🖤◾️🖤
به کنار بدنش خشک شده این بدنم
از علیاکبر من یک علیاصغر مانده...
#حضرت_علی_اکبر
#روز_هشتم
#در_عزای_حسین 🏴
#محرم
.
زمزمه: برو ولي كمي آرام، علي اكبر | حاج میثم مطیعی - @MeysamMotiee_ir.mp3
9.45M
🥀برو ولي كمي آرام،
🥀نوحه حضرت علي اكبر
🌷حاج میثم مطیعی
تماشای علیِ تکثیر شده در دشت،
کار ساده ای نبود
آن هم برای پدر مهربانی چون
❤️ حسین ❤️
شاید علت زمینگیر شدن ارباب، همین بوده!
دیدن علی...
بوئیدن علی...
جمع کردن علی...
الهی داغ جوان نبینید!
داغ جوان آدم را از پا می اندازد...
مخصوصاً وقتی بعد از جمع کردن جوان،
ببیند علی اکبرش
شده علی اصغر...
✍🏻 بنت الهدی
#امام_حسین
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
دیدی آخر همه زانو زدنم را دیدند😔
کمکم کن من افتاده ز پا را پسرم💔😭
مثل تسبیح تنت یکصد و یک دانه شده📿🏴
#پیام_کیانی 🎤
#حضرت_علی_اکبر
#محرم
با حال روضه گوش بدید😭😭🏴
#محرم
#امام_حسین
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
.
[WWW.FOTROS.IR]ma1400021605.mp3
16.56M
▪️روضه حضرت علیاکبر (علیهالسّلام)
🌷پاشو نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا
حاج محمود کریمی
حرم مطهر امام رضا (علیهالسّلام)
دوستان الان فصل لیمو و آب لیمو هستش و چون اکثرا بصورت ماشینی و با دستگاه آب گرفته میشه و دیگه خانما سنتی اینکار را انجام نمیدن هسته های لیمو هم کمی له میشه و باعث تلخی آب لیمو میشه برای رفع این مشکل بعداز گرفتن آب لیمو دو تا سه عدد هویج. بستگی بمیزان آبلیمو داره. برای 15 کیلو لیمو 4 عدد هویج متوسط پوست کنده درسته بندازید تو لیمو 24 ساعت بمونه بعد صاف کنید، هویج ها تلخی آب لیمو را بخودش میگیره و بعد از صاف کردن آبلیمو میتونید گوشت لیمو رو برای خورشتها استفاده کنید.
#کوکو_سبزی 🥦 😋
🔸برای نیم کیلو سبزی کوکو (تره،برگ سیر،شوید،جعفریو گشنیز ویکمشنبلیله)من چهارتا تخم مرغ میزنم،نمکو فلفل وزردچوبه و کمی همزرشک و گردو و یکی دو حبه سیر رنده شده همه روباهممخلوط می کنم وتابه رومیذارم داغ بشه وکمی روغن می ریزم و مایه ی کوکو رو توش می ریزم و درب تابه رو میذارم تا یه طرفش با شعله ی ملایم سرخ بشه،طرف دیگه رو هم با درب باز میذارم سرخ بشه
بزرگے مےگفت❗️دخترها و خانم هایے ڪہ توے ایام عزادارے ماه محرم آرایش مےڪنن😔
میان روضہ یا میرن ڪنار خیابون تماشاے دسته هاے عزادارے منو یاد زن هاے شامے مےاندازن ڪہ وقتے بهشون خبر رسید ڪاروان اسراے ڪربلا و سرهاے بریده بہ شام رسیده😞
😔آرایش ڪردن و خلخال بہ پاهاشون بستن و هلهلہ ڪنان بہ تماشا رفتن، هیچ وقت این حرفش رو فراموش نمےڪنم😭...
#تلنگرانہ💯
#کلامبزرگان✔️
#حتماًبخوانید👌🏻
#بهخودمونبیایمیکم...
