در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خواندهام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
💕💚💕
یک آدمهایی درب ها را قفل میکنند، یک آدمهایی قفل ها را باز میکنند.
یک آدمهایی گفتگو را میکشند، یک آدمهایی گفتگو را به دنیا میآورند.
یک آدمهایی اندوه را پاک میکنند
یک آدمهایی اندوه را روی دیوار زندگی ما میپاشند.
یک آدمهای خنده را از روی لبهای ما خط میزنند
یک آدم هایی لبخند را روی صورتمان نقاشی میکنند.
یک آدمهایی، نفس را در سینه ما حبس میکنند
یک آدمهایی نفس حبس شده ما را آزاد میکنند.
یک آدمهایی دریای طوفانی دل ما را آرام میکنند، یک آدمهایی در صحرای دل ما طوفان شن بپا میکنند.
یک آدم هایی دل ما را میبرند
یک آدمهایی دل ما را زنده بگور میکنند.
خودت انتخاب میکنی کدامشان در زندگی ات بمانند کدامشان بروند
#امیرعلی_بنی_اسدی
💕💚💕
چرا به خواسته هایم نمیرسم؟
نمیرسی زیرا خداوند را در حد یک کلمه میشناسی نه قدرتی که حمایتت کند.
نمیرسی زیرا باورهای اشتباهت را تکرار میکنی
نمیرسی زیرا عبوس و غمگینی.
نمیرسی زیرا خود را لایق خواسته ات نمیدانی.
نمیرسی زیرا از زندگی با همین داشته هایت لذت نمیبری.
نمیرسی زیرا لبخند را از یاد برده ای.
نمیرسی زیرا از شادی دیگران شاد نمیشوی و حسرت میخوری.
نمیرسی زیرا وقتی برای یادداشت رویاهایت نداری.
نمیرسی زیرا خواسته ات را از عمق دل نمیخواهی.
💕💙💕
°•❤️•°
+یهبزرگـــےمیگفــــــت:↯
ماقراره با امامحسین(علیه السلام)محشوربشیمنه مشهور!
خیلــــےراستمیگفــت:
محبوبحسینباشنهمشهورجماعت!(:💔
#محـــــــــرم💔
💕🧡💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 چرا #واکسن_برکت مورد بغض دشمنان ایران قرار گرفت؟
🔹چرا دشمنان ایران و رسانههای آنها، سنگینترین هجمه و حمله را علیه #واکسن کاملا ایرانی برکت داشتهاند؟! و چرا موفقیت ایران در ساخت واکسن برکت، دشمنان را به واهمه انداخت؟
شنبه ۲۶ #محرم ۱۴۴۳
💠 از مرحوم آیتالله سیّد احمد خوانساری نقل شده است که«در قدیمالایام وبا به ایران و خوانسار آمده بود. بدین دلیل در شهرستان خوانسار و در اکثر خانهها یک نفر یا بیشتر از دنیا رفتند؛ مگر خانههایی که در هر روز این آیات مبارک را بعد از نماز صبح میخواندند که به آنها هیچ صدمهای وارد نشد!».
📍با اینکه عده ای #واکسن زدند باز دچار #کرونا شدند. روزانه این آیات را تکرار کنیم و از #امام_حسین ع مدد بجوئیم
👈زاویهدیدخود را تنظیمکنیم👇
💥 یکی گفت:
چه دنیای بدی
شاخه های گل هم خاردارند
💥 دیگری گفت:
چه دنیای خوبی
شاخه های پرخارهم گل دارند
👈😍 عظمت در نوع نگاه است
نه درچیزی که مینگریم
💕💙💕
🌹شهید محمود کاوه
🔰 فرمانده لشڪر ویژه شهدا
🌻 تولد : ۱۳۴۰/۳/۱ - مشهد
🌸 شهادت : ۱۳۶۵/۶/۱۱ عملیات ڪربلای۲
🌼 آرامگاه : مشهد بهشت رضا علیه السلام
یڪی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت ڪرد طرفم .
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر ڪاوه .
ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛
سر محمود شڪسته بود و داشت خون می اومد .
با خودم گفتم : الانه ڪه یڪ برخورد ناجوری با من بڪنه .
چون خودم را بی تقصیر می دانستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدم .
او یڪ دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون .
این برخورد از صد تا توگوشی برام سخت تر بود .
در حالی ڪه دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ،
همونطور ڪه می خندید گفت : مگه چی شده ؟
گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده
همون طور ڪه خون ها را پاڪ می ڪرد گفت : این جا ڪردستانه ، از این خون ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست .
چنان مرا شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگر می گفت : بمیر ، می مردم .
💕💜💕
داستان کوتاه مغز مرد کودن
روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟”
مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!”
گرگ گفت : “میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟”
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند.
یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟”
مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!”
