eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ ۱ عدد پیاز ۱ عدد هویج ۱ عدد پودر نخود ۱۰ عدد نخود یا دو قاشق پودر نخود فلفل سیاه و نمک به مقدار لازم پودر ژلاتین ۱۰ گرم سیر ۴ حبه بزرگ آب لبوخام ۲ ق غ نمک، فلفل سیاه و فلفل قرمز ،پودر سیر(چاشنی) به مقدار لازم پسته و هویج در صورت تمایل مرغ آماده طبخ رو همراه نمک و فلفل و پیاز و هویج بزارید خوب بپزه. بعد از پختن مرغ، پوست و استخوان رو جدا کنید. ۲۵۰ میلی لیتر یا حدود ۲ ملاقه آب مرغ رو با ۱۰ گرم پودر ژلاتین مخلوط کنید(داغ باشه که ژلاتین حل بشه) مرغ و ترکیب آب مرغ و پودر ژلاتین و آب لبو و چاشنی ها رو در میکسر بریزید. اجازه بدید کامل کامل میکس و یه دست بشه. مواد رو داخل بطری پلاستیکی بریزید، روش سلفون بکشید و بزارید یک شب در یخچال بمونه. بعد از یک روز بطری رو برش بدید، کالباستون آمادس. میتونید کالباستون رو برش بزنید،سرد یا به صورت سرخ شده استفاده کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 آیت الله العظمی جوادی آملی: «روایتی از امام صادق سلام الله علیه رسیده است که فرمود: «النظره سهم من سهام ابلیس»نگاه به نامحرم،تیری از تیرهای شیطان است.انسان مبتلا و آلوده به نگاه حرام می‌تواند در اثر تمرین و تهذیب نفس،از این خطر رهایی پیدا کند.حتی نباید نامه ها و نوشته ها و اسرار دیگری را نگاه کند.زیرا فرمودند:در ماه مبارک رمضان از نگاه به چیزی که حلال نیست،پرهیز کنید.» 📚 حکمت عبادات ص 158 💕🧡💕🧡💕
آیت الله جوادی آملی: برای گروهی آغاز سال، اول فروردین است. اول سال کشاورز پاییز است که درآمد مزرعه را حساب می کند. تاجر وصنعتگر، هرکدام فرصت دیگری را به عنوان اول سال تعیین می کنند. مرحوم سید بن طاووس می گوید: اهل سیروسلوک، اول سالشان، ماه رمضان است. حسابها را از ماه مبارک، تا ماه مبارک بعد بررسی می کنند. 💕❤️💕❤️💕
پروانه های وصال
🗒 ‌‌‌‌‌‌#وصیت‌نامه ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌‌ #قسمت_ششم‌ » ✍️خطاب به برادران و خواهرا
🗒‌‌‌‌‌ ‌‌آسمانی شهیدحاج‌قاسم‌ سلیمانی 💖‌‌«‌‌‌ » 🌴💫🌴💫🌴 🌷❤️شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه این‌ها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته اند. آن‌ها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. 🔆فرزندانتان را با نام آن‌ها و تصاویر آن‌ها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. 🌹به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض می‌گذرید، آن‌ها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید👌 🏵 نیرو‌های مسلّح خود را که امروز ←ولیّ فقیه→ فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید ✅و نیرو‌های مسلح می‌بایست همانند دفاع از خانه‌ی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند 💠 و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیرو‌های مسلح می‌بایست منشأ «عزت ملت» باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد 💟⚜✅🔆🌐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاصیت نوشیدن گلاب بر سر سفره افطار: اگر روزه‌ داران در لیوان آبی که میخواهند زمان افطار بیاشامند سه قاشق گلاب اضافه کنند میزان عطش و تشنگی آنها طی روز کاهش میابد. گلاب به دلیل خاصیت ضد «سودا» که دارد علاوه بر عطر و بوی خوش خاصیت دارویی نیز داشته و برای تقویت معده مفید است... 💕💚💕💚
آدم نیاز دارد گاهی سر به هوا باشد وبلند بلند بخندد تابغضش گرفت، بزند زیر گریه و با مشتهایش پلکهای خیسش را پاک کنددرست شبیه کودکی اش آدم است دیگرآمده تا برای خودش زندگی کندنه مردم ! من نمیدانم کی میخواهیم یاد بگیریم آرمان هایمان را به این و آن تحمیل نکنیم هرکس باید خودش باشد. دست از سرِ دیگران و زندگیشان برداریم آنقدر حواسمان به رفتارهای این و آن آن بود که یادمان رفت خودمان زندگی کنیم. 💕💚💕💚💕
امیرالمؤمنین عليه السلام: مَن أعرَضَ عَن نَصيحَةِ النّاصِح اُحرِقَ بِمَكيدَةِ الكاشِحِ كسى كه از نصيحت نصيحتگر روى گرداند در آتش نيرنگ دشمنى كه به ظاهر دَم از دوستى مى زند بسوزد. غررالحكم حدیث8697
CQACAgQAAx0CWwayaQACXo5iTIWn3c1znXp19WFszO9Nn0VQzgACjAsAAiFnaFJLd38Muhha_SME.mp3
2.1M
💠سخنرانی آیت الله جاودان 🎙بهترین عمل در ماه مبارک رمضان 🍃التماس دعای فرج ان شاءالله🍃 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙فضیلت ماه رمضان. ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤استاد حسین انصاریان
؟ گناه جاریه گناهـی است که حتی با مــرگ فــرد هـم این گناه تمـام نـمیشود و به هر میـزان که باعث گمـراه شدن افراد دیگر شود به کارنــامه اعمـال او ایـن گنــاه اضافه میشود گناهی که با اشتـراک گذاری شمـا منتشـر میشود و منتشـر میشود و منتشـر میشود و درصحــرای قیامــت با انبوهــی از گنــاهان مواجــه خواهی شد که حتی فکرش را هم نمیکردی آیا این ها گناهان من است؟ من که اصلا این اشخاص را نمیشناسم ! چرا من مسئول گناهشان هستم و در آن شریکم؟ مطمئن باشیــد شما با نشر یک عکس حدیث دروغ، تصویر ترانه های مبتذل و...دعوت به کارهای منکر و...یا فیلم یا آهنگ در این گنــاه شرکت خواهی کرد پستهای سیاسی دروغ وآنچه به صحت آن مطمئن نیستی وبرای خوشایند وخنده دیگران ارسال میکنی... چه بسیار کسانی که به وسیله شما با آن گناه آشنا شوند و آن را منتشر کنند با هر نشر ،گناهی به گردن شماست.. احتیاط کنیم مبادا کارنامه اعمال ما پر شود از گناهان جــــاریه که تا قیامت جریان دارند و حتی پس از مرگ ما هم دفتر ثبت این گناهان بسته نخواهد شد پـاک کن آنچه را که روز حساب برعلیه تو شهادت میدهد 💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
016.mp3
1.75M
🔶 صحبت های دکتر حبشی در مورد رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده "بخش شانزدهم" ❤️ فقط باید به وظیفمون عمل کنیم. 💥 دکتر حمید
🍃✨ 👌🏼یــــک تلنـــــگر 👈🏾در آخرالزمان آنقدر حق و باطل با هم آمیخته میشوند که.. نمی توانیم تشخیص بدهیم که چه کسی خوب است..😣 🔹امـــــروزه.. در زمانی به سر میبریم که.. اگه یک مادر نـجـیـبـی به دختر کوچیـــکش روسری بستن را یاد میدهد.. بعـــضی ها به این مادرنـجـیـب تیکه می اندازند ومیگویند مــگر میخواهی با این روسری بستن دخترت رو خــفــه کنی.. ولـــش کن..هنوز بچه است و چیزی نمی فهمه..😒 …‼️ اگر مادری دخترش را از کوچیکی آرایش بکنه و مثل عروسک..به همه نشونش بده..همه به این مــادر میگن..😏چه مادر باکلاسی! چه مادر با سلیقه ی! که اینگونه دخترش رو بزک میکنه. .. در زمانی به سر میبریم که...اگر یک بچه حزب اللهی ریش بذاره..👨🏻 همه بهش تیکه می اندازند و میگویند مگر پیرمردی که ریش میذاری.. اول جونیته بقول خودشان برو حال کن ❌ولـــــــــــی… اگر آقا پســــری که صورتشو همانند خـــانوم ها آرایـــش میکنه و..پسریکهشـــلواره پاره میپوشه.. همه بهش میگن.. چه آقا پسر مــدرنیته ی که همیشه با مْــــد روز آپــدیت میشه..👺 ..؟!😞سربدارانی که برای بقای اســـلام عزیز و برای شـــادی دل امام عصر(عج) اینگونه ســــرهایشان را بریدند..😭 … کسانی که پیروی کردن از دستورات شرع را مایه عقــب افتادگی میدانند..👺 کسانیکه برهنگــی را نشانه مـنـورالـــفکری مــیدانند.❌ اینگونه پا روی خــون های ریخته شده شـــهدا میگذارند..😣 ⚠️بعضی از دختر خانومها برداشتن روسری برایشان عـادی شده..👩 بعضی از آقایون هم رقصیدن در خیابان برایــشان عـادی شده..🚶 💥خواسـتم به این اشخاص با کلاس بگم که اگر شیــعه هستید شک نکنید… 👈همه این مســـائل را امــــام عصر(عج) دیـــده است..👉 شرمنده ام مولا جان که در این دوره زمونه در میان محبانت چقدر..غـــــریــــبــــــی..😞 فقط میتونم بگم مولاجان شرمنده ایم 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت34_بخش_اول #این_قسمت_روخیلی_دوست_دارم #هوالعشـــق❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ حسین آق
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بلند میشود برود که تو هم پشت سرش بلند میشوی و دستش را میگیری _ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!...بیا این زن! " وبمن اشاره میکند" چرا اخه میزنی زیر حرفات باباجون دستش را ازدستت بیرون میکشد _ میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟... این دختر هم عقلشو داده دست تو! یذره بفکر دل زنت باش همین که گفتم حق نداری!! سمت راهرو میرود که دیدن چشمهای پراز بغض تو صبرم را تمام میکند.یکدفعه بلند میگویم _ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفو میزنی؟... یک لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش زنده شد.بعداز چند ثانیه دوباره به سمت راهرو میرود... 💞 با یک دست لیوان آب را سمتت میگیرم و با دست دیگر قرص را نزدیک دهانت می اورم. _ بیا بخور اینو علی... دستم را کنار میزنی وسرت را میگردانی سمت پنجره باز روبه خیابان _ نه نمیخورم...سردرد من بااینا خوب نمیشه _ حالا تو بیا اینو بخور! دست راستت را بالا می آوری و جواب میدهی _ گفتم که نه خانوم!...بزارهمونجا بمونه لیوان و قرص را روی میز تحریرت میگذارم و کنارت می ایستم نگاهت به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی درخانه تان خیره مانده میدانم مسعله رفتن فکرت را بشدت مشغول کرده کافیست پدرت بگوید برو تا تو باسر به میدان جنگ بروی شب از نیمه گذشته وسکوت تنها چیزیست که از کل خانه بگوش میخورد لبه ی پنجره مینشینی یاد همان روز اولی میفتم که همینجا نشسته بودی ومن ... بی اراده لبخند میزنم. من هنوز موفق نشده ام تا تورا ببوسم بوسه ای که میدانم سرشاراز پاکیست پراست از احساس محبت ... بوسه ای که تنها باید روی پیشانی ات بنشیند سرم را کج میکنم ، به دیوار میگذارم و نگاهم را به ریش تقریبا بلندت میدوزم قصد داری دیگر کوتاهشان نکنی تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری البته این تعبیر خودم است میخندم و از سررضایت چشمهایم را میبندم که میپرسی _ چیه؟چرا میخندی ؟... چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت _ وا چی شده؟... موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویت مینشینم. طرف دیگر لبه پنجره.نگاهم میکنی نگاهت میکنم... نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی قند دردلم آلاسکا میشود😁 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت34_بخش_دوم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بلند میشود برود که تو هم پشت سرش
❣❤️❣ بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت وبه صورتت فوت میکنم چندتار از موهایت روی پیشانی تکان میخورد.میخندی و توهم سمت صورتم فوت میکنی نفست را دوست دارم... خنده ات ناگهان محو میشود و غم به چهره ات مینشیند _ ریحانه...حلال کن منو! جا میخورم ، عقب میروم و میپرسم _ چی شد یهو؟ همانطورکه باانگشتانت بازی میکنی جواب میدهی _ تو دلت پره...حقم داری! ولی تاوقتی که این تو...." دستت راروی سینه ات میگذاری درست روی قلبت.." این تو سنگینه...منم پام بسته اس... اگر تو دلت رو خالی کنی ... شک ندارم اول توثواب شهادت رو میبری ازبس که اذیت شدی تبسم تلخی میکنم و دستم را روی زانوات میگذارم _ من خیلی وقته تو دلمو خالی کردم...خیلی وقته نفست را باصدا بیرون میدهی ، ازلبه پنجره بلند میشوی و چندبار چند قدم به جلو و عقب برمیداری.اخر سر سمت من رو میکنی و نزدیکم میشوی. باتعجب نگاهت میکنم. دستت را بالا می آوری و باسرانگشتانت موهای سایه انداخته روی پیشانی ام را کمی کنار میزنی.خجالت میکشم و به پاهایت نگاه میکنم. لحن آرام صدایت دلم را میلرزاند _ چرا خجالت میکشی؟ چیزی نمیگویم...منیکه تاچندوقت پیش بدنبال این بودم که ...حالا... خم میشوی سمت صورتم و به چشمهایم زل میزنی. با دودستت دوطرف صورتم را میگیری و لب هایت راروی پیشانی ام میگذاری...آهسته و عمیق! شوکه چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دستهایم راروی دستانت میگذارم. صورتت را که عقب میبری دلم را میکشی. روی محاسنت ازاشک برق میزند باحالتی خاص التماس میکنی _ حلال کن منو! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣ بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت وبه صورتت فوت میکنم چندتار از موهایت روی پیشانی تکان میخورد.میخندی
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ همانطور که لقمه ام را گاز میزنم و لی لی کنان سمت خانه می آیم پدرت رااز انتهای کوچه میبینم که باقدمهای آرام می آید.درفکر فرورفته...حتمن باخودش درگیر شده! جمله اخر من درگیرش کرده.. چندقدم دیگر لی لی میکنم که صدایت رااز پشت سرم میشنوم _ افرین! خانوم کوچولوی پنج ساله خوب لی لی میکنیا! برمیگردم و ازخجالت فقط لبخند میزنم _ یوخ نگی یکی میبینتتا وسط کوچه! و اخمی ساختگی میکنی البته میدانم جدن دوست نداری رفتار سبک ازمن ببینی! ازبس که غیرت داری...ولی خب درکوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پرنمیزند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟ بااین حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمیگویم. ازموتور پیاده میشوی تاچند قدم باقی مانده را کنارمن قدم بزنی... نگاهت به پدرت که میفتم می ایستی و ارام زمزمه میکنی _ چقد بابا زودداره میاد خونه! متعجب بهم نگاه میکنیم ،دوباره راه میفتیم.به حلوی درکه میرسیم منتظر میمانیم تا اوهم برسد. نگاهش جدی ولی غمیگین است. مشخص است بادیدن ما بزور لبخند میزند و سلام میکند _ چرا نمیرید تو؟... هردوباهم سلام میکنیم و من در جواب سوال پدرت پیش دستی میکنم _ گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما کوچیکام پشت سر چیزی نمیگوید و کلید را در قفل میندازد و در را باز میکند فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس باماست میخورد. حسین اقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی میکند و داخل میرود. میخندم و میگویم _ سلام بچه!...چرا کلاس نرفتی؟؟.. _ اولن سلام دومن بچه خودتی...سومن مریضم..حالم خوب نبود نرفتم تو میخندی و همانطور که موتورت را گوشه ای از حیاط میگذاری میگویی _ اره! مشخصه...داری میمیری! و اشاره میکنی به چیپس و ماست. فاطمه اخم میکند و جواب میدهد _ خب چیه مگه...حسودید من اینقد خوب مریض میشم توباز میخندی ولی جواب نمیدهی.کفشهایت را درمیاوری و داخل میروی. من هم روی تخت کنار فاطمه مینشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپسش فرو میبرم که صدایش درمی آید _ اوووییی ...چیکا میکنی؟ _ خسیس نباش دیه و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم میچپانم _ الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم میخورم..انداره اونقدی که الان کردی تو دهنت نشد! کاسه ماست را برمیدارم و کمی سر میکشم.پشت بندش سرم راتکان میدهم و میگویم _ به به!...اینجوری باید بخوری!یادبگیر... پشت چشمی برایم نازک میکند.پاکت رااز جلوی دستم دور میکند. میخندم و بندکتونی ام را باز میکنم که تو به حیاط می آیـے و باچهره ای جدی صدایم میکنی _ ریحانه؟...بیا تو بابا کارمون داره ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت34_بخش_چهارم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ همانطور که لقمه ام را گاز میز
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ باعجله کتونی هایم را گوشه ای پرت میکنم و به خانه میروم.درراهرو ایستاده ای که بادیدن من به اشپزخانه اشاره میکنی. پاورچین پاروچین به اشپزخانه میروم و توهم پشت سرم می آیـے. حسین اقا سرش پایین است و پشت میز ناهار خوری نشسته و سه فنجان چای ریخته. بهم نگاه میکنیم و بعد پشت میز مینشینیم.بدون اینکه سرش را بالا بگیرد شروع میکند _ علی...بابا! ازدیشب تاصبح نخوابیدم.کلی فکر کردم... فنجان چایش را برمیدارید و داخلش بابغض فوت میکند بغض مردجنگی که خسته است... ادامه میدهد _ برو بابا...برو پسرم.... سرش را بیشتر پایین میندازد و من افتادن اشکش در چای را میبینم.دلم میلرزد و قلبم تیر میکشد خدایا...چقدر سخته! _ علی...من وظیفم این بود که بزرگت کنم..مادرت تربیتت کنه! اینجور قد بکشی...وظیفم بود برات یه زن خوب بگیرم..زندگیت رو سامون بدم. پسر...خیلی سخته خیلی... اگر خودم نرفته بودم...هیچ وقت نمیزاشتم تو بری!...البته...تو خودت باید راهت رو انتخاب کنی... باعث افتخارمه بابا! سرش را بالا میگیرد و ماهردو انعکاس نور روی قطرات اشک بین چین و چروک صورتش را میبینیم. یک دفعه خم میشوی و دستش را میبوسی. _ چاکرتم بخدا... دستش را کنار میکشد و ادامه میدهد _ ولی باید به خانواده زنت اطلاع بدی بعد بری...مادرتم بامن... بلند میشود و فنجانش را برمیدارد و میرود. هردو میدانیم که غرور پدرت مانع میشود تا مابیشتر شاهد گریه اش باشیم... اوکه میرود ارجا میپری و از خوشحالی بلندم میکنی و بازوهایم رافشار میدهی _ دیدی؟؟؟...دیدی رفتنی شدم رفتنی... این جمله راکه میگویی دلم میترکد... به همین راحتی؟.... . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت34_بخش_پنجم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ باعجله کتونی هایم را گوشه ا
❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ پدرت به مادرت گفت و تاچندروز خانه شده بود فقط و فقط صدای گریه های زهراخانوم.اما مادرانه بلاخره بسختی پذیرفت. قرارگذاشتیم به خانواده من تاروز رفتنت اطلاع ندهیم.و همین هم شد.روز هفتادو پنجم ...موقع بستن ساکت خودم کنارت بودم. لباست را باچه ذوقی به تن میکردی و به دور مچ دستت پارچه سبز متبرک به حرم حضرت علی ع میبستی.من هم روی تخت نشسته بودم و نگاهت میکردم. تمام سعیم دراین بود که یکوقت با اشک خودم رامخالف نشان ندهم.پس تمام مدت لبخند میزدم. ساکت را که بستی ،دراتاقت را باز کردی که بروی از جا بلند شدم و ازروی میز سربندت را برداشتم _ رزمنده اینوجا گذاشتی برگشتی و به دستم نگاه کردی.سمتت امدم ،پشت سرت ایستادم و به پیشانی ات بستم...بستن سربندکه نه.... باهرگره راه نفسم رابستم... اخر سر ازهمان پشت سرت پیشانی ام راروی کتفت گذاشتم و بغضم رارها کردم... 💞 برمیگردی و نگاهم میکنی.باپشت دست صورتم رالمس میکنی _ قراربود اینجوری کنی؟.. لبهایم راروی هم فشار میدهم _ مراقب خودت باش... دستهایم را میگیری _ خدامراقبه!... خم میشوی و ساکت را برمیداری _ روسریت و چادرت روسرکن متعجب نگاهت میکنم _ چرا؟...مگه نامحرم هست؟ _ شما سرکن صحبت نباشه... شانه بالا میندازم و از روی صندلی میزتحریرت روسری ام رابرمیدارم و روی سرم میندازم و گره میزنم که میگویی _ نه نه...اون مدلی ببند... نگاهت میکنم که با دست صورتت را قاب میکنی _ همونیکه گرد میشه...لبنانی! میخندم ، لبنانی میبندم و چادررنگی ام راروی سرم میندازم. سمتت می آیم با دست راستت چادرم را روی صورتم میکشی _ روبگیر...بخاطرمن! نمیدانم چرا به حرفهایت گوش میدهم.درحالیکه دراتاق هیچ کس نیست جز خودم و خودت! رومیگیرم و میپرسم _ اینجوری خوبه؟ _ عالیه عروس خانوم... ذوق میکنم _ عروس؟....هنوز نشدم... _ چرا نشدی؟..من دومادم شمام عروس من دیگه... حیلی به حرفت دقت نمیکنم و فقط جمله ات را نوعی ابراز علاقه برداشت میکنم. ❣❤️❣❤️❣❤️❣ . ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
📩 نشانه‌های لطف الهی 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: شما تصور بفرمائید که در شبهای ماه رمضان و سحرهای ماه رمضان، یک جمعیت میلیونی دارند دعای ابوحمزه میخوانند؛ چه آنهائی که در جلسات حضور دارند، چه آنهائی که از طریق تلویزیون و رادیو این دعا را میشنوند و داخل منزل حال میکنند، صفا میکنند، اشک میریزند؛ اینها چیزهای کمی نیست؛ اینها نشانه‌های لطف الهی است. ۱۳۹۰/۰۶/۱۷ 🌙۱۴۴۳ 🍁 ☀️ 🏷 💕🧡🧡💕