فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تحلیل «سلام فرمانده» در تلویزیون #رژیم_صهیونیستی
🔺اجرای گسترده سرود « #سلام_فرمانده» در ایران و دیگر کشورها به ویژه لبنان، کارشناسان شبکه صهیونیستی «کان» را مجبور به تحلیل و بررسی این سرود کرد.قدر این #ایران_عفیف را بدانیم🥀
🔴درخواست فرزند شهید رضایینژاد از سفرای کشورهای اروپایی
🔹فرزند دانشمند شهید داریوش رضایی نژاد در نامهای سرگشاده از سفیران کشورهای انگلیس، سوئیس، آلمان، فرانسه و ... دعوت کرد که تماشاگر فیلم «#هناس» در سینماهای ایران باشند تا با گوشهای از جنایات حقوق بشری علیه مردم ایران آشنا شوند.
داریوش رضایی نژاد
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایت آنان که خروج از کالبد را تجربه کردند
▫️زندگی پس از زندگی(فصل دوم)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 زشته شیعه غدیر غذا نده!
#استوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥘این نذری، نذری محبته!
👌🏻اثرش از صدتا کار فرهنگی بیشتره ...
#اطعام_غدیر
مردی شبی را در خانه ای روستایی میگذراند...
پنجره های اتاق باز نمی شد.
نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند.
با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد
و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...!
" او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود...!! "
افکار از جنس انرژی اند و انرژی،
کار انجام می دهد
💕❤️💕❤️💕
بنی آدم ابزار یکدیگرند،
گهی پیچ ومهره گهی واشرند
یکی تازیانه یکی نیش مار
یکی قفل زندان،یکی چوب دار
یکی دیگران را کند نردبان،
یکی میکشد بار نامردمان
یکی اره شد، نان مردم برد
یکی تیغ شد ، خون مردم خورد
یکی چون کلنگ و یکی همچو بیل
یکی ریش و پشم و یکی بی سبیل
یکی چون قلم خون دل می خورد
یکی خنجر است و شکم می درد
خلاصه پرازنفرت وکین واندوه و آز
نه رحم و نه مهر و نه لطف و نه ناز
همه پر کلک ، پر ریا حقه باز!
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها پا گذارند فرار
💕💝💕💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #موفقیت
راه یک شبه نيست
🌸 #موفقیت
یعنی اینکه تو هر روز
🌸 یه مقدار هم که شده
بهتر از روز قبل باشی...
🌸 #زندگیتون_پر_از_موفقیت
.🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸جـانا پر پروانه ما را بپذیر
💗عشق دل دیوانه ما را بپذیر
🌸یک روز دگر مانده به پیمان غدیر
💗تبریک صمیمانه ما را بپذیر
🌸پیشاپیش عید بزرگ
🌹غدیر خم مبارک
بهترینها را برایتان آرزومندیم 💗
#عید_غدیر
.🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستنی شکلاتی
مواد لازم :
1 لیتر شیر
1لیوان شکر200 میلی لیتر (میتونیدکمتر بزنید)
200 میلی لیتر خامه(یک پاکت خامه صبحانه)
1 ق م ثعلب
100 گرم شکلات تیره
1 ق غ پر شکلات صبحانه
طرز تهیه :
شیر را در قابلمه بریزیدخامه،شکر و ثعلب را اضافه ومخلوط کنید و بزارید روی حرارت با شعله متوسط رو به زیاد تا شیر را به مدت نیم ساعت بجوشد. و بعد از روی حرارت بردارید.