کشاورز گفت : “می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟”
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید : “ای مرد به کجا می روی ؟”
مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!”
شاه گفت : ” آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟”
مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد.
پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : “از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!”
و مرد با بختی بیدار باز گشت…
به شاه شهر نظامیان گفت : “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.
و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.”
شاه اندیشید و سپس گفت : “حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.”
مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!”
و رفت…
به دهقان گفت : “وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.”
کشاورز گفت: “پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.”
مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!”
و رفت…
سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: “سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!”
شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟
بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.
💕💚💕
🔴چرا گاهی شیطان،به هیچ عنوان دست از سر ما برنمیدارد؟
✍اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد، آیا با گفتن چخ،سگ میرود؟!
⚔چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست!
💥 اما اگر هیچی همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و آن وقت میرود…
🔥شیطان هم در کمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان:
🔥 حب مال
🔥 زَر و زیور
🔥 شهوت
🔥بخل
🔥حسادت و…
درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند.
🛑و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد.
❄اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند...
🍁تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم:
👈نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا!
💥تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا!
مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا!
🍃باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم.
📙آیت الله شهید دستغیب (ره)
💕💜💕
پیام تشکر رهبر انقلاب اسلامی از کاروان کشورمان در مسابقات پارالمپیک ۲۰۲۰ توکیو
با پایان کار کاروان وزرشی ایران در پارالمپیک ۲۰۲۰ توکیو، حضرت آیتالله خامنهای در پیامی از کاروان کشورمان تشکر کردند.
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسمه تعالی
از کاروان سرافراز پارالمپیک که بار دیگر با مدال آوری خود، ملت ایران را خوشحال کردند صمیمانه تشکر میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۱۴۰۰/۶/۱۳
کاروان ایران در پارالمپیک ۲۰۲۰ توکیو موفق به کسب ۲۴ مدال (۱۲ طلا، ۱۱ نقره و ۱برنز) شد.
💕🧡💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 168 رفتار اجباری زیبا ❇️ ادب به عنوان مرحله اول تقوا یعنی من با خودم قرار میذار
#افزایش_ظرفیت_روحی 169
🔹 حتی ممکنه انسان سال ها تقوا رو رعایت کنه ولی همیشه یه سری اخلاقیات بد رو هم داشته باشه که اینم مهم نیست.
👈🏼 در واقع "حتی درست شدن ملکات اخلاقی هم اهمیتی نداره" و انسان هرچقدر برای تقوای بیشتر تلاش کنه ارزشمند هست.
برای همین هست که طبق سخنان نورانی اهل بیت علیهم السلام بالاترین شهید کسی هست که در راه مبارزه با هوای نفس از دنیا بره. به این شخص میگن شهید جهاد اکبر...
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 169 🔹 حتی ممکنه انسان سال ها تقوا رو رعایت کنه ولی همیشه یه سری اخلاقیات بد رو ه
این نکته مهمی هست که حتما شما عزیزان بهش توجه دارید
🔺 ما قبول داریم که رعایت ادب کار سختیه ولی خب واقعا ارزشش رو داره.
ببینید دنیا طوری هست که ما آخرش باید سختی بکشیم. اگه با اختیار خودمون "سختی های قانونمند" رو بکشیم این موجب رشدمون میشه وگرنه به طور طبیعی دچار سختی های بیجا و بی فایده میشیم
🔶 حالا دیگه خودتون میتونید انتخاب کنید که چه نوع سختی رو میخواید تحمل کنید☺️
روزی گروهی از غاری تاریک عبور می کردند.
هیچ چیز معلوم نبود، کمی جلوتر زیر پاهایشان سنگهای مختلفی احساس می کردند. در این لحظه بزرگشان گفت: «اینها سنگ حسرت هستند». هر که بر دارد، حسرت می خورد و هر کس برندارد باز حسرت خواهد خورد.
برخی با خود گفتند: چه کاری است؟ برداریم و بر نداریم هر دو یک نتیجه خواهد داشت، پس چرا بار خود را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند: ضرر که ندارد مقداری برای سوغات بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پُر بوده از سنگ های قیمتی...!
آنها که برنداشته بودند سراسر حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا بیشتر برنداشته اند.
زندگی، مثل راه رفتن در چنین غاری است. اگر بهره نگیریم حسرت می خوریم و اگر برداریم باز هم حسرت، چرا کم برداشتیم پس کوشش کنیم هر چه بیشتر از آن بهره بگیریم...👌
💕💙💕
#حسین_جان 🌷
خیر یعنی #در_جوانی رفته باشی #کربلا
رحم کن بر من #برات_کربلا گم کرده ام
#ڪربلا_پاے_پیاده💔
#22_روز تا #اربعین🥀
...
مداحی_آنلاین_هر_جا_میرم_عکس_حرم_روبرومه_جواد_مقدم.mp3
3.91M
⏯ #شور #جاماندگان #اربعین
🍃هر جا میرم عکس حرم روبرومه
🍃تو حرم مرگ با علم آرزومه
🎤 #جواد_مقدم
👌فوق زیبا...
#آشپزخانهکوچیکمن 🏡
🔷#حلوا_مجلسی 😋
آرد گندم : 2 لیوان
آرد نخودچی : 1 لیوان
شکر : 2 لیوان
روغن : 2 لیوان
آب : 2/5 لیوان
زعفران : 1 قاشق چای خوری
پودر هل : به اندازه دلخواه
🔸شکر و آب را ترکیب میکنیم و روی حرارت ملایم میزاریم تا به جوش بیاد زعفران و پودر هل را اضافه میکنیم . آرد نخودچی و آرد گندم را الک میکنیم و روی حرارت متوسط تفت میدیم تا بوی خامی آرد از بین بره و به رنگ دلخواه برسه . روغن رو به ارد اضافه میکنیم و تند هم میزنیم وقتی ترکیب یکدست شد کم کم مخلوط شکر و آب رو اضافه میکنیم و مدام هم میزنیم تا حلوا سفت شه و به تابه نچسبه
#با_رسپی_های_امتحان_شده
...
#حلواى_ارد_برنج_با_هل_و_گردو
اﺭﺩ ﺑﺮﻧﺞ 2ﺩﺳﻲ ﻟﻴﺘﺮ...
ﺷﻜﺮ 2 ﺩﺳﻲ ﻟﻴﺘﺮ...
ﺭﻭﻏﻦ ﻣﺎﻳﻊ 1 دسى ﻟﻴﺘﺮ
و 100 ﻛﺮﻩ.
ﺩاﺭﭼﻴﻦ ﻳﻚ ﻗﺎﺷﻖ ﭼﺎﻱ ﺧﻮﺭﻱ
. ﻫﻞ ﻧﺼﻒ ﻗﺎﺷﻖ ﭼﺎﻱ ﺧﻮﺭﻱ
ﮔﻼﺏ ﻧﺼﻒ ﺩﺳﻲ ﻟﻴﺘﺮ ..
ﮔﺮﺩﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﻳﻚ دسى ليتر ....
اﺭﺩ و ﺭﻭﻏﻦ ﺭا ﻣﺨﻠﻮﻁ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺣﺮاﺭﺕ ﻣﻼﻳﻢ ﺑﻮ ﻣﻲ ﺩﻫﻴﻢ ﺗﺎ ﻛﻤﻲ ﺭﻧﮓ ﺑﮕﻴﺮﺩ ..ﺷﻜﺮ و ﻫﻞ و ﺩاﺭﭼﻴﻦ. ﮔﺮﺩﻭ و ﮔﻼﺏ ﺭا ﺑﺎ ﻣﻘﺪاﺭ 4ﭘﻴﻤﺎﻧﻪ اﺏ ﺟﻮﺵ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ اﺭﺩ و ﺭﻭﻏﻦ اﺿﺎﻓﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ و ﻫﻢ ﻣﻴﺰﻧﻴﻢ ﺗﺎ ﻣﻮاﺩ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﻣﺨﻠﻮﻁ ﺷﻮﺩ ﺯﻋﻔﺮاﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ اﻧﺪاﺯﻩ ﻛﺎﻓﻲ ﺑﻪ ﺷﺮﺑﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ اﺿﺎﻓﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ اﮔﺮ اﺑﺶ ﻛﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻤﻲ اﺏ اﺿﺎﻓﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﻢ
.........
🌷چگونه بایدبه خداپناه برد؟
قرآن میفرماید۴چیز مانع تسلط شیطان است:
۱.ایمان واعتمادبه خدا
انه لیس له سلطان علی الذین آمنواوعلی ربهم یتوکلون..۹۹نحل
۲.اخلاص
شیطان گفت همه بندگانت رافریب میدهم
الا عبادک منهم المخلصین.۴۰حجر،۸۳ص
مگرآنان که اخلاص دارند
۳.دعا:قل رب اعوذبک من همزات الشیاطین واعوذبک رب ان یحضرون.مومنون
۴.نماز.استعینوابالصبروالصلوه
💕🧡💕
زندگی یک نعمت است
🌺امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید، به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
🌺قبل از اینکه بخواهید از مزّه غذایتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
🌺قبل از اینکه از همسرتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که برای داشتن یک همدم به درگاه خدا زاری می کند.
🌺امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام به بهشت رفته است.
🌺قبل از آنکه از فرزندانتان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد، امّا عقیم است.
🌺قبل از آنکه شکایت کنید که چرا کسی خانه تان را تمیز یا جارو نکرده، به آدم هایی فکر کنید که مجبورند شب را در خیابان بخوابند.
🌺پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
🌺و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید و از آن شکایت کنید، به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
آری - زندگی، یک نعمت است.
از آن لذّت ببرید.
آن را جشن بگیرید
💕💛💕
پروانه های وصال
کانال رمان عاشقانه مذهبی (علوی ) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و
رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و دهم
چشمم به آسمان بندر بود و دلم در هوای خاطرات مادرم پَر پَر میزد که صدای باز شدن در آهنی حیاط، نگاهم را به سمت خودش کشید. در با صدای کوتاهی باز شد و قامت خمیده مجید در چهارچوبش قرار گرفت. احساس کردم کسی قلبم را به دیوار سینهام کوبید که اینچنین دردی در فضای قفسه سینهام منتشر شد. با نگاه غمزده و غبار گرفتهاش به پای صورت افسردهام افتاد و زیر لب زمزمه کرد: «سلام الهه جان!» از شنیدن آهنگ صدایش که روزی زیباترین ترانه زندگیام بود، گوشهایم آتش گرفت و خشمی لبریز از نفرت در چشمانم شعله کشید. از جا بلند شدم و با قدمهایی سریع به سمت ساختمان به راه افتادم و شاید هم میدویدم تا زودتر از حضورش فرار کنم که صدایم کرد: «الهه! تو رو خدا یه لحظه صبر کن...» و جملهاش به آخر نرسیده بود که خودم را به ساختمان رساندم و در شیشهای را پشت سرم بر هم کوبیدم.
طول راهروی ما بین دو طبقه را با عجله طی کردم تا پیش از آنکه به دنبالم بیاید، به اتاق رسیده باشم. وارد اتاق که شدم در را پشت سرم قفل کردم و سراسیمه همه پنجرهها را بستم تا حتی طنین گامهایش را نشنوم. بعد از آن شب نخستین بار بود که صورتش را میدیدم و در همین نگاه کوتاه دیدم که چقدر چهرهاش پیر و پژمرده شده است. سابقه نداشت در این ساعت به خانه بیاید و حتماً خبر داشت که امروز کسی در خانه نیست و میخواست از فرصت پیش آمده استفاده کند که چند ساعت زودتر از روزهای دیگر به خانه بازگشته بود.
لحظاتی هیچ صدایی به گوشم نرسید تا اینکه حضورش را پشت در خانه احساس کردم. با سر انگشت به در زد و آهسته صدایم کرد: «الهه جان! میشه در رو باز کنی؟» چقدر دلم برای صدای مردانهاش تنگ شده بود، هر چند مصیبت مرگ مادر و حس غریب تنفری که در دلم لانه کرده بود، مجالی برای ابراز دلتنگی نمیگذاشت که همه جانم از آتش نفرتش میسوخت و چون صدای سکوتم را از پشت در شنید، مظلومانه تمنا کرد: «الهه جان! میخوام باهات حرف بزنم، تو رو خدا درو باز کن!» حس عجیبی بود که عمق قلبم از گرمای عشقش به تپش افتاده و دیوارههایش از طوفان خشم و نفرت همچنان میلرزید.
گوشه اتاق در خودم مچاله شده بودم تا صدایش را کمتر بشنوم که انگار او هم همانجا پشت در نشسته بود که صدا رساند: «الهه جان! من از همینجا باهات حرف میزنم، فقط تو رو خدا به حرفام گوش کن!» سپس صدایش در بغضی غریبانه شکست و با کلماتی که بوی غم میداد، آغاز کرد: «الهه جان! اگه تا حالا دَووم اُوردم و باهات حرف نزدم، به خاطر این بود که عبدالله قَسمم داده بود سراغت نیام. چون عبدالله گفت اگه دوستت دارم، یه مدت ازت دور باشم. ولی من بیشتر از این طاقت ندارم، بیشتر از این نمیتونم ازت دور باشم...» و شاید نفسش بند آمد که ساکت شد و پس از چند لحظه با نغمه نفسهای نمناکش نجوا کرد: «الهه جان! این چند شبی که تو خونه نبودی، منو پیر کردی! صدای گریههاتو از همونجا میشنیدم، میشنیدم چقدر تا صبح جیغ میزدی! الهه! بخدا این چند شب تا صبح نخوابیدم و پا به پات گریه کردم! الهه! من اشتباه کردم، من بهت خیلی بد کردم، ولی دیگه طاقت ندارم، بخدا دیگه صبرم تموم شده...» و لابد گریههای بیصدایم را نمیشنید که از سکوتی که در خانه سایه انداخته بود، به شک افتاد و با لحنی لبریز تردید پرسید: «الهه جان! صدامو میشنوی؟»
نویسنده : valinejad
بامــــاهمـــراه باشــید🌹