هدایت شده از پروانه های وصال
animation.gif
2.23M
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
عصرتون زیبا
روزای تابستونیتون
گرم محبت
لبهاتون پر از خنده ،
و آرامش مهمون
همیشگی خانه هایتان
عصرتون بخیر و شادی🌸
⭕️ با ادعای مسلمانی و اسلام، مملکت اسلامی نمی شود!
امام خمینی(ره):
🔸الآن در یک نظامی واقع شده ایم که ما می گوییم ما اسلامی هستیم... خوب، همه عالم می توانند ادعا کنند.
🔸مگر محمدرضا نمی گفت من مسلمانم، قرآن هم طبع می کرد، خدمت حضرت رضا هم می رفت و می ایستاد و برایش زیارتنامه هم می خواندند و نماز هم می خواند و همه این کارها را می کرد؛ اما نبود این طور.
🔸 ما اگر بخواهیم رژیممان رژیم اسلامی باشد و این ادعایی که می کنیم که ما مُسلِم هستیم و ما طرفدار اسلام هستیم باید این قدم را هم برداریم که مهمش این قدم است که محتوای یک مملکتی اسلامی باشد.
🔸 هر جایش برویم در مملکت اسلامی رفتیم، نه اینکه وقتی رفتیم بازار، ببینیم بازار همان بازار و همان رباخوری و همان اجحاف و همان گرانفروشی بیجا و همان ها، و بعد هم فریاد می کند که اسلام!
📚 صحیفه امام، ج۹، ص۱۸
@parvaanehaayevesaal💕
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
هر وقت میخواهيم با سيد برويم توي شهر قدمي بزنيم
يکي دو نفر جلوتر مي روند تا اگر بوي کباب شنيدند خبرش کنند.
حساسيت دارد به بوي کباب ،خيلي حالش بد مي شود!
يک بار خيلي اصرار کرديم که بگوید چرا؟
گفت:
«اگر در ميدان مين بودي
و به خاطر اشتباه تو
مين فسفري عمل مي کرد
و بهترین دوستت برای اينکه معبر و عمليات لو نرود
آن را مي گرفت زير شکمش و ذره ذره آب مي شد
و در ان شرایط وحشتناک حتي داد و فریاد هم نمي زد
و از اين ماجرا فقط بوی بدن کباب شده توی فضا می ماند
تو به اين بو حساس نمي شدی؟!
یادشان در خاطره ها و روحشان شاد
دلیر مردانی که شجاع و جان برکف برای این خاک جنگیدند.
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
animation.gif
6.63M
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
🌸تقدیم بہ شما
🌸دوستان گلم
🌸که بودنتون
🌸برای ما
🌸 بہ زیبایی و عطر
🌸این گلهاست
🌸شب جمعه تون عالی و زیبا
animation.gif
1.55M
🌹 @parvaanehaayevesaal💕
#شب_جمعه
به عشق ڪربلایت
پـر و بالـی گشــاید ایـن دلِ ما
عنایٺ ڪن
فقط یڪ شام جمعه
بگـردد ڪربـلایـٺ منــزلِ ما...
السلام علیک یا ابا عبدالله 🌹
🌸 #صحیفه_سجادیه 🌸
💌 آشنایی با دعای سیوهشتم صحیفه سجادیه 🌱 (۳۰)
✳ عذرخواهی از خداوند در حقالناس✳
مصداق ششم:
💧اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ
خداوندا «من» از تو معذرت میخواهم
💧 وَ مِنْ عَيْبِ مُؤْمِنٍ ظَهَرَ لِى فَلَمْ أَسْتُرْهُ،
از اینکه عیب مؤمنی ناخواسته، برای «من» آشکار شد که «من» باید آن را میپوشاندم، ولی اینکار را نکردم!
🔸 از حقوق خاص و واجب مؤمنین
بر یکدیگر این است که:
🔺 عیوب یکدیگر را بپوشانند🔺
کدام عیوب❓
⛔آن ایراد یا اشکالی که انسان نمیخواهد کسی از آن باخبر شود.
🔸فرقی هم نمیکند از چه نوع باشد
حالا چه عیب جسمی باشد،
مثل یک بیماری پنهانی
🔹و یا عیب اخلاقی باشد
مثل معصیت نهانی
و یا عیب خانوادگی
👈مهم همین است که آن مؤمن
دوست ندارد این عیب و ایرادش به دیگران منتقل شود
◀ و جزء اسرار اوست
@parvaanehaayevesaal💕
animation.gif
546.5K
خدایا
همیشه دلتنگی ام را
در دریای آغوش تو ریختم
عجیب این
دریا معجزه میکند
مهربانا
این معجزه را
برای عزیزانم مقرر فرما
تا تمام غمهایشان
در دریای
بیکران آغوشت
به آرامش بدل شود
شب بخیر
❤️دل بی قرار مانده هنوز...
فقط کمی به هوای بهار مانده هنوز..
دوباره بوی قدمهای بهار می آید...
بگوچقدر از این انتظار مانده هنوز...😔
سلام تنها پادشاه زمین ✋
@parvaanehaayevesaal🌙
🍃🌸لبخند امام حسين علیه السلام
هر شب جمعه
✨عالم زاهد و وارسته، مرحوم
شيخ حسين بن شيخ مشکور قدس سره فرمود:
🕊در عالم رؤيا ديدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف هستم و آن حضرت نيز در آنجا تشريف دارند.
در اين اثناء يک نفر جوان عرب معدی (دهاتی) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت نيز با لبخند جوابش دادند.
فردای آن شب که شب جمعه بود،
به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شدم و در گوشهی حرم توقف کردم.
ناگهان آن جوان عرب معدی را که در خواب ديده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد، با لبخند به آن حضرت سلام کرد!
ولی حضرت سيدالشهداء عليه السلام را نديدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از حرم خارج شد.
به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام عليه السلام پرسيدم.
و تفصيل خواب خود را نيز برايش نقل کردم و سپس گفتم:
چه کرده ای که امام عليه السلام با لبخند به تو جواب میدهند؟
جوان گفت: من پدر و مادر پيری دارم و در چند فرسخی کربلا زندگی میکنیم.
شبهای جمعه که برای زيارت میآمدم، يک هفته پدرم را سوار بر الاغ میکردم و میآوردم و يک هفته هم مادرم را میآوردم.
تا اينکه شب جمعه ای نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار کردم،
مادرم گريه کرد و گفت:
مرا هم بايد ببری! شايد تا هفتهی ديگر زنده نباشم!
به مادرم گفتم: امشب باران میبارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشکل است.
اما نپذيرفت!
ناچار پدرم را سوار کردم و مادرم را بر دوش کشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم امام حسين عليه السلام رسانيدم.
چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و سلام کردم.
آن بزرگوار نيز به من لبخند زدند و جوابم را دادند
و از آن وقت تا بحال،
هر شب جمعه که به کربلا مشرف میشوم، حضرت امام حسين عليه السلام را میبينم و ايشان با تبسم جوابم را میدهند.
📗داستانهای شگفت
📕کرامات الحسينيه جلد۱