🖤⚫️🖤
#تلنگر
#شوخےشوخےدارهجدۍمیشه!!!
میگےگناهہ|میگہ²⁰²¹زندگےمیکنیم
بابا#گناهچیہخوشباش'!🚶🏾♂
مشکلهمینهدیگہ#گناهمیکنیمانتظار
داریمامامزمانهمبیاد. . .
میگمداداشتومیاۍهیئتامامحسین
بعدتایہدخترۍازکنارتردمیشهغش
میکنے!!!
میگہاووواینقدرتوبےاحساسے...
میگیمبهنظرتسربازامامزماناینجوریه!
میگہماکهلیافتنداریمبذارشادباشم='''''
شادباش،ولےامامزماندلشبشکنه
مهمترهیااوندختره...؟
معلومهدختره'!چونیادشنیستیه
زمانےمحرمونامحرمےهمبود.
یہچیزۍروقابکنیمبزنیمگوشہذهن
[ذرهذرهگناههاۍمنظهورمهدۍفاطمه
روعقبمیندازه]💔
َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج
🖤⚫️🖤
#زندگینامه♥♡
💎حضرت زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید
پس از عاشورا، اسیران را به کوفه بردند و در آنجا با وضع دلخراشی گرداندند. در بدو ورود به کوفه، حضرت زینب(سلام الله علیها) در حضور یزید برای حاضران خطبه ای خواند به طوری که همه شگفت زده شدند و تحت تاثیر آن قرار گرفتند. (طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص113)
این سخنرانی یکی از مهم ترین و مؤثرترین خطبه ها در دفاع از حقانیت حسین بن علی تلقی شده است.
حذیم بن شریک الاسدی درباره خطبه حضرت زینب (سلام الله علیها) می گوید:💎
🖤⚫️🖤
#زندگینامه♥♡
💎سوگند به خدا! کسی را مانند زینب، در سخنوری توانا ندیدم؛ چنانکه گویی از زبان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) سخن می گوید. بر مردم نهیب زد:خاموش باشید! با این نهیب، نه تنها آن جماعت انبوه ساکت شدند، بلکه زنگ شتران نیز از صدا افتاد !»( طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص109-110 )💎
🖤⚫️🖤
#زندگینامه♥♡
محتوای خطبه حضرت زینب(سلام الله علیها)
💎زینب(سلام الله علیها) خطبه خود را با حمد خدا و درود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و آیه ای از قرآن درباره بدکاران آغاز کرد و سپس با استناد به آیه ای درباره سنت الهی مهلت دادن به ستمکاران، به سرزنش یزید در ستم بر اهل بیت امام حسین (علیه السلام) و گرداندن آنها در شهرها پرداخت و علت این برخورد زشت یزید را کینه او از جنگ بدر دانست.
او در ادامه فرجام بد یزید را یادآور شد و قاتلان و ستمکاران واقعه کربلا را نفرین کرد و در پایان با اشاره به اختصاص یافتن اهل بیت به وحی و نبوت، تلاش یزید برای محو یاد آنان را بی نتیجه دانست. (سید بن طاوس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص214-220)💎
ادامه دارد...
🖤⚫️🖤
🖊 #آیت_الله_بهجت ره:
هیچ ذکری بالاتر و مهمتر از عزم پیوسته و همیشگی بر ترک گناه نیست؛
🔹یعنی تصمیم داشته باشید اگر خداوند صدسال هم به شما عمر داد، حتی یک گناه نکنید.
🔹همچنان که اگر صد سال عمر کنید، حاضر نخواهید شد یک بار تَهِ استکانی زهر بنوشید.
🔹حقیقت و واقع گناه هم، زهر و سَمّ است.
🌸♥*♡∞:。.。 َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَج。.。:∞♡*♥
🖤⚫️🖤
داستان راه حل ساده برای مشکلات بزرگ!
گاهی مشکلاتی برای ما پیش می آید و به دنبال راه حل های پیچیده می گردیم تا مشکل را حل کنیم اما کافیست کمی ساده تر فکر کنیم, شاید راه حل خیلی ساده باشد.
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید.
او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.
بلافاصله با تاکید و پیگیری های مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد
و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید
مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :
' پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس '
بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید.
سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگا هها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطی های خالی جلوگیری نمایند
نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاه های کوچک تولیدی پیش آمده بود
اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرج تر حل کرد :
تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد!
نتیجه : گاهی اوقات راه حل خیلی ساده تر از چیزیست که ما فکر می کنیم.
⚫️⚫️⚫️
ابزارهای زندگی
روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد.
رئیس پرسید: آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟
" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!
چقدر به فکر تیز کردن تبرمون هستیم؟؟؟؟؟؟
🖤⚫️🖤
پروانه های وصال
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و پنجم در را گشودم و با دیدن
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت پنجاه و ششم
مادر آه بلندی کشید و عطیه مثل اینکه حسابی دلش برای مادر سوخته باشد، با معصومیتی کودکانه رو به مادر کرد: «مامان! خیلی لاغر شدی!» و مادر هم که هیچگاه دوست نداشت اندوهش بر ملا شود، لبخندی زد و گفت: «عوضش تو حسابی رو اومدی! معلومه که پسر تو دامنته!» و با این حرف روی همه غمهایش سرپوش گذاشت. شاید من که هر روز مادر را میدیدم لاغریاش به چشمم نمیآمد، اما برای عطیه که مدتی میشد مادر را ندیده بود، این تغییر کاملاً محسوس بود.
سایه آفتاب کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه رفتند. مادر را تا اتاق همراهی کردم و گفتم :«مامان! اگه کاری نداری من برم که الان یواش یواش مجید میاد.» و مادر همچنانکه آستینهایش را برای وضو بالا میزد، جواب داد: «نه مادرجون! کاری ندارم! برو به کارت برس!» و من با دلی که پیش غصههای مادر جا مانده بود، به خانه خودمان بازگشتم.
برنج را دم کرده بودم که درِ اتاق با صدای کوتاهی باز شد. از آشپزخانه سرک کشیدم و مجید را مقابل چشمانم دیدم، با جعبه شیرینی که در دستانش جا خوش کرده و چشمانی که همچون همیشه به من میخندید. حالا این همان فرصتی بود که از صبح خیالش را در سر پرورانده و برای رسیدنش لحظه شماری کرده بودم. از آشپزخانه خارج شدم و جواب سلامش را با روی خوش دادم. میدانستم به مناسبت امشب شیرینی میخرد و خودم را برایش آماده کرده بودم که جعبه را از دستش گرفتم و با لبخندی شیرین شروع کردم: «عید شما هم مبارک باشه!» نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و گفت: «من که حرفی نزدم!»
به آرامی خندیدم و همچنانکه جعبه را روی اُپن میگذاشتم، گفتم: «ولی من میدونم امشب شبِ تولد امام علی (علیهالسلام)!» از حرفی که از دهان من شنیده بود، تعجبش بیشتر شد. کیفش را کنار چوب لباسی روی زمین گذاشت و من در برابر سکوت پُر از شک و تردیدش، ادامه دادم: «مگه تو برای همین شیرینی نگرفتی؟ خُب منم از شادی تو شادم! تازه امام علی (علیهالسلام) خلیفه همه مسلمونهاست!» از دیدن نگاه مات و مبهوتش خندهام گرفت و پرسیدم: «مجید جان! چرا منو اینجوری نگاه میکنی؟» و با این سؤال من، مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، لبخندی زد و پاسخ داد: «همینجوری...» درنگ نکردم و جملهای را که از صبح چندین بار با خودم زمزمه کرده بودم، به زبان آوردم: «مجید جان! من به امامِ تو علاقه دارم، چون معتقدم ایشون یکی از خلفای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستن! پس چرا تو به بقیه خلفا علاقهای نداری؟»
نویسنده valinejad