eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
22.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
😋 نیم کیلو هویج رنده شده(۵عدد هویج متوسط ) شکر ۱ لیوان کره ۱ قاشق غذاخوری(۵۰گرم) یک قاشق چایخوری دارچین نصف لیوان گردوی خرد شده یک بسته بیسکویت پتی بور خرد شده پودر نارگیل به میزان لازم 🔸ابتدا هویج رنده شده رو داخل ماهیتابه ریخته کره،شکر ودارچین رو هم اضافه کرده روی حرارت ملایم میذاریم تا وقتی شکر حل بشه وآب هویج کشیده بشه ونرم بشه هم میزنیم بعد از روی حرارت بر میذاریم کنار میذاریم تا سرد بشه بعد سرد شدن هویج داخل کاسه بزرگی ریخته بیسکویت خرد شده و گردو رو اضافه کرده خوب ورز میدیم تا باهم مخلوط بشن بعد به اندازه گردو برداشته تو دست گرد کرده ودر پودر نارگیل میغلتونیم ودر ظرف سرو میذاریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍞 😋 جایگزین کرم(پودر تارتار) سرکه یا آبلیمو بریزیید ترکیبات نان کتوژنیک -پودر بادام 2/1 پیمانه -سفیده تخم مرغ 6 عدد –کرم تارتار (پودر تارتار) نوک ق چ نکته: پودر تارتار یا کرم تارتار در صنعت شیرینی پزی بسیار مورد استفاده می باشد. موارد استفاده آن در این دستور غذایی کمک به فرم دهی بیشتر سفیده تخم مرغ و همپنین کمک به پف کردن کیک در کنار بیکینگ پودر است. -بیکینگ پودر 4/3 3 ق چ -پودر نارگیل 3 ق غ
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرده رو همراه پیاز رنده شده و آب گرفته و سیر رنده شده (له) و آردسوخاری و تخم مرغ و نمک و فلفل و زیره خوب ورز میدیم میذاریم یخچال نیم ساعت استراحت کنه بعد از موادمون به اندازه یه گردو درشت (نارنگی) برمیداریم و روی نایلون (کیسه فریزر) باز میکنیم و داخلش ورقه ای میذاریم البته (یک طرف) بعد مثل فیلم تا میکنیم و لبه ها رو با انگشت فشرده میکنیم یعنی به شکل نیم دایره در بیاد و داخل روغن داغ سرخ میکنیم و همراه پیاز گوجه فرنگی فلفل_سبز شیرین سرخ شده سرو میکنیم نوش جان 😊
🥙 😋 🔸یک کیلو نخود رو ۴۸ساعت کامل خیس کنید و روزی سه تا چهار بار ابشو عوض کنید تا بو نگیره .نخود رو ب همراه ۳تا پیاز تقریبابزرگ و دو عدد فلفل دلمه ای با چندحبه سیر ۲بارچرخ کنید.ادویه ها شامل فلفل سیاه و قرمز زیره زردچوبه تخم گشنیز و خیلی کم بکینگ پودر ونمک رو اضافه کنید. دو قاشق غذاخوری مخلوط پودرسوخاری و اردنخودچی هم اضافه کنید. من این دفعه فقط آرد نخود چی زدم.مواد کامل مخلوط کنید و حالا ب اندازه نصف فنجون اب بهش اضافه کنید.بذارید یک ساعت داخل یخچال بمونه و بعدقالب بزنید و تو روغن داغ سرخ کنید. میتونین جعفری تازه یا خشک هم بهش اضافه کنید.کنجد هم دلبخواهی هس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
امر به معروف و نهی از منکر{۱۷} الف ـ عامل بودن آمر و ناهی عامل بودن شخص آمر و ناهی که اغلب در لسان
امر به معروف و نهی از منکر{۱۸} 2) «إنی لارفع نفسی أن انهی الناس عمالست انتهی عنه او آمرهم بما لا اسبقهم الیه بعملی اوارضی منهم لا یرضی ربی:[28] من نفس خود را بالاتر از این می‌دانم که مردم را از چیزی نهی کنم که خودم دست از آن بر‌نداشته باشم، یا آنان را به چیزی دستور دهم که خودم قبل از آنان بدان عمل نکرده باشم، یا به کاری از آنان راضی باشم که خداوند از آن رضایت نداشته باشد». امر و نهی بدون عمل، که در سیره‌ی شخص آمر و ناهی مورد توجه نباشد و صرفاً دیگران را مد‌نظر قرار دهد و در آن، آمر و ناهی از کردار خودش غافل باشد، آنچنان ناپسند و خلاف شأن یک انسان وارسته است که حضرت شأن خود را بالاتر از آن می‌داند که این‌گونه باشد. 3) «ایها الناس إنی والله لا احثکم علی طاعه إلا و أسبقکم الها، و لا أنها عن معیصه الا و أتناهی قلبکم عنها:[29] ای مردم، به خدا قسم من هیچ‌گاه شما را به طاعتی تشویق و ترغیب نکرده‌ام مگر اینکه خودم قبل از شما از آن دست کشیده‌ام». زشتی و ناپسندی امر و نهی بدون عمل را حضرت دلالت بر گمراهی جهل می‌داند، آنچنان که در این دو روایت که در‌پی می‌آید، ملاحظه می‌نماییم
🔰 سخنرانی زنده و تلویزیونی رهبر انقلاب در روز 🔺 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت عید مبعث پیامبر اعظم (ص) به‌صورت زنده و مستقیم با ملت شریف ایران و امت مسلمان جهان سخن خواهند گفت. 📺 سخنرانی رهبر انقلاب روز سه شنبه ساعت ۱۰:۳۰ به صورت زنده از پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR و شبکه‌های داخلی و بین المللی صدا و سیمای جمهوری اسلامی همراه با ترجمه همزمان پخش خواهد شد.
