در بازی زندگی یاد میگیری:
اعتماد به حرف های قشنگ
بدون پشتوانه ...مثل آویختن
به طنابی پوسیدست..
یاد میگیری:
نزدیکترین ها به تو ...گاهی
میتوانند دورترین ها باشند...
یاد میگیری :
دیوار خوب است...
سایه درخت مطلوب است...
اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست
💕❤️💕❤️
✨﷽✨
🌼سؤال و جواب در كلاس درس.
✍استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)،
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: ان شاءالله!
به نظر شما چرا حضرت محمد…
دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…
دانشجوها : کدام حضرت؟
استاد: حضرت محمد!
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!!
حال كردين؟؟؟
اصلأ حواستون بود مجبورتون كردم چند صلوات بفرستين؟؟
✅بفرست واسه بقیه تا فردا میلیونها صلوات فرستاده بشه
💕❤️💕❤️
✨﷽✨
✅مدارا با مردم
✍حضرت پیامبر اکرم (ص) فرمودهاند:
{من حرم الرفق ، فقد حرم الخیر کله}.
هرکس مدارا نداشته باشد، از زندگی خیر و خوشی نمیبیند.
💥تردیدی نیست که افراد در زندگی ، در راهها و کارها ، دچار لغزش و اشتباه میشوند و چیزهایی بر سر راهشان قرار میگیرد . آری، انسان ، در جامعهٔ آرمانی و با انسانهای معصوم ، زندگی نمیکند . هرکس نسبت به دیگران ، در هر درجه از مراقبت و تعهد شناسی باشد ، ممکن است دچار خطا و لغزش شود ، و در دوستیها و ارتباطها ، دچار کوتاهی یا زیادهروی گردد ؛ چنانکه دیگران نسبت به او نیز چنیناند . این دست مسائل ، نباید در روابط خانوادگی و گروهی و اجتماعی تأثیری منفی داشته باشد ، چون جریانی است همگانی و همه جایی و هر کس که از دیگران لغزشهایی میبیند ، خود نیز ممکن است در برابر دیگران به همان لغزشها دچار گردد .
👌اینجا است که اصل "تحمل خطاها و لغزشها" پیش میآید ، و در تحکیم روابط ، نقش آفرین است ، پس این آموزش که یاد شد ، در روابط اجتماعی ، آموزشی حیاتی است و رویگردانی از آن ، موجب تنهایی انسان میشود ، زیرا معاشرتی که در آن هیچگاه لغزش روی ندهد و ناهنجاری رخ ننماید ، اندک است . پس اینگونه انسانهای زودرنج و نازک بین ، از واقعیت ها و عینیت های حیات انسانی بدورند ، و باید از آن فاصله بگیرند ، مگر به رعایت اصل مهم تحمل روی آورند .
📚 كتاب الحیات ، استاد حکیمی ، ج ٩ ، ص ۶۴٩
💕💛💕💛
Khabar Che Sangine-Reza Narimani .mp3
19.59M
تاکیبایدبمونیموبسوزیمازغصه 😔
کیآخهمیرسهبهمامسیراینقصه 🖤
تاکِیبادستامونرویِگُلابریزیمخاک😭
خدایاپارهپارهشددلم،دیگهبسه💔
#شهید_صیاد_خدایی
🔴 عقده صهیونیستی از حاج قاسم👇 خبرنگار شبکه کان رژیم صهیونیستی مدعی شد:
افسر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که امروز در تهران ترور شد، اخیراً از سوریه بازگشته بود و قبلاً به عنوان یکی از دستیاران شهید حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سابق نیروی قدس، تا زمان ترور وی توسط آمریکا خدمت می کرد.
🔴#شهید_حسن_صیاد_خدایاری
#شهید_صیاد_خدایی
❤️چگونه حرف زدن را از قرآن بیاموزیم؟
🔹دوازدہ ویژگے یڪ "سخن خوب"
از دیدگاہ قرآن ڪریم؛
❣ ۱.آگاهانہ باشد.
"لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"
❣ ۲.نرم باشد.
"قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشتہ باشد.
❣ ۳.حرفی که میزنیم خودمان هم عمل ڪنیم.
"لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"
❣ ۴.منصفانه باشد.
"وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"
❣ ۵.حرفمان مستند باشد.
"قَوْلًا سَدِيدًا" منطقی بزنیم.
❣ ۶.سادہ حرف بزنیم.
"قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیدہ حرف زدن هنر نیست. "روان حرف بزنیم"
❣ ۷.کلام رسا باشد.
" قَوْلاً بَلِیغًا"
❣ ۸.زیبا باشد.
"قولوللناس حسنا"
❣ ۹.بهترین کلمات را انتخاب ڪنیم.
"یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"
❣ ۱۰.سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد.
"و قولوا لهم قولا معروفا"
❣ ۱۱.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم.
"قولاً كريماً"
❣ ۱۲.کمک کنیم تا در جامعه حرف های پاک باب شود.
