eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 در روز 13 بدر هر کجا هستید ریشه این روز را تعریف کنید 😊👇 ⛔️ماجرای کشتار ایرانیان توسط یهودیان در روز 13 بدر چیست؟ 💥جشن پوریم؛ رقص یهود در هولوکاست ایرانیان ✅جشن «پوریم» یکی از سنت‌های قدیمی قوم یهود است که پس از تشکیل رژیم جعلی اسرائیل، رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفته است. این به اصطلاح جشن که همزمان با سیزده فروردین برگزار می‌شود، در حقیقت جشن و پایکوبی بر خون ده‌ها هزار نفر از مردم ایران است که با توطئه و دسیسه دو یهودی نفوذی در دربار ، کشته شدند. ✅اگرچه تصور برخی بر آن است که این داستان، افسانه‎ای بیش نیست، بعضی دیگر از مورخان نیز آن را واقعیتی انکارناپذیر قلمداد کرده و سند آن را برگزاری جشن «پوریم» توسط یهودیان می‌دانند. یهودیان (خصوصا صهیونیستها) به این ماجرا اعتقاد کامل دارند و هر ساله جشن پوریم را به عنوان ⚡️نماد کشتار ایرانیان ⚡️ با آداب عجیب و دور از دین و عقل، همچون خوردن مشروب تا جایی که دیگر توان تشخیص مطلبی را نداشته باشند، خوردن خون یا مایعات به رنگ آن و ... گرامی می دارند !!😪 اما ماجرا چیست؟ ✅پس از استقرار یهودیان در ایران توسط ، یهودیان جهت کسب قدرت بتدریج در لایه های حکومتی نفوذ کردند. در زمان خشایار شاه، یهودیان با فریب و نیرنگ، یک دختر یهودی به نام « اِستِر » را وارد حرم سرای شاه ایران می کنند. در یکی از مراسم های شاهانه، خشایار شاه از همسر خود؛ ملکه درخواست می کند که خود را بر حاضران عرضه کند. ملکه وشتی که بانوی عفیفی بود، از این کار اجتناب می کند و از دستور خشایارشاه برای نمایان کردن زیبایی هایش برای مهمانان شاه خودداری کرده و به دست جلاد شاه کشته می شود. از این موقعیت استفاده می کند و خواسته ی شاه را انجام می دهد. شاه سست عنصر نیز وقتی زیبایی او را می‌بیند، شیفته او شده و او را به عنوان تمام ایرانیان برمی گزیند، بدون آنکه بداند او یهودی است و یا خواهرزاده و یا پسرعموی "" رهبر مذهبی یهودیان ایران است. ، صدر اعظم خشایارشاه با درایت خود متوجه نفوذ یهودیان به دربار و توطئه‌چینی‌های آنان می‌شود و باین دلیل مورد نفرت یهود قرار می‌گیرد. استر خشاریاشاه را با شراب بسیار مست می‌کند و در حال مستی در شب 13 فروردین از او حکمی می‌گیرد که اول، هامان اعدام شود، دوم، تمام قبایل منتسب به این فرد کشته شوند، سوم، یهودیان تا چند روز آزاد به انجام هر تعرضی در ایران هستند. ✅ یهودیان در روز 13 فروردین، قتل عام بزرگی را در ایران به راه می‌اندازند و 77 هزار ایرانی توسط یهودیان قتل عام می شوند. 15 قوم ایرانی در این روز از بین می رود. 😭😭 دیگر ایرانیان، برای در امان ماندن جان خود، به کوه، دشت و صحرا فرار می‌کنند تا از تیغ کین یهودی‌ها در امان باشند.✔️ این اتفاق ناگوار در روز 13 فروردین رخ داده و شاید به همین دلیل از نظر ایرانی‌ها، این روز نحس است و در تلاش برای از بین بردن نحسی آن هستند. یهودی‌ها در این روز، به معنای واقعی یک هولوکاست ایرانی را به نمایش گذاشتند. قسمت اول🗣
