eitaa logo
پروانه های وصال
8هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ويژه روز 📹 | روايت رهبرانقلاب از روزی كه پيامبر(ص) دست عزيزان خود، فرزندان خود و حضرت علی(ع) را گرفت و آورد وسط ميدان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه‌مانـع‌بزرگ‌برای‌دیـداربا (عجل الله): • دنیـازدگی(حبّ‌دنیـا) • غـرور،تکبـر • قطـع‌صله‌رحـم یک‌بار‌جمالِ‌دل‌آرایت‌را‌ندیده‌ام.. اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج
🌱نگاه هاے شمـا چیزی از جنس نجات است! کہ بہ گوشہ این شهر مےخورد... یادتان باشد ... سخت گوشہ چشمتان هستیم! ✨کمے نور مهمانمان ڪنید... 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز مباهله روز شادی و فخر دوستداران اهل بیت علیهم السلام مبارک🌹
50.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تصویری داستان روز مباهله
🌹 روزی یکی از یاران امام هادی علیه‌السلام که بر اثر برخورد با حیوانی صدمه دیده بود، نزد حضرت رفت و با اشاره به زخم‌هایی که برداشته بود، به روزگار و نحسی آن بد و بیراه می‌گفت. آن حضرت، خطاب به او سخنی به این مضمون فرمودند: آیا تو شیعه ما هستی که اینگونه روزگار را متهم میکنی؟! روزگار را ملامت نکن؛ زیرا همه حوادث عالم به دست خداوند است و روزگار هیچ نقشی در پیدایش امور ندارد و غیر خداوند به گونه مستقل در زندگی مردم مؤثر نیستند (و مردم هر چه میکشند از دست خودشان است) و نیز فرمودند: «لاتَعُدْ و لاتَجْعَل للایام صنعاً فی حکم الله؛ یعنی برای روزگار اثر و نقشی در حکم خداوند، به حساب نیاور و قرار مده». آن شخص با شنیدن سخنان امام، به واقعیت امر آگاه شد و از گفته و عقیده خود توبه نمود. 📙(وسائل الشیعه،ج7،ص509). 💕❤️💕❤️
📚 از وهب نقل شده است: روزی شیطان برای حضرت یحیی طلا آشکار شد و اظهار داشت: می‌خواهم تو را نصیحت کنم، یحیی گفت: من به نصیحت تو تمایلی ندارم؛ ولی از وضع و طبقات مردم به من اطلاعی بده. شیطان گفت: بنی آدم از نظر ما به سه دسته تقسیم می‌شوند: 1. عده ای که مانند شما معصوم هستند و نیرنگ و حیله‌های ما در آنها تأثیر نمی کند. 2. دسته ای که در پیش ما شبیه توپی هستند که در دست بچه‌های شما است. به هر طرف بخواهیم آنها را می‌بریم و کاملا در اختیار ما هستند. 3. کسانی که رنج و ناراحتی آنها برای ما از دو دسته ی دیگر بیشتر است. تلاش می‌کنیم تا آنها را فریب دهیم، همین که فریب خوردند و قدمی به سوی ما برداشتند یک مرتبه متذکر می‌شوند و از کردهای خود پشیمان می‌گردند و روی به توبه و استغفار می‌آوردند و هر چه برای او رنج کشیده ایم از بین می‌برند. باز برای مرتبه ی دوم در صدد گمراه کردن آنها بر می‌آییم این بار نیز پس از آلوده شدن به گناه فورا متوجه می‌شوند و توبه میکنند، نه از آنها مأیوسیم و نه می‌توانیم مراد خود را از چنین افرادی بگیریم و پیوسته در رنجیم. الخزائن (نرافی) / 368. 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول از همه ۳۰۰ گرم گوشت چرخ کرده ران مرغ رو با ۱ عدد پیاز چرخ شده، نمک؟ فلفل سیاه، پاپریکا، پودر سیر و زردچوبه خوب ورز میدیم و نیم ساعتی بهش استراحت میدیمو سپس قلقلی کرده و سرخشون میکنیم. حالا توی یه قابلمه مقداری لوبیا قرمز رو که از شب خیس کردیم رو میریزیم و یه جوش که خورد آبشو خالی کرده. حالا توی قابلمه یدونه پیاز رو خیلی ریز خورد میکنیم و تفت میدیم شیشه ای که شدن پیازا بهش ۲ عدد هویج نگینی شده و لوبیاها و لوبیا سبز هم به مقدار ۱ پیمانه اضافه کرده سپس روشون تقریبا ۳ الی ۴ لیوان آب مرغ ریخته و میذاریم ۱ ساعتی همگی مواد با حرارت کم بپزن.بعد از ۱ ساعتبهش ۱ ق چ خ پونه کوهی و نمک اضافه کرده و سپس گوشت قلقلی هارو اضافه کرده و میذاریم یه ۱۰ دقیقه دیگه بپزه. حالا ۲/۵ پیمانه برنج رو بهش اضافه کرده و میذاریم تا کاملا آب کته کشیده بشه سپس کته رو به یه ظرف انتقال دادم و کف ظرف رو چرب کردم و سیبزمینی چیدم و کته رو بهش اضافه کردم و روی کته کمی کره ریختم و گذاشتم دم بکشه.
ایده زیبای برای سرو و 😍☘ برای تهیه ی کوکو ابتدا سبزی کوکو را شسته و خورد کنید و بهش تخم مرغ و نمک و فلفل و کمی زردچوبه و پودر سیر و یک ق آرد سفید را مخلوط کنید می توانید بهش زرشک و گردو هم اضافه کنید روغن داخل تابه ریخته و نان تست را درون تابه گذاشته و از مواد کوکو داخل حفره خالی ریخته و بگذارید خودش را بگیرد وقتی سرخ شد برگردانید و طرف دیگر را هم سرخ کنید. دو تا نکته: اول اینکه حرارت باید ملایم باشه چون نون تست زود میسوزد. دوم اینکه نون تست روغن به خودش زیاد میگیره من چند تا دستمال کاغذی روی یک بشقاب پهن میکنم و نون را که دو طرفش سرخ شده را به محض درآوردن از تابه روی دستمال کاغذی میذارم تا روغن اضافی اون گرفته شود.
🌼 ▫️کره یا روغن جامد ۷۰گرم ▫️پودرقند ۵۰گرم ▫️هل یا وانیل نصف ق چ ▫️ارد ۱۷۰گرم ▫️تخم مرغ ۱عدد کامل 🔸آرد رو الک میکنیم میذاریم کنار.حالا روغن و پودرقند و هل رو اینقدر هم میزنیم تا پف کنه و سبک بشه بعد تخم مرغ رو اضافه میکنیم و مجددا خووب هم میزنیم و در نهایت آرد رو داخلش الک میکنیم و با دست خوب مخلوط میکنیم زیاد ورز ندین وگرنه به روغن میفته و هنگام پخت ترک برمیداره و خشک میشه.خمیر رو داخل نایلون گذاشته و در یخچال نیم ساعت استراحت میدیم.فر رو از قبل با ۱۷۰درجه روشن میکنیم. 🔸کف سینی فر کاغذ روغنی پهن کرده .از خمیر گلوله هایی برمیداریم بصورت لوله ای شکل میدیم و انتهای دو طرف رو بهم وصل میکنیم تا شبیه اشک بشه بعدم در سینی فر چیده و بمدت ۱۵تا۲۵دقیقه اجازه میدیم بپزه.وقتی از فرخارج کردیم بهشون دست نمیزنیم تا خنک بشن.انتهای هر اشک رو داخل شکلات آبشده و‌بعد داخل پودرنارگیل یا پودرپسته میزنیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥮🍎 مواد لازم 6 عدد سیب متوسط 1 لیوان شکر 1 قاشق چایخوری دارچین 1 فنجان گردو ریز خردشده برای خمیر: 250 گرم کره 1 تخم مرغ 150 گرم ماست 100 گرم پودر قند 1 ق چ وانیل 1 ق غ بکینگ پودر 4-4.5 لیوان آرد
📣تلنگر ماشینت که جــوش مےآورد حرکت نمےڪنی ڪنار زده و مےایستی وگرنه ممکن است ماشین آتش بگیرد! خــودت هم همینطوری وقتی جوش مےآوری عصبانی‌میشوی تخـته‌گاز نرو بزن ڪنار ساڪت باش و هیچ نگو! وگرنه هم به خودت آســـیب می‌زنی هم به اطـــــرافیان! 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت زیبایی های برزخ از زبان زنی که به آسمان سفر کرد 🔺این قسمت: اسب بالدار 🔹تجربه گر امروز: خانم اعظم السادات موسوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چرا تجربه گران مرگ تقریبی گزارش می‌کنند که به خانه ی اصلی و حقیقی مان رفته بودیم ؟ 🔺این قسمت: اسب بالدار 🔹تجربه گر امروز: خانم اعظم السادات موسوی
📳 محجبه مخالف 🔺به این چندتا مثال توجه کنید تا بریم سر اصل مطلب: ❌ من راننده‌ام ولی قوانین راهنمایی و رانندگی را قبول ندارم، ❌من دزد نیستم ولی برخورد با دزد را مضر می‌دانم ❌من هیچ تمایلی به مواد مخدر ندارم ولی با قوانین مبارزه با قاچاق هم مخالفم ❌«من مسلمانم و با احکام اجتماعی اسلام مخالفم». کمپین من محجبه‌ام اما با الزامی و قانونی مخالفم، به همین بی‌آبرویی است. 🔻این یعنی موافق الزام "شرعی" و مخالف الزام "حکومتی"، در ساحت پوشش. 🔻این یعنی پوشش امری است "فردی" و نه "اجتماعی". 🔻این یعنی قبول ندارم که کسی که پوشش ندارد به من ضرر میزند. در تربیت دخترم و پسرم با بستر غیر دینی که می‌سازد دخالت میکند. 🔻مثل اینکه بگوییم امنیت دارم اما با امنیت اجباری مخالفم. بیماری واگیردار نگرفته‌ام اما مخالف اعمال اجبار در گسترش آنم. ❓و خلاصه چرا نگویم که دین دارم و مخالف حاکمیت دینم. ✅ اجبار اجتماعی برای تحقق قانون شرعی دلیلش محافظت از آدمها است از اینکه جامعه شان دچار استبداد نشود. محافظت از این وضعیت که عده ای آزاد باشند ولو لازمه این آزادیشان این باشد که برای دیگران تصمیم بگیرند. چه تصمیمی؟ اینکه دیگران را به زور به جهنم ببرند. ❓مگر میشود ارزشی را قبول داشته باشیم و در محیط اجتماع برایش برنامه ریزی نکنیم؟! قانون و الزام برایش تعریف نکنیم؟! با متخلفینش برخورد نکنیم؟! بله ممکن است شما مخالف فلان برنامه ریزی یا بهمان قانون باشی، اصلش را که معنا ندارد منکر باشی و ادعای دینداری کنی اينكه بايد تجديد نظر رو برخی مسائل بشه و برخی اقدامات اشتباه اصلاح بشه شك و ترديدی نيست اما پشت اين كمپين نشانه گرفتن اصل و اعتقاد و مسائل امنیتی و سیاسی هست (به اعتراف خود مصی علینژاد)و شروع‌کنندگان و گردانندگان این موضوع هدفی فراتر از دارن ⚠️هشیار باشید⚠️    💕💜💕💙
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ابراز خشم و ناراحتی شدید رسانه‌های فعال رژیم صهیونیستی در آذربایجان از سرود سلام فرمانده و فعالیت رسانه‌ای مقاومت اسلامی آذربایجان
🔴 اعتراض به گرانی در ♦️معترضان در نخستین ساعات کاری () اتوبان‌های اصلی کشور در لندن، لیورپول، منچستر، بیرمنگهام و کاردیف را هدف قرار داده و سرعت حرکت وسایل نقلیه خود را به حدی کاهش دادند که باعث ترافیک سنگین شده است. ♦️مقامات بندر دوور در مواجهه با ترافیک پنج ساعته مقابل گذرگاه مرزی دو کشور، وضعیت اضطراری اعلام کرده است. ♦️گفته می‌شود ۵۳ هزار راننده در سراسر انگلیس در حرکت اعتراضی دیروز مشارکت کرده‌اند.
⭕️آیت الله جوادی آملی: 🔸از غريب ترين ايام زندگی ما ايام است. خيلی از ما عالمانه حرف می‌زنيم و عوامانه فكر می‌كنيم در نتیجه آن اركان ولايت را تقريباً از دست می‌دهيم در حالی که آن اجزای غير ركنی را خيلی محترم می‌شمريم مانند اول ذيحجه که سالروز ازدواج وجود مبارك حضرت امير با فاطمه زهرا(سلام الله عليهما) است اينها جزء واجبات غير ركنی است. 🔸 جزء واجبات ركنی امامت است، مباهله جزء واجبات ركني ولایت است ، با سالروز ازدواج فرق می‌كند. در حالی که نه رسانه‌ها از او نام می‌برند و نه حوزه‌ها خبری هست! آن وقت آن مسائل واجبات غير ركنی را خيلی دامن می‌زنيم، آنها هم واجب هست اما مثل اجزای نماز است لکن حمد و سوره كجا، ركوع و سجود كجا؟! حمد و سوره واجب غير ركنی است اما ركوع و سجود واجب ركنی است. 🔸وقتي مأمون(علیه من الرحمن ما یستحق)، به وجود مبارك امام رضا(سلام الله علیه) عرض می‌كند به چه دليل علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) افضل است؟ ایشان ديگر نفرمود غدير، فرمود با آیه انفسنا . خدا وقتی وجود مبارك حضرت امير علیه السلام را ❤️جان_پيغمبر می‌داند از اين بالاتر فضيلت فرض می‌شود؟! 🔸«من كنت مولاه فهذا علي مولاه» كه گفته‌ی خود پيغمبر است هر چند آن هم از طرف خداست، کجا؛ و اینکه ذات اقدس اله خود فرموده علی جان پيغمبر است، کجا؟! و وجود مبارك امام رضا علیه السلام به اين استدلال كرد. 🗓۲۴ ذی الحجّه، عید مباهله مبارک باد. 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_چهـل‌وچهارم بعـد از صـبحانہ از پشـت میز بلنـد میشوے و وسایل را باهم جـمع م
❤️ دوازده ثانیہ... دوازده خاطــره... دوازده اتــفاق... هر روزش یڪرنگ... هر ثانیہ اش پر شده بود از نـفس هاے پاکت کہ مـرا مهمان با تو بودن کرده بود! چہ زیبـا زندگے من در کنارت زینت بخشیـده شد...! قلمم را روی کاغذ میگذارم و نوشتہ ام را مرور میکنـم...دستـم را زیر چانہ ام میگذارم و خـط بہ خـط را دور میزنم وقتے از آخرین کلمہ هم میگذرم نفس عمیقے میکـشم با حــرف پایانے ام دفـترچہ ام را میبندم و دوباره در قفسہ ام جایش میدهم تابــستان۹۵ از پـشت پنجره بہ حیاط خانمان نگاه میکنم...آفتاب پر نور روے شاخہ هاے درخـت انار حیاطمان برق انداختہ است آب باقے مانده ے توے حوضچہ ے آبی رنگ ڪنار باغچہ امان هم همـــراه شاخہ ها میدرخـشند... آفتاب بہ همہ ے آنها روشنایی میبخـشد!عجـــب مخلوق بخــشنده اے... بہ در سفیـد رنگ حیاطمان خـیره میشوم...هربار کہ از بیــن چارچوبـش میگذرے پشـت همین پنجره ها مدام منتـظر میمانم تا قفـل آهنے اش بچــرخد و تو از پشـت در دوباره وارد خانہ امان شوے! انـتظار خنده داریســت مگر نہ؟! البتہ دیگـر اسمـش را انتظار نمی گذارم خـطابش میکنـم دیوانگے!جـنون! بہ هـر حال کہ تو در این داستان اسـتاد بہ آتش کشیدن لیلی ات شده ای و من هم مجــنونے برای مجنون! * * * * * * _غــــذام ســـــوخت...! مے خنــدے و در را میبندی و وارد اتاق میشـوی هراسان بہ سمـت آشپزخانه میروم و قرمہ سبـزے سوختہ ام را از روے اجاق گاز بر میدارم... آنقـــدر با عجلہ کہ حتے فراموش میکنم دسـتمالے براے برداشتن دیگ بردارم دســتم میسوزد و دیگ از دستم بہ زمین مے افــتد و تمــام خورشت سبزے ام روے سرامیک هاے آشپـزخانه پخـش میشود با صداے جیغ و افتادن غـذا بہ سمت آشـپزخانہ می آیی و میگویی : چیشده؟؟؟؟ نـویسنده : خادم الشهــــــــ💚ــــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_چهل‌وپـنجم دوازده ثانیہ... دوازده خاطــره... دوازده اتــفاق... هر روزش یڪر
❤️ با هل قاشقے بر میدارم و خـورشت را از زمین داخل دیگ میریزم دسـتانم قرمز میشوند بہ سمتم میدوے و دسـتم را میگیرے و با نگرانے میپرسے : سـوختے؟ مشغول کارم میشوم قاشق بزرگے میگیرے و مقـدار باقی مانده از غذا را هم از روے زمین داخل ظرفی میریزی و میگویی : تو برو من تمیز میکنم با اعتـراض میگویم : نـــــہ...من تمیز میکنم دیگہ چیہ...برو لباستو عوض کن خودم مرتبش میکنم اخم میکنے و با جدیت میگویی : گفتم نمی خواد _آخہ...تازه...از سرڪار... _مــریم جان بلند شو برو خانومم برو _عہ محــمد...کجـا برم؟ همانطور کہ مشغول پاڪ کردن زمین بودے پاسخ میدهے : برو آماده شو بی پاسـخ با تعجـب بہ چهره ات نگاه می کنم کلافہ میگویی : هنــوز نشستہ اے کہ... از جایم بلند میشوم و مانتو و روسرے ام را میپوشم چادرم را سرم میگذارم و دوباره بہ پیشت می آیم... تمام آشپزخانہ را پاک کرده اے و روے سرامیک هارا دستمـال کشیدے دسـتت را میشورے و بہ سمـت اتاقمان میروے نـویسنده : خادم الشهـــــــ💚ــــــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_چهل‌وشـشم با هل قاشقے بر میدارم و خـورشت را از زمین داخل دیگ میریزم دسـتان
❤️ لباست را عوض میکنے و با هم بہ سمـت رستورانے کہ قرار است مهمانم کنے میرویم _ببخشیـد عزیزم...من قرار بود مهمونـت کنم ولے حالا تو منو داری مهمون میکنے... _از ایـن حرفا نداشتیـما...! ماشین را روشـن میکنے و حرکت میکنے * * * * * * صـندلے را کنار میزنم و پـشت میز مینشینم بہ دور و برم نگاه میکنم...دکوراسیون رستوران یک فضای سنتے و چوبے بود... خیلے شیڪ! همـانطور کہ حواسم بہ دور و برم گرم بود دسـتت را روے دستانم میگذاری و میگویی : خوشـت اومد؟! چشـمانم بہ علامت تایید باز و بستہ میکنم و میگویم : ولے از قورمہ سبزیم نمیگذرم... با تعجـب میگویی : چہ ربطے بہ من داره خوبہ خودت ریختے...! _ آره دیگہ حواسم بہ تو پرت شد غذام سوخت! دستت را بالا مے آورے و میگویی : چشـم تسلیمم! میـخندم و با مهـربانے نگاهت میکنم آقاے جوانے با لباسے تر و تمیز بہ پـیشمان مے آید و مـنو غذا را بہ سمـتمان میگیرد و میگوید : چے مـیل دارین؟! نگاهے بہ لیـست غذاها مے اندازی و یکے را انتخـاب می کنے من هم همـان را سفارش میدهم دوباره بہ دور و برم نگـاه میکنم متوجہ سنگینے نگاهت میـشوم کہ بہ صورتم زل زده اے رویم را بر میگـردانم و میگـویم : چرا اینجـورے نگام میکنے؟ مکثے میکنے و دستت را بہ موهایت میکشے و میگویی : هیـچی... چند دقیقہ بـعد همان آقاے جوان غذاهاے سفارش داده شده امان را مے آورد و روے میز میگذارد تشـکر میکنی و میـرود قاشق و چـنگالم را از روے میز بر میدارم و شروع بہ خوردن میکـنیم * * * * * * بـعد از خـوردن غذایــمان حـساب سفارشاتمان را میـپردازے و بہ سـمت خانہ حرکت میکنیم بہ ساعت نگاه میکنم نیم ساعت مانده بہ چهار بعـد از ظـهر این یعنے چند ساعـت دیگـر روز دوازدهم هم تمـام میـشود و دو روز میـماند تا رفتنـت... نـویسنده : خادم الشهــــــــــــــ💚ــــــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_چهل‌وهـفتم لباست را عوض میکنے و با هم بہ سمـت رستورانے کہ قرار است مهمانم
❤️ روز دوازدهم هـم تمـام شد و امـروز سیزدهمیـن روز از بودنت کنار مـن است... راستـش را بخواهے این اولیـن بارے اسـت کہ اینطور بہ تاریـخ رفتنـت حساسم شاید دفعہ ے قـبل هنـوز نبـودنـت را چنـدان نچیده بودم و ایـنبار خـبر دارم کہ نباشے چہ میـشوم... شایـد هم اینـبار...نہ نہ چیزے نیـست همـان استـرس نبودت اسـت نہ چیز دیگر! وقتـے بروے و بیایی تمـام میـشود... مـثل دفعہ ے قبل! برایت این دو روز آخـر را مرخـصے نـوشتہ اند تا کہ میروے پـیش خانواده ات باشے خانواده ے سہ نفـره ات... روز سیزدهم هـم مـثل روز دوازدهم گـذشـت با ســرعتے آرام امـا فوق العاده سـریع! اصـلا شبیہ دفتـر ادبیات هر چہ آرایہ دارد را خلاصہ ڪرده ای در خودت...ایـن پارادوکس گذر زمـان هم بخـاطر وجـود توست! اگــر نباشے همـین ثانیہ هاے تنـد هم آنقدر ڪند میشـود کہ تا بیایی هـزاران بار پـیر میـشوم چـشمـانم را باز مـیکنم نـور تیـز خـورشـید از پـشت پنجـره پلک هایم را تاب میـدهد طـبق همـیشہ بہ تـقویم نگـاه میـکنم در کـنارم آرام خـوابیده اے دلم نمی آید بیدارت کنم یا شاید هم حـوصلہ اش را ندارم از ناراحـتے درد معده ام حـس میکنم...ملافہ ام را کـنار میزنم و از روے تخـت بلند میـشوم سـاعت حـرکت فردایـت مشـخص نشـده پس از همــین امـروز باید وسایـلت را آماده کنم... اے خـدا...چـطور میـتوانم دسـت بہ چیـز هایی بزنم کہ حتے نگاه کـردن بہ آنها قلبـم را بہ درد می آورد... نــویسنـده : خادم الشهــــــــــــ💚ــــــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_چهل‌وهـشتم روز دوازدهم هـم تمـام شد و امـروز سیزدهمیـن روز از بودنت کنار م
❤️ دسـت و صـورتم را میـشورم و چـند تکہ نان و یک لیوان چایی مـیخورم و بہ سـمت ساکـت میروم دوسـت ندارم وقتـی بیداری وسایلت را جمـع کنم چـون میدانم مانع این کـار میـشوے آهـستہ در کـمد دیوارے را باز میـکنم تا بیدار نـشوے و آرام کولہ ات را بر میدارم آنـقدر سنگـین است کہ دوش هایم را درد می آورد کـشان کـشان تا وسـط هال میبرمـش وسـایلت را از داخـل کـولہ ات بیرون مے آورم ظـرف غذاهایی را کہ قبلا برایـت گذاشتہ بودم هنـوز داخـل کیفت است بہ کلے فراموششان کرده بودم سرش را باز مـیکنم بہ جز خورده هاے شیرینی ظـرف خالے است بـطرے آبـت هم هنوز توے کولہ است ظرف هایت را بیرون می آورم و میـشورمشان لبـاس نظـامے سوریہ ات همـان کہ لکہ ے خونے روے سینہ اش بود را در مے آورم تا آن را هم بشـورم چـند چیـز دیگـر مثل مفاتیـح و کتاب آمـوزش زبان عربے و قطـب نما و ...بیـن وسایل داخـل کیفت بود همـہ را بیرون میریـزم تا از نـو داخـل کیفـت مرتب بچـینم تمـام جیب هاے کولہ ات را باز مـیکنم بیشـترشان خالے اسـت امـا در آخـرے تکہ کاغذے تا شده قرار داشـت کہ رویـش نوشتہ بود نـویسنده : خادم الشهــــــــــ💚ـــــدا رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا