🕊•ا﷽ا•
#نامِـہےعاشقـٖے
💌نامـه ے مُـزَّمِّل/بنـد۰۲
"فَـاقْـرَءُوا مَـا تَيَـسَّـرَ مِـنْـهُ"
از خالق آسمانـٖے به بنده زمینـٖے🍃
﴿ شاید خودت ندونی اما تورو جوری ساختم که فقط باحرف زدن با خودم آروم میشی، اما تو خیلی وقتا بدون توجه به من لابه لای آدم های این دنیا دنبال آرامش میگردی.خواستم بگم با من حرف بزن من همیشه منتظرتم﴾
دوستدارِ همیشـگۍ طٌ #خــدآ ♥️
📬فرستندھ :خٌـدا
📖گیرندھ :انْـسان
#ازآسـمان ☁️🌱
#آیـہگرافـۍ
•وصـآل✨
.
🌨❄️☃❄️🌨
4_1646043302.mp3
8.9M
#حتما_گوش_کنید👆
30 نفر دائما کنار امام زمان عج هستن
🎤 #استاد_عالی
⏰ 9 دقیقه
🔹 #نشر_دهید
#اللهمعجللولیکالفرج
#کلامشهید🌷
وَقتی درونَت پاڪ باشَد
خُدا چِهرهات را گیرا میڪُند
این گیرایی از زیبایی و جَوانی نیست..
این گیرایی از نورِ ایمانی است
ڪه دَر ظاهِر نَمایان میشَود..
#شهید_محمدرضادهقانامیری..
🌨❄️☃❄️🌨
پروانه های وصال
امر به معروف و نهی از منکر{۲٠} 6) «کن بالمعروف آمرا و عن المنکر ناهیاً و بالخیر عاملاً و للشر مانعا
امر به معروف و نهی از منکر{۲۱}
9) مو الا للذکر لاهلاً ... و یأمرون بالقسط و یأتمرون به و ینهون عنالمنکر و یتناهون عنه:[35] اهل ذکر کسانی هستند که ... امر به قسط میکنند و خود نیز بدان عاملند، از منکر نهی میکنند و خود نیز از آن دوری میجویند». میبینیم که ائتمار و تناهی از صفات «اهل ذکر» به حساب میآید و آنان را که اینگونه نباشند، باید اهل غفلت و ناآگاهی دانست که روایتهای قبل به خوبی نمایانگر این امر میباشد.
10) «لا تکن ممن ... ینهی و لا ینتهی و یأمر بما لا یأتی:[36] از جمله کسانی نباش که نهی میکنند. ولی خود از آن دست برنمیدارند و امر میکنند اما خود عمل نمیکنند». این روایت و روایت بعدی همانند پارهای از روایتهای گذشته انسان را نهی میکند از اینکه امر به معروف و ناهی از منکر باشد، ولی در عین حال خودش به معروف عمل نکند و از کار زشت و منکر دست بر ندارد:
💎سرخپوست پیری
برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :
در وجود هر انسان،
همیشه مبارزه ایی وجود دارد
مانند ، مبارزه ی دو گرگ!
که یکی از گرگها سمبل بدیها
مثل، حسد، غرور، شهوت، تکبر، وخود خواهی
و دیگری
سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است.
کودک پرسید :
پدر کدام گرگ پیروز می شود؟
پدرلبخندی زد و گفت ،
گرگی که تو به آن غذا می دهی ....
❄️🌨☃🌨❄️
پروانه های وصال
#درسهایی_از_حضرت #زهرا_سلام_الله_علیها #قسمت_صدوبیست_هفتــــــــــم💎 پیغمبر صلی الله علیه و آله د
#درسهایی_از_حضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_صدوبیست_هشتــــــــتم💎
بعضی از آنها با خدا پیمان بسته بودند که: اگر خداوند مارا از فضل خود روزی دهد، قطعا صدقه خواهیم داد و از صالحان و شاکران خواهیم بود! اما هنگامی که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچی کردند و روی برتافتند! این عمل، روح نفاق را، تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت. این بخاطر آن است که از پیمان الهی تخلف جستند و بخاطر آن است که دروغ می گفتند. یکی از خویشاوندان ثعلبه هنگام نزول آیه، حضور داشت جریان را شنیده پیش ثعلبه رفت، او را از نزول ایه آگاه کرد. ثعلبه خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله شرفیاب شد تقاضا کرد زکاتش را قبول نماید. آن جناب فرمود، خدا امر کرده زکات ترا نپذیرم. ثعلبه از آشفتگی و ناراحتی خاک بر سر می ریخت. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: این کفر عمل خودت هست. ترا امری کردم نپذیرفتی.
ادامه دارد...
.
📚#داستان_کوتاە
روزگاری ساعت سازی بود که ساعت نیز تعمیر می کرد.
روزی مردی با ساعت خرابی وارد مغازه شد.گفت:«ساعتم خراب شده فکر می کنید که می توانید درستش کنید؟» ساعت ساز جواب داد:«خوب؛ البته سعی خودم را می کنم.»مرد گفت:«متشکرم اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است.»و ساعتش را برداشت و رفت.
بعد از او مرد دیگری وارد مغازه شد و گفت:«ساعتم کار نمی کند اما اگر این چیز کوچک را اینجا بگذاری و آن یکی را هم اینجا، مطمینم مثل روز اولش کار می کند.»ساعت ساز چیزی نگفت. ساعت را گرفت و همان کاری را کرد که مرد گفته بود.
ظهر نشده بود که مرد دیگری وارد مغازه شد.ساعتش را گذاشت و گفت:« یک ساعت دیگر بر می گردم تا ببرمش.» این را گفت و مغازه را ترک کرد.
قبل از اینکه مغازه تعطیل شود؛ چهارمین مرد وارد مغازه شد.گفت:«قربان ساعتم کار نمی کند.من هم چیزی راجع به تعمیر ساعت نمی دانم لطفا هروقت آماده شد خبرم کنید.»
به نظر شما از میان چهار مرد که به مغازه آمدند؛ کدام یک ساعتشان تعمیر شد؟؟
ما اغلب مشکلاتمان را نزد خدا می بریم و در باز گشت آنها را باخود بر می گردانیم. گاهی برای خدا تعیین می کنیم که چگونه گره از کار ما بگشاید. برای خدا زمان تعییین می کنیم که تا چه زمانی باید دعای ما را برآورده سازد. درست مثل مردانی که به ساعت سازی آمدند.باید مشکل را به خدا واگذار کنیم. او خود پس از حل آن ما را خبر میکند
🌨❄️☃❄️🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک یخچالی هرمی
مواد لازم
برای کرم
1پاکت خامه صبحانه(200ml)
2بسته پودر کرم شانتی(همان پودر خامه است و هر پاکت حاوی 75 کرم است)
نکته:به جای کرم شانتی و خامه میتوانید نیم کیلو خامه قنادی فرم گرفته استفاده کنید
200گرم پنیر لبنه یا ماسکارپونه یاخامه ای
1پاکت وانیل(5گرم یا مقدار کمی وانیل شکری)
یک بسته بیسکوییت پتی بور
طرز تهیه
برای کرم همه مواد به جز بیسکوییت را با همزن برقی به اندازه ۵ دقیقه بزنید.
در یک سطح صاف سلفون را باز کرده و یک ردیف بیسکوییت چیده و یک لایه کرم روی بیسکوییتها بزنید و صاف کنید و با این روش سه لایه بیسکوییت بچینید و روی آنها خامه بمالید.
موز ها را وسط مواد گذاشته و دوباره روی آنها کمی خامه بزنید.
مانند ویدئو به کمک سلفون دو طرف بیسکوئیت ها را بالا آورده و تا بزنید و به هم برسانید تا کیک به شکل مثلث شود و با سلفون روی آنها بپوشانید و در یخچال بمدت 6تا 8 ساعت بگذارید تا خنک و سفت شود .در آخر روی کیک بیسکوییتی را با خامه باقی مانده پوشش دهید و با شکلات آب شده و توت فرنگی تزیین کنید
#آشپزی...
#فینگر_پیتزا
تخم مرغ سه عدد
1/3 پیمانه آب
1/3 پیمانه روغن
دو ق غ شیر خشک
3/4 پیمانه آرد
یک ق غ بکینگ پودر
مقدار کمی نمک
همه ی مواد بالا رو بصورت دستی با هم مخلوط میکنیم سپس فلفل دلمه ای + زیتون سیاه + پنیر کیبی که به قطعات ریز خرد کردیم + سماق (دلبخواهی) همه رو با قاشق مخلوط میکنیم میریزیم توی ساندویچ سازی که از قبل گرم شده وقتی قهوه ای رنگ شدن اونا رو در میاریم و سرو میکنیم.
...
#كتلت_مرغ
مواد لازم:
سينه ي مرغ يك عدد چرخ شده،سيب زميني متوسط دو عدد ريز رنده شده،پياز متوسط يك عدد ريز رنده و آب اضافش گرفته شده ،نمك،فلفل سياه،زردچوبه،پودر سير و كمي آويشن،تخم مرغ درشت يك عدد،آرد سوخاري دو تا سه ق يا به اندازه اي كه بشه به مواد در دست حالت داد،ساقه پيازچه يا جعفري يا ريحان خرد شده دو ق.
✍طرز تهيه:
تمام مواد رو خوب باهم مخلوط و نيم ساعت در يخچال بزاريد تا طعمدار بشه و بعد در دست شكل بديد و در روغن سرخ كنيد.
#آشپزی
..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠زنی که مرگ موقت را تجربه کرد و از خدا خواست و به دنیا بازگشت
▪️این قسمت: چشم بینا
▫️تجربهگر : خانم شیوا صادقی
#تجربه_مرگ_موقت
💢لینک فیلم کامل در تلوبیون:
http://www.telewebion.com/episode/2562256
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻یک راه خوب برای عاشق امام زمان(ع) شدن
➕خاطرهای زیبا از حاج قاسم سلیمانی
#تصویری
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت هفدهم .......................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت هجدهم
......................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
..................................
💥چرا باباجون برا صبحونه بیدارم نکرده
-ساعت 11 شده🕚
💥خیلی وقت بود تا این ساعت نخوابیده بودم
از تو اتاق گوشه پهن شده سفره معلوم بود...بلند شدم...
-باباجون...باباجون...
-اِی وای...باباجون...باباجون...😨
⚡️بابامرتضی دراز شده بود کنار سفره اما نه به حالت خواب...
خیلی ترسیدم...
-حالا چکار کنم...😱
هی تکونش دادم...دست کشیدم به صورتش...
-بابامرتضی...چی شدی...باباجون...
🍂غم عالم آوار شد رو سرم...حالا من تنهایی اینجا چکار کنم...
💥سریع رفتم زنگ زدم خونه به مامانم...
اما... اما ساعتی نبود که خونه باشن...
🍂اصلا خونه باشن...از هزار کیلومتر دورتر چکار میتونن بکنن...
دیگه پاک قاطی کرده بودم... دستام میلرزید
🍂🍂🍂
... هیچ وقت اینقدر تنها نشده بودم.....
-باباجون...باباجون...جان هرکی دوست داری جواب بده...😢
سرم رو از شدت بیچارگی گذاشتم رو سینه اش...
صبر کن..😶
نفس میکشه...نفس میکشه!..
-باباجون...
کمی خودم رو جمع و جور کردم
فایده نداره من تنهایی نمیتونم کاری کنم...
یاد مش عیسی افتادم...
🍂اما اون بنده خدا که از دوپا محرومه...
یاد حرف کارگرش افتادم...🍃🍃
-توی ده هرکی مشکل داره اول میاد سراغ حاج مرتضی...بعد مش عیسی...
خیلی اینا دوتا دست به خیر و کار راه انداز هستن...
اما...اما من تا حالا تنهایی نرفتم...
تازه از این مسیر که اصلا نرفتم...
دویدم تو کوچه...🏃
یه لحظه دیدم با لباس خونگی وسط کوچه ام...
اومدم برگردم... ولی ...
اهمیت ندادم...
مخصوصا که کسی تو کوچه نبود جز چندتا بچه...
اون پسره که چندبار زحمتش داده بودم رو صدا کردم...
-آی پسر.!.پسر جون!!..
بُدو اومد...بقیه فرار کردن...
-خونه مش عیسی رو بلدی؟...
+اوهوم...
-پس بدو برو بهش بگو...نه...صبر کن بزار با هم بریم در خونه اش...
-خیلی که دور نیست؟..
+نه...دوتا کوچه بالاتره...
-خوب...خوب...صبرکن...من لباس عوض کنم.
-اسمت چیه؟...
+محرم..
-محرم!!..
💥من فکر میکردم محرم فقط یه ماه نذری خوریه !
مگه محرم هم اسم میشه؟؟...
💥💥
سریع رفتم و لباس عوض کردم...
یه پارچه هم برا صورتم برداشتم...
پارچه...
پارچه ای که شبها باباجون مینداخت رو صورتم رو کنار یه قاب عکس دیدم...
-چقدر پارچه قدیمیه!..
پارچه مشکی با خط های سفید متقاطع...
سفیدش رو دیده بودم با خط سیاه ..همون پارچه ای که تو مدرسه بعضی وقتا جلو دفتر بسیج مدرسه بود
چفیه...اما مشکی..
💥یه فکری به سرم زد...آخه من شبا با این پارچه انس گرفته بودم....کمی برام خنده دار و غیر قابل باور بود ...ولی...فکرم خیلی کار نمیکرد...
🍃
آروم پهنش کردم رو بدن باباجون...
🍃خوب اگه این منو آروم میکرده پس برا باباجون هم میتونه خوب باشه...
💥🍂
کمی ذهنم درگیر شد...خرافات...
چاره ای نبود...تنها کاری که فعلا از دستم میومد...
ناخودآگاه به قاب عکس عموم نگاه کردم...عکس کیفیت خوبی نداشت....
انگار این چفیه مشکیه رو دوشش بود....
🍃بابامرتضی رو بوس کردم... ازغم تنهایی داشتم دیوونه میشدم...
💥
-محرم...محرم...بدو بریم ببینم....
بین راه صورتم رو کمی پوشوندم
-محرم...
+بله آقا...
با اینکه اون همه اضطراب داشتم از جوابش خندم گرفت بله...آقا...
-چند سالته؟..
+آقا...13 سال آقا..
💥همش 5سال از من کوچیکتر بود...
-راستش رو بگو....صورت من ترسناکه؟...
+آقا...
+ببین هی نگو آقا...راحت باش..
+باشه...آقا...یه کم آره...اما... نه ...آقا...اصلا مهم نیست...
⚡️
نگاه به صورت تکیده آفتاب خورده ش کردم... موهای ژولیده شونه نخورده ...چشمهای درشت اما تو رفته....
⚡️️🍂
یعنی چی مهم نیست؟.... مگه چیز مهم تری هم هست.؟...
-پس ترسیدی؟...گفتم که راحت باش...
+نه آقا....صورت که مهم نیست ...آقا....همین مش عیسی!...
-مش عیسی چی؟
+آقا...مش عیسی پا نداره... اما خیلی کارای مهم و بزرگی میکنه...آقا شنیدم شما هم بخاطر یه کار بزرگ اینطوری شدید آقا...
💥💥
کوچه دور سرم چرخید...
من چه کاری کردم؟...
کی اینطوری از من خوبی پخش کرده؟
+باباجون کار بزرگ تاوان بزرگ داره...🎅
یاد حرف باباجون افتادم...
🍃
+آقا... مش عیسی هم میخواست یه نفر رو از دست قاچاقچی ها نجات بده ... تیر خورد به کمرش...آقا...اما... خیلی مرد زحمت کش و ..
🍂🍃
گیجِ گیج بودم....
+آقا اینم خونه مش عیسی...
-محرم....نرو وایسا کمک کن....
..................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت هجدهم .......................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت نوزدهم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
💥سید باقر همینطور که ویلچر وصله پینه و جوشکاری شده مش عیسی رو هل میداد دائم لباش تکون میخورد.
🍂🍂🍂🍂
-اسد... حاج مرتضی اکسیژن میخواد،... برو از بهداری بردار بیار...
💥مش عیسی شاگردش رو فرستاد دنبال اکسیژن
-ارشیا خان خوب کردی اومدی سراغ مش عیسی... آخه یه پا دکتره برا خودش...😊
+نه بابا بدون پا دکترم😂
💥محرم سنگ ها رو از جلو ویلچر بر میداشت
-مگه بابا مرتضی چی شده که اکسیزن میخواد؟
-طوری نیست پسرم... کمی شیمیاییش عود کرده... دو سه ماه یه بار باید بره مشهد تحت مراقبت باشه
-باید هفته پیش میرفت... نمیدونم چرا انداخت عقب...
🍂🍂🍂
دنیا رو سرم خراب شد...
یعنی بخاطر من نرفته؟؟
--زمان جنگ رفته بودیم سری به پسرهامون بزنیم که حاج مرتضی سری هم به مواد شیمیایی های صدام زد...
صدای سیدباقر تو گوشم گنگ و گم شد...
🍂آخه چرا باید درمانش رو برا خاطر من بندازه عقب؟...
💥راجع به شیمیایی چیزایی خونده بودم اما نمیدونستم شکستگی و پیری زودرس هم از عوارضشه...
💥با سختی ویلچر رو از پله ها بالا بردیم
اکسیژن هم رسید...
💥🍂💥💥🍂
-کمی دیر شده...اما.. اما باید عجله کنیم و برسونیمش مشهد...
💥داشتم از ترس و تنهایی و غربت میترکیدم
🍂نشستم و دست گرفتم جلو صورتم
اما غرور و خجالت اجازه گریه رو ازم گرفت...
🍂🍂🍂🍂
-محرم... بدو بابا ...بدو یه سری وسایل که میگم رو از خونه بگیر بیار...
-اسد... تو هم برو سراغ ماشین.. اگه کسی نبود زنگ بزن آژانس خبر کن
...
💥🍂🍂🍂💥
--مش عیسی خیلی کار بلده... غصه نخور... با همین بی پایی گاوداری که گاوهاش مال مردم آبادی هست رو میچرخونه... آخه زمین خوبی داشت...
--از وقتی اون بلا سرش اومد مردم هم تنهاش نداشتن... هرکی چند تا گاو رو آورد تو حیاط پشتی خونه مش عیسی و مش عیسی گاوداری تعاونی راه انداخت
با کمک اسد..🐮🐮
هم مردم از محصولاتش استفاده میکنن هم درآمدی برا مش عیسی شده آخه طبابت دام رو هم بلده و خوددش باعث شده مریضی از دام های آبادی بره...
💥💥💥
من مثل اسفند بالا پایین میشدم اما سیدباقر به خیالش با تعریف هاش میخواست من رو آروم کنه
🍂🍂
-ارشیا خان... بیا این ماسک رو همینطوری نگه دار تا من داروی حاج مرتضی رو مهیا کنم...
بعدش هم براش یه دست لباس بردار که باید ببریش مشهد...
غربت دیگه ای داشت رو سرم آوار میشد...💥🍃🍃🍂🍂🍂
-تنهایی؟.... من که بلد نیستم...آدرسش چیه؟؟...
....................................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت نوزدهم ......................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت بیستم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
........................................
💥💥
-به خدا توکل کن پسرجون!!
🍃🍂
خدا!!!!؟
لغتش آشناست اما...
اما زیاد برای ذهن من مفهومی نداشت...
🍂🍂🍃
دروغ بزرگیه اگه بگم خدا نقش محوری تو زندگیم داشته.
البته هیچوقت منکر خدا نبودم ولی...
ولی زیاد کاری هم به کارش نداشتم.
📚📚
فقط امسال یک مقدار برای کنکور حضورش رو توزندگیم پررنگ تر میدیدم.
بالاخره یک دوره هایی آدم رو از شر استرس نجات میداد.
⭕️آخه شناخت من از خدا برمیگشت به یکسری سوال که تو بچگی از پدر و مادرم میپرسیدم و یکسری اطلاعات دیگه که منبع دقیقش یادم نمیومد.
فکر کنم درسهای راهنمایی بود
🍂رابطه ام با خدا به قدری کم بود که حتی بعد از جریانی که برای صورتم اتفاق افتاد هم زیاد بهش فکر نکرده بودم.
فقط پای تخت بیمارستان، مامانم....
🍃🍃🍃🍃🍃
اما خوب... تو خونه بابابزرگ... نمیشد به خدا فکر نکرد.
🍃
همه کاراش بر اساس ساعت اذان و نمازش بود.
وقت استراحتش وقت عبادتش میشد.
🍃🍃
وقتی قرآن میخوند جدا از صدای آرامش بخشش، اشک از چشم هاش میریخت ولی ...
ولی البته وقتی قرآن خوندنش تموم میشد خیلی با نشاط بود
چند برابر قبل انرژی داشت وخیلی سرحال.
🍂🍂🍃
حالا من چکار باید بکنم..؟
من که تو عمرم مشهد نرفتم..🤔😒
اصلا کارِ سختِ من نهایتش لباس خریدن تنهایی بوده...😶
خدایا!!!!😥
چِتِه پسر؟..😏😠
راستی من چِم شده بود؟ ☹️
به حال خودم خندم گرفت
🙄🙄
یعنی باید به مسائل معنوی که همیشه فکر میکردم خرافاته توجه کنم.؟
🍂 از دورنگی درباره کسانی که بحث های معنوی میکنن شنیده بودم
اما... اما بابامرتضی مثل اون آدم ها نبود...
تاحالا ندیده بودم یک آدم معمولی اینهمه کارکنه ..
چه برسه به یک پیرمرد اون هم با سن بالای بابابزرگم.
شاید روزی سه یا چهار ساعت میخوابید.
مش عیسی هم اهل کلک نبود..
سیدباقر هم که اصلا خیلی ساده و بی شیله پیله تشریف داره...😌
اصلا تو این روستا من دورنگی و تقلب ندیدم..
همه دائم کار میکنن ... پس حتما از جایی تاثیر گرفتن که 🤔... اصلا ولش کن...😈
درمونده شدم....
نکنه بابابزرگ رو نتونم کمک کنم؟...
😓
بیچاره خیلی برام زحمت کشید...
یعنی من اینقدر بی عرضه ام...؟
🍂🍂🍃
-اینقدر دمق نشو... مشهد خیلی دور نیست ...
-آدرس بیمارستان رو هم میدم راننده...
🍃🍃💥
با صدای مش عیسی دست کشیدم به چشمام که احیانا خیس نشده باشه...
بعض نمیذاشت جوابش رو بدم
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم
... چاره چی بود؟🙄🤔😞
💥💥💥💥💥
اسد شاهکار کرده بود
صدای آمبولانس اومد...
....................................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂 🍂 #رمان 🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅 🍃 #قسمت بیستم .......................................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 #رمان
🍂 #خنده_های_پدربزرگ 🎅🎅
🍃 #قسمت بیست و یکم
..........................................................🍃
🍃اثری از #سجاد_مهدوی
....................................
🖋🖋🖋✒️✒️✒️
⚡️صدای جیر جیر قلمش تو گوشم زنگ میزد
+بیدارت کردم باباجون🎅
-نه...دیگه خیلی خوابم نمیومد...آخه شب زود خوابیده بودم....
الان هم الکی داشتم تو جا وول میخوردم...😊
-باباجون... همه این تابلوها رو خودت خطاطی کردی؟...خوب حوصله ای داری ها...
+نه پسر گلم همشون که نه... اما خوب .... بعضی وقت ها دست به قلم میشم...
خطاطی روح آدم رو جلا میده🎅
🖋✒️
اون تابلو قدیمیه کار عمو حسینه اونم خطاطی میکرد🎅
_انگار خیلی مهمه براتون... خیلی تزیینش کردی... روش چی نوشته؟
+ آره عزیزم هم آیه قرآنه هم یادگاریه 🎅.
🍀أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ ءَامَنُوَّاْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ 🍀
_ یعنی چی؟
+ یعنی آیا وقت آن نرسیده که دل های مومنین در مقابل ذکر خدا متواضع و خاشع بشه!🎅
_چه کلمات سنگینی....خاشع....متواضع...! چرا این آیه رو براتون نوشت؟... یعنی چی اونوقت؟
+ حقیقتش بار آخر که میخواست بره یک مقدار دلم بیتابی میکرد.🎅
بهش گفتم یه چیزی بنویسه که قلبم آروم بشه.
اون هم این آیه رو نوشت.🎅
بعد از اینکه آیه رو خوندم گفتم ... ای دل غافل... چرا باباجان! وقتش رسیده. باید در مقابل خدا خاشع باشم..🎅
.یعنی...یعنی تسلیم قدرت خدا 🎅
🍃🍃🍃🍃
با تکون شدید آمبولانس رشته افکارم پاره شد...
🚑🚑🚑
-آقای راننده میشه کمی دست انداز ها رو یواش تر بری...باباجونم داره اذیت میشه...
+آخ....اوهْهْهو...اوهْهْهو... باباجون...آب دم دستته...🎅
-باباجون.....به هوش اومدی؟....خدایا شکرت...
یه جوریم شد... 🍃🍃
...نمیدونستم گریه هم صورت زشتم رو اذیت میکنه....💎
شوری رو با پوست بی احساس صورتم احساس میکردم
🍃چفیه رو از رو صورتش برداشتم...
-چشم باباجون....
+چقدر چشمات قشنگ شده...ما کجا میریم باباجون...اوهْهْهو🎅
-داریم میریم درمانگاه... مشهد...
+مشهد... یا امام رضا!... اوهْهْهو. بالاخره ما رو طلبیدی؟...🎅
+سلام بر حسین...اوهْهْهو...اوهْهْهو ...دستت درد نکنه...
-آره باباجون بریم شیمی درمانی کنی و برگردیم
🍂خجالت کشیدم که بگم از شیمیایی شدنش چیزی نمیدونستم
-فقط باید سر موقع میومدی... نباید میزاشتی دیر بشه😙
+سر موقعه باباجون!...اوهْهْهو... تو غصه نخور.... هرموقع که سر موقعش باشه خودش میطلبه!...🎅
-من که سر در نمیارم... اما ... اما ... بزار ماسک اکسیژن رو بزنم اینقدر سرفه نکنی...
+باباجون... جواز مشهد من تو بودی... اوهْهْهو🎅
تو رو از تهرون آورده پیش من که باهم بریم پابوسش....اوهْهْهو🎅
ماسک رو براش گذاشتم...
🍃🍃🍃🍃🍃
مشهد.... امام رضا....همیشه دوست داشتم یه سری برم ببینم چه طوریه ... اما ... تا حالا که نرفتم... حالا بااین شرایط بمید برم؟...
با بهوش اومدن باباجون حالم بهتر شده بود...
....................................................
🍃🍃 رمان های عاشقانه مذهبي
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍀اعمال مشترکهٔ #ماهشعبان المعظم،ماه رسول خدا صلی الله علیه و آله
1⃣هر روز هفتاد مرتبه
اَسْتَغْفِرُاللّهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَه
2⃣هر روز هفتاد مرتبه
استغفرالله الذی لا اله الا هو الرحمن الرحیم،الحی القیوم واتوب الیه
3⃣«صدقه» بسیار دهد
در این ماه
هرچند به دانهٔ خرمایی باشد.
4⃣در کل این ماه هزار بار بگوید
لا اله الا الله،ولا نَعبُدُ الّا ایّاه مُخلصینَ لهُ الدّین و لَوْ کَرِهَ المُشرکون.
که ثواب هزار ساله در نامه عملش بنویسند.
5⃣در هر پنج شنبه این ماه روزه بگیرد ودو رکعت نماز بخواند
(در هر رکعت حمد و۱۰۰مرتبه توحید)
وبعد از سلام ۱۰۰مرتبه صلوات
6⃣ در این ماه«صلوات»بسیار بفرستد
7⃣خواندن«صلوات مخصوص
(....شجرة النبوه وموضع الرساله ...)(یک صفحه ونیم)
هر روز هنگام زوال(زمانی که آفتاب ظهر به وسط آسمان رسیده باشد.)
8⃣خواندن«مناجات شعبانیه»
در این ماه در هر زمانی که حضور قلبی باشد.(...واسمع دعائی اذا دعوتک....)(۵صفحه)
☀️بهترین اعمال این ماه
۱)استغفار
۲)صدقه بسیار
۳)روزه گرفتن کل ماه که وصل شود به رمضان المبارک
💠منتظران عزیز
ثواب نمازها وروزه ها وذکرها ودعاها را ان شاءالله هدیه میکنیم برای فرج معشوق عزیزمان
وقطعا مؤثر خواهد بود در جلو انداختن امر فرج ان شاءالله
🌺 #ماه_شعبان #امام_زمان عج
❄️🌨☃🌨❄️
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
✨﷽✨
🌼پرده پوشی گناه دیگران
✍حضرت محمد (ص) از امام علی (ع) پرسیدند: اگر مردی را در حال ارتکاب فحشایی,گناهی دیدی چه میکنی؟ مولا امیرالمؤمنین پاسخ دادند:او را میپوشانم
رسول الله پرسیدند:
اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه؟مولا باز هم جواب دادند: او را میپوشانم. رسول الله سه مرتبه این سوال را پرسیدند و مولا امیرالمؤمنین هر سه بار، همان پاسخ را دادند.
حضرت محمد (ص) فرمودند:
جوانمردی جز علی نیست. آنگاه رسول الله رو به اصحاب کردند و فرمودند: برای برادران خود پرده پوشی کنید
📚مستدرک الوسائل ، ج ۱۲ ، ص ۴۲۶
🌸عید مبعث بر تمام مسلمانان مبارکباد🌸
❄️🌨☃🌨❄️