قسمت دوم🗣 ✅قساوت و کینه‌توزی یهودیان در این قتل عام بصراحت در کتاب استر (کتاب مقدی یهودیان) آمده: «و یهودیان بر دشمنان خود پیروز شدند... همه مردم از یهودیان می‌ترسیدند و جرأت نمی‌کردند در برابرشان بایستند. تمام حاکمان و استانداران، مقامات مملکتی و درباریان از ترس مردخای، به یهودیان کمک می‌کردند... به این ترتیب یهودیان به دشمنان خود حمله کردند و آنها را از دم شمشیر گذرانده، کشتند.... 10 پسر هامان بن همداتای، دشمن یهود، را کشتند... و [جسد] 10 پسر هامان را به دار آویختند... و سایر یهودیانی که در ولایت‌های پادشاه بودند... 75 هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند... در روز چهاردهم ماه آرامی یافتند و آن را روز بزم و شادمانی نگاه داشتند.» ✅ عمق خوشحالی یهودیان از این جنایات تا جایی است که هرساله یهودیان این روز را با عنوان پوریم بخاطر کشتن ایرانیان جشن می گیرند و نفرت خودشان را از ایرانیان در این جشن نشان می دهند. ✅نکته جالب ماجرا اینست که یهودیان که 77 هزار ایرانی را طبق کتاب مقدس خودشان کشته اند، با تلاش می کنند خود را که دستشان آلوده به خون هزاران ایرانی است مظلوم جا بزنند. آنها چنین بیان می کنند که ایرانی ها قصد !! داشتند ما را بکشند!! وقاحت تا کجا؟؟ هزاران نفر را کشته اند و همچنان خود را که ترین شقی ها هستند به جای ! جا می زنند!! •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• روشنگری = گسترش آگاهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشانه های یک انسان بالغ و باکمالات: _بیشتر می بخشی _به تفاوت ها احترام میذاری _عشق رو، زور نمیکنی _ درد هایی که گاهی به قلبت وارد میشه رو میپذیری _به سادگی قضاوت نمیکنی _دیگه از بحث های به درد نخور و بی سرو ته به وجد نمیای(غیبت نمیکنی) _ذهن باز تری داری _خواب رو بهتر از شب جمعه الکی بیرون موندن میدونی _گاهی ترجیح میدی ساکت بمونی تا اینکه درگیر یک دعوا و جدال غیر منطقی و بی معنی بشی (بزرگی را گفتند:ذکری عنایت فرمایید. گفت:شما را سفارش می کنم به ذکرِ شریفِ سکوت) _شادمانی تو به دیگران بستگی ندارد بلکه به خود درونی تو بستگی دارد. 💕❤️💕❤️
انسان آگاه، مثل آسمان است. او در دنیا زندگی می کند، گرسنگی می آید، سیری، تابستان، زمستان، روزهای خوب، روزهای بد، همه چیز می آید و می رود، و او فقط نظاره گر است، به راحتی می‌نگرد، و می داند که هر چیزی سپری می‌شود. خیلی چیزها می آیند و می‌روند، اما او خود را با هیچکدام مانوس نمی کند. زیرا می داند او هیچکدام از این حالات گذرا نیست... 💕💚💕💚
ظالمان از قلب مردم ، عشق را دزدیده اند خنده را از لب گرفته ، گریه را بخشیده اند گفته بودند ، خنده بر هر درد بی درمان دواست این دوا از ما گرفته ، درد را بخشیده اند آن چنان در غم گرفتاریم و از هم بی خبر چون که رسم عاشقی را از جهان برچیده اند در زمان ما محبت پیشه ای پرسود نیست هر که شد کارش محبت دیگران خندیده اند تکه ای از سنگ شد یک گوهر کمیاب و ناب سنگ را قیمت نهاده ، جای دل بخشیده اند 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍪😋 ▫️آرد 70 گرم ▫️بیکینگ پودر 1 قاشق چایخوری ▫️تخم مرغ 1 عدد ▫️کره 50 گرم ▫️شكلات تلخ 70 گرم ▫️شکر نصف پیمانه (میتونین كمترش كنين) ▫️نمک نوک قاشق چایخوری ▫️وانیل نوک قاشق چایخوری 🔸كره و شكلات رو با هم به روش بنماری آب میکنیم. تخم مرغ و شكر رو با همزن دستی میزنیم تا از لختگی دربياد، وانيل، نمک و بیکینگ پودر رو اضافه میکنیم، بعد شكلات و كره رو اضافه کرده و خوب با قاشق هم میزنیم تا ترکیب يكدست بشه. 🔸حالا آرد الک شده رو آروم آروم اضافه كرده و هم میزنیم. موادمون نه خيلی شل باشه نه خيلی سفت. كف سينی رو کاغذ روغنی پهن کرده و خمیر رو به اندازه های یه گردو برداشته و با فاصله میچینیم و حدود 12 دقیقه توی فر گرم شده با دمای 180 درجه سانتیگراد قرار میدیم
450 گرم سینه مرغ فیله شده 1/4 لیوان سس مایونز 1 قاشق غذاخوری سس خردل 1 حبه سیر رنده شده 1/2 لیوان پودر سوخاری پانکو 1/2 لیوان آرد سوخاری معمولی(آرد نان باگت) 1/4 لیوان پنیر پارمسان رنده شده 1/2 قاشق چایخوری نمک 1/8 قاشق چایخوری فلفل ابتدا به تکه های فیله شده ی مرغ نمک و فلفل بزنید و کنار بگذارید همزمان در یک کاسه سس مایونز،خردل و سیر رنده شده را کامل با هم مخلوط کنید و مرغ را اضافه کرده هم بزنید تا به سس آغشته شود سپس حداقل چند ساعت و حتی بهتر است یک شب در یخچال استراحت دهید تا مزه دار شود در یک بشقاب گود آرد سوخاری،آرد پا نکو،پودر پارمسان و نمک،فلفل را باهم مخلوط کرده و مرغ های مرینیت شده را در مخلوط آرد بغلتانید،سپس روی توری فر گذاشته و روی مرغ ها مقداری روغن اسپری کنید و در فر از قبل گرم شده با دمای 180 درجه برای مدت 20 تا 25 دقیقه یا بسته به حرارت فرتون تا زمانی که دو طرف مرغ ها ترد و طلایی شود قرار دهید در ماهیتابه با روغن داغ سرخ کنید،و با انواع سس دلخواه سرو کنید
ديشب يه بسته گوشت چرخ شده گذاشتم تو يخچال كه تاصبح يخش وابره صبح كه بيدار شدم لپه رو گذاشتم بپزه و چند نوبت آبش رو عوض كردم يه قابلمه برنج از ديروز تو يخچال بود برا همين ديگه برنج نپختم بنظرم طعم كوفته با برنج تازه خيلى بهتره سبزى خشك معطر و نمك و فلفل و آرد و تخم مرغ رو با گوشت تركيب كردم لپه و برنج رو كمى ميكس كردم و يدونه پيازم رنده كردم و به مخلوط گوشت اضافه كردم و گذاشتم يخچال كاملا خنك بشه پياز داغ درست كردم و رب گوجه و كمى ادويه اضافه كردم و تفت دادم و بهش آب اضافه كردم و گذاشتم ريزجوش بزنه و سس كوفته آماده بشه مايه كوفته رو از يخچال آوردم بيرون چهار تا تا كوفته ى درشت درست كردم و امروز وسطشون فقط آلو بخارا گذاشتم و قِل دادم توى سُس و گذاشتم جابيفته چن تا دونه آلو ترش هم تو سس كوفته ها انداختم و نمكش رو اندازه كردم و تمام..
🥖 😋 🔸پیاز نگینی کنین تفت بدین بهش نمک و فلفل و زردچوبه و پاپریکا اضافه کنین سیب زمینی نگینی اضافه کنین سرخش کنین بعد هویج نگینی. تو یه ماهیتابه دیگه قارچ و پیازچه رو تفت بدین تا جایی که آبش خشک بشه به موادمون اضافه میکنیم و یکم فلفل سبز بریزین توش . درسته رول سبزیجاته اما من دم آخری یکم گوشت چرخکرده بهش اضافه کردم که تبدیل شد به رول گوشت و سبزیجات بعد موادتون که کاملا سرخ شد شعله رو خاموش کنین بزارین خنک بشه. خمیر یوفکارو پهن کنین بهش ترکیب سفیده تخم مرغ و شیر بزنین تا منعطف بشه از مواد بریزین توش و لبه هارو تا بزنین و رول کنین روی سینی فر کاغذ روغنی پهن کنین و رول هارو بچینین روش و رومال زرده تخم مرغ و زعفرون بزنین و کنجد بریزین روش میتونین سیاه دونه هم بریزین روش بزارین داخل فر از قبل گرم شده تو دمای ۱۸۰درجه به مدت نیم ساعت روشم یکم بزارین گریل بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تجربه نزدیک به مرگ خانم لود میلای روسی درباره ی سقط جنین. ایشون چندین بارسقط جنین در زندگیش انجام داده که در تجربه ای که داشتن صحنه هایی رو میبینن. انتشار این مطلب جلوگیری از سقط جنین میکنه و شما قطعا در ثوابش شریک خواهید بود.
