 مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم 💟 خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست! یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی! یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی . یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!وچشمی که.... 💟 "بخشش "فقط بخشیدن پول نیست.. فقر واقعی فقر روحی است... دکتر الهی قمشه ای @parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
آه من دمعه زینب: آهنگران میخوند : یاد شبهایی که بسیجی میشدیم شمع شبهای دوعیجی میشدیم..... این مصرع آخر میدونین یعنی چی.... ؟؟؟؟ عراق تو منطقه دوعیجی بمب فسفری مینداخت فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب میشه و شعله ور میشه بچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر میکردن و فسفر به تن این بچه ها میچسبید و با هیچ وسیله‌ای خاموش نمیشد و آنها میسوختن... میسوختن... میسوختن .... و باد صبح ، خاکستر این بچه ها رو با خودش میبرد...... کی فهمید ؟؟؟؟ کی دلش سوخت ؟؟؟؟؟ کی میدون که کی سوخت !!!!! کی میدونه چرا سوختن و داد نزدن. . . !!! 😔😔😔سوختن پودر شدن خاکسترشان در هوا پخش شد تا شاهد باشن در همه جای جای وطن آنچه میگذرد و میگذرد و میگذرد... اما... خداوند در کمینگاه است... @parvaanehaayevesaal💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیزدهم سر انگشت قطرات باران به شیشه
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت چهاردهم حیاط به نسبت بزرگ خانه را با گام‌هایی سریع طی کردم تا بیش از این خیس نشوم. وارد خانه که شدم، دیدم مادر روی کاناپه چشم به در نشسته است. با دیدن من، با لحنی که پیوند لطیف محبت و غصه و گلایه بود، اعتراض کرد: «این چه کاری بود کردی مادر جون؟ چند ساعت دیگه عبدالله می‌رسید. تو این بارون انقدر خودتو اذیت کردی!» موبایل خیس و از هم پاشیده‌ام را روی جاکفشی گذاشتم و برای ریختن آب با عجله به سمت آشپزخانه رفتم و همزمان پاسخ اعتراض پُر مِهر مادر را هم دادم: «اذیت نشدم مامان! هوا خیلی هم عالی بود!» با لیوان آب و قرص به سمتش برگشتم و پرسیدم: «حالت بهتر نشده؟» قرص را از دستم گرفت و گفت: «چرا مادر جون، بهترم!» سپس نیم نگاهی به گوشی موبایل انداخت و پرسید: «موبایلت چرا شکسته؟» خندیدم و گفتم: «نشکسته، افتاد زمین باتری و سیم کارتش در اومد!» و با حالتی طلبکارانه ادامه دادم: «تقصیر این آقای عادلیه. من نمی‌دونم این وقت روز خونه چی کار می‌کنه؟ همچین در رو یه دفعه باز کرد، هول کردم!» از لحن کودکانه‌ام، مادر خنده‌اش گرفت و گفت: «خُب مادرجون جن که ندیدی!» خودم هم خندیدم و گفتم: «جن ندیدم، ولی فکر نمی‌کردم یهو در رو باز کنه!» مادر لیوان آب را روی میز شیشه‌ای مقابل کاناپه گذاشت و گفت: «مثل اینکه شیفتش تغییر می‌کنه. بعضی روزها بجای صبح زود، نزدیک ظهر میره و فردا صبح میاد.» و باز روی کاناپه دراز کشید و گفت: «الهه جان! من امروز حالم خوب نیس! ماهی تو یخچاله. امروز غذا رو تو درست کن.» این حرف مادر که نشانه‌ای از بدی حالش بود، سخت ناراحتم کرد، ولی به روی خودم نیاوردم و با گفتن «چَشم!» به آشپزخانه رفتم. حالا خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا به لحظاتی که با چند صحنه گذرا و یکی دو کلمه کوتاه از برابر نگاهم گذشته بود، فکر کنم. به لحظه‌ای که در باز شد و صورت پر از آرامش او زیر باران نمایان شد، به لحظه‌ای که خم شده بود و احساس می‌کردم می خواهد بی هیچ منتی کمکم کند، به لحظه‌ای که صبورانه منتظر ایستاده بود تا چترم را ببندم و سیم کارت را به دستم بدهد و به لحظه‌ای که با نجابتی زیبا، سیم کارت کوچک را طوری به دستم داد که برخوردی بین انگشتانمان پیش نیاید و به خاطر آوردن همین چند صحنه کوتاه کافی بود تا احساس زیبایی در دلم نقش ببندد. حسی شبیه احترام نسبت به کسی که رضای پروردگار را در نظر می‌گیرد و به دنبال آن آرزویی که بر دلم گذشت؛ اگر این جوان اهل سنت بود، آسمان سعادتمندی‌اش پُر ستاره‌تر می‌شد! ماهی‌ها را در ماهیتابه قرمز رنگ سرخ کرده و با حال کم و بیش ناخوش مادر، نهار را خوردیم که محمد تماس گرفت و گفت عصر به همراه عطیه به خانه ما می‌آید و همین میهمانی غیرمنتظره باعث شد که عبدالله از راه نرسیده، راهی میوه‌فروشی شود. مادر به خاطر میهمان‌ها هم که شده، برخاسته و سعی می‌کرد خود را بهتر از صبح نشان دهد. با برگشتن عبدالله، با عجله میوه‌ها را شسته و در ظرف بلور پایه‌دار چیدم که صدای زنگِ در بلند شد و محمد و عطیه با یک جعبه شیرینی بزرگ وارد شدند. چهره بشاش و پُر از شور و انرژی‌شان در کنار جعبه شیرینی تَر، کنجکاوی ما را حسابی برانگیخته بود. مادر رو به عطیه کرد و با مهربانی پرسید: «ان شاء الله همیشه لبتون خندون باشه! خبری شده عطیه جان؟» عطیه که انگار از حضور عبدالله خجالت می‌کشید، با لبخندی پُر شرم و حیا سر به زیر انداخت که محمد رو به عبدالله کرد و گفت: «داداش! یه لحظه پاشو بریم تو حیاط کارت دارم.» و به این بهانه عبدالله را از اتاق بیرون بُرد. بامــــاهمـــراه باشــید🌹