#تیرامیسو_با_ماست 🍮
مواد لازم:
۲ ق غ پر ماست
۱ لیتر شیر
۱ لیوان شکر
۴ ق غ آرد
نصف ق چ وانیل
۲ عدد زرده ی تخم مرغ ( میتونید یک پاکت خامه هم اضافه کنید خوشمزه تر میشه)
برای وسط دسر 🤏🏻کیک و یا بیسکوییت لیدی فینگر
برای خیس کردن کیک یا بیسکوییت لیدی فینگر 👈۱ ق غ قهوه فوری ، ۱ ق غ شکر ، ۲ لیوان آب ولرم
به جز ماست همه ی مواد را با هم مخلوط کنید و روی حرارت بگذارید و هم بزنید وقتی که شروع کرد به قل زدن از روی حرارت بردارید. برای اینکه از حرارت اولیه ی آن کاسته شود با همزن دستی هم بزنید وقتی از بخار آن کم شد ماست را اضافه کنید (از قسمت آبکی ماست اضافه نکنید) به هم زدن ادامه دهید تا روی آن نبندد.. در کاسه یا لیوان های دلخواه تان یک ملاقه از مواد بریزید سپس وسط آن از لیدی فینگر یا کیک که در مخلوط نسکافه،شکر و آب خیس کرده اید ، بگذارید روی آن دوباره از محلبی بریزید و بعد از اینکه سرد شد روی آن را پودر کاکائو بریزید و در یخچال بگذارید تا کاملا سرد شود سپس سرو کنید.
📰آیتالله ریشهری درگذشت
🔹آیتالله ریشهری، تولیت آستان حضرت عبدالعظیم(ع)، لحظاتی قبل در ۷۵ سالگی درگذشت. ایشان به علت بیماری داخلی در بیمارستان خاتم الانبیا بستری بود.
🔹آیتالله ریشهری علاوه بر مسئولیت مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث قم و چاپ کتب علمی و دینی (میزانالحکمه، کیمیای محبت و زندگینامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط و...)، در مسئولیتهایی چون عضو مجلس خبرگان رهبری، وزارت اطلاعات و دادستانی کل کشور، رئیس بعثه مقام معظم رهبری و... خدمات شایانی کرده بود.
🔹️ایشان در ایام دادستانی و وزارت اطلاعات، در برچیدن فتنه منتظری و مهدی هاشمی و حمایت از امام راحل(ره) و انقلاب اسلامی، اقدامات انقلابی و صریحی انجام داد.
🔹️خداوند متعال ایشان را قرین رحمت واسعهاش فرماید.
💕🧡💕🧡
🔴 *فرازی زیبا از زیارت امام زمان(عج)*
🔵 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَبِيلَ اللَّهِ الَّذِي مَنْ سَلَكَ غَيْرَهُ هَلَكَ
🔺 سلام بر تو ای راه خدا که هر کس غیر از آن را پیمود، هلاک شد.
🔹 آری این فراز می گوید که هر راهی جز راه امام زمان منتهی به هلاکت است.
🔹 یعنی جز از مسیر امام زمان نمی توان به خوشبختی و عاقبت بخیری رسید.
🔹 یعنی راه اطاعت و بندگی بسوی خداوند جز از طریق امام زمان میسر نمی شود.
🔹 یعنی همه فیوضات عالم و خوبی ها جز از طریق امام عصر به ما نمی رسد.
🔹 یعنی سعادت در راه امام عصر و شقاوت در هر مسیری به جز راه امام عصر می باشد.
#امام_زمان
📚 مفاتیح الجنان/زیارت حضرت صاحب الامر (ع)
💕💔💕💔
دوباره سالی گذشت
دوباره هرچه که بود و نبود، تمام شد عزیز
دوباره درخت، سبز شد و
پرستوهای کوچیده، بار دگر هم
به خانه برگشتند
دوباره زمین از غمی سترگ
دوباره جهان از شبی عجیب،
خلاص شد، خلاص...
دوباره سالی گذشت
دوباره هرچه که بود و نبود؛
سیاه یا سپید،
و خوب یا که بد،
تمام شد عزیز...
نفس بکش، چه هوایی!
چه باد سرکشِ خوبی!
چه قرنی و چه شروعی
چه روز خوش یُمنی!
درست میشود امسال، هرچه ویرانیست.
امید دارم من
به قرن تازه رسیده
به این دگرگونی
امید دارم من
درست خواهد شد
هر آنچه زخمی و بیمار و بی سرانجام است؛
درست خواهد شد ...
👤نرگسصرافیان طوفان
💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتراف مخالفین جمهوری اسلامی به زندگی سالم و تدابیر عالیِ رهبرانقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایتی عجیب از تفاوت زمان در دنیا و برزخ
▪️این قسمت: باغ زمزم
▫️تجربهگر : آقای مهدی اسفندیاری
#تجربه_مرگ_موقت
💕دارو و دوست!
هر دو دردها را تسکین میدهند...
با این تفاوت كه «دوست»...
نه قیمت دارد؛
نه نياز به بيمهٔ حمايتی ؛
چون خودش حمايت است!
نه مقدار دارد ؛
نه تاريخ انقضا،،
بلكه هر چه قديمی تر باشد ، اثرش عميق تر و شفابخش تر است!
هر دارو برای دردی مؤثر است ،
و برای يک درد ديگر مُضِر...؛
اما دوست، بر هر دردی دواست!
سلامتی همه رفقا❤️
💕💜💕💜
💕یادم باشد قبل از هر کار ...
با انگشت به پیشانیم بزنم ،
تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم !
✨ یادم باشد ...
با هر کسی آنقدر صمیمی نشوم ،
شاید روزی دشمنم شود ...
✨ یادم باشد ...
با هر کسی دشمنی نکنم ،
شاید روزی دوستم شود ...
✨ یادم باشد ...
امید کسی را از او نگیرم ،
شاید تنها چیزیست که دارد ،
✨ و یادم باشد ...
که آدمها همه ارزشمندند ،
و همه می توانند ...
مهربان و دلسوز باشند ... !
💕💙💕💙
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_شصتم #ازدواج_صوری فرداش جواب آزمایش گرفتیم الحمدالله هیچ مشکلی نداشتیم
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_یکم
#ازدواج_صوری
رواے پریا احمدی
من هنوز بعداز دوهفته هنگ کامل رفتارهای اطرافیانم
نگاهـ های عاشقانه آقای عظیمی
محبتهای مادرشون که الان بهشون میگم مادرجون
زنداداش گفتنای زهرا
ذوق پدر ومادر خودم از اینکه ازدواج کردم
تبریک و خوشحالی دوستامون
امروز باید میرفتم مدارکمون رو به حوزه علمیه برای کربلا
من درحال دق کردن بودم
تمام مدارک خودم و آقای عظیمی
بردم
تو راهرو همکلاسیمون
محدثه رفیعی دیدم
محدثه :پریاجون مبارک باشه
-ممنونم عزیزم 😔😔
رفتم دفتر مدیریت
-سلام استاد
استاد:سلام دخترم
مبارکت باشه
-ممنونم استاد
این مدارک من و همسرم
اشکام جاری شد
استاد:خانم احمدی چیزی شده
-نه استاد
تاریخ سفر معلوم شده؟
استاد:بهتون خبر میدیم
-باشه ممنون
سوار ماشین شدم
سرم گذشتم رو فرمون اشکام جاری شد
آقا من دارم چیکارمیکنم
آقا 😭😭😭😭
این چه بازیه
گوشیم زنگ خورد
آقای عظیمی بود
-الو سلام
عظیمی:سلام خانم گلم
پریا
-😳بفرماییدکاری داشتید😒
عظیمی: باز گریه کردی؟
پریا چرا اینجوری میکنی آخه
هق هق گریه ام بلند شد بریده بریده گفتم :بخدا دست خودم نیست
عظیمی:باشه باشه
کجایی؟
-حوزه
عظیمی:بمون همون جا
میام پیشت
-باشه 😑
یه ربع دیگه آقاعظیمی اومد
یه شاخه گل رز قرمزداد دستم
عظیمی: خوبی خانمم؟
-اشکام جاری شدممنون
عظیمی:پریاجان خانمم چرا اینجوری میکنی؟
دستاش باز کرد
سرم گذشت رو سینه اش
سرم نوازش میکرد
پریا جان عزیزم
توروخدا تمومش کن
دوهفته است
محرم من شدی
روز به روز داری آب میشی
الان ملت میگن صادق داره زنش شنکجه میده
دلم برای همون دختر شیطون تنگ شده
خودمو از حصاردستاش بیرون کشیدم
خندیدم بعد از دوهفته
عظیمی:آفرین خانم خوشگلم
همیشه بخند
اما خندم به زور بود تا دست از سرم برداره
اخه مگه این ازدواج صوری نیست پس این کارا چیه😐
نام نویسنده: بانو....ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_شصت_یکم #ازدواج_صوری رواے پریا احمدی من هنوز بعداز دوهفته هنگ کامل رفت
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_دوم
#ازدواج_صوری
امروز بعد از سه هفته دارم میرم دانشگاه
از دوروز پیش که حوزه علمیه رفتم بعد از این همه مدت به صورت مجازآسایی آروم شدم
الان منتظرم آقاصادق بیاد دنبالم بریم دانشگاه
خیلی باهاش راحت شدم چندروزیه که به اصرارخودش اقاصادق صداش میزنم
راست میگه ماباید جلوی بقیه خوب وانمود کنیم
وارد دانشگاه شدیم
باهم
اما هنوز دست هم نگرفتیم
وارد بسیج دانشگاه شدم
ماهورا(نیروی انسانی):إه فرماندمون اومده دانشگاه
-خخخخخخ
ماهورا:فرمانده میای بریم شمال
آقاتون میاد😍😍😍
-صادق میاد؟
ماهورا :اوهوم
با خودم گفتم چرا نگفت به من
باز شروع کرد
-آره میام فقط اسمم تو لیست ننویسید که آقا صادق نفهمه
ماهورا:باز شروع شد کل کل این دو نفر نکن خواهرمن
الان شوهرتها
-ماهورا آقاصادق نفهمها 😁
ماهورا:چشم🙈
نام نویسنده:بانو...ش
آیدی نویسنده :
@Sarifi1372
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_شصت_دوم #ازدواج_صوری امروز بعد از سه هفته دارم میرم دانشگاه از دوروز پی
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_سوم
#ازدواج_صوری
انقدر حرص خوردم
منو مسخره خودش کرده
منم بهش نمیگم میرم شمال
اتوبوس اونا ساعت ۷ صبح میرفت
و ما ۹ صبح
قرار بود بریم بندر انزلی
ساعت ۱بود رسیدیم
صداهای خنده های صادق درحالیکه داشت سوار قایق میشد
به گوشم میرسید
دقیقا رفتم روبروش ایستادم
تا وقتی اومد منو ببینه
بعداز یه ربع بیست دقیقه اومد
درحال پیاده شدن از قایق خشک زد
اومد سمتم بازوم گرفت و گفت :تو اینجا چه غلطی میکنی؟😡😡😡
دستم بردم رو دستش تا اومدم بگم همون غلطی که تو میکنی
یادمون رفت عصبی شدیم
اولین برخودمون
تو اوج عصبانیت بود
دستش برد به سمت موهاش فرو کرد
صادق:ببخشید یه لحظه عصبانی شدم
پریا توروخدا ببخش
-دستو بکش
میخوام برم
عظیمی:پریا همه آشنان اینجا توروامام کوتاه بیا
-😔😔😔باشه
عظیمی :من فدات بشم بخدا خیلی خانمی
-هه 😔😔😔
عظیمی:خانمون به ما افتخار میده بریم سوار قایق بشیم باهم ؟
دوباره شدم همون دختر سرتق
-اوووم 🤔🤔
بریم
به شرطی که برام از اون لواشک ترشا بخری 🙈🙈
نمیدونم چرا دلم نمیادناراحتش کنم خب واقعا پسرخوبیه 😊
عظیمی:چشم چشم مهربونم 😍
نام نویسنده:بانو...ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_شصت_سوم #ازدواج_صوری انقدر حرص خوردم منو مسخره خودش کرده منم بهش نمیگم
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_چهارم
#ازدواج_صوری
حدود یک ماهی از عقدمون میگذره
کمـ کم محبت صادق تو دلم افتاده بود
داشتم تو اتاق تو گوگل دنبال عکسها و صوتها و مداحی های شهید حجت اسدی
عاشق این شهید بودم
گوشیم زنگ خورد
آقا صادق بود
-الو سلام
صادق:سلام خانم گلم خوبی؟
-ممنون
کارداشتی؟
صادق:حاضر باش عصر میام دنبالت
خاله خانم دعوتمون کرده پاگشا
-برای چی؟
صادق:نمیدونم والا
ولی گویا تو شهرما رسمه
-ههه بانمک
صادق:فدای خانمم بشم
پریا جان
-بله
صادق:میشه روسری روشن سر نکنی؟
-وا چرا؟😳😳😳😡😡😡
صادق:خوب چرا میزنی خانمی
آخه خیلی بهت میاد
اون جاهم جوان زیاده خب 😢😢
میشه سرنکنی؟😕😕😕
-باشه
صادق:من فدای خانمم بشم
-خدانکنه
رفتم سمت کمد لباس
یه روسری بنفش کمرنگ درآوردم
با یه مانتوی طلایی درآوردم
گفتم متضادهمن قشنگ میشن
صدای زنگ در اومد
مامان:بیا پریا آقاصادق اومده
-بله چشم
چادرم تو راهرو سر کردم
سوار ماشین شدم
-سلام
صادق:سلام خانم گل
سرش آورد نزدیک گوشم چه این رنگی به خانمم میاد
-مرسی 🙈🙈🙈
صادق:بریم خانمی؟
-اوهوم اوهوم😊
نام نویسنده: بانو....ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
بسم رب الصابرین #قسمت_شصت_چهارم #ازدواج_صوری حدود یک ماهی از عقدمون میگذره کمـ کم محبت صادق تو
بسم رب الصابرین
#قسمت_شصت_پنجم
#ازدواج_صوری
بعدازنیم ساعت رسیدیم خونه خاله جون
سرراهمون یه جعبه شیرینی خریدیم
صادق زنگ زد
خاله در باز کرد
باهم سلام و علیک کردیم رفتیم تو
مادرجون و زهرااینا هم دعوت کرده بودن
-خاله جون بیاید بشینید
والا خیلی زحمت میکشید،
خاله رو به مادر گفت :آجی ماشاالله عروست خیلی خانمه
مادرجون:آره ان شاالله یکی مثل پریا قسمت بشه آجی
خاله:ان شاالله
یکی دو ساعتی موقعه شام شد
منو زهرا رفتیم کمک خاله
سفره چیدیم
منو آقاصادق پیش هم نشستیم خم شدیم یهو باهم دیس برنج برداشتیم
دستم گرفت نوازش کرد یهو
هول شدم دیس از دستم افتاد وسط سفره 🙈🙈🙈
آبروم رفت 😐😐
یعنی تا بریم خونه من داشتم از خجالت آب میشدم
شب من رفتم خونه مادرجون
صبح که از خواب بیدار شدم
مادر گفت صادق رفته جایی عصری میاد
پریا توهم برو استراحت کن
روی میز تحریر یه کاغذ بود
رمز لب تاپش بود
رمز زدم عکس صفحه اش خیلی جالب بود
عکس شهیدقاریان پور و عکس مزارشهید
مای کامپیوتر باز کردم
پوشه شهید قاریان پور منو جذب کرد
زندگی نامه شهید بود
نام:علی
نام خانوادگی:قاریان پور
نام پدر:یوسف
نام مادر:طاهره
محل تولد:قزوین
محل شهادت:شلمچه
تاریخ تولد:۱۳۴۳/۵/۱۳
تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۰
مشتی خاک تقدیم به پیشگاه خداوند
در وصیت نامش از خانوادش خواسته شبانه مثل حضرت زهرا (س)دفنش کنن
و از خواهران و مادرش خواسته در مراسم تشیع اش همگی چادر سفید سر کنن
نام نویسنده :بانو.....ش
آیدی نویسنده:
@Sarifi1372
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعای فرج خوانی زیبای کودک خردسال در حاشیه مراسم احیای نیمهیشعبان ۱۴۰۰
تورا به الغوث و العجلِ دلهای پاک بیا مهدی جان😢
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
✨﷽✨
🌼غفلت از نماز اول وقت
✍️لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد: برخیز که از قافله جا نمانی! ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است! هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نمانی. ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد.
خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که ای بیخبر از کاروان نمازگزاران جاماندهای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیحاند ولی تو را خواب غفلت ربوده است و ارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد.
روز هنگام، ارباب کیسهای گندم به لقمان داد تا بکارد و لقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست! علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت: ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم. چرا که خود گفتی: نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد.
💕💛💕💛