27.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 جوانی که در کما زمین خوردن مادرش در حرم امام رضا(ع) را دید ▪️این قسمت: بیست و چهار سال بعد ▫️تجربه‌گر : آقای حسن کریمی 💢لینک فیلم کامل در تلوبیون: https://www.telewebion.com/episode/2564523
15.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 در اوج زندگی کن! 🔻 تو خبر نداری چقدر عاشق و شیدایی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
🌹 #رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت25 #هوالعشـق❤ 🌹 _ هنوز دیر نشده!عاشق شو! گرچه میدانم دیراست!گرچه احساس خشم
🌹 ❤ 🌹 باچهره ای درهم پشتت رابمن میڪنے و میروی سمت نیمڪتےڪه رویش نشسته بودی.درساق دستم احساس درد میڪنم.نکند بخیه ها بازشوند؟احساس سوزش میکنم و لب پایینم را جمع میکنم.مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بـےعصاب! فاطمه سمتم مےآید ودرحالیڪه بانگرانےبه دستم نگاه میکند میگوید: _ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیرتیه! _ خب هیشکی اینجا نبود! _ ارع نبود.اما دیدی که گفت اگه میومد.. _ خب حالا اگههه...فعلا که نبود! میخندد _ چقد لجبازی تو!....دستت چیزیش نشد؟ _ نه یکم میسوزه فقط همین! _ هوف ان شاءالله که چیزیش نشده.وقتےپاتو کشیدا گفتم الان بامخ میری تو زمین.. با مشت ارام به کتفم میزند و ادامه میدهد: _ اما خوب جایـےافتادیا! لبخند تلخےمیزنم.مادرم صدامیزند: _ دخترا بیاید شام!...اقا علے شمام بیا مادر.اینقد کتاب میخونےخسته نمیشے؟ فاطمه چادرم رامیکشد و برای شام میرویم.تو هم پشت سرمان اهسته تر مےآیـے.نگاهم به سجاد مےافتد!ڪمے قلقلک غیرتت چطور است؟چادرم رااز دست فاطمه بیرون میکشم.کفش هایم را درمی آورم.و یکراست میروم کنار سجاد مینشینم!نگاهم به نگاه متعجبت گره میخورد.سجادازجایش ذره ای تڪان نمیخورد شاید چون دیدش بمن مثل خواهر کوچکتراست!رو به رویم مینشینے و فاطمه هم کنارت.مادرت شام میکشد و همه مشغول میشویم.زیر چشمےنگاهت میکنم که عصبے با برنج بازی میکنے.لبخند میزنم و ته دیگم را ازتوی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجاد! _ شما بخورید اگر دوس دارید! _ ممنون!نیازی نیست! _ نه من خیلی دوس ندارم حس کردم شما دوس دارید... و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود کردم.لبخند میزند. _درسته!ممنون! زهراخانوم میگوید: _ عزیزدلم!چقد هوای برادر شوهرشو داره...دخترمونی دیگه!مثل خواهر برای بچه هام. مادرم هم تعارف تکه پاره میکند که: _ عزیزی ازخانواده خودتونه! نگاهت میکنم.عصبی قاشقت را دردست فشار میدهی.میدانم حرکتم رادوست نداشتی.هرچه باشدبرادرت نامحرم است!آخر غذا یک لیوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی سجاد!یکدفعه دست ازغذا میکشی و تشکر میکنی! تضاد در رفتارت گیج کنندس!اگر دوستم نداری پس چرااینقدر حساسی؟! فاطمه دستهایش رابهم میمالد و باخنده میگوید: _ هووورا! امشب ریحان خونه ماست! خیره نگاهش میکنم: _ چرا؟ _ واا خب نمیخوای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمون باهم فیلم ببینیم... _ اخه مزاحم.. مادرت بین حرفم میپرد. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🌹 #رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت26 #هوالعشـــق❤ 🌹 باچهره ای درهم پشتت رابمن میڪنے و میروی سمت نیمڪتےڪه روی
🌹 ❤ 🌹 دیگر کافی بود!هرچه دادو بیداد کردی!کافیست هرچه مرا شکستی و من هنوز هم احمقانه عاشقت هستم!نمیدانم چه عکس العملی نشان میدهی اما دیگر کافیست برای این همه بی تفاوتی و سختی!دستهایم رامشت میکنم و لبهایم راروی هم فشارمیدهم.کلمات پشت هم ازدهانت خارج میشود و من همه را مثل ضبط صوت جمع میکنم تا به توان بکشانم و تحویلت دهم.لبهایم میلرزد و اشک به روی گونه هایم میلغزد.. _ تو بخاطر تحریک احساسات من حاضری پا بزاری روی غیرتم؟؟؟ این جمله ات میشود شلیک اخر به منی که انبوهی ازباروتم!سرم را بالا میگیرم و زل میزنم به چشمانت!دست سالمم رابالا می آورم و انگشت اشاره ام را سمتت میگیرم! _ تو؟؟؟!!! تو غیرت داری؟؟؟داشتی که الان دست من اینجوری نبود!!...آره ...آره گیرم که من زدم زیر همه چیز زدم زیر قول و حرفای طی شده...تو چی!توام بخاطر یمشت حرف زدی زیر غیرت و مردونگے؟؟ چشمهایت گرد و گردتر میشوند.و من درحالیکه ازشدت گریه به هق هق افتاده ام ادامه میدهم _ تو هنوز نفهمیدی ! بخوای نخوای من زنتم!شرعا و قانونا! شرع و قانون حرفای طی شده حالیش نیست! تو اگر منو مثل غریبه ها بشکنی تا سرکوچه ام نمیبرنت چه برسه مرز برا جنگ!...میفهمی؟؟ من زنتم...زنت! ما حرف زدیم و قرار گذاشتیم که تو یروزی میری...اما قرار نزاشتیم که همو له کنیم...زیر پا بزاریم تا بالا بریم! توکه پسر پیغمبری..آسید آسید از دهن رفیقات نمیفته!توکه شاگرد اول حوزه ای...ببینم حقی که ازمن رو گردنته رو میدونی؟اون دنیا میخوای بگی حرف زدیم؟؟؟ اا؟؟چه جالب! چهره ات هرلحظه سرخ تر میشودصدایت میلرزد و بین حرف میپری.. _ بس کن!..بسه! _ نه چرا!! چرا بس کنم حدود یک ماهه که ساکت بودم..هرچی شد بازم مثل احمقا دوست داشتم ! مگه نگفتی بگو...مگه عربده نکشیدی بگو توضیح بده...ایناهمش توضیحه...اگر بعداز اتفاق دست من همه چیو میسپردم به پدرم اینجور نمیشد. وقتی که بابام فهمید تو بودی و من تنها راهی کلاس شدم بقدری عصبانی شد که میگفت همه چی تمومه! حتی پدرمم فهمید از غیرت فقط اداشو فهمیدی... ولی من جلوشو گرفتم و گفتم که مقصر من بودم.بچه بازی کردم...نتونستی بیای دنبالم...نشد! اگر جلوشو نمیگرفتم الان سینتو جلو نمیدادی و بهم تهمت نمیزدی! حتی خانواده خودت چند بار زنگ زدن و گفتن که تو مقصر بودی...اره تو!اما من گذشتم باغیرت! الان مشکلت شام پارکو لباس الان منه؟؟؟ تو که درس دین خوندی نمیفهمی تهمت گناه کبیرس!!! اره باشه میگم حق باتوعه 🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🌹 #رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت27 #هوالعشـــق❤ 🌹 دیگر کافی بود!هرچه دادو بیداد کردی!کافیست هرچه مرا شکستی
🌹 ❤ 🌹 بغضت را فرو میبری... _ فکرکنم مجبور شیم دستتو سه باره بخیه بزنیم! فهمیدم میخواهےاز زیرحرف در بروی!اما من مصمم بودم برای اینکه بدانم چطور است که تعداد روزهای سپری شده درخاطر تو بهترمانده تامن! _ نگفتی چرا؟...چطورتوازمن دقیق تری؟...توحساب روزا!فکرمیکردم برات مهم نیست! لبخند تلخی میزنی و به چشمانم خیره میشوی _ میدونستی خیلی لجبازی!خانوم کله شق من! این جمله ات همه تنم را سست میکند. ! ادامه میدهی.. _ میخوای بدونی چرا؟... باچشمانم التماس میکنم که بگو! _ شاید داشتم میشمردم ببینم کی از دستت راحت میشم. و پشت بندش مسخره میخندی! از تجربه این یک ماه گذشته به دلم می افتد که نکند راست میگویی! برای همین بی اراده بغض به گلویم میدود.. _ اره!...حدسشومیزدم!جز این چی میتونه باشه؟ رویم را برمیگردانم سمت پنجره و بغضم رارها میکنم. تصویرت روی شیشه پنجره منعکس میشود.دستت را سمت صورتم مےآوری ،چانه ام را میگیری و رویم را برمیگردانی سمت خودت! _ میشه بس کنی..؟ زجر میدی بااشکات ریحانه! باورم نمیشد.توعلی اکبر منی؟. نگاهت میکنم و خشکم میزند. قطرات براق خون از بینی ات به آهسته پایین می ایند و روی پیرهنت میچکد. به من و من می افتم. _ ع...علی...علی اکبر...خون! و باترس اشاره میکنم به صورتت. دستت را اززیر چونه ام برمیداری و میگیری روی بینی ات.. _ چیزی نیست چیزی نیست! بلند میشوی و از اتاق میدوی بیرون. بانگرانی روی تخت مینشینم... 💞 موتورت را داخل حیاط هل میدهی ومن کنارت اهسته داخل می آیم... _ علی مطمعنی خوبی؟... _ اره!...از بی خوابی اینجوری شدم! دیشب تاصبح کتاب میخوندم! بانگرانی نگاهت میکنم و سرم را به نشانه " قبول کردم " تکان میدهم... زهرا خانوم پرده را کنار زده وپشت پنجره ایستاده! چشمهایش ازغصه قرمز شده. مچ دستم را میگیری،خم میشوی و کنار گوشم بحالت زمزمه میگویی.. _ من هرچی گفتم تایید میکنی باشه؟! _ باشه!!... فرصت بحث نیست و من میدانم بحد کافی خودت دلواپسی! آرام وارد راهرو میشوی و بعد هم هال...یاشاید بهتراست بگویم سمت اتاق بازجویی!! زهرا خانوم لبخندی ساختگی بمن میزند و میگوید: _ سلام عزیزم...حالت بهتر شد؟دکتر چی گفت؟ دستم رابالا میگیرم و نشانش میدهم _ چیزی نیست! دوباره بخیه خورد. 💞 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
🌹 #رمان_عاشقانه_مذهبی_قسمت28خیلی_طولانیه #هوالعشـــق❤ 🌹 بغضت را فرو میبری... _ فکرکنم مجبور شیم دستت
🌹 ❤ 🌹 روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا میشوم و غرولند میکنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازک میکند که: _ چته ازوختی نشستی هی غرمیزنی. پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید _ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم! خجالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و به ورودی ایستگاه نگاه میکنم.دلشوره به جانم افتاده " نکند نرسند و ماتنها برویم"ازاسترس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و بازمیکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمی اورم ازجت بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد: _ کجا؟ _ میرم آب بخورم. _ وا اب که داریم تو کیف منه! _ میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟ _ نه مادر! پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار آهسته چشم میگویم و سمت آبسردکن میروم اما نگاهم میچرخد درفکراینکه هرلحظه ممکن است برسید. به آب سردکن میرسم یک لیوان یکبارمصرف راپراز اب خنک میکنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان ازدستم می افتد .. _ هووی خانوم حواست کجاست!؟ روبه رو رانگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه باپیرهن جذب که لیوان اب من تماما خیسش کرده بود!بلیط هایی که دردست چپ داشت هم خیس شده بودند! گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان راازروی زمین برمیدارم میگویم: _ شرمنده!ندیدمتون! ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم میکشد و درحالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تاخشک شود جواب میدهد: _ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید. دردلم میگویم خب چیزی نیست که ...خشک میشه! اما فقط میگویم _ بازم ببخشید نگاهم به خانوم کناری اش می افتدکه ارایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش ازجای دیگر پراست! سرم راپایین میندازم که ازکنارش رد شوم که دوباره میگوید _ چادریین دیگه!یه ببخشید و سرتونو میندازید پایین هری! عصبی میشوم اما خونسرد فقط برای باراخر نگاهش میکنم _ درحدخودتون صحبت نکنید اقا!! صورتش راجمع میکند و زیر لب ارام میگوید برو بابا دهاتی! ازپشت همان لحظه دستی روی شانه اش مینشیند.برمیگردد و با چرخشش فضای پشتش را میبینم.تو!! با لبخند و نگاهی ارام ،تن صدایت را به حداقل میرسانی... _ یه چند لحظه !! مرد شانه اش را کنار میکشدوبالحن بدی میگوید _ چندلحظه چی؟حتمن صاحابشی! 💞 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌙 ✳️ گرفتن از نظر علم 🔷↫در شش روز نخست ماه مبارک رمضان: حرارت بدن 5/1 درجه پایین می آید که افرادی که دارای عفونت هستند، عفونت بدن کاهش پیدا می کند. 🔶↫از روز ۶ ماه مبارک رمضان تا ۱۰: عفونت های بدن دفع پیدا می کنند و همچنین کلسیم مازاد از بدن خارج می شود، معده شروع به پاکسازی می کند و مواد زائد را خارج می کند. 🔷↫از روز ۱۰ تا ۱۴ ماه مبارک رمضان: پاکسازی سیستم عصبی و تقویت سیستم عصبی انجام می گیرد. 🔶↫از روز ۱۴ تا ۲۱ ماه مبارک رمضان: پاکسازی عروق و قلب انجام می گیرد. غلظت خون در این روز ها پاکسازی و تخلیه می شود. 🔷↫از روز ۲۱ تا ۳۰ ماه مبارک رمضان: تمامی عفونتها و مواد زائد از بدن بیرون می رود. 🔶↫در پایان ماه مبارک رمضان: با بدنی سالم و تصفیه شده از مواد زائد روبرو هستیم البته با تغذیه سالم و صحیح .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀🎀 توصیه‌هایی برای ماه مبارک رمضان 🌙🌙 🌸اول: خواندن قرآن سعی کنید در شبانه‌روز چند نوبت قرآن بخوانید. ✅ختم یک جزء ⬅️ ۱۵ دقیقه :بعد نماز از صبح ۵ صفحه ⬅️١۵ دقیقه :بعد نماز از ظهر ۱۰ صفحه ⬅️١۵دقیقه: شب‌ها ۵ صفحه ✅به علاوه شرکت در جلسات ترتیل خوانی تلویزیونی. 🌸دوم: خواندن دعاهای وارده در این ماه که می‌توان آن‌ها را تقسیم کرد. 🤲دعاهای بعد از هر نماز : ١.اَللّـهُمَّ ارْزُقْنی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرامِ فِی عامی هذا و.... ٢.یا عَلِیُّ یا عَظیمُ، یا غَفُورُ یا رَحیمُ، اَنْتَ الرَّبُّ الْعَظیمُ.... ٣.اَللّـهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اَللّـهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ.... 🤲خواندن دعای هرروز ماه مبارک: ١.اللَّهُمَّ هَذَا شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ الْفُرْقانِ وَ هَذَا شَهْرُ الصِّیَامِ ... . ٢.خواندن دعای مخصوص هر روز 🍲در وقت افطار : ١.اللهم لک صمت و علی رزقک افطرت و علیک توکلت ٢.خواندن سوره قدر ٣.صدقه دادن در هر شب :🌜 ١.خواندن ده هزار مرتبه سوره قدر ٢.دعای افتتاح ٣.دعای سحر ۴.دعای ابوحمزه ثمالی 👈نکته لازم نیست همه دعاهای طولانی را تا انتها بخوانید، هر شب بخشی از دعاها را بخوانید تا چند شب تقسیم کنید تا تمام شود و بعد دوباره شروع کنید به همین منوال تمام دعاها را کامل بخوانید و توجه روی معانی آن داشته باشید. 🌸 سوم: سعی کنید میزان خواب خود را خیلی تغییر ندهید. 🌸 چهارم: در هنگام روز و رفت‌وآمدها ذکر بگویید. 👈بهترین ذکر : ١.استغفار ٢.لااله‌الاالله 🌸 پنجم: حتما دائم الوضو بودن مخصوصاً قبل‌ از خواب زیرا در این ماه خواب نیز عبادت است. 🌸 ششم : حتما در این ماه در جلسات بیان احکام و معارف دین شرکت کنید. چه حضوری چه مجازی. 🌸 هفتم: از پرخوری در هنگام افطار و سحر جلوگیری کنید. 🌸 هشتم :نماز شب نماز شب نماز شب نماز شب 🤲🤲🤲 ❇️ اللهم عجل لولیک الفرج ذکر تمام لحظاتتون باشد.💐💐💐 💕❤️💕❤️
*👌یکدیگر را بخاطر محبت مولا امیرالمومنین و اهل‌البیت علیهم‌السلام حلال کنیم ...* ▪️علِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ، قَالَ حَدَّثَنِي الْفَضْلُ ، قَالَ حَدَّثَنِي عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا أَنَّ يُونُسَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قِيلَ لَهُ : إِنَّ كَثِيراً مِنْ هَذِهِ الْعِصَابَةِ يَقَعُونَ فِيكَ وَ يَذْكُرُونَكَ بِغَيْرِ الْجَمِيلِ! فَقَالَ : أُشْهِدُكُمْ أَنَّ كُلَّ مَنْ لَهُ فِي أَمِيرِ‌الْمُؤْمِنِينَ‏ علیه‌السلام نَصِيبٌ فَهُوَ فِي حِلٍّ مِمَّا قَالَ . 🔸روایت کرده‌اند که به یونس بن ﷼عبد الرحمن (از اصحاب حضرت امام رضا علیه‌السلام) گفتند:﷼ جمعیت فراوانی از مردم تو را مذمت می‌کنند و از تو به بدی یاد می‌کنند. یونس گفت : شما شاهد باشید ! هر کسی که در مورد من چنین کرده و می‌کند اما بهره‌ای از ولایت امیرالمومنین علیه‌السلام دارد ، او را حلال کردم . 📚رجال الکشی ج۱ ص۴۸۸ 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🤲 خدایا در پایان ماه معظم شعبان هستیم و در آستانه ورود به ماه مهمانی تو ؛ ماه مبارک رمضان که ماه رحمت و‌ برکت و غفران و نجات است، به عظمت تو قسم یاد می‌کنیم هرکس از شیعیان به ما بدی کرد و یا تهمتی زد و یا با کلام و فعلش حق ما را ضایع کرد، یا به خاطر اختلاف سلیقه و نظر، ما را تخریب کرد تا مورد سوءظن واقع شویم و هرگونه حق دیگری که بر گردنش داریم، چنانچه محبت مولایمان امیرالمومنین علیه‌السلام را دارد و گریه کن سیدالشهداء علیه‌السلام است او را حلال کرده و می‌بخشیم و برایش دعای خیر می‌کنیم. 🤲 خدایا تو را به صدیقه‌ی کبری سلام‌الله‌علیها قسم می‌دهیم، اسبابی فراهم کن تا دیگران نیز نسبت به ما چنین معامله‌ای کنند تا در سفره ضیافت تو پاکِ پاک حاضر شویم، *و دعاهایمان برای تعجیل در فرجِ مولا و سرورمان حضرت صاحب‌الزمان روحی‌فداه و عجل‌الله‌تعالی‌فرجه موثر واقع شود.* آمین ربّ العالمین 💕❤️💕❤️
🌺🍃🕊🍃🌺 خانمی داستانی برایم گفت که نه حزب اللهی بود و نه چادری....! گفت روز ۱۳فروردین طبق روال سالهای گذشته وسایل لازمه گردش را در ماشین جا بجا میکردم... پیر زن خوش رویی مقابل خانه اش در یک صندلی کوچک نشسته بود و ذکر میگفت با تسبیح...! ما همگی حرکت کردیم و رفتیم به طرف طبیعت که روز سیزده را بدر کنیم... برای اینکه به ترافیک طاقت فرسای عصر نخوریم یک ساعت به غروب مانده از پارک جنگلی به طرف خانه حرکت کردیم...! وقتی که رسیدم به محله خودمان با کمال تعجب دیدم که همان پیر زن همسایه نشسته بر در خانه اش و مشغول پاک کردن برنج است... برایم عجیب بود، چون تنها روزی که هیچ کس در شهر نمی ماند، این پیرزن تنها نشسته بود و مشغول کارش بود... کنجکاو شدم و رفتم جلو و سلام کردم.. خیلی گرم سلامم را جواب داد و احوالم را پرسید... بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب و کنجکاوی ام را در حد یک سوال از پیر زن همسایه پرسیدم که: مادر جان چرا تنها نشستی؟ خب پاشو برو گردشی، تفریحی چیزی!! من از صبح که رفتم شما اینجا بودی تا حالا.....!! پیر زن گفت دخترم بشین....! کنارش نشستم...! از کیف پول کوچکش که در بغلش گذاشته بود عکسی در آورد که دنیا بر سرم خراب شد. عکس چهار فرزند شهیدش را به دستم داد و یکی یکی اسمشان را با تاریخ شهادت و محل شهادت گفت برایم.... ماتم برده بود... دست روی عکس آخری گذاشت و گفت این عکس رضاست که میگن تو اروند غواص بود ولی هنوز از اون خبری نیست... گفت منتظرم شاید کسی بیاد و خبری بده...! بنده خدا پدرش سه سال پیش به رحمت خدا رفت... حالا منم و خودم تو این تنهایی، که منتظرم شاید از رضام خبری بیارن... محسن و احمد و صادق بهشت زهران ولی دلم پیش رضاست تا نیاد نمیتونم کاری کنم.. به خودم آمدم دیدم که صورتم خیس اشک هست و اصلا حواسم نبود که مادر هم مثل من غرق در اشک بود... رویش را بوسیدم و برگشتم خانه و الان فهمیدم که من امنیت و عزت و تفریحم را مدیون مادرانی هستم که دست گل به آب دادند..... 🌷شادی ارواح طیبه شهدا و والدین آنها سه تا صلوات🌷 🍃✨🌺🌹🌺✨🍃 *🌷اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پـروردگـــارا! ڪسی ڪه در دامان تــو پـنـاه گــرفت طعـم بی پـنـاهی را نـمی چـشــد هر ڪس ڪہ مدد از تــو گرفت، بی یــاور نـمی مــانــد آن ڪہ بہ تــو پیـوست، تـنہا نـمی شـود..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا