eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فهمیدم که حیات در خوشی و و آسایش نیست بلکه در درد و و مبارزه با و و بالاخره است . . 🖇☘ | | ⚙چمران! چه کردی که فهمیدی؟ میشه یاد ما هم بدی؟! 🍁🍂🍁🍂
🌸‍ عاشقانه ‌هاے همسران‌ شهدا ❤️روسری قرمز❤️ هنوز ازدواج نکرده بودیم تو یکی از سفراش همراش بودم تو ماشین یه هدیه بهم داد... اولین هدیه‌ ش به من بود خیلی خوشحال شدم همونجا بازش کردم، روسری بود... یه روسری قرمز با گلای درشت جا خورده بودم با لبخند و شیرین گفت: "بچه‌ها دوست دارن با روسری ببیننت" میدونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که بی حجابه با خودت میاری...؟! خیلی سعی میکرد منو به بچه‌ها نزدیک کنه... میگفت: "ایشون خیلی خوبن اینطور که شما فکر میکنید نیست! به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن... ان‌شاءالله خودمون یادش میدیم" نگفت این حجابش درست نیست...! نگفت مثه ما نیست…! نگفت فامیلش چنین و چنان هستن! این‌ رفتارش خیلی روم اثر گذاشت اون منو مثه یه بچه ی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد... نُه ماه زیبا با هم داشتیم 🌻شهید مصطفے چمران ❄️🌨☃🌨❄️ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍😍 این دسرها خیلی ساده تهیه میشن کافیه لیوانهاتون و به صورت کج داخل قالبهای کاپ کیک قرار بدین و لایه لایه موادتون و اضافه کنید . برای لایه های بین ژله ها میتونید از پاناکوتا، ژله بستنی یا پودینگ استفاده کنید. برای تیره روشن شدن هم می تونید از چند قطره رنگ خوراکی استفاده کنید . به طور مثال پاناکوتای وانیلی درست کنید و بعد موادتون و چند قسمت تقسیم کنید. یک قسمت و ساده و سفید استفاده کنید ، به قسمت دوم یک قطره رنگ خوراکی استفاده کنید ، به قسمت سوم دو قطره و به همین ترتیب ادامه بدین تا سایه روشن دسرتون درست بشه.
. 🧡حلوای زنجبیل و گردو🧡 . مواد لازم حلوای زنجبیلی * آرد گندم ۲ پیمانه * پودر قند ۲ پیمانه * پودر گردو به اندازه کافی * کره ۲۰۰ گرم * پودر هل ۱ قاشق چایخوری * پودر زنجبیل ۲ قاشق سوپ خوری برای تهیه حلوای زنجبیلی تبریزی ابتدا آرد گندم را دو مرتبه الک می کنیم سپس در قابلمه ای مناسب می ریزیم و روی حرارت ملایم می گذاریم و کمی تفت می دهیم تا بوی خامی آن گرفته شود و کنار می ذاریم. بعد کره رو تو تابه ای می ریزیم تا آب بشه و بعد آرد تفت داده شده را به آن می افزاییم و تفت میدیم تا منسجم بشه و به رنگ طلایی در بیاد بعد پودر قند را الک می کنیم و به آن می افزاییم و مداوم روی حرارت مخلوط می کنیم و پودر زنجبیل و هل را نیز به آن اضافه می کنیم و کمی که تفت دادیم حرارت را خاموش می کنیم و قالبی به شکل مستطیل انتخاب می کنیم و کف آن کاغذ روغنی پهن می کنیم و آرد را داخل قالب می ریزیم و با کف قاشق حلوا را فشار می دهیم تا روی آن صاف شود و بعد روی حلوا پودر گردو را می ریزیم و اجازه می دهیم تا حلوا ۳۰ دقیقه بعد کاملا خنک شود و بعد آن را با کاتر یا چاقو برش می زنیم به هر شکلی که تمایل دارید و آرام کاغذ روغنی را از قالب بیرون بیارید چون این مدل حلوا بافت ترد و شکننده ای دارد. من از قالب سیلیکون استفاده کردم که با شکلات بنماری شده قالبمو کاور کردم بعد اجازه دادم شکلات ببنده و بعد داخلش حلوا گذاشتم و دوباره شکلات بنماری شده و گذاشتم یخجال . اگه به راحتی نمیتونید از قالب حلواتونو بیرون بیارید ۲۰ دقیقه حلوا رو بزارید یخجال بعد به راحتی حلواتون از قالب جدا میشه و نمیشکنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍟☄ 🥔سیب زمینی ۵۰۰ گرم 🥡آرد سمولینا ۲۵۰ گرم (میتونید بجاش از آرد معمولی استفاده کنید) 🧂نمک و فلفل و جعفری به میزان لازم 🥄بیکینگ پودر ۲ ق غ 🧀پنیر پیتزا ۱۰۰ گرم 🥚تخم مرغ ۱ عدد ❄️برای ۱۵ دقیقه بذارین داخل یخچال 🥓ژامبون و پنیر موزارلا یا پنیر پیتزا به میزان لازم 💖برای داخلش میتونید از هر موادی که دوست داشتید مثل مایه ماکارونی یا سبزیجات استفاده کنید
یک شیرینی پنج دقیقه ای بدون استفاده از فر، چطوره؟؟؟ 😋 من خودم عاشق این شیرینیم، شیرینی توی عکس نارنجی هست ولی توی دستور گفته شده لیمو ، ولی فکر کنم با دستور پرتقال درست شده که شما میتونید جایگزین لیمو، پرتقال کنید🍊🍊🍊 موقع رنده کردن پوست پرتقال مواظب باشید قسمت سفید رنده نشه چون شیرینی تلخ میشه . ترافل_لیمویی_شکلاتی مواد لازم: 230 گرم شکلات سفید 1 قاشق غذاخوری کره 3 قاشق غذا خوری خامه صبحانه (پاکت صورتی) پوست 2 عدد لیمو رنده شده ریز 1 قاشق چایخوری آب لیمو تازه 1 پنس نمک برای تزیین : 1 کاسه کوچک پودر شکر یا قند طرز تهیه : شکلات ، خامه و کره را در یک کاسه بریزید وبا بخار آب ذوب کنید(به روش بن ماری) و از روی اجاق گاز بردارید وسریع مخلوط کنید تا یکدست شود. وقتی کمی خنک شد، نمک ، پوست لیمو و آبلیمو را اضافه کنید و خوب مخلوط کنید و بزارید یخچال 3 ساعت بمونه، سپس تکه هایی به اندازه دلخواه بردارید و گردالی کنید ودر آخر در پودر شکر بغلتانید. توجه: پوست لیمو را با ریزترین قسمت رنده رنده کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 سه‌مانـع‌بزرگ‌برای‌دیـداربا (عج): • دنیـازدگی(حبّ‌دنیـا) • غـرور،تکبـر • قطـع‌صله‌رحـم یک‌بار‌جمالِ‌دل‌آرایت‌را‌ندیده‌ام..💔 اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』
⚠️ ▫️مكث كردن را تمرين كن. پيش از قضاوت كردن، پيش از مقایسه کردن پيش از آنكه با خشونت عكس العملی نشان دهى مكث كن.... اينگونه از گفتاری؛كه بعدها پشيمانت كند جلوگيرى ميكنى... مكث كن تا بعداً پشيمان نشوی.... 💕💛💕💛
ملانصرالدین وقتی وارد طویله میشد به خرش سلام میکرد.... گفتن : ملا این که خره نمیفهمه که سلامش میکنی...!!! میگه : اون خره ولی من آدمم، من آدم بودن خودم رو ثابت میکنم، بذار اون نفهمه....!!! حالا اگه به کسی احترام گذاشتی حالیش نبود، اصلا ناراحت نباشید، شما آدم بودن خودتون رو ثابت کردید، بذار اون نفهمه. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢جوابیه عالی ابوذر روحی به بهمن بابازاده دروغ‌نگار اصلاح طلب در مورد کپی بودن آهنگ سلام فرمانده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌ دوربین مخفی: اتفاق عجیب تو حرم امام رضا ‌ واکنش‌های جالب مردم به اولین دوربین مخفی تو حرم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» از زبان مرحوم چایچیان (حسان)
51.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل اول برنامه ، حجت الاسلام فیلم کامل قسمت بیست و سوم تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند: وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت : zendegitv.com
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجتماع بزرگ سلام فرمانده مسجد مقدس جمکران با حضور بیش از نماینده ۳۰ کشور از کشورهای اسلامی و مقاومت که سرود سلام فرمانده را اجرا کردند
💌 انتخاب بهترین مرگ امیرالمومنین علی(ع) صریحاً فرموده‌اند: «جهاد مرگ را جلو نمی‌اندازد و فرار از آن عمر را طولانی نمی‌کند.» شهادت، تنها انتخاب بهترین نوع مرگ است، که موجب می‌شود لحظهٔ مرگ از تمام زندگی انسان زیباتر بشود و برای ابد جاودانه باقی بماند. این انتخاب را خدا انجام می‌دهد برای کسانی که تمنّا دارند. «استاد »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ✨گناهِ بداخلاقی 🪴پیامبر ص فرمود: گناهی که قطعا شخص دچار عذاب می شود، است. فرمود: از بداخلاقی پرهیز کنید، زیرا آدم بداخلاق قطعا در آتش است». 🪴همچنین حضرت فرمودند: بداخلاقی گناهی است که آمرزیده نمی شود». ❌در علت این که چرا آمرزیده نمی شود فرمودند: ⚠️چون اخلاق ، ، ، ، ، ، و بر این آدم حاکم شده و اینها همه از مصادیق بداخلاقی است. ☜ممکن است این آدم بد اخلاق معذرت خواهی و توبه هم بکند، ولی دوباره در آن می افتد. تنها راهش این است که انسان ریشه بداخلاقی را از دلش بکند و خوش اخلاق شود. 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_یکم_نسل_ سوخته: اعلان جنگ صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین ... اما
نسل سوخته: بهار دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود ... اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید ... صدای خنده های الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود ... حتی برف های روی درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب کردیم ... طی یک حمله همه جانبه ... موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم ... و حتی چندین گوله برف ... به صورت خودجوش و انتحاری وارد یقه سعید شد ... وقتی رفتیم تو ... دست و پای همه مون سرخ سرخ بود ... و مثل موش آب کشیده، خیس شده بودیم ... مامان سریع حوله آورد ... پاهامون رو خشک کردیم ... بعد از ظهر، الهام رو بردم ... پالتو، دستکش و چکمه خریدم... مخصوص کوه ... و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم ... چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون ... من، الهام، سعید ... مادر باهامون نیومد ... اطراف مشهد ... توی فضای باز ... آتیش روشن کردیم و چای گذاشتیم ... برف مشهد آب شده بود ... اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود ... و این تقریبا برنامه هر جمعه ما شد ... چه سعید می تونست بیاد ... چه به خاطر درس و کنکور توی خونه می موند ... اوایل زیاد راه نمی رفتیم ... مخصوصا اگر برف زیادی نشسته بود ... الهام تازه کار بود ... و راه رفتن توی برف، سخت تر از زمین خاکی ... مخصوصا که بی حالی و شرایط روحیش ... خیلی زود انرژیش رو از بین می برد ... اما به مرور ... حس تازگی و هوای محشر برفی ... حال و هوای الهام رو هم عوض می کرد ... هر جا حس می کردم داره کم میاره ... دستش رو محکم می گرفتم ... - نگران نباش ... خودم حواسم بهت هست ... کوه بردن های الهام ... و راه و چاه بلد شدن خودم ... از حکمت های دیگه اون استخاره ها بود ... حکمتی که توی چهره الهام، به وضوح دیده می شد ... چهره گرفته، سرد و بی روحی که ... کم کم و به مرور زمان می شد گرمای زندگی رو توش دید ... و اوج این روح و زندگی ... رو زمانی توی صورت الهام دیدم ... که بین زمین و آسمان، معلق ... داشتم پنجره ها رو برای عید می شستم ... با یه لیوان چای اومد سمتم ... - خسته نباشی ... بیا پایین ... برات چایی آوردم ... نه عین روزهای اول ... و قبل از جدا شدن از ما ... اما صداش، رنگ زندگی گرفته بود ... عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد خیلی تعجب کرد ... خوب نشده بود ... اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود ... هنوز کمی حالت آشفته و عصبی داشت ... که توکل بر خدا ... اون رو هم با صبر و برنامه ریزی حل می کردیم ... اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود ... - اونقدر چهره ات جا افتاده شده که حسابی جا خوردم ... با خودت چی کار کردی پسر؟ ... و من فقط خندیدم ... روزگار، استاد سخت گیری بود ... هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت ... . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_دوم_رمان_ نسل سوخته: بهار دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود ... اما نیم ساعت، ب
نسل سوخته: تماس ناشناس از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای کامل مردی بود، ناآشنا ... خودش رو معرفی کرده ... - شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن ... گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید ... و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه ... ما بر حسب توانایی علمی و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم ... می خواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم ... از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم ... محکم ... و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق ... - آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن ... ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره ... شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل ... به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده ... یه سر برم اونجا ... تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم ... مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من ... برای اونها درست کرده ... - هیچی ... چیز خاصی نگفتم ... فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم ... فقط همون ماجرا رو براشون گفتم ... جا خوردم ... تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد ... - ای بابا ... همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی ... بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون ... اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم ... ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری ... دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد ... من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم ... دو دل شدم ... موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود ... چیز چندان خاصی نبود ... و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود ... - این چیزها چیه گفتی پسر؟ ... نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ ... پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ ... تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود ... در نهایت دلم رو زدم به دریا ... هر چه باداباد ... حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت ... و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم ... هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم ... اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه ... می تونست تجربه فوق العاده ای باشه ... . . ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سوم_رمان_ نسل سوخته: تماس ناشناس از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای ک
_سوخته: کفش های بزرگ تر خبری از ابالفضل نبود ... وارد ساختمان که شدم ... چند نفر زودتر از موعد توی سالن، به انتظار نشسته بودن ... رفتم سمت منشی و سلام کردم ... پسر جوانی بود بزرگ تر از خودم ... - زود اومدید ... مصاحبه از 9 شروع میشه ... اسم تون... و اینکه چه ساعتی رو پای تلفن بهتون اعلام کرده بودن؟ ... - مهران فضلی ... گفتن قبل از 8:30 اینجا باشم ... شروع کرد توی لیست دنبال اسمم گشتن ... - اسمتون توی لیست شماره 1 نیست ... در مورد زمان مصاحبه مطمئنید؟ تازه حواسم جمع شد ... من رو اشتباه گرفته ... ناخودآگاه خندیدم ... - من برای مصاحبه شدن اینجا نیستم ... قرار جزء مصاحبه کننده ها باشم ... تا این جمله رو گفتم ... سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و با تعجب بهم خیره شد ... گوشی رو برداشت و داخلی رو گرفت ... -آقای فضلی اینجان ... گوشی رو گذاشت و با همون نگاه متحیر، چرخید سمت من ... - پله ها رو تشریف ببرید بالا ... سمت چپ .. اتاق کنفرانس... تشکر کردم و ازش دور شدم ... حس می کردم هنوز داره با تعجب بهم نگاه می کنه ... حس تعجبی که طبقه بالا ... توی چهره اون چهار نفر دیگه عمیق تر بود ... هر چند خیلی سریع کنترلش کردن ... من در برابر اونها بچه محسوب می شدم ... و انصافا از نشستن کنارشون خجالت کشیدم ... برای اولین بار توی عمرم ... حس بچه ای رو داشتم که پاش رو توی کفش بزرگ ترش کرده ... آقای علیمرادی، من و اون سه نفر دیگه رو بهم معرفی کرد... و یه دورنمای کلی از برنامه شون ... و اشخاصی که بهشون نیاز داشتن رو بهم گفت ... به شدت معذب شده بودم ... نمی دونستم این حالتم به خاطر این همه سال تحقیر پدرم و اطرافیانه که ... - ادای بزرگ ترها رو در نیار ... باز آدم شده واسه ما و ... و حالا که در کنار چنین افرادی نشستم ... خودم هم، چنین حالتی پیدا کردم ... یا اینکه ... این چهل و پنج دقیقه، به نظرم یه عمر گذشت ... و این حالت زمانی شدت گرفت که ... یکی شون چرخید سمت من ... - آقای فضلی ... عذرمی خوام می پرسم ... قصد اهانت ندارم ... شما چند سالتونه؟ ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهارم_نسل _سوخته: کفش های بزرگ تر خبری از ابالفضل نبود ... وارد ساختمان که شدم .
نسل سوخته: چهارمین نفر نفسم بند اومد ... همون حسی رو که تا اون لحظه داشتم... و تمام معذب بودنم شدت گرفت ... - 21 سال نگاهش با حالت خاصی چرخید سمت علیمرادی ... و من نگاهم رو از روی هر دوشون چرخوندم ... می ترسیدم نگاه و چهره پدرم رو توی چهره شون ببینم ... اولین نفر وارد اتاق شد ... محکم تر از اون ... من توی قلبم بسم الله گفتم و توکل کردم ... حس می کردم اگر الان اون طرف میز نشسته بودم ... کمتر خورد می شدم و روم فشار می اومد ... یکی پس از دیگری وارد می شدن ... هر نفر بین 20 تا 30 دقیقه ... و من، تمام مدت ساکت بودم ... دقیق گوش می دادم و نگاه می کردم ... بدون اینکه از روشون چشم بردارم... می دونستم برای چی ازم خواستن برم ... هر چند، بعید می دونستم بودنم به درد بخوره اما با همه وجود روی کار متمرکز شدم ... در ازای وقتی که اونجا گذاشته بودم، مسئول بودم ... این روند تا اذان ظهر ادامه داشت ... از اذان، حدود یه ساعت وقت استراحت داشتیم ... بعد از نماز، ده دقیقه ای بیشتر توی سالن و فضای بیرون اتاق کنفرانس موندم ... وقتی برگشتم داشتن در مورد افراد... شخصیت ها، نقاط و قوت و ضعف ... و خصوصیات شون حرف می زدن ... نفر سوم بودن که من وارد شدم ... آقای علیمرادی برگشت سمت من ... - نظر شما چیه آقای فضلی؟ ... تمام مدت مصاحبه هم ساکت بودید ... - فکر می کنم در برابر اساتید و افراد خبره ای مثل شما ... حرف من مثل کوبیدن روی طبل خالی باشه ... جز صدای بلندش چیز دیگه ای برای عرضه نداره ... کسی که کنار علیمرادی نشسته بود، خندید ... - اشکال نداره ... حداقلش اینه که قدرت و تواناییت رو می سنجی ... اگر اشکالی داشته باشی متوجه می شی ... و می تونی از نقاط قوتت تفکیک شون کنی ... حرفش خیلی عاقلانه بود ... هر چند حس یه طبل تو خالی رو داشتم که قرار بود صداش توی فضا بپیچه ... برگه ها رو برداشتم و شروع کردم ... تمام مواردی رو که از اون افراد به دست آورده بودم ... از شخصیت تا هر چیز دیگه ای که به نظرم می رسید ... زیر چشمی بهشون نگاه می کردم تا هر وقت حس کردم ... دیگه واقعا جا داره هیچی نگم ... همون جا ساکت بشم ... اما اونها خیلی دقیق گوش می کردن ... تا اینکه به نفر چهارم رسید ... تمام خصوصیات رو یکی پس از دیگری شمردم ... ولی نظرم برای پذیرشش منفی بود ... تا این جمله از دهنم خارج شد ... آقای افخم ... همون کسی که سنم رو پرسیده بود ... با حالت جدی ای بهم نگاه کرد ... - شما برای این شخص، خصوصیات و نقاط مثبت زیادی رو مطرح کردید ... به درست یا غلط تشخیص تون کاری ندارم ... ولی چرا علی رغم تمام این خصوصیات، پیشنهاد رد کردنشرو می دید؟ ... نگاهش به شدت، محکم و بی پروا بود ... نگاهی که حتی یک لحظه هم ... اون رو از روی من برنمی داشت ... . .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت هشتم ) زیبا🌷 ✔️منابع تفکر در اسل
راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت نهم ) زیبا🌷 ✨قرآن کریم سه موضوع برای تفکرِ مفید و سودمند ارائه می‌دهد{1}. 🌴طبیعت‏ در سراسر قرآن آیات زیادی است که طبیعت یعنی زمین، آسمان، ستارگان، خورشید، 🌈ماه، ابر، باران، جریان باد، حرکت کشتیها در دریاها، گیاهان، حیوانات و بالاخره هر امر محسوسی را که بشر 🔥در اطراف خود می‌بیند به عنوان موضوعاتی که درباره آن دقیقاً باید اندیشید و تفکر و نتیجه‌گیری کرد یاد کرده است. 👈برای نمونه یک آیه ذکر می‌کنیم: قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ 🗣بگو به مردم: دقت و مطالعه کنید، ببینید در آسمانها و زمین چه چیزهایی هست. { ادامه دارد 💫 }
پروانه های وصال
راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت نهم ) زیبا🌷 ✨قرآن کریم سه موضوع
راههای لغزش اندیشه 💯 💯 و منابع تفکر از منظر قرآن 💫 ( قسمت دهم ) زیبا🌷 📜تاریخ‏ در قرآن آیات بسیاری است که به مطالعه اقوام گذشته دعوت می‌کند و آن را مانند یک منبع برای کسب علم معرفی می‌کند. 👈از نظر قرآن، تاریخ بشر و تحولات آن بر طبق یک سلسله سنن و نوامیس صورت می‌گیرد؛ ☝️عزتها و ذلتها، و موفقیتها و شکستها، و خوشبختی‌ها و بدبختی‌های تاریخی حسابهایی دقیق و منظم دارد ‼️و با شناختن آن حسابها و قانونها می‌توان تاریخ حاضر را تحت فرمان ☑️در آورد و به سود سعادت خود و مردم حاضر از آن بهره‏گیری کرد. 🔻اینک یک آیه به عنوان نمونه : ✨قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُروا کیفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکذِّبِینَ‏ { ادامه دارد 💫 }
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا