🌺با ۵ روش انرژیهای منفی را از خود دورکنیم و به آرامش برسیم ...
۱- "دوست داشتن"
سعی کنید همه را دوست داشته باشید،
نفرت داشتن انرژی منفی دارد ..
۲- " بخشش "
سعی کنید اشتباهات دیگران را ببخشید،
حس انتقام انرژی منفی دارد ..
۳- " غیبت "
همیشه خوبی دیگری را بگویید،
بدگویی انرژی منفی دارد ...
۴- "صداقت و راستگویی"
راست بگویید یا چیزی نگویید.
دروغگویی انرژی منفی دارد ...
۵- "حقالناس "
حق دیگران را ضایع نکنید،
ضایع کردن حق دیگران انرژی منفی دارد.
💕❤️💕❤️
💖دل من میگویـد ،
🌿میشود در دل تلخی، عسل ناب چشید
🌿میشود زیبا دید
🌿میشود زیبا خواند
🌿میشود زیبا گفت
🌿شرط آن است که زیبایی را
🌿بنشانیم پسِ پنجرۀ دیدۀ خویش
🌿گره از گیسوی شب باز کنیم،
🌿و ببینیم سپیدیِ سحر ...
🌿بگشاییم در و پنجره را
🌿و به هـر رهگذری ،
🌿کز سر کوچۀ ما می گذرد
💖بفرستیم به لبخنـد درود ...
🌸 امروزتون به رنــگ آرامش
💕💛💕💛
#انرژی_مثبت 😍
ﺑﺎ ﭼﻮﺑﻬﺎﯼ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﻭ ﮐﺸﺘﯽ ﺳﺎﺧﺖ
ﻭ ﺑﺎ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺖ.
از همین حالا افکارت را نو کن تا موفق شوی.
💕🧡💕🧡
#رمان_عاشقانه_مذهبی1
🍃
یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسےام دقیق میشوم...
هاله لبخندلبهایم رامیپوشاند؛سوژه ام راپیدا ڪردم❣
پسری باپیرهن شونیزسرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪےنیمےازبخش یقه وشانه اش راپوشانده.
شلوارپارچه ای مشڪےویڪ ڪتاب قطوروبه ظاهرسنگین ڪه دردست داشت
حتم داشتم مورد مناسبـےبرای صفحه اول نشریه مان باموضوع"تاثیرطلاب ودانشجودرجامعه"خواهدبود❣
صدامیزنم:ببخشید آقا❢یڪ لحظه...
عڪس العملـےنشان نمیدهےوهمانطورسربه زیربه جلوپیش میروی.
باچندقدم بلند وسریع دنبالت مےآیم ودوباره صدامیزنم:
ببخشیییید...ببخشیدباشمام❢
🍃
باتردید مڪث میڪنے،مےایستےوسمت من سرمےگردانےاماهنوزنگاهت به زیراست
آهسته میگویی:
_ بله؟؟..بفرمایید❢
دوربین رادر دستم تنظیم میڪنم..
_ یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید(وبه لنز اشاره میڪنم)
نگاهت هنوز زمین رامیڪاود❢
_ ولـے....برای چه ڪاری؟
_ برای ڪارفرهنگے❢ عڪس شماروی نشریه مامیاد.
_ خب چرا ازجمع بچه ها نمیندازید..؟چراانفرادی؟
بارندی جواب میدهم:
_ بین جمع، شما،طلبه جذاب تری بودید❢
چشمهای به زیرت گرد وچهره ات درهم میشود.
زیرلب آهسته چیزی میگویی ڪه دربین آن جملات"لاالله الا الله"رابخوبـےمیشنوم.
سرمیگردانـےوبه سرعت دور میشوی،من مات تابه خود بجنبم تووارد ساختمان حوزه میشوی..
سوژه_عکاسی_ام_فرارکرد😐
باحرص شالم رامرتب وزیرلب زمزمه میڪنم:
چقدر بـےادب بود😒
🍃
یڪ برخورد ڪوتاه وتنهاچیزی ڪه در ذهنم ازتو#طلبه_بی_ادب ماند،یڪ چهره جدی،مو و محاسن تیره بود..❣
🍃
#ادامه_دارد...
.
نویسنده:
میم_سادات_هاشمی
🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_عاشقانه_مذهبی1 🍃 یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسےام دقیق میشوم
#رمان_عاشقانه_مذهبی2
🍃
روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم❢
ساعتـےاست ڪه ازظهرمیگذردوهوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده ڪه هرزگاهےبااشاره پاتڪانش میدهم تاسرگرم شوم❢
تقریبا ازهمه چیزوهمه ڪس عڪس گرفته ام فقط مانده...
_ هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟❣❣😒
رومیگردانم سمت صدای مردانه اشنایی ڪه باحالت تمسخرجمله ای راپرانده بود❣
🍃
همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه،ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی ازدوستانم نوربالابزنه.
_ چطورمگه؟❣...مفتشـے..؟😒
اخم میڪنے،نگاهت رابه همان قوطےفلزی مقابل من میدوزی❣
_ نعخیر خانوم!!..نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم...ولـے..😠
_ ولےچے؟....دخالت نڪنید دیگه❢...وگرنه یهو خدامیندازتتون توجهنما😁
🍃
_ عجب❢...خواهرمن حضور شمااینجاهمون جهنم ناخواسته اس❢
عصبـےبلندمیشوم...😠
_ ببینید مثلا برادر!خیلی دارید ازحدتون جلومیزنید!تاڪےقصدبه بےاحترامی دارید!!!
_ بےاحترامی نیست!...یڪ هفتس مدام توی این محوطه میچرخید❢اینجا محیط مردونس
_ نیومدم توڪه😠....جلو درم😒
_ اها!یعنی اقایون جلوی درنمیان؟...یهوبه قوه الهےازڪلاس طی الارض میڪنن به منزلشون؟..یاشایدم رفقا یادگرفتن پروازڪنن ومابـےخبریم؟😐😕
🍃
نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سڪوت میڪنم...
نفس عمیقی میڪشےوشمرده شمرده ادامه میدهی:
_ صلاح نیست اینجا باشید!...
بهتره تمومش ڪنید و برید.
_ نخوام برم؟؟؟؟؟
_ الله اڪبرا...اگرنرید...
صدایی بین حرفش میپرد:
_ بابا #سید ... رفتی یه تذکر بدیا!چه خبرته داداش!
نگاه میڪنم،پسری باقدمتوسط وپوششی مثل تو ساده.
حتمن رفیقت است.عین خودت پررو!!
بی معطلےزیرلب یاعلی میگویی وبازهم دورمیشوی..
یڪ چیز دلم راتڪان میدهد..
#تو_سیدی..
🍃
نویسنده :
میم_سادات_هاشمی
🍃
#منتظرادامه_داستان_باشید
🍃
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_عاشقانه_مذهبی2 🍃 روی پله بیرون ازمحوطه حوزه میشینم وافرادی ڪه اطرافم پرسه میزنندرارصد میڪنم❢
#رمان_عاشقانه_مذهبی3
به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم...😊
چندسال است ڪه شاهدرفت وآمدهایـے؟❢استادشدن چندنفررا به چشم دل دیده ای؟..تو هم طلبه_هارادوست_داری؟❤
بـےاراده لبخند میزنم❢به یادچندتذڪرتو...چهارروز است ڪه پیدایت نیست.😔
دوڪلمه اخرت ڪه به حالت تهدیددرگوشم میپیچد ... اگرنرید..
خب اگر نروم چـے؟❢😐
چرادوستت مثل خروس بـےمحل بین حرفت پرید و...😒
دستـےازپشت روی شانه ام قرارمیگیرد!ازجامیپرم وبرمیگردم...
یڪ غریبه درقاب چادر. بایڪ تبسم وصدایـےارام...
_ سلام گلم❣..ترسیدی؟
باتردیدجواب میدهم
_سلام❣...بفرمایید..؟
_ مزاحم نیستم؟..یه عرض ڪوچولوداشتم.
شانه ام راعقب میڪشم ...
_ ببخشیدبجانیاوردم..!!
لبخندش عمیق ترمیشود..
_ من؟؟!....خواهرِ مفتشم😊
🍃🍃🍃🍃
یڪ لحظه به خودم آمدم و دیدم چندساعت است ڪه مقابلم نشسته وصحبت میڪند:
_ برادرم منوفرستادتااول ازت معذرت خواهـےڪنم خانومے❣اگربدحرف زده....درڪل حلالش ڪنے. بعدهم دیگه نمیخواست تذڪردهنده باشه!
بابت این دوباری ڪه باتوبحث ڪرده خیلےتوخودش بود.
هـےراه میرفت میگفت:اخه بنده خدا به تو چه ڪه رفتـےبانامحرم دهن به دهن گذاشتـے!...
این چهارپنج روزم رفته بقول خودش ادم شه!...
_ ادم شه؟؟؟...ڪجارفته؟؟؟😕
_ اوهوم...ڪارهمیشگے!
وقتـےخطایـےمیڪنه بدون اینڪه لباسےغذایـے،چیزی برداره. قران،مفاتیح و سجادش رو میزاره توی یه ساڪ دستـےڪوچیڪومیره...
_ خب ڪجا میره!!؟
_ نمیدونم! ...ولـےوقتـےمیاد خیلـےلاغره...! یجورایـے توبه میڪنه😊
باچشمانـےگرد به لبهای خواهرت خیره میشوم...
_ توبه ڪنه؟؟؟؟...مگه...مگه اشتباه ازیشون بوده؟...
چیزی نمیگوید. صحبت رامیڪشاند به جمله آخر....
_ فقط حلالش ڪن!...علاقه ات به طلبه هارم تحسین میڪرد!...
علی_اکبر_غیرتیه... اینم بزار پای همینش
سیدعلی_اکبر...
همنام پسرِ اربابــے....هرروز برایم عجیب ترمیشوی...
تومتفاوتـےیا...من_اینطورتورامیبینم؟
🍃🍃🍃🍃
ڪارنشریه به خوبـےتمام شدودوستےمن بافاطمه سادات خواهرتوشروع❣❤
آنقدرمهربان،صبوروآرام بودڪه براحتـےمیشداورا دوست داشت.
حرفهایش راجب تومراهرروزڪنجڪاوترمیڪرد.
همین حرفهابه رفت وآمدهایم سمت حوزه مهر پایان زد.
گاهاتماس تلفنـےداشتیم وبعضـےوقتهاهم بیرون میرفتیم تابشودسوژه جدیدعڪسهای من...
چادرش جلوه خاصی داشت درڪادرتصاویر.
ڪم ڪم متوجه شدم خانواده نسبتاپرجمعیتـےهستید.
علـےاکبر،سجاد،علـےاصغر،فاطمه وزینب بامادروپدرعزیزی ڪه درچندبرخوردڪوتاه توانسته بودم ازنزدیڪ ببینمشان.
تو برادربزرگتری ومابقی طبق نامشان ازتوڪوچڪتر....
نام پدرت حسین ومادرت زهرا❣
حتـےاین چینش اسمهابرایم عجیب بود.
تورادیگرندیدم وفقط چندجمله ای بود ڪه فاطمه گاهی بین حرفهایش ازتو میگفت.
دوستـےماروز به روز محڪم ترمیشدودراین فاصله خبراردوی راهیان_نورت به گوشم رسید...
🍃🍃🍃🍃
#ادامه_دارد...
#هر_گونه_نظر_پیسنهاد_انتقاد_را_درباره_داستان_با_ادمین_در_میان_بگذارید
نویسنده:
میم_سادات_هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_عاشقانه_مذهبی3 به دیوارتڪیه میدهم ونگاهم رابه درخت ڪهنسال مقابل درب حوزه میدوزم...😊 چندسال اس
#رمان_عاشقانه_مذهبی4
_ فاطمه سادات؟
_ جانم؟..
_ توام میری؟❣...
_ ڪجا؟
_ اممم...باداداشت.راهیان نور؟...
_ اره!ماچندساله ڪه میریم.
بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم:
_ میشه منم بیام؟
چشمانش برق میزند...
_ دوست داری بیای؟😏
_ عاوره...خیلـ😔ــے...
_چراڪه نشه!..فقط ...
گوشه چادرش رامیڪشم...
_ فقط چی؟
نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند..
_ بایدچادرسرڪنـے.😊
سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم..
_ مگه حجابم بده؟؟؟😒
_ نه!ڪےگفته بده؟!...اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره!
دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده...حفظ این❣
وڪناری ازچادرش رابادست سمتم میگیرد
🍃🍃🍃🍃
دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم.حال وهوایشان رادوست داشتم.
زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد🌹💞
محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست...دربین همین افراد.
قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود❣
تصمیمم راگرفتم...
#حجاب_میڪنم_قربه_الی_الله
.
نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای❣ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم❣❣
قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم.
وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای.
به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم.#چادربمن مےآید...این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند.
🌹🌹🌹🌹
_ ریحانه؟❣...ریحان؟....الو❣❣😐
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟❣...😐
_ همینجا❣....چه خوشتیپ ڪردی❣تڪ خور😒(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم)
میخندد...
_ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت❣
به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم...
_ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!...همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم...
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا....
🌹🌹🌹🌹
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود.
توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے..
فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید😊
_ بیا!!....
(وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟😐
_ شلواره😒!معلوم نیس؟؟😁
_ هرهرهر!....جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟
_ چرا!...امامیگه فعلا نمیخوادبندازه.
یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!😁
وتولبخندمیزنـے❣میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی:
_ خواهش میڪنم!
🌹🌹🌹🌹
احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم...
نمیدانم ازچیست!
از#چفیه_ات یا#تو...
🌹
#ادامه_دارد...
.
نویسنده:
#میم_سادات_هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♦او یک فرشته بود..
❣حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
❣نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد "فرشته" باشد؟
چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود، "کودکی خوش چهره و معصوم" را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.
❣"نقاش" به جاهای بسیاری می رفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند.
❣سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، پس از چهل سال که "حاکم" احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت: هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود.
❣نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شهر یافت.
❣از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند، او هم قبول نمود،متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
❣گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به "شیطان" تبدیل نموده...
♦"داستانی بسیار تامل بر انگیز است."
❣"خداوند" همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید، این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود را نمی دانیم و خود را به شیطان مبدل می کنیم.
💕🧡💕🧡
انواع خواب
*مواظب خواب سودازا باشید که سودا پیش نیاز سرطان است*
*خواب هلاکت:*🙄
خوابیدن در هنگام غروب آفتاب، از نگاه اسلام خواب هلاکت نام گرفته است.
خوابیدن در هنگام غروب از دیدگاه اسلام نکوهش شده تا حدی که فرد وقتی از خواب بیدار می شود احساس می کند در دنیای دیگری است و برای مدتی ذهنش پاک شده است و اتفاقات روز را به خاطر نمی آورد.
خواب در هنگام غروب سودا را در بدن افزایش میدهد و موجب بدخلقی میشود
*خواب غفلت:*
خواب در مجالس پند و اندرز و خوابی که تمام زمان شب را در برمیگیرد.
*خواب حسرت:*
خواب شب جمعه است که تمام ملائکه در زمین جمع میشوند تا حوائج زمینیان را بالا ببرند.
*خواب شقاوت:*
خواب در وقت نماز صبح و ظهر و مغرب
*خواب عقوبت:*
خواب بعد از نماز صبح (قبل از طلوع آفتاب)
*خواب کسالت:*
خواب اول روز ( زمانی که برای کار و فعالیت است از 8تا11صبح)
*خواب راحت:*(قیلوله)
قیلوله( یک ساعت قبل از اذان ظهر)
*خواب نعمت:*
خواب هنگام صبح ( بعد از طلوع آفتاب نیم ساعت تا یک ساعت )
*خواب رخصت :*
بعد از نماز عشا تا یک ساعت قبل از اذان صبح که یک ثلث شب را شامل میشود.
از ساعت 10:30 شب تا 3 صبح بهترین وقت خواب در ایران است.
*خواب لعنت:*
بین الطلوعین ( از سپیده اول صبح تا طلوع آفتاب)
آثار و برکات بیداری بین الطلوعین
بین الطلوعین *فاصله زمانی از طلوع فجر و اذان صبح تا طلوع آفتاب است که حدود یک ساعت و نیم طول میکشد.*
در روایات از *این زمان به ساعتی از ساعات بهشت یاد شده* و آثار و برکاتی برای آن بیان شده که انسان به این نتیجه میرسد که اگر میخواهد *خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت* را داشته باشد و از بدبختیها رهایی یابد میبایست در این ساعات بهشتی بیدار بماند؛
*چرا که فرشتگان در حال تقسیم روزی هستند و اگر خواب بمانی از همه چیز باز ماندی.*
زیانهای مالی: اگر کسی در این ساعات بخوابد نمیتواند از خود دفع شر کند و خسارتی که به اصل سرمایه او میرسد را برطرف کند.
📚 خصال، ج2، ص622
📌
💕💛💕💛
🙏 #تمثیلات
🕌 نمازهای بی خدا، تخمه های پوک؛
🕋🕌🕌
❓سؤال: به فرموده #قرآن يكي از راه هاي كنترل هواي نفس در ارتكاب گناهان و انجام مفاسد، پناه بردن به #نماز است اما اگر واقعا نماز، انسان را از فحشا و منکر باز مىدارد، چرا بعضى نمازگزاران باز هم مرتکب خلاف و زشتی مىشوند؟
✅جواب: قرآن میفرماید: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ» (عنکبوت/45) نماز (انسان را) از زشتیها و گناه بازمیدارد! نماز!!
اما باید بدانیم که تخمه پوک، هیچگاه سبز نمىشود و نماز بدون حضور قلب، نماز بدون شرايط صحت و قبولي، همان تخمه پوک است که میوه ندارد🌻.
👈نمازى سبب دورى انسان از مفاسد مىشود که با حضور قلب و حفظ شرايط باشد(یعنی نماز باشد!) و گرنه صرف حرکت لب و دست و پا، چنین خاصیّتى را ندارد.
↩️نمازمان را قیمتی کنیم با اخلاص بیشتر!
نماز، هرچه بیشتر خدا داشته باشد، هرچه بیشتر خدا از رکوع و سجود و قنوتش، سهم داشته باشد، بیشتر تاثیر میگذارد در کمال مان!
💕💛💕💛
🌷در اولین یکشنبه اسفند ماه
🌼دهنمان را خوشبو میکنیم
🌷روز مان را پر برکت میکنیم
🌼با ذکر شریف صلوات بر
🌷حضرت محمد و خاندان
🌼پاک و خاندان پاک و مطهرش
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌼مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌷وَعَجِّلفَرَجَهُــم
💗جان را تو
💫صفا ده به صفای صلوات
💗همراه ملک شو به نوای صلوات
💫برهرچه خدا،
💗قیمتی داد ، ولـی
💫گلزار بهشت است بهای صلوات
💗خواهی که شود
💫مشکلت آسان بفرست
💗بر چهره ی دلربای
💫محمد مصطفی (ص ) صلوات
🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸
. 🌸🍃
نیایش صبحگاهی 💐
🌷الهی ...
🌸زندگی همه با یاد تو،
🕊شادی همه با یافت تو،
🌸و جان آنست که در او شناخت تو است،
🕊خدایا موجود نفسهای جوانمردانی،
🌸حاضر دلهای ذکر کنندگانی
🕊از نزدیکت نشان می دهند و برتر از آنی،
🌸از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی،
🕊ندانم که در جانی یا خود جانی،
🌸نه اینی و نه آنی،
🕊جان را زندگی می یابد تو آنی..
🌷پروردگارا...
🌸در این یکشنبه
🕊از سوی خودت
🌸رحمتـی به ما عطا کن
🕊و از کار فرو بستہ ما
🌸راه نجاتـی برایمان فراهم ساز
🌷الهی...
🌸امروز لبخند رو لب های
🕊دوستان و عزیزانم قرار ده
🌸استجابت در دعاهاشون
🕊و آرامش در قلب هاشون
🌷آمیـــن..🙏🙏
.🌸🍃
بچه که بودیم
بهتر میدانستیم چطور باید از
داشته هایمان مواظبت کنیم و برایشان بجنگیم
بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی را...
شاید اندازه ی سنمان نبود
اما عشق و وفاداری را خوب میشناختیم...
فرقی نمیکرد آنچه داشتیم
پدر و مادر باشد
دوست باشد، دوچرخه یا عروسک
توپ یا مداد رنگی...
هر چه بود سهم ما بود
دوست داشتنی بود
و با هیچ چیز در دنیا عوضش نمیکردیم
آن روزها نمیدانستیم خستگی یعنی چه،
دلزده گی یعنی چه...
نه اهل رها کردن بودیم
نه تنهایی ترجیح مان بود و نه فرار راه نجات
حالا اما،
ما همان بچه ها هستیم
که حتی روزی فکرش را هم نمیکردیم
کمی قد کشیدن و بزرگ شدن
اینهمه دنیای مان را عوض کند...
👤فرشته رضایی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️مردي از خدا دو چيز خواست...
يک گل و يک پروانه...
اما چيزي که به دست آورد يک کاکتوس و يک کرم بود.
غمگين شد .
با خود انديشيد شايد خداوند من را دوست ندارد و به من توجهي ندارد.
چند روز گذشت.
از آن کاکتوس پر از خار گلي زيبا روييده شد و آن کرم تبديل به پروانه اي زيباشد.
اگر چيزي از خدا خواستيد و چيز ديگري دريافت کرديد به او اعتماد کنيد.
خارهاي امروز گلهاي فردايند.
💕❤️💕❤️