شکلات وشکلات صبحانه رو اضافه وهم بزنید توظرف دیگه بریزید وبذارید یکساعت فریزر بماند، از فریزر بیرون بیارید وبستنی را هم بزنید و دوباره تو فریزر بزارید،4 مرتبه هر 1ساعت اینکار را انجام دهید. هرساعت از فریزر بیرون
بیاریدمخلوط کنید.در آخر بزارید چند ساعتی در فریزر بماند تا کاملاً بستنی سفت ومنجمد شود
✅دسر سوپانگل😋
✍️مواد لازم:
1 لیتر شیر
4 ق م آرد
3 غ ق پودر کاکائو
1 لیوان شکر
50 گرم شکلات تلخ
1 ق غ کره
1 لیوان آب
🥣طرز تهیه:
شیر سرد را در قابلمه بریزید، آرد و پودر کاکائو و شکر را اضافه کنید و با همزن دستی خوب مخلوط کنید وقتی شکر حل شد قابلمه را روی حرارت کم بگذارید و مدام هم بزنید تا بپزد. وقتی شروغ به قل زدن کرد شکلات را اضافه کنید و هم بزنید تا با حرارت خودش آب بشود . سپس کره را اضافه کنید و از روی اجاق بردارید. برای اینکه دسرتان صاف و یکدست شود با همزن یا میکسر بزنید و یک لیوان آب سرد به آن اضافه کنید سپس در ظرف سرو بریزید ، ابتدا اجازه دهید هم دمای اتاق شود سپس در یخچال بگذارید. به هر نحو که دوست دارید تزئین و سرو کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پنه_خوشمزه_مرغ
طرزتهیه
درست کردنش خیلی راحته فقط کافیه یدونه پیازو سرخ کنین و بعد زرچوبه بهش بزنین و دو قاشق پر رب اضافه کنین و خوب رب رو با پیازسرخ کنین ... حالا یه سینه مرغخورد شده رو که ازقبل به نمک، فلفل، پودر پاپریکا و آویشن آغشته کردین بریزین توی همون ماهیتابه و یه کم با رب تفتش بدین و بعد در ماهیتابه رو بذارین تا مرغا خوب بپزن ... برای سسش کافیه دو الی سه حبه سیر رنده شده رو توی کره فقط یکم تفت بدین و بعد تقریبا یه لیوان شیر بهش اضافه کنین و بذارین شیر فقط داغ بشه نه اینکه بجوشه، چون فقط کافیه شیر مزه سیر رو بگیره، به آرد هم نیازی نیست چون وقتی سس روی پنه ریخته میشه به خوردش میره... حالا میمونه قاطی کردن مواد توی ظرفی که میخوایم تو فر بذاریم خوب ماکارونی به شکل پنه ای که از قبل آبکش کردیمو با مرغمون مخلوط میکنیم سس رو همه جای ظرف میریزم و بعدم سطح ظرفمونو کامل با پنیر پیتزا میپوشونیم و میفرستیمش توی فر حدود سه رب تا یه ساعت باید توی فر باشه با دمایی که خیلی زیاد نباشه تا سس خوب جذب ماکارونی بشه آخر سر هم کافیه یه کوچولو شعله بالایی فرو روشن کنین تا پنیر طلایی بشه
✅توپک های بیسکوییت شکلاتی😋
✍️ مواد لازم :
300 گرم بیسکویت پتی پور یا ساقه طلایی
3 قاشق پودر کاکائو
400 گرم شیر غلیظ شده
200 گرم خامه صبحانه
200 گرم شکلات
🥣 طرز تهیه:
اول باید بیسکویتها رو پودر کنید . پودر کاکائو رو هم بهش اضافه کنید و باهم ترکیب کنید. حالا شیر عسلی رو بهش اضافه کنید . شیر عسلی نوعی شیر غلیظ شدست که در تو بازار با مارکهای مختلف موجوده ، باهم خوب مخلوط کنید تا خمیری یه دست و تقریبا سفت بشه
حالا اونارو با دست به اندازه های مساوی گلوله اندازه گردو کنید و تو یه ظرفی که کاغذ یا نایلون چرب گذاشتید بچینید . خامه صبحانه رو روی حرارت بردارید تا جوش بیاد
بعد اونو روی شکلاتها بریزید و هم بزنید تا شکلاتها آب بشه و یه دست بشن
توپک ها رو بهش آغشته کنید و تو یه ظرفی که کفش سلفون روغنی گذاشتید بچینید و بزاریدش تو یخچال تا شکلاتها خودشو بگیره
بعد اونارو تو کپسول های کاغذی بزارید و با شکلات ذوب شده تزئینش کنید.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشاهده آثار وحشتناک بدحجابی توسط یک تجربهگر مرگ در مستند صوتی شنود
برای یک بار هم شده خودخواهی رو کنار بذاریم و به این قضیه فکر کنیم ...
هم آقایون هم خانوما
فقط خانوما نیستند که با پوشش بد باعث نگاه بد به خودشون میشن ...
🎧 حتما حتما حتما گوش کنید
پروانه های وصال
💢 طغیان چیه؟ ⭕️ طغیان همون زمینه چینی برای عملی شدن هوای نفسه. در واقع هوای نفس چه زمانی آدم رو فر
درس دوم
#احساس_نیاز_به_خدا
💢 مهم ترین خصوصیت انسان اینه که خیلی زود طغیان میکنه.
🔴 اصلا لازم نیست کسی بخواد طغیان کنه
همین که مبارزه با نفس نداشته باشه دچار طغیان میشه
⭕️ چه زمانی آدم طغیان میکنه؟
💢وقتی احساس کنه که یه مقداری بی نیاز شده از خدا
😒
🔴 تمام بدبختی های آدم هم از همین طغیانش شروع میشه.
💢 طغیان میکنه عصبی میشه یه فحشی میده، تا مدت ها ناراحت و عصبیه.
طغیان میکنه یه دروغ میگه، زندگیشو از بین میبره...
💢اگه جلوی طغیان گرفته نشه، زندگی آدمو خراب میکنه.
کی میتونه به مقامات بالای عرفانی برسه؟
✅ کسی که مدام مراقب اینه که طغیان نکنه. هوای نفسش پررو نشه.
بقیه حرفا همش حاشیه هست
مهم اینه که چقدر مراقبی طغیان نکنی.
خدا از انسان کار خوب نمیخواد
فقط میخواد که طغیان نکنه
ولی بعصی از آدما، با انجام کار خوب هم طغیان میکنن!!!
یه کار خوب انجام میده بعدش کلی متکبر میشه!😒
🔴 خب بیخود کردی کار خوب انجام دادی!
😒
🔹خدا گفت کار خوب انجام بدی برای زدن طغیانت. نگفته که پررو تر بشی!!!
💢خلاصه طغیان یه درد عمومی هست.
✔️باید یه فکری برای این درد کرد.
اما چه فکری؟!
فرمود: دائکم الذنوب و دوائکم استغفار...
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_سوم_اینک_شوکران۱ علی
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_بیست_و_چهارم_اینک_شوکران۱
با آقاي اسفندیاری شوش خونه گرفته بودن.
خونمون توي شوش دو تا اتاق داشت. اتاق جلویی بزرگتر و روشن تر بود. منوچهر وسایلمون رو گذاشته بود توي اتاق کوچک تر...
گفت: " اینا تازه ازدواج کردن. تا حالا خانمش نیامده جنوب، گفتم دلش میگیره. حالا تو هر چی بگی، همون کار رو میکنیم ..."
من موافق بودم...
منوچهر چهارتا جعبه ي مهمات آورده بود که به جاي کمد استفاده کنیم. دو تا براي خودمون، دو تا براي
اونا. توي جعبه ها کاغذ آلومینیومی کشیده بود که براده هاي چوب نریزه...
روز بعد آقاي اسفندیاری با خانمش اومد و منوچهر رفت...
تا خیالش راحت می شد که تنها نیستیم، می رفت. آقاي اسفندیاری دو سه روز بعد رفت و ما سه تا موندیم...
سر خودمون رو گرم میکردیم. یا مسجد بودیم یا بسیج یا حرم دانیال نبی. توي خونه هم تلویزیون تماشا میکردیم...
تلویزیون اونجا بغداد رو راحت تر از تهران میگرفت. میرفتم بالاي پشت بوم، آنتن رو تنظیم میکردم. به پشت بوم راه نداشتیم. یه نردبون بود که چند پله بیشتر نداشت. از همون میرفتم بالا...
یکی از برنامه ها اسرا رو نشون می داد، براي تبلیغات اسم بعضی اسرا و آدرسشون رو میگفتن و شماره تلفن می دادن. اسم و شماره تلفن رو مینوشتیم و زنگ می زدیم به خونواده هاشون. دو تایی ستاد اسرا راه انداخته بودیم...
تلفن نداشتیم، می رفتیم مخابرات زنگ میزدیم..
بعضی وقتا به مادرم می گفتم این کار رو بکنه...
اسم و شماره ها رو می دادیم و اون خبر می داد به خونواده هاشون. وقتی شوهرامون نبودن این کارا رو می کردیم...
وقت میومدن، تا نصفه شب می رفتیم حرم، هرچی بلد بودیم می خوندیم. می دونستیم فردا برن، تا هفته ي بعد نمیبینیمشون...
چند روز هم مادرم با خواهرها و برادرها میومدن شوش...
خبر اومدنشون رو آقاي اسفندیاری بهم داد...
یک آن به دلم افتاد نکنه میخوان بیان منو برگردونن...
هول شدم...
حالم به هم خورد...
آقاي اسفندیاری زود دکتر آورد بالاي سرم...
دکتر گفته بود بار دارم...
به منوچهر خبر داده بود و منوچهر خودش رو رسوند...
سر راهش از دوکوهه یه دسته شقایق وحشی چیده بود آورده بود....!
اون شب منوچهر موند، نمیذاشت از جا بلند شم...
لیوان آب رو هم میداد دستم. نیم ساعت به نیم ساعت می رفت یه چیزی میخرید میومد. یه
لباس لیمویی دخترونه هم خرید!
منوچهر سر هر دو تا بچه میدونست خدا بهمون چی میده..!
خیلی با اطمینان می گفت....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_چهارم_اینک_شوکران۱ ب
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝
#قسمت_بیست_و_پنجم_اینک_شوکران۱
ظهر فردا دیگه نمی تونست بشینه...😔
گفت: "میرم حرم"😢
خلوت می خواست که خودش رو خالی کنه. 😭
مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز اومدن.
وقتی میخواستن برگردن، منوچهر منو همراهشون فرستاد تهران....🚕
قرار بود لشگر بره غرب...🚎
نمیتونست دو ماه به ما سر بزنه، 🙁اما دیگه نمی تونستم بمونم...😣
بعد از اون دو ماه، برگشتم جنوب. رفتیم🚙 دزفول.
اما زیاد نموندیم....
حالم بد بود....🤕 دکتر گفته بود باید برگردم تهران. همه چیز رو جمع کردیم و اومدیم ...💼👜
《هوس هندوانه🍉 کرد... وانت جلویی بار هندوانه داشت. سرش را برد دم گوش منوچهر که رانندگی میکرد و هوسش😋 را گفت. منوچهر سرعتش را زیاد کرد و کنار وانت رسید و از راننده خواست نگه دارد. راننده نگه داشت، اما هندوانه نمیفروخت...😮
بار را براي جایی میبرد. آن قدر منوچهر اصرار کرد تا یک هندوانه اش را خرید...☺️
فرشته گفت"اوه،تا خانه صبر کنم؟! همین حالا بخوریم."😋
ولی چاقو نداشتند...!🤔
منوچهر دوتا پیچ گوشتی را از صندوق عقب برداشت، با آب شست و هندوانه را قاچ کرد.😌 سرش را تکان داد و گفت (چه دختر ناز پرورده اي بشود😘... ! هنوز نیامده چه خواهش ها که ندارد!!)》
اما هدی دختری نیست که زیاد خواهش و تمنا داشته باشد.☺️ به صبوري و توداري منوچهره. هرچه قدر از نظر ظاهر شبیهشه اخلاقش هم به اون رفته...
هدي فروردین به دنیا اومد.👶 منوچهر روي پا بند نبود. تو بیمارستان🚑 همه فکر میکردن ما ده پونزده ساله ازدواج💑 کردیم و بچه دار نشدیم. دوتا سینی بزرگ قنادي شیرینی🍞🍰 گرفت و همه ی بیمارستان رو شیرینی داد....
یه سبد گل💐 میخک قرمز🌹 آورد...
انقدر بزرگ بود که از در اتاق تو نمیومد...!😯
هدي تپل بود و سبزه..!😍
سفت میبوسیدش.😘 وقتی خونه بود، باعلی کشتی می گرفت،👬 با هدي آب بازی🛀 میکرد. براشون اسباب
بازی⚽️🏸 میخرید...
هدي یه کمد عروسک👧 داشت..
میگفت (دلم طاقت نمیاره شاید بعد، خودم سختی بکشم😔، ولی دلم خنک می شه که قشنگ بچه ها رو بوسیدم، بغل گرفتم، باهاشون بازي کردم.😍)
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_پنجم_اینک_شوکران۱ ظه
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_بیست_و_ششم_اینک_شوکران۱
دست روی بچه ها بلند نمی کرد.👋
به من می گفت: ( اگه یه تلنگر بزنی شاید خودت یادت بره ولی بچه ها توی ذهنشون میمونه برای همیشه...)🤕
باهاشون مثل آدم بزرگ حرف میزد. وقتی میخواست غذاشونو🌮بده، میپرسید میخوان بخورن؟سر صبر پا به پاشون راه میرفت و غذا رو قاشق قاشق🍴 میذاشت دهنشون...
از وقتی هدی به دنیا اومد دیگه نرفتیم منطقه.
علی همون سال رفت مدرسه...📚
عملیات کربلای پنج، حاج عبادیان هم شهید🌹 شد. منوچهر و حاجی خیلی به هم نزدیک بودن، مثل مرید و مراد. وقتی میخواست قربون صدقه ی😘 حاجی بره میگفت (قربون بابات برم.)!😉
منوچهر بعد از اون شکسته شد...😭
تا آخرین روزم که ميپرسیدی: (سخت ترین روز دوران جنگ برات چه روزی بود؟)
میگفت: روز شهادت حاج عبادیان...😢
راه می رفت و اشک😥 میریخت و آه میکشید..
دلش نمی خواست بره منطقه و جای خالی حاجی رو ببینه...
منوچهر توي عملیات کربلاي پنج بدجور شیمیایی شد. تنش تاول میزد و از چشم هاش آب💧 میومد، اما چون با گرهایی که میکرد همراه شده بود نمیفهمیدم...
شهادت های پشت سر هم و چشم انتظاری این که کی نوبت ما میرسه و موشک بارون تهران افسرده ام 😞کرده بود...
مینشستم یه گوشه، نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کار میرفت... منوچهر نبود....
تلفنی📞 بهش گفتم میترسم..
گفت: اینم یه مبارزست. فکر کردی من نمیترسم؟
منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یه قهرمان🏅 بود.
گفت: آدم هر چه قدر طالب شهادت باشه؛ زندگی رو هم دوست داره. همین باعث ترس میشه. فقط چیزی که هست؛ ما دلمون رو میسپاریم به خدا...🙏
حرف هاش انقدر آرامشم داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم برم👝 خونه ی خودمون...
دو سه روز بعد دوباره زنگ☎️ زد..
گفت: فرشته، با بچه ها👩👧👧 برید جاهایی که موشک زدن رو ببینید .
چرا باید این کار رو میکردم؟!🤔
گفت:برای اینکه ببینید چقدر آدم خود خواهه...🙄
دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم...😒
نه اینکه ناراحت شده باشم، خجالت میکشیدم از خودم...😓
با علی و هدی رفتیم🚶 جایی رو که تازه موشک زده بودن. یه عده نشسته بودن روي خاكا...
یه بچه🙇♀ مادرش رو صدا📣 می زد که زیر آوار مونده بود، اما کمی اونطرفتر، مردم سبزه🌿☘ می خریدن و تنگ ماهی🐠 دستشون بود...
انگار هیچ غمی نبود... من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدوم از این آدما باشم. نه غرق در شادي خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خود خواهیه. منوچهر میخواست اینو به من بگه...👌
همیشه سر بزنگاه تلنگرهایی می زد که من رو به خودم می آورد..
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_بیست_و_ششم_اینک_شوکران۱ دس
✨✨
✨
#ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشقترند 🌹
رمانہ عاشقانہ شبانہ
📝 #قسمت_بیست_و_هفتم_اینک_شوکران۱
منوچهر سال شصت و هفت 7⃣6⃣مسئول👮 پادگان بلال کرج شد. زیاد میومد تهران و می موند. وقتی تهران بود صبحا☀️ می رفت پادگان و شب🌙 میومد...
《نگاهش کرد... آستین هاش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد. این روز ها بیشتر عادت کرده بود به بودنش. وقتی میخواست برود منطقه، دلش پر از غم😔 میشد. انگار تحملش😩 کم شده باشد. منوچهر سجاده اش را پهن کرد. دلش میخواست در نماز ها به او اقتدا کند، ولی منوچهر راضی نبود. یک بار که فهمیده بود فرشته یواشکی پشتش ایستاده و به او اقتدا کرده، ناراحت شد. از آن به بعد گوشه ی اتاق می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد!
چشم هایش را بسته بود و اذان می گفت.
به (حی علی خیر العمل) که رسید، فرشته از گردنش آویزان شد و بوسیدش!!😘
منوچهر (لا اله الا االله)گفت و مکث کرد...!
گردنش را کج کرد😏 و به فرشته نگاه کرد: عزیز من این چه کاری است تو میکنی؟🤔
میگوید بشتابید به سوي بهترین عمل، آن وقت تو می آیی و شیطان👺 می شوی؟
فرشته چند تار موی منوچهر را که روی پیشانی
خیسش چسبیده بود، کنار زد و گفت:به نظر خودم که بهترین کار را می کنم...!!!》😉
شاید شش6⃣ ماه اول ازدواجمون💑 که منوچهر رفت🚶جبهه برام راحت تر گذشت، ولی از سال شصت و شیش دیگه طاقت نداشتم. 😩هر روز که می گذشت وابسته تر می شدم. دلم میخواست هر روز جمعه🔚 باشه و بمون خونه.
جنگ که تموم شد، گاهی برای پاکسازی و مرزداری👮 میرفت منطقه. هربار که میومد لاغرتر و ضعیف تر شده بود. غذا🍲 نمیتونست بخوره...
میگفت: "دل و رودم رو میسوزونه."
همه ی غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمیدونستیم شیمیایی چیه و چه عوارضی داره...😔
دکترا هم تشخیص نمیداد. هر دفعه می بردیمش بیمارستان، 🚑 یه سرم🤒میزدن و دو روز استراحت میدادن و میومدیم خونه...
اون سالها فشار اقتصادی💰 زیاد بود. منوچهر یه پیکان🚕 خرید که بعد ظهرا باهاش کار کنه، اما نتونست. ترافیک و سر و صدا🎵📢 اذیتش میکرد. پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یه رستوران سنتی🍽 داشت.
بعد ظهرا از پادگان میرفت اونجا، شیر میفروخت.
نمیدونستم، وقتی فهمیدم، بهش توپیدم😡 که چرا این کار رو میکنی؟☹️
گفت: "تا حالا هر چی خجالت😓 شماها رو کشیدم بسه...
پرسیدم: "معذب نیستی؟"
گفت: "نه، برای خونوادم👨👩👧👦 کار میکنم."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
❣
✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