"هدوا الی الطّیب من القول"
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی📹
توصیه فوق العاده آیت الله بهجت
به جوانی که می گفت:
خسته ام،نماز نمیخونم👌✨
#استاد_دانشمند
رهبر انقلاب :
ازدواج بهنگام و بدون تأخیر یکی از کارهای لازم و واجب است؛.... 👌
فرزندآوری و تکثیر نسل یکی از آن وظایف مهم و اساسی است که بایستی انجام بگیرد،
که هر دوی اینها -هم ازدواج زودهنگام و بهنگام، و هم تکثیر نسل- جزو نیازهای حیاتی امروز کشور و فردای کشور است....
#فرزندآوری
#نه_به_تک_فرزندی
💕💙💕💙
#تلنگرانھ🔥
از عارفے پرسیدند: از کجا بفهمیم
در خواب غفلتیم یا نه؟!!
او جواب داد:
اگر براے امام زمانت کارے مےکنے...
یه تبلیغے انجام میدهے...
و خلاصه قدمے بر مےدارے...
و به ظهور آن حضرت کمک میکنے...
بدان که بیدارے.
و اِلّا اگر مجتهد هم باشے در خواب غفلتی...!!
#الّلهُـمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـرَج🤲
التماس دعا
یاعلی🍃
💕🧡💕🧡
⭕شهادت یکی از پاسداران مدافع حرم در اقدام جنایتکارانه تروریستی عوامل وابسته به استکبار جهانی
🔸️روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیهای از شهادت مدافع سرافرازحرم " سرهنگ پاسدار صیاد خدایی" در اقدام تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی خبر داد و اعلام کرد:
🔹️اقدام جنایتکارانه تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی در شهادت یکی از مدافعان سرافراز حرم افزود عصر امروز (یکشنبه) در یکی از کوچه های منتهی به خیابان مجاهدین اسلام در شرق تهران، مدافع حرم "سرهنگ پاسدار صیاد خدایی" هدف جنایت تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی قرار گرفت.
🔸️این اطلاعیه با تبریک و تسلیت شهادت مدافع سرافراز حرم " سرهنگ پاسدار صیاد خدایی" به خانواده معظم وی تاکید کرده است که؛ اقدام لازم برای شناسایی و دستگیری ضارب یا ضاربین پیشبینی و در حال انجام است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👌 جان دادن بدون سختی در لسان آقا #رسول_الله
🎬 استاد مسعود #عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال
⁉️ بهترین کاری که می توان برای رضایت امام زمان عجلاللهتعالیفرجه انجام داد چیه؟
#امام_زمان
.:
#شهید_صیاد_خدایی
میدونی یاد چی افتادم؟
جملهٔ معروف "حاجاحمدکاظمی"
که تو وصیتنامهش نوشته:
«خداوندا
روزی شهادت میخواهم
که از همه چیز خبری هست
الّا شهادت . . . !! »💔
(:
#شهید_صیاد_خدایی
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#اللّٰھُمَعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#تلنگرانهـ⚠️
پسرهتودانشگاه📚↶
جلوۍیہدخترروگرفٺوگفت😣:
خیلۍمغرورۍازتخوشممیادهرچۍبهتآماردادم نگاهنڪردۍ😒
ولۍچونخیلےازتخوشممیاد...
مناومدمجلوخودمازټشمارتوبگیرمـــ📱
باهمدوستشیم
دخترگفت:نمیتونممݩصاحبدارمــ♥️✨
پسرهکہازحسودۍداشتمیترڪیدگفټ: خوشبحالشکہباآدمباوفایےمثلتودوستهـ😏
دخترهگفٺ:نہخوشبحالمݩکہیہهمچینصاحبے دارمـ🌿
پسرهگفٺ:اووووچہرمانٺیڪ😯
ایݩخوشگلخوشبخٺکیہکہاینجورۍدلتوبرده🤨
عکسشودارۍببینمش؟!🙄
دخترگفت:عکسشوندارمخودمهمندیدمشاما مۍدونمخوشگلتریݩآدمدنیاستــ😇🌎
پسرهشرو؏کردبہخندیدنـ😂😬
ندیدهعاشقششدۍ؟؟😐
نکنہاسمشمنمیدونـے؟😏
دخترگفت:آرهندیدهعاشقششدم
امااسمشومیدونمـــ💞
اسمشمهدۍفاطمہستـ😍✨
مراقبصاحبدلمون✔ مہدیفاطمہ باشیم☺️☝️🏻
#عاشق_اماممون_باشیم😇
💕🧡💕🧡
#سوپ_شیر_قارچ
یک پیاز رو خرد کردم به همراه کمی کره یک تفت مختصر دادم بعد یکدونه هویج ریز خرد شده و ۲۰۰گرم قارچ ورقه شده رو هم اضافه کردم و با هم تفت دادم .۱لیوان جو رو چند ساعت خیس می کنیم و همراه آب مرغ به بقیه مواد اضافه کرده و می پزیم نیم ساعت آخر ۲لیوان شیر رو ریختم و نمک و فلفل و موقع سرو هم کمی خامه می زنیم
سالاد سبزیجات
تمام ظرف كاهو خردشدست بعد روي كاهو ها مقداري گوجه گيلاسي ، خيار ، هويج رنده شده، نخود پخته شده كه من از كنسرو استفاده كردم تا يكدست باشه و نفخ كمتري داشته باشه اگر هم نخود كنسروي رو دوست نداريد ميتونيد نخود رو از يكي دو شب قبل خيس بديد و هر چند وقت يكبار آبشو عوض كنيد و بپزيد ، گل كلم ، سيب زميني پخته شده ، كاهو بنفش فرانسوي،كدو سبز خام رنده شده چاشني اين سالاد شامل :
روغن زيتون ، سركه سيب ، پودر پياز ، عسل، سس خردل و جعفري ست . تمام مواد رو در دستگاه مي ريزيم تا جايي هم ميزنيم كه جعفري كاملاً خرد شده و يكدست بشه .
