فردی به دکتر مراجعه کرده بود ، در حین معاینه یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواهد که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد!
دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دست بازرس میذاره و میگه : من دکتر واقعی نیستم!
شما این پول رو بگیر بی خیال شو!
بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه!
مریض یقه ی بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه!
بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی تو که مریضی میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی!
مریض لبخند تلخی میزنه و میگه : اتفاقأ من هم مريض نيستم اومدم كه چند روز استراحت استعلاجی بگيرم برای مرخصی محل كارم!
و این است حکایت روزگار ما...!
💕💚💕
💢 اعمال روز #اربعین
❶. «زیارت امام حسین
علیه السلام و زیارت اربعین»
در این روز زیارت امام حسین علیه السلام مستحب است و این زیارت، همانا خواندن زیارت اربعین است که از امام عسکری علیه السلام روایت شده که فرمود:
« علامت مؤمن پنج چیز است،
۱- پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شب و روز خواندن؛
۲- زیارت اربعین؛
۳- انگشتر بر دست راست کردن؛
۴- جَبین (پیشانی)را در سجده بر خاک گذاشتن
۵- و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را بلند گفتن است. »
❷. «غسل اربعین و توبه»
❸. بعد از نماز صبح 100 مرتبه (لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹. 70 مرتبه تسبیحات اربعه
❺. بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس 70 مرتبه استغفار
❻. غروب اربعین 40 مرتبه لا اله الا الله
❼. بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💔قالی سوخته💔
مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷد
ه بود و ﻓﻘﻂ يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمیخریم. ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت.
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مىتونى ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله.
مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ.
قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش آن یک قسمتی که سوخته بود رو همیشه گلمحمدی و رز میخرید و روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود پرپر میکرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیت تبرک یک پر از گل را برداشته یا در جانمازشان میگذاشتند یا در قوری چای یا غذایشان میریختند
اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت، کاش دلمون تو روضهها بسوزه.
اونوقت بگیم: دلمون سوخته بیبی، چند میخری؟!
پیرغلامان ارباب حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام را با قرائت فاتحه و صلوات یاد کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.🤲
💕💛💕
#زخــم_زبـان
🔹حضرت #ایوب را نماد صبر میدانیم.
اما ایشان یکجا از شیطان به خدا شکایت میکند:
🔸به یاد آر بنده ما ایوب را آن زمان که پروردگار خود را ندا داد که شیطان مرا دچار عذاب وگرفتاری نموده
(سوره صاد، آیه ۴۱)
⁉️ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟
امام صادق(ع) پاسخ این سوال را در روایتی داده اند:
شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او شاکر است.
خداوند برای اینکه به همه عبودیت و اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود.
تا آن زمان ایوب نبی شاکر بود اما پس از آن به مقام #صبر میرسد.
نکته جالب اینجاست که ایوب نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، علمای بنی اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه عذاب کرده است؟
✅ این #زخم_زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود.
📚علل الشرایع ،ج ۱
💕💛💕
✨ #حدیث_روز
🌹امام حسین (ع) :
↫✔️ بر خداوند است که هیچ گرفتاری به زیارت من نیاید ،
مگر آن که او را شادمان بازگردانم و به خانواده اش برسانم.👌
📗{ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ج1 ص98}
#اربعین
#زیارت
#کربلا
#امامحسین
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 استاد محمد شجاعی و رائفی پور.رهبر انقلاب.
💥 دقیقاً امسال که شیطان برای رسیدن به قدرت، آخرین فرضیههای تئوری نظم نوین جهانی را عملیاتی میکنه، وقتش رسیده؛
با تمدن #اربعین ، پرچم شیطان رو بکشیم پایین....
این بمعنی حضور در راهپیمایی اربعین، در محدودیتهای امروز جهان نیست!
⚡️ دقت کنید به این ویدئو،
و امسال در این اتفاق عظیم، شما هم سهیم باشید
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هفتاد و پنجم
پرده اتاق خواب را کنار زده و پنجره را گشوده بودم تا نسیم عصرگاهی شنبه سوم اسفند ماه سال 1392، با رایحه مطبوع و دلچسبش، فضای خانه را معطر کرده و دلم را به ترانه تنگ غروب پرندگان خوش کند. هر چند امروز هم حال خوبی نداشتم و سر درد و کمر درد، احساس هر روز و شبم شده بود، ولی لذت مادر شدن ارزش بیش از اینها را داشت که هنوز روی ماه حوریه را ندیده، برایش جان میدادم.
هنوز ماه پنجم بارداریام به پایان نرسیده، اتاق خواب کوچک و رنگارنگ دخترم تقریباً کامل شده و به جز چند تکه لباس نوزادی و ظرف غذای کودک، همه وسایل اتاقش را سرِ حوصله خریده و با سلیقه مادری، هر یک را در گوشهای از اتاقش چیده بودم. پایین پنجره، تخت خوابش را گذاشته و دیوار کنار پنجره را با کمد سفید رنگی پوشانده بودم که پُر از عروسکهای قد و نیم قد بود. قالیچهای با طرح شخصیتهای کارتونی کف اتاق کوچکش پهن کرده و حباب صورتی رنگی به جای لامپ قدیمی اتاق از سقف آویزان بود. مجید با وجود اجاره نسبتاً زیاد خانه و ویزیتهای سنگین دکتر زنان و سونوگرافیهای مختلف، ولی باز از خرید اسباب نوزادی چیزی کم نمیگذاشت و با دست و دلبازی هر چه برای دخترم هوس میکردم، میخرید که میخواست جای خالی مادرم را در این روزهای چیدن سور و سات سیسمونی کمتر احساس کنم.
با همه ضعفی که بدنم را گرفته و چشمانم از گرسنگی سیاهی میرفت، ولی بخاطر حالت تهوع ممتدی که لحظهای رهایم نمیکرد، اشتهایی به خوردن غذا نداشتم و تنها به عشق مجید قلیه ماهی را تدارک میدیدم. هر چند در این دوره از بارداری، این همه ناخوشی طبیعی نبود، ولی دکتر میگفت ضعف بدن و فشارهای پی درپی عصبی و اضطراب جاری در زندگیام، گذراندن این روزها را تا این حد برایم سخت میکند، ولی باز هم خدا را شکر میکردم و به همه این درد و رنجها راضی بودم که مادر شدن، شیرینترین رؤیای زندگیام بود. نماز مغربم را با سنگینی بدن و درد کمرم به پایان بردم و طبق عادت این مدت، قرآن را از مقابل آیینه برداشتم تا برای شادی روح مادر، آیاتی را تلاوت کنم که کسی به در اتاق زد. حدس میزدم دوباره نوریه به سراغم آمده تا باز به نحوی مرا به سمت آیین پلید خودش بکشاند و من چقدر از حضورش متنفر بودم که قرآن را دوباره لب آیینه گذاشتم و با اکراه به سمت در رفتم. در را که باز کردم، به رویم لبخند زد و به حساب خودش میخواست صمیمیتی با من ایجاد کند که بو کشید و گفت: «چه بوی خوبی میاد!» و من حتی تمایلی به هم صحبتیاش نداشتم که به جای هر پاسخی، با بیحوصلگی منتظر ماندم تا کارش را بگوید که سرکی به داخل خانه کشید و گفت: «اومدم باهات صحبت کنم. آخه عبدالرحمن خونه نیس، حوصلهام سر رفته!»
به کلام سردی تعارفش کردم تا وارد شود و خودم نه برای پذیرایی که برای طفره از هم نشینیاش به آشپزخانه رفتم که صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا کارِت دارم!» و دیگر گریزی از این میزبانی اجباری نداشتم که از آشپزخانه بیرون آمدم و مقابلش نشستم که تازه متوجه شدم در دستش چند عدد سیدی نگه داشته و باز طمع تبیلغ وهابیت به سرش زده بود که بیمقدمه شروع کرد: «کتابهایی رو که برات اُورده بودم، خوندی؟» و از سکوت طولانیام جوابش را گرفت که لبخندی مصنوعی نشانم داد و با لحنی فاضلانه توصیه کرد: «حتماً بخون، خیلی مفیده!» و بعد مثل اینکه وجود حقیرش دیگر گنجایش نداشته باشد، چشمان باریک و مشکیاش از ذوقی پُر زرق و برق پُر شد و با حالتی پیروزمندانه ادامه داد: «عبدالرحمن که حتی نیازی نبود این کتابها رو بخونه، همین که من باهاش صحبت کردم، توجیه شد و الان چند هفتهای میشه که رسماً عقاید وهابیت رو قبول کرده!»
با ما همراه باشید🌹
کانال رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هفتاد و ششم
و نیازی به این همه توضیح پُر ناز و کرشمه نبود که از لحن کلام و طرز رفتار پدر پیدا بود که در کمتر از چهار ماه به یک وهابی افراطی تبدیل شده و نوریه نمیدانست که پدر نه بر پایه منطق که به هوای هوس دخترکی، هر مسلکی را بیهیچ قید و شرطی میپذیرد که به رویم خندید و بر سرم منت گذاشت: «حالا تو هم اگه حوصله نداری کتابها رو بخونی، هر وقت دوست داشتی بیا پایین تا با هم حرف بزنیم!» و سیدیها را روی میز گذاشت و ادامه داد: «این سیدیها رو هم حتماً ببین! خیلی جالبه! در مورد اثبات مشرک بودن این رافضیهاست! در مورد اینه که شیعهها میرن تو حرمها و به یه مُرده سلام میکنن و ازش میخوان که حاجت رواشون کنه!»
و من حتی از نگاه کردن به چشمان شوم نوریه اِبا میکردم، چه رسد به اینکه وقتم را به دیدن این اباطیل تلف کنم که منِ اهل سنت هم میدانستم شیعیان، پیشوایان خود را به اعتبار آبرویی که پیش خدا دارند، به درگاه پروردگاه متعال وسیله قرار میدهند و نوریه این ادبِ دعا کردن شیعه را سند شرک آنها میدانست که نه تنها شیعه که بسیاری از اهل تسنن هم از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) تمنا میکنند تا برایشان نزد خدا شفاعت کند و اگر این شیوه، شرک به خدا باشد، باید جمع زیادی از امت اسلامی را مشرک بدانیم! هر چند خود من هم در حقیقت این ارتباط عمیق و پیچیده تردید داشته و به خصوص پس از مرگ مادر و بیحاصلی آن همه ذکر دعا و توسل، ردّ پای این تردید در دلم پر رنگتر شده بود، ولی باز هم اتهام شرک، ظلم بزرگی در حق این بخش از امت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بود که نمیتوانستم با هیچ حجت شرعی و دلیل عقلی توجیهش کنم، مگر اینکه میپذیرفتم کافر و مشرک دانستن بخشی از مسلمانان، توطئهای از طرف آمریکا و اسرائیل و دشمنان اسلام برای تکه تکه کردن امت اسلامی و هلاکت همه مسلمانان است. حالا نوریه هم به همین بهانه و به نام سوگُلی پدر پیر من و به کام شیطان در خانه ما خوش رقصی میکرد که باز از همنشینیاش بیزار شده و به بهانه کاری به آشپزخانه رفتم و فقط دعا میکردم هر چه زودتر از خانهام برود.
دیگر چیزی به ساعت هشت نمانده و دلم نمیخواست وقتی مجید میآید، نوریه در خانه باشد و نوریه ظاهراً قصد رفتن نداشت که با اجازه خودش تلویزیون را روشن کرد و به گمانم دنبال شبکههای عربی کشورهای حاشیه خلیج فارس بود که مدام کانال عوض میکرد و دستِ آخر کلافه پرسید: «پایین که شبکههای الجزیره و العربیه رو بدون ماهواره هم میشه گرفت، پس چرا اینجا پیدا نمیشه؟» و من همانطور که خودم را در آشپزخانه مشغول کرده بودم، بیتفاوت جواب دادم: «نمیدونم، ما هیچ وقت این شبکهها رو نگاه نمیکنیم. برای همین تنظیم نکردیم...» که با ناراحتی به میان حرفم آمد و اعتراض کرد: «آدم باید بدونه که داره تو جهان اسلام چه اتفاقاتی میافته! نمیشه فقط خودت رو سرگرم خونه و آشپزخونه کنی و ندونی دور و برت چه خبره!» و بعد با لحنی قاطعانه فرمان داد: «شبکههای الجزیره و العربیه خیلی خوب اطلاع رسانی میکنن! حتماً تلویزیون تون رو روی این دو تا شبکه تنظیم کن!»