🌟 زنگ تفکر 🌟 مقدس اردبیلی رفت حمام، دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم! مقدس اردبیلی پرسید: آقا خب شاه و وزیر ظلم میکنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟ گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد؛ شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی ، نیمه شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد ، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب... کمک کن! مقدس گفت: بله شنیدم ... حمامی گفت: اونجا، نصفه شب، کسی بوده با مقدس؟ مقدس گفت: نه ظاهرا نبوده ... حمامی گفت: پس چطور همه خبر دار شدند؟ پس معلوم میشود خالص خالص نیست!! مقدس میگوید یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یعنی چه این روایت که: "ریا در مردم، پنهان تر است از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک ..." ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت سوم .........................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 🍂 🎅🎅 🍃 چهارم ..........................................................🍃 🍃اثری از سجاد مهدوی ................................................... 💥...شادی از بیناییم به سرعت تبدیل به نفرت از چشمانم شد. چیزی رو که توی آینه میدیدم باور نمیکردم. 💥یه صورت سیاه که به خاکستری و سبز میزد. 😰😰 💥چشم های بدون مژه و ابرو چونه ورم کرده و آویزون، موهام هم تا وسط سرم ریخته بود یه قسمت از بینیم هم خورده شده بود. 😭 بی اختیاز به گریه افتادم. 😭 همه چیز پیش چشمم تیره و تار شد. صورتم رو به طرف پدر و مادرم بر گردوندم. چهره شون همراه با ترس شد. سوگل به صورتش چین انداخت و نازنین هم جلوی چشم هاش رو گرفت. چشم های مادرم پر اشک شد و پدرم هم برای اینکه مجبور نباشه به من نگاه کنه سرش رو پایین انداخت. 😷 صورتم رو به طرف دکتر برگردوندم، اصلا متعجب نشده بود، آهی از سر تاسف کشید و روی صندلیش نشست. 💥 دستم رو به صورتم کشیدم و چشم هام سیاهی رفت و روی زمین افتادم... 💥تا یک ماه جرئت نکردم که از خونه بیرون بیام. فقط دعا میکردم که بمیرم. آخه میدونید! خیلی به قیافم وابسته بودم، کی میتونست باور کنه ارشیا . ارشیای خوشگل و خوش چهره به این راحتی تبدیل به هیولا شده باشه😭 💥هر روز چند ساعت جلوی آینه بودم و هر روز هم یک مد جدید! تمام فکر و ذکرم قیافم بود. شاید تعریف و تمجیدهای دوستام باعث شده بود که فکر کنم از قیافه من بهتر وجود نداره. باورش برام خیلی سخت و سنگین بود ...برای همین هم یک ماه طول کشید که این رنج و غصه برام عادی بشه. 💥 بعد از این مدت تقریبا قانع شده بودم که باید به زندگیم با همین شکل ادامه بدم. یاد حرف های دکترایی افتادم که قریب به اتفاق گفته بودن: اگه عملی جراحی زیبایی بکنی ممکنه چشم هات رو از دست بدی و قیافت هم به هیچ وجه مثل سابق نمیشه🙄 با این افکار راهی مدرسه و درس شدم. 💥 نمیتونستم رفتار دوست هام رو پیش بینی کنم آخه توی این مدت هم ازشون خبری نداشتم. البته نمیخواستم خبری داشته باشم اصلا به تلفن هاشون جواب هم نمیدادم. اما حالا بعد از یک ماه با این قیافه میخواستم ببینمشون. پاهام یاری نمیکرد کشان کشان داشتم به سمت میرفتم که اشکان رو توی کوچه مدرسمون دیدم، 💥...نتونستم ازش قایم بشم آخه مثلا اشکان یکی از دوستام بود اگه بخوام توصیفش کنم باید بگم از اون آدم هایی بود که سرش درد میکنه برای بحث سیاسی مذهبی البته آخر بحث هاش هم یه فحش به تمام عقاید طرف میده و از خجالتش در میاد 💥 اصلا همینش برای من جالب بود، من هیچ وقت دوست صمیمی نداشتم خودم که فکر میکنم به خاطر حسادت کسی بیش از حد بهم نزدیک نمیشد. 💥بی اختیار دستم رو روی شونه اش گذاشتم برگشت و یک آن شوکه شد. 😮😵 به سر تا پام نگاه کرد و با طعنه گفت:"دستت رو بکش ایکبیری، ترسوندیم. بعد خودش رو کمی عقب کشید - ببینم تو با هیولاهای هالیوودی نسبتی نداری،😬 - بهت نمیخوره گدا باشی. 😁😁 -اصلا با من چی کار داری عوضیِ بد ترکیب 😔 زبونم قفل شده بود. باورم نمیشد با من اینجوری صحبت کنه، خیال میکردم وقتی خودم رو بهش معرفی کنم اخلاقش درست میشه +اش..اشکان منم... ارشیا...ارشیا ..مفتخری 💥اما ای کاش اسمم رو نمیگفتم. به محض اینکه اسمم رو شنید زد زیر خنده😂😂 بلند گفت: - چرا این ریختی شدی...حقته... از بس که به اون قیافه نکبتت مینازیدی... -البته برای من بد نشد تا آخر عمر سوژه ام در اومده😁😁😁 💥... از ناراحتی شدید داشتم بر میگشتم خونه صدای خنده و تمسخر بعضی از مردم رو میشنیدم. 😖 خیلی دوست داشتم بمیرم ولی حوصله مرگ رو هم نداشتم.....😫 ................................................... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت چهارم .......................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 🍂 🎅🎅 🍃 پنجم ..........................................................🍃 🍃اثری از ........................................ 💥...دیگه حساب روزهایی که خونه بودم از دستم در رفته بود... 🍂🍂🍂 ...از بی حوصلگی رفتم سراغ یه آلبوم قدیمی و شروع کردم ورق زدن📓📓 آخه عکسای معصومیت بچگیم آرام بخش بودن... 💥با دیدن عکس گوشه راست صفحه سوم برق گرفتم⚡️⚡️⚡️ یه دفعه مثل لوله رادیات تمام بدنم گرم شد💡 💥اونقدر این انرژی قوی بود که سریع رفتم شروع کردم به جمع کردن ساک.... 💥... تا قبل از این روزها تمام فکر و ذکرم کنکور بود و کتاب تست. اما حالا دیگه این چیزها خیلی به نظرم احمقانه میومد. 💥یکی از همین روزهایی که خونه مونده بودم تمام کتاب های تستم رو پاره کردم الان از اون همه کتاب فقط یه کیسه کاغذ مونده. وقتی کتاب هام رو میدیدم بیشتر از قبل از مدرسه و درس متنفر میشدم...  💥بعد از اینکه مدرسه رو ترک کردم کم و بیش خونه اقوام میرفتم ولی وقتی رفتار زننده شون رو دیدم، وقتی که نگاه های آمیخته به ترحم و تمسخر رو میدیدم از فامیل هم متنفر میشدم. حالا که فکر میکنم قبل از اون اتفاق هم توی فامیل آدم محبوبی نبودم 💥 اما موفقیت هام باعث میشد که کسی نتونه چیزی بهم بگه... البته این عدم محبوبیت هم تقصیر خودم بود. با غروری که من داشتم طبیعی بود که همه رو از خودم دور کنم.😡 💥 مدت ها بود که تنها آرامشم خانوادم بودند... 🔺تمام سختی هایی که میکشیدم، با نگاه مادرم فراموش میشد. 🔺 وقتی پدرم مثل کوه پشتم می ایستاد و از من دفاع میکرد لذت میبردم. 🔺 وقتی خواهرام از من تعریف میکردند، احساس غرور میکردم .. اما ته دلم میدونستم که تمام این رفتارها ساختگیه و اون ها هم خیلی ناراحت و کلافه اند ...حتی بیشتر از من... 🔺 این رو میشد از سردی خانوادمون فهمید، 💥قبل از اون اتفاق روابطمون خیلی گرم تر بود. اما بعد از مشکل من تمام صحبت هایی که میکردیم تو یکی دو کلمه خلاصه میشد. 💥نمره های سوگل هم به شدت افت کرده بود. خیلی مشکل های دیگه هم از طریق من بوجود اومده بود... برای همین هم هر روز بیشتر از قبل از وجود خودم متنفر میشدم،😩 💥 هر روز آرزوی مرگ میکردم ... هر چیزی که میدیدم باعث میشد یاد چهره ام بیفتم... اگر هم زنده بودم به خاطر خاطراتی بود که قبل از اون اتفاق داشتم... برای همین بعضی وقت ها آلبوم گردی میکردم.... دیگه ساکم آماده بود... .. .................................................... 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت پنجم ........................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 🍂 🎅🎅 🍃 ششم ..........................................................🍃 🍃اثری از ⚡️⚡️⚡️ ... 💥تا حالا اینطوری نگاش نکرده بودم... خودشو که خیلی وقت بود ندیده بودم شایدهم اصلا!!! عکساش رو هم همینطور⚡️ ...فقط گاهی که دلم میگرفت و دوست داشتم آلبوم ورق بزنم.... ...خنده هاش خیلی عجیب بود 🎅 آرامشی که توی چهره اش میدیدم من رو به حسادت وا میداشت 🎅🎅 ...پدربزرگم رو میگم...🎅🎅🎅 ...سفرهایی که رفته بودیم، مهمونی هایی که برگزار شده بود و کلی عکس دیگه بود حتی لبخندهای توی عکس هام نگاه حسرت آور بود. اما حسادت آور نه.... خنده های پدربزرگ⚡️⚡️ اما داشت... ... خاطره های قشنگی برام زنده شد... ...خاطره هایی که بیشتر رنگ داستان و متل شبانه کودکی هام بود تا لمس واقعیت... 🔺از تعریف های یواشکی مامانم و اولین برخوردش با پدربزرگم که چطور سورپرایزش کرده... 🔺و البته گاهی وقتا دلتنگی های پدرم و تعریف از بچه گی هاش 🔺از روزایی که با داداشش چطوری پدربزرگ رو تو دور میزدن و میرفتن گردوبازی... 💥پدرم قبل از اینکه ازدواج کنه از پدر بزرگم جدا شده بود ...گاهی اوقات ماجراش رو برام تعریف میکرد... 💥 پدر بزرگم خیلی مذهبی بود. حتی پسر بزرگترش که عموی منه هم شهید شده بود. 💥 بعد از شهادت عموحسین پدر و پدر بزرگ و مادر بزرگم که با هم توی یکی از روستاهای مشهد زندگی میکردند خیلی به سختی افتادن و این برای پدرم قابل تحمل نبود برای همین هم روستا رو ترک کرد دنبال کار کم زحمت تر اینارو خودش میگه چون کس دیگه ای نیست که ازش بشنوم 💥 پدرم معمولا از پدر بزرگم چیزهای خوبی تعریف نمیکرد. میگفت اگه اونجا میموندم تمام استعدادهام تلف میشد، بعضی اوقات هم با تمسخر راجع به دعای پدر و مادر صحبت میکرد و میگفت که خرافات است و هیچ تاثیری در زندگی نداره، -اگه دعای بابام تاثیر داشت پسرش دم تیر تلف نمیشد... اینم یه استدلاله برا خودش آخه من بابام رو قبول دارم به من هم توصیه میکرد که خودم رو معطل این چیزها نکنم. ظاهرا پدرم بعد از شروع اولین کارش به عنوان مسئول حسابداری یک شرکت با مخالفت پدربزرگم مواجه شده، خود پدرم میگفت که پدر بزرگ با پولی که از این کار بدست می آورده مشکل داشته... 💥 پدرم با بعضی از زد و بندهای بانکی شرکت موافقت میکرده ..البته به این صراحت به من نمیگفت این موضوع رو خودم از حرف هاش فهمیده بودم 💥 البته اون زمان به نظر من هیچ اشکالی نداشت بلکه پدرم رو به خاطر نبوغش توی جذب سرمایه تحسین میکردم... ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ....تصمیم خودم رو گرفته بودم... ⚡️خنده های پدر بزرگم طوری جذبم کرده بود که نمیتونستم بهش فکر نکنم... 💥مدت ها بود که خنده برام بی معنی شده بود و هر لبخندی که اطرافم میدیدم یا تصنعی بود و یا از روی تمسخر.😝 💥ساکم رو پنهان کردم... چندبار از پدر و مادرم راجع به محل اقامت پدربزرگم پرس و جو کردم، اولش خیلی براشون عجیب بود و سعی میکردند که از زیر بار جواب شونه خالی کنند ولی چون خیلی اصرار کردم و اونا هم به خاطر فشار حادثه سعی میکردند که همیشه من رو راضی نگه دارند، بالاخره آدرس رو دادن.... 🍂🍃🍂🍃🍃 ....یعنی چاره ای جز کندن از اونهمه کابوس بود؟... رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