#كورابيه فوری
کیک کاکائویی بزرگ یک بسته پودر شده
موز 1 عدد
شکلات تخته ای یا شیری ۱۶۰gr
کیک رو داخل بلندر یا با دست پودر کنید. موز رو پوره کنید. کیک پوره شده و موز له شده رو مخلوط کنید و ورز بدید. از مواد به اندازه گردو بردارید و داخل دست گرد یا بیضی کنید. شکلات تخته ای رو بن ماری کنید.توپهای کیکی آماده شده رو با کمک دو چنگال داخل شکلات آب شده بغلتونید و روی سینی که کاغذ روغنی انداختید بچینید. سینی رو به مدت ده دقیقه تا زمانیکه شکلات ببنده داخل یخچال بزارید.مابقی شکلات ذوب سده رو داخل قیف یک بار مصرف بریزید و نوک قیف رو کمی سوراخ کنید، و روی توپهای شکلاتی با خط بندازید.ده دقیقه دیگه داخل یخچال قرار بدید
#کوفته_ترکی 🧆 😋
▫️۵۰۰گرم گوشت چرخ کرده کم چربی
▫️۱ پیاز بزرگ, یا دو عدد متوسط رنده و آبش گرفته شده باشه
▫️۱ قاشق غذاخوری نان خشک شده یا پودر سوخاری
▫️۱ تخم مرغ
▫️۲ حبه سیر رنده شده
▫️۲_۳قاشق غذاخوری جعفری خرد شده
▫️فلفل سیاه، ،زیره، نمک به مقدار لازم
▫️روغن زیتون یا کره برای سرخ کردن
🔸 در یک کاسه بزرگ گوشت چرخکرده و خردهنان یا آردسوخاری و تخم مرغ و نمک و زیره و پیاز رندهشده که آبش را کامل گرفته و سیر رندهشده و جعفری خرد شده را اضافه کنید. (البته میتونید جعفری رو حذف کنید اگه دوست ندارید)همه مواد را مخلوط کنید، و خوب ورز دهید هرچقدر بیشتر ورز دهید این غذا خوشمزه و ترد تر میشه .اگر عجله ندارید بهتر است که روی مواد را بپوشانید و بزارید یخچال به مدت ۲ ساعت بماند،قبل از اینکه سرخ کنید ا ز یخچال در بیارید تا به دما محیط برسه،سپس به اندازههای دلخواه از مواد را برداشته و در روغن داغ سرخ کنید.سپس به سلیقه خودتون میتوان با گوجهفرنگی، سیبزمینی سرخشده و پیاز سرو کنید
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شوق رفتن
روایت تجربهگری که دوست داشت همچون شهدا مرگ را تجربه کند
قسمت یازدهم؛ رنگ بی رنگی
تجربهگر: دکتر مهدی کلهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه سعودی ایران اینترنشنال:«سلام فرمانده» رو ساختن که مثل ۹ دی باهاش اعتراضات رو بخوابونن!!
چیکار کرده سلام فرمانده با اینا که از شدت فشار از همه جاشون دود بلند شده 😂
پروانه های وصال
#قسمت_هشتم_رمان_نسل_سوخته: سوز درد فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم ... مادرم تازه می خو
#قسمت_نهم_رمان_نسل_سوخته: چشم های کور من
اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ...
توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ...
یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره... همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد ... نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد ... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت...
کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ...
تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ...
زنگ تفریح ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی ... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ...
بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟...
اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ...
وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم ... دستش رو گذاشت روی گوش هام ...
- کلاهت کو مهران؟ ... مثل لبو سرخ شدی ...
اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... خدا رو شکر کردم ...
خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ...
و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ...
.
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_نهم_رمان_نسل_سوخته: چشم های کور من اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد ...
#قسمت_دهم_رمان_نسل_سوخته: احسان
از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت ورشکست شده؟ ...
برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- مهران جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم ... خنده ام گرفت ... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...
.
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_دهم_رمان_نسل_سوخته: احسان از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو
#قسمت_یازدهم_رمان_نسل_سوخته: دست های کثیف
سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...
و هلش داد ...
حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...
و پیمان بی پروا ...
- تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...
احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...
هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...
پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...
- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...
بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...
احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
- تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ...
.
.
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