•••
ما در قبال کسانی که راه ڪج می روند مسئول هستیم و حق ندارین با آنها برخورد تند کنیم.از کجا معلوم که ما در انحراف این ها نقش نداشته باشیم؛
#شهیدابراهیمهمت
#شهیدانہ♥
💕💚💕💚
•••
همسنگر مجاهد ولایی✋🏻
حواستبہمینهایجبہہمجازیهستـ؟!
قربانےاینجنگبشے↯'
دیگہتمومہ'
شہیدجنگسختمیرسہبہخُـدآ^^
ولےقربانۍجنگنرم'
ازخُـدآدورمیشھ
💕💖💕💖
✨﷽✨
🌼عیبهای همسر خود را به هیچکس حتی والدین خود نگویید!
✍️آیت الله مجتهدی (ره): آیه شریفه ﻗﺮآن کریم میﻓﺮﻣﺎید: زنها ﺑﺎﯾﺴتی ﭘﻮﺷﺶ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺮای ﻋﯿﻮب ﻣﺮدان باشند و بالعکس. اگر از عیوب همسر خود بگویید در این صورت همه به زﻧﺪگی ﺷﻤﺎ اﯾﺮاد ﮔﺮﻓﺘﻪ و زیبایی بیرونی زﻧﺪگی ﺷﻤﺎ تهدید میشود. اﻧﻘﺪر بایستی در پوشاندن ﻋﯿﻮب همسر دقیق و ﺣﺴﺎس ﺑﺎشید که ﺣتی اﮔﺮ کسی ﻗﺴﻢ ﺧﻮرد که همسر ﺷﻤﺎ ﻓﻼن عیب را دارد ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮرید که خیر؛ همسر من این عیبها را ندارد و اﯾﻨﻄﻮر نیست! اشکال ندارد، آﺑﺮوداری از یک ﻣﺴﻠﻤﺎن دروغ ﻣﺤﺴﻮب نمیﺷﻮد.
ﺑﻨﺎبراین اوﻻ اﯾﺮادات ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ﺑﻪ کسی ﻧﮕﻮیید؛ ﺛﺎنیا اﮔﺮ خواستید ﻫﻢ ﺑﮕﻮیید ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺧﻮدﺗﺎن آن ﻫﻢ در محیطی آرام، ﺗﻨﻬﺎ و ﺑﺎ ﻋﻄﻮﻓﺖ ﻣﻄﺮح ﻧﻤﺎیید. اﻟﺒﺘﻪ بعضی از ﺧﺎنمها ﻋﺎدت دارﻧﺪ در ﻫﻨﮕﺎم صحبتﻫﺎی زﻧﺎﻧﻪ بعضی از این ﺻﺤﺒﺖﻫﺎ را دوﺳﺘﺎﻧﻪ ﻣﻄﺮح ﻧﻤﺎیند ولی ﻏﺎﻓﻞ از آﻧﻨﺪ که آﺑﺮوی ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ﻣﻘﺎﺑﻞ دوﺳﺖ ﺧﻮد ﺑﺮدهاﻧﺪ و ﻣﺤﺒﻮبیت قبلی او را کم کردهاﻧﺪ.
ﻓﺮاﻣﻮش نکنید زیبایی زﻧﺪگی ﺑﻪ ﭼﺸﻢﭘﻮشی و پوشاندن ﻋﯿﻮب و ﻋﺪم اﻇﻬﺎر ﺑﻪ غریبه میباشد. ممکنه فکر کنید گاهی با درددل و زیر سوال بردن همسرتان پیش حتی والدین احساس سبکی یا پیروزی به شما دست میدهد. ولی واقعیت این است که شما و همسرتان با هم دوباره آشتی میکنید و به وضع سابق برمیگردید، ولی کدورتی که دیگران از همسر شما به دل گرفتهاند به راحتی فراموش نمیشود.
💕❤️💕❤️
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
📺سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍️موضوع: راز سیر و سلوک در دو کلمه
✨﷽✨
🌼مشغول چیزهای جدا از جان نشویم
✍️چه بسیار خودهای دروغینی که آدمها، آنها را خود راستین گرفتهاند و اصلاً متوجه نیستند. مثلاً کسی که مقداری پول بهدست میآورد و یا حقوق میگیرد، احساس میکند ماشاءالله یک خودی شده است در حالی که این «نه خود» است، یا یک لباس مُد جدید میپوشد و به اصطلاح، خودش را خیلی تحویل میگیرد که ماشاءالله یک خودی پیدا کرده است. یا مثل بچهها وقتی در روز عید نوروز کفش نو میپوشند، به جای این که جاده را نگاه کنند، کفشهایشان را نگاه میکنند و خودی احساس میکنند. یعنی «نه خود» را «خود» گرفتهاند.
البته از بچهها بیش از این انتظاری نیست ولی بزرگترها گاهی بچههای عجیب و غریبی هستند که خودشان را مشغول چیزهای جدا از جانشان کردهاند و احساس خودی میکنند. به اعتبار یک قطعه زمین، یا یک دست لباس، یا یک ماشین مدل جدید، خودشان را خیلی مهم میدانند و برای خود اعتباری قائلند. توجه ندارند که خداوند خواسته است از طریق این امکانات، رزقشان را بدهد تا در بستر انجام وظایف مربوطه، فضای بندگی خداوند و ارتباط با حضرت اَحد را پیشه کنند.
انسان در همه امور باید سعی کند خودش باشد، و برای استقرار و حفظ و رشد دادن هر چه بیشتر خود و آزاد شدن از «ناخود»ها، باید با خدا ارتباط پیدا کرد. گفت: من غلام آن که نفروشد وجود / جز به آن سلطان با افضال و جود
📚کتاب آشتی با خدا
💕💚💕💚
🔸چه وقت باید احساس بزرگی کرد:
🌸هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم.و برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم...پس بزرگیم.
🌸هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.و خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.و هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم..بزرگیم.
🌸هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.و هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود. و هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد...بی شک بزرگیم...
🌸هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم" آنگاه بزرگیم...
🌸پس بیاییم بزرگ باشیم...و بزرگ شدن را تمرین کنیم...و بعد بزرگ شدن را تعلیم دهیم...
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پروانه های وصال
#قسمت_پنجاه_و_نهم_رمان_نسل_ سوخته: بزرگ ترین مصائب حال و روزم خیلی خراب بود ... دیگه خودم هم متوجه
#قسمت_شصت_رمان_نسل_سوخته: جایی برای مردها
پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ...
روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ...
روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ...
یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ...
سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ...
شب که برگشت ... براش چای آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه کرد ...
کاری داری؟ ...
دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ دیدم... از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ...
خیلی جدی ولی با احترام ... بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم ... حرفم رو زدم ...
یکم بهم نگاه کرد ... خم شد قند برداشت ...
پس بالاخره اون ساک رو دادن به تو ...
و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون بلند بود ... و چشم های منتظر من ... نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ ... یا ...
- هر کار دلت می خواد بکن ...
و زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- تو دیگه بچه نیستی ...
باورم نمی شد ... حس پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود... فکرش رو هم نمی کردم ... روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه ... و شخصیت و رفتار من رو بپذیره ... این یه پیروزی بزرگ بود ...
.ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