و لابد منظورش از حقایق جهان اسلام، جنایات وحشیانه تروریستهای تکفیری در عراق و سوریه بود و حتماً این شبکههای عربی از این قتل عام مسلمانان به عنوان مجاهدتهای برادران وهابیشان در جهت خدمت به اسلام یاد میکردند که نوریه اینچنین از اخبارش طرفداری میکرد و نفهمیدم چه شد که به یکباره کف زد و با صدای بلند کِیل کشید. حیرتزده از آشپزخانه بیرون آمدم و مانده بودم چه خبر شده که دیدم یکی از شبکههای خودمان، برنامهای درمورد شهر و حرم سامرا گذاشته که سوم اسفند سالروز انفجار حرم دو تن از امامان شیعه در این شهر، به دست همین تروریستهای تکفیری بود و نوریه همچنان با صدای بلند میخندید و نهایتاً در مقابل چشمان متحیر من، سینه سپر کرد و جار زد: «هشت سال پیش همچین روزی، یه عده از مجاهدین یکی از مراکز شرک رو تو سامرا منفجر کردن! حالا این رافضیها براش برنامه عزاداری میذارن!»
با ما همراه باشید🌹
کانال رمان های عاشقانه مذهبی 💍
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و هفتاد و هفتم
سپس چشمانش به هوای هوسی شیطانی به رنگ جهنم در آمد و با لحنی شیطانیتر آرزو کرد: «به زودی همه این حرمها رو با خاک یکی میکنیم تا دیگه هیچ مرکز شرکی روی زمین وجود نداشته باشه!» سپس از جا بلند شد و همانطور که شال بزرگش را روی سرش مرتب میکرد تا حجابش را کامل کند، با قلدری ادامه داد: «حالا هِی از مردم پول جمع کنن و این حرم رو بسازن! به زودی دوباره خرابش میکنیم!» مات و متحیرِ مغز خشک و فکر پوچ این دختر وهابی، تنها نگاهش میکردم که حجابش را به دقت رعایت میکرد، بیحجابی را گناه میدانست و تخریب اماکن مقدس اسلامی را ثواب! و همانطور که به سمت در میرفت، در پیچ و خم عقاید شیطانیاش همچنان زبان درازی میکرد و من دیگر نفهمیدم چه میگوید که دیدم در اتاق باز شده و مجید با همه هیبت غیرتمندانهاش، مقابل نوریه قد کشیده است.
چهره مردانهاش از خشم آتش گرفته و چشمان کشیده و زیبایش از سوز زخم زبانهای نوریه شعله میکشید و میدیدم نگاهش زیر بار غیرت به لرزه افتاده که بلاخره زبانش تاب نیاورد و آتشفشانِ گداخته در سینهاش، سر بر آورد: «خونهات خراب شه نامسلمون!» پاکتهای میوه از دستش رها شد و قدمی را که نوریه از وحشت به عقب کشیده بود، او به سمتش برداشت و بر سرش فریاد کشید: «در و دیوار جهنم رو سرِت خراب شه!» نوریه باور نمیکرد از زبان مجید چه میشنود که به سمت من برگشت و مثل اینکه عقل از سرش پریده باشد، فقط گیج و گنگ نگاهم میکرد و من احساس میکردم قلبم از حیرت آنچه میبیند و میشنود، از حرکت بازمانده و دیگر توان تپیدن ندارد.
نه میتوانستم کاری بکنم، نه میشد حرفی بزنم که بدنم حتی رمق سرِ پا ایستادن هم برایش نمانده بود و تنها محو غیرت جوشیده در چشمان مجید نگاهش میکردم که آتش چشمانش از آذرخش عشق و احساس درخشید و باز به سمت نوریه خروشید: «این حرم رو ما با اشک چشممون ساختیم و دست کسی رو که دوباره بخواد به سمتش دراز شه، قطع میکنیم!» و شاید نمیدید تا چه اندازه رنگ زندگی از صورتم پریده و عزم کرده بود هر چه در این مدت از مسلک شیطانی نوریه بر سینهاش سنگینی میکرد، بر سرش آوار کند که بی هیچ پروایی نوریه را زیر چکمه کلماتش لگدمال می کرد: «بهت آدرس غلط دادن! اونجایی که مغز امثال تو رو شستشو میدن و این مزخرفات رو تو سرتون فرو میکنن، باید از بین بره! اون جایی که باید با خاک یکی شه، اسرائیله! اونی که دشمن اسلامه، آمریکاست! اونوقت سرِ تو بچه وهابی رو به این چیزها گرم میکنن، تا به جای اینکه با اسرائیل بجنگی، فکر منفجر کردن حرم مسلمونا باشی!» و باید باور میکردم مجید همه حرفهای نوریه را شنیده و سرانجام آتش غیرت خوابیده زیر خاکستر صبر و سکوتش زبانه کشیده و این همان لحظهای بود که همیشه از آن میترسیدم و حالا مقابل چشمانم جان گرفته بود که نوریه به سمتم آمد و با صدایی که از پریشانی به رعشه افتاده بود، بازخواستم کرد: «شوهرت شیعهاس بدبخت؟!!!»
و به جای من که دیگر حالی برایم نمانده بود، مجید جوابش را با فریادی جسورانه داد: «برای تو شیعه و سنی چه فرقی میکنه؟!!! تو که غیر از خودت همه رو کافر میدونی!» که نوریه روی پاشنه پا به سمتش چرخید و مثل حیوان ناتوانی که در بند شجاعت و جسارت مجید گرفتار شده باشد، زوزه کشید: «تو شیعهای؟!!!» و مجید چقدر دلش میخواست این نشان افتخار را که ماهها در سینه پنهان کرده بود، به رخ این وهابی بکشد که با سرمستی عاشقانهای شهادت داد: «خیلی از شیعه میترسی، نه؟!!! از شنیدن اسم شیعه وحشت میکنی؟!!! آره، من شیعهام!» و دیگر امیدم برای مخفی نگه داشتن این راز به ناامیدی کشید که قامتم از زانو شکست و ناتوان روی زمین نشستم و تازه به خودم آمدم که قلب کوچک کودکم چطور به تپش افتاده و دیگر به درستی نمیفهمیدم نوریه با دهان کف کرده بالای سرم چه داد و قالی به راه انداخته و فقط فریاد آخر مجید را شنیدم: «برو بیرون تا این خونه رو رو سرِت خراب نکردم!» و از میان چشمان نیمه بازم دیدم که نوریه شبیه پارهای از آتش از در بیرون رفت و از مقابل نگاهم ناپدید شد و همچنان صدای جیغهای دیوانهوارش را میشنیدم که به من و مجید ناسزا میگفت و برایمان خط و نشانهای آنچنانی میکشید.
با ما همراه باشید🌹
کانال رمان های عاشقانه مذهبی 💍
🔻 چرا بعضیها نمیخواهند معجزۀ اربعین را درک کنند؟
🔻 کسانی که اربعین را یک حرکت عادی میدانند، شبیه کسانیاند که معجزات پیامبر را میدیدند و نمیپذیرفتند
👈🏼سخنرانی زندۀ تلویزیونی از کربلا؛ صحن عقیلۀ بنیهاشم
چرا اربعین اینقدر دلبری میکند؟ چرا زیارت اربعین، اینقدر آتش به دلها میاندازد؟ این انسانهای پاک و نورانی، بیدلیل دلشان هواییِ اربعین نمیشود، مگر چه خبر است؟
عناصر فرهنگی و اندیشمندان دربارۀ این پدیده به تفکر بپردازند که چرا مردم در اربعین، اینقدر مشتاق کربلا میشوند؟ آیا این در اثر تبلیغات است؟ اصلاً کدام رسانه قدرت دارد این حرکت عظیم را شکل بدهد؟
علمای حوزۀ علمیه نجف در همان سالهای اول که حرکت عظیم اربعین شروع شده بود، از همدیگر میپرسیدند: چه شده است که مردم اینطور به بیابانها سرازیر شدهاند؟ همه متحیر بودند.
امامصادق(ع) میفرماید: جابهجا کردن کوهها آسانتر از تکان دادن دلها از جای خود است(تحفالعقول/ص۴۵۸) در اربعین نه یک دل بلکه 20میلیون دل، تکان خورده است، آیا این معجزه نیست؟
چرا به این معجزه اعتراف نمیکنیم؟ آیا برای بعضیها سؤال ایجاد نشده که اربعین چه خبر است؟ باید از آسمان شهاب سنگ بیاید یا کهکشانها بههم بریزند تا بفهمیم که اتفاق بزرگی در عالم افتاده است؟!
بعضیها بودند که پیامبر(ص) برایشان معجزه آورد و دیدند و ایمان نیاوردند، فقط گفتند «چه کارهای عجیبی میکند!» الان هم برخی میگویند: «عجب! 20میلیون نفر جمع شدند!» خُب به عامل این معجزه ایمان بیاورید! در زندگیِ عادی بشر که این اتفاقها نمیافتد!
شاید دربارۀ عاشورا بگویند: «یک عمری است که عاشورا تبدیل به فرهنگ مردم شده است...» اما اربعین که جزو فرهنگ مردم نبوده، صرفاً در بین علما و برخی از خواص، بوده است.
به آنهایی که معجزه بودن اربعین را نمیفهمند و میخواهند از کنارش ساده رد بشوند، میگویم: اینجا چیزی فراتر از عشق به امامحسین(ع) رخ داده، اینجا موکبدار خاک قدمهای زائر حسین را توتیای چشمش میکند، نهفقط عاشقِ حسین است بلکه عاشقِ زائر حسین است، اینجا از جان دادن برای حسین(ع) هم قصه گذشته، برای زائر حسین(ع) جان میدهند.
همانطور که برای مریضها دعا میکنید، برای کسانی که دچار فلج مغزی هستند هم دعا کنید، چه کسانی دچار فلج مغزی هستند؟ آنهایی که اربعین را یک حرکت ساده میدانند.
مسئولین مملکت! اربعین را اصلاً ساده نگیرید، با اربعین با احترام برخورد کنید، در مقابل اربعین تواضع کنید و حتی فدای اربعین بشوید.
👤 علیرضا پناهیان
🔻شبکه افق - ۱۴۰۰.۰۷.۰۴
💥چرا خداوند پاداش خواندن نماز شب را مخفی کرده است؟
♦این سؤال را به سه شکل می توان پاسخ داد:
۱. کارهای ارزشمند و عظیم چنان است که حقیقت آنها به سادگی قابل درک نیست، درعین حال پنهان داشتن پاداش آنها نشاط انگیزتر است.
۲. قرّه العین و چشم روشنی، آن قدر بزرگ و گسترده است که دانش انسان از رسیدن به تمام خصوصیات آن ناتوان است.
🌸امام صادق علیه السلام فرمود:
♦هیچ عملى نیست که بنده انجام دهد مگر اینکه خداوند در قرآن ثوابى براى آن بیان کرده جز نماز شب که ثوابى براى آن مشخص نکرده بواسطه ارزش زیادى که نزد خداوند عزیز داشته...
♦هیچ کسى نمى داند خداوند چه چیزها براى آنها پنهان کرده که موجب روشنى چشم ایشان مى شود، به پاداش اعمالى که انجام مى دهند.
۳. چون «نماز شب» مخفیانه و دور از چشم دیگران انجام می گیرد، پاداش آن نیز پنهان و دور از چشم مردمان است.
📚مجمع البیان ج۸، ص۱۰۹
#نمــاز_شـب
💕💚💕
#ســـلام_صبحتون_بخیر_و_نیکی ☕️🍁
امـیدوارم دراین روز زیبـا 🍁
روزگارتون پراز عشق و امیـد🧡
دنیاتون پر از محبت و دوستی🍁
رزقتون پر از خیر و برکـت🍁
لحظه هاتون پراز شور و شادی 🍁
عـشق هاتـون پـراز صفا و پاکی 🍁
و زندگیتون پراز آرامش و🍁
موفقیت باشه ان شاءالله🍁
سهشنبه تون پراز خیر و خوبی 🍁