فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠جوانی که به واسطه اشک در مجالس روضه از مرگ نجات یافت
▪️این قسمت: صعود
▫️تجربهگر : آقای حسن تحققی
این فووووق العاده ترین متن همه عمرم بود...
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻣﯿﺸود ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﺮ ﻭ ﻻﻝ ﻣﯿﺸود ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺫﻫﻨﯽ ﻣﯿﺸود ﺭﻗﺼﯿﺪ،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸود از زندگی گفت،
ﺑﺎ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻭﯾﻠﭽﺮ ﻣﯿﺸود قدم زد،
ﻭﻟﯽ،
ﺑﺎ یک ﺁﺩﻡ بی احساس،
ﻧﻪ ﻣﯿﺸود ﺣﺮﻑ ﺯﺩ،
ﻧﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ،
ﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﺯﺩ،
ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ !!!!
یک ضرب المثل چینی می گوید:
برنج سرد را می توان خورد،
چای سرد را می توان نوشید ،
اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد...♥️
🎀
💕💜💕💜
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊🏼 قدرت؛ مهمترین عامل تعیینکننده زمان
🔻مسئله حجاب را از چه زاویهای باید تحلیل کرد؟
⚠️ قدرت، مسئلۀ اول حیات بشر است؛ اگر نگاه نکنیم به اینکه قدرت دست چه کسانی است، لطمه میخوریم
👈🏻 این کلیپ از جلسه دوم مبحث "#مختصات_زمان_ما و آیندهای که تا ظهور در پیش داریم" تهیه شده است.
#تصویری
🖤 حاج میرزا اسماعیل دولابی(ره):
♥️ محبت و عزاداری برای امام حسین(ع)
انســـــــان را زود به مقصد می رساند.
#محرم
💕🧡💕🧡
امام حسین علیه السلام:
مردم، بنده دنیایند و به ظاهر، دم از دین میزنند و تا زمانیکه زندگیشان تامین شود، از آن دفاع میکنند؛ اما چون در بوته آزمایش قرارگیرند، دینداران اندکاند!
📗تحف العقول، ص۲۴۵
💕💛💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تو برای حسین(ع) چه کردی؟
❤️ خیلی حسین(ع) زحمت ما را کشیده است ...
#تصویری
بعضی دوستی ها
مثل قصه ی حضرت نوحه،
از ترس طوفان با تو هستند...!
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت ابراهیمه،
باید همه چیزتو قربانی کنی...!
بعضی دوستیها
مثل قصه ی حضرت موسی ست،
یه کم که دور میشی ، یه گوساله جاتو میگیره...!
اما بعضی دوستیها هم
همون جوری هستند که در معنی هستند؛
کاش یاد بگیریم که
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست...!
دوست داشتن امری لحظه ای ست،
و داشتن دوست، استمرار
لحظه های دوست داشتن...
💕🖤💕🖤
*داستان خلقت هستی و خلقت نور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم*
*داستان شماره ۱*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت شده است که حقتعالی بود و هیچ خلقی با او نبود. پس اول چیزی که خلق کرد نور حبیب خود حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود. او را آفرید ۴۲۴ هزار سال قبل از آنکه عرش و کرسی و آسمانها و زمین و لوح و قلم و بهشت و جهنم و ملائکه و آدم و حوا را بیافریند.
پس چون نور پیغمبر ما را خلق کرد ۱۰۰۰ سال نزد پروردگار خود ایستاد و او را به پاکی یاد کرد و حمد و ثنا گفت و حقتعالی نظر رحمت بسوی او داشت و می فرمود تویی مراد و مقصود من از خلق عالم و تویی اراده کننده خیر و سعادت و تویی برگزیده من از خلق من. به عزت و جلال خود سوگند می خورم که اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم. هر که تو را دوست می دارد من او را دوست می دارم و هر که تو را دشمن می دارد من او را دشمن می دارم. پس نور آنحضرت درخشان شد و شعاع آن بلند شد. پس حقتعالی از آن نور ۱۲ حجاب آفرید و در هر حجاب نور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ۱۲ هزار سال تا ۱۰۰۰ سال ذکر خاصی را می گفت.
*۱. حجاب القدرة** ۱۲ هزار سال نور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این ذکر را می گفت:
*سبحان العلی الاعلی*
*۲.حجاب العظمة:* ۱۱ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان عالم السر و الخفی*
*۳.حجاب العزة:* ۱۰ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان الملک المنان*
*۴.حجاب الهیبة:* ۹ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان من هو غنی لا یفتقر*
*۵.حجاب الجبروت:* ۸ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان الکریم الاکرام*
*۶.حجاب الرحمة:* ۷ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان رب العرش العظیم*
*۷.حجاب النبوة:* ۶ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان ربک رب العزة عما یصفون*
*۸.حجاب الکبریا:* ۵ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان العظیم الاعظم*
*۹.حجاب المنزلة:* ۴ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان العلیم الکریم*
*۱۰.حجاب الرفعة:* ۳ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان ذی الملک و الملکوت*
*۱۱.حجاب السعادة:* ۲ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان من یزیل الاشیاء و لا یزال*
*۱۲.حجاب الشفاعة:* ۱ هزار سال این ذکر را می گفت:
*سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سپس حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود پس حقتعالی از نور آنحضرت ۲۰ دریا از نور آفرید و در هر دریا علمی چند بود که به غیر از خدا کسی نمی دانست.
پس امر فرمود نور آنحضرت را که فرو رو در دریای عزت، دریای صبر، دریای خشوع، دریای تواضع، دریای رضا، دریای وفا، دریای حلم، دریای خشیت، دریای انابت، دریای عمل، دریای مزید، دریای هدایت، دریای صیانت و دریای حیا و ...
تا آنکه در همه دریاها غوطه خورد و چون از آخرین دریا بیرون آمد حقتعالی وحی نمود بسوی او که ای حبیب من و ای بهترین رسولان من و ای اول آفریده های من و ای آخر رسولان من، تویی شفیع روز جزا
پس آن نور مقدس به سجده افتاد و چون سر برداشت ۱۳ نور و در اطراف آنها ۱۲۴ هزار قطره نور از او جدا شد که او را طواف می کردند و خدا از این نور مقدس نور ۱۴ معصوم و از هر قطره ای از نور آنحضرت پیغمبری از پیغمبران را آفرید. پس آن نورها بر دور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم طواف می کردند و می گفتند:
*(سبحان من هو عالم لا یجهل، سبحان من هو حلیم لا یعجل، سبحان من هو غنی لا یفتقر)*
پس حقتعالی همه را ندا کرد که آیا می شناسید مرا؟
پس نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قبل از سایر انوار ندا کرد:
*(انت الله الذی لا اله الا انت وحدک لا شریک لک و رب الارباب و ملک الملوک)*
پس خداوند او را ندا کرد که تویی برگزیده من و دوست من و بهترین خلق من.
امت تو بهترین امت هاست. پس از نور آنحضرت جوهری آفرید و آن را به دو نیم کرد.....
ادامه داستان روز بعد انشاءالله
منبع: کتاب حیوة القلوب جلد دوم زندگانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نوشته علامه محمد باقر مجلسی ره
مطالب فوق از کتاب حیوة القلوب خلاصه برداری شده است.
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*
التماس دعای فرج*
*صبحتون مهدوی
🍗مرغ پرتقالی فوق العاده خوشمزه
مرغ هارو با یک قالب کره پنجاه گرمی سرخ کردم. فلفل سیاه و زعفران ساییده شده هم زدم و کنار گذاشتم. بعد یه دونه پیاز هم ریز خرد کردم(یا رنده) و داخل همون کره سرخ کردم . برای خوشرنگ شدن خورش به اندازه یک قاشق مرباخوری رب گوجه هم ریختم و تفت دادم بعد مرغ هارو ریختم و دو یا سه لیوان آب پرتقال رو روی مرغ ها ریختم و زیرش رو زیاد کردم تا جوش بیاد. دوباره کمی زعفران و نمک هم زدم. و حرارت رو ملایم کردم تا زمانیکه سس اش غلیظ شد.
نکته: آب پرتقال از له شدن مرغ جلوگیری میکنه. هر چقدر هم بپزه از هم باز نمیشه.
ریختن آلو و رب گوجه هم اختیاریه.
اگه بدون رب و فقط بازعفران درستش کنید رنگش زرد و نارنجی میشه قبلا هم درست کردم.
دوستان موقع آبگیری پرتقال مواظب باشید پوست و هسته پرتقال داخل آبش نشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام رفقاااا
آموزش #پیراشکی خوشمزه داریم
🎀مواد لازم:
.
آب گرم:۱فنجان
شیر گرم:۱فنجان
روغن:۱فنجان
شکر ریز: ۲ق.غ
مخمر تازه:۴قاشق مرباخوری
آرد:۶فنجان
پنیر خامه ای:۱فنجان(پنیر دیگه هم خواستید میتونید جایگزین کنید)
پنیر چدار:۱ فنجان
جعفری
نمک
❗پ.ن: بهتره مواد خمیر هم دما باشن(شیر،آب روغن)
❗پ.ن:مواد داخلش اختیاریه میتونید عوضش کنید
.
✅ شربت ژله ای دورنگ 😋
✍ مواد لازم:
ژله هر رنگ دوست دارین دو بسته من از ژله آلبالو و آناناس استفاده کردم
برای هر بسته ژله یک لیوان آبجوش+دو لیوان و نیم لیوان آب سرد
تخم ریحان یا تخم شربتی یک ق غ سرپر +یک لیوان آب ولرم(تخم شربتی خیلی ریز و تخم ریحان درشت تره)
🍜 طرز تهیه:
ابتدا آب ولرم و تخم ریحان یا تخم شربتی رو مخلوط و چند دقیقه میزلریم بمونه تا لعاب بده
هر بسته ژله رو اول با یک لیوان آبجوش مخلوط وقتی ژله خوب حل شد بهش دو لیوان آب سرد رو اضافه میکنیم( بهتره کمی بچشید اگر براتون کم شیرین کمی شکر بزنید)و میزلریم داخل یخچال تا نیمبند بشه من حدود یکساعت داخل فریزر گذاشتم سریع گرفت بعد که نیم بند شدن تخم ریحان یا شربتی رو باهاشون مخلوط میکنیم برای اینکه ته نشین نشه میزارین وقتی ژله نیمبند شد مخلوط میکنیم بعد داخل لیوان میرزیم و آماده خوردن اگر دوست داشتین شربت ها رقیق تر باشن کمی آب یخ بهش اضافه کنید و خوب هم بزنید تا به غلظت مورد نظر برسه
برای دو رنگ شدن هم من اول ژله قرمز رو داخل لیوان ریختم بعد با قاشق ژله آناناس رو ش چون شربت ها بافت ژله ای داره با هم ترکیب نمیشه.
#شربت_ژله_ای
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ روز
🤔 به نظرتون امتحان مردم کوفه آن زمان چی بود⁉️
❌یاری امام حسین علیه السلام یا کمک به سفیر امام زمانشون⁉️
🏴 یه بزرگی می گفت اگه می خوای بدونی در زمان ائمه علیهم السلام یارشون بودی یا نه حال الانتو ببین کدوم طرفی هستی🏴
#امام_حسین ع
#امام_زمان ع
#محرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 حجاب در زمان پیامبر چگونه بود؟
یکی از توجیهات جدید افرادی که مایل به بی حجابی هستند، درباره پوششان، این است که در زمان مثلا حکومت امام علی (ع) حجاب اجباری نبوده است. برخی سوال میکنند که آیا در زمان پیامبر اکرم (ص) حجاب اجباری بوده است یا نه. آیا آن زمان برخوردی با بی حجابان صورت میگرفته است؟
در پاسخ به این شبهه باید گفت: شما یک مورد بی حجابی در آن زمان بیاورید که ما بگوییم با بی حجابی برخورد شده است یا نشده است. وقتی در جامعهای مردهای غیور باشند و گاهی یک نگاه از مرد کافی بوده که اختلافات عمیق شکل بگیرد، آیا زمینه بی حجابی وجود داشته است؟
آنگونه که پیامبر اکرم (ص) برنامه ریزی کرده بودند، زمانی که خانمها به سن ازدواج میرسیدند، همه شوهردار میشدند. هر زنی که بیوه میشد، بیوه نمیماند و بلافاصله همسردار میشد. در جامعهای که مردها غیور هستند و خانمهای بی سرپرست و بی همسر وجود ندارند، وقتی این دو موضوع رعایت شود، آیا در این جامعه بی حجابی وجود خارجی دارد؟ آن زمان این موضوعات نبوده که برخوردی با بی حجابی صورت گیرد.
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_دوم ❀✿ دفتررا مےبندم و باعجلھ ازاتاق بیرون مےروم. حسنا ، حسین را درآ
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سوم
#بخش_اول
❀✿
بھ خط های دفتر خیره مے شوم و زندگےام را مثل یڪ فیلم ویدیوئـے عقب میزنم. به نام او، به یاد او، برای او....
.
.
.
فصل اول: #زندگی_نوشت
.
پنجره ی ماشین را پایین مےدهم و بایڪ دم عمیق بوی خاڪ باران خورده را بھ ریھ هایم مےڪشم. دستم را زیر نم آرام باران مےگیرم و لبخند دل چسبےمے زنم.بھ سمت راننده رو مےڪنم و چشمڪ ریزی مےزنم. آیسان درحالیڪھ بایڪ دست فرمون را نگھ داشتھ و بادست دیگر سیگارش را سمت لب هایش مےبرد، لبخندڪجے مے زند و مے گوید: دلم برات میسوزه. خسته نمے شے ازین قایم موشک بازی؟
نفسم را پرصدا بیرون وجواب مےدهم: اوف. خسته واسھ یھ یقشھ. همش باید بپا باشم ڪھ بابام منو نبینھ
پڪ عمیقے بھ سیگار مے زند و زیر چشمے به لب هایم نگاه مےڪند
_ بپا با لبای جیگری نری خونه.
بےاراده دستم را روی لبهایم مےڪشم و بعد بھ دستم نگاه مےڪنم.
_ هه! تاڪے باید بترسم و ارایش ڪنم؟
_ تا وختے ڪھ مث بچھ ها بگے چشم باید زیر سلطھ باباجون باشے
_ آیسان تو درڪ نمیکنے چقدر زندگے من باتو فرق داره. من صدبار گفتم ڪھ دوس دارم ازاد باشم.دوس دارم هرجور میخوام لباس بپوشم. اقا صدبار گفتم از چادر بدم میاد.
_ خب چرا مے ترسی؟توڪھ باحرفات امادشون ڪردی. یهو بدون چادر برو خونه.بزار حاج رضا ببینھ دستھ گلشو.
ڪلمھ ی دستھ گل را غلیظ مےگوید و پڪ بعدی را بھ سیگار مے زند.
ازڪیفم یڪ دستمال ڪاغذی بیرون مےآورم و ماتیڪ را از روی لبهایم پاڪ میڪنم. موهای رها دربادم را بھ زیر روسری ام هل مےدهم و باڪلافگے مدل لبنانے مے بندم.آیسان نگاهے گذرا بمن میندازد وپقےزیرخنده مےزند. عصبے اخم مے ڪنم و میگویم: ڪوفت! بروبھ اون دوست پسر ڪذاییت بخند.
_ بھ اون ڪھ میخندم.ولے الان دوس دارم به قیافھ ی ضایع تو بخندم.حاج خانوم!
_ مرض!
ریز مے خندد و سیگارش رااز پنجره بیرون میندازد.داخل خیابانے ڪھ انتهایش منزل ما بود، مےپیچد و ڪنار خیابان ماشین را نگھ میدارد. سر ڪج و بادست به پیاده رو اشاره مےڪند و مے گوید: بفرما! بپر پایین ڪھ دیرم شده.
گوشھ چشمے برایش نازڪ مےڪنم و جواب مے دهم: خب حالا. بزار اون پسره ی میمون یڪم بیشتر منتظر باشھ.
_ میمون ڪھ هس! ولے گنا داره.
درماشین را باز مےڪنم و پیاده مےشوم. سر خم مے ڪنم و ازڪادر پنجره بھ صورت برنزه اش زل مےزنم. دستھ ای ازموهای بلوندش را پشت گوش مے دهد و مے پرسد: چتھ مث بز واسادی؟ برو دیگھ.
باتردید مے پرسم: ینی میگے بدون چادر برم؟!
پوزخندی مے زند و جوابےنمے دهد. یعنے خری اگھ باچادر بری. " ترس و اضطراب به دلم مے افتد. باسر بھ پشت ماشین اشاره مے ڪنم و میگویم: حالا فلا صندوقو بزن .
صندوق عقب ماشین را باز مےڪند و من ڪیف و چادرم را از داخلش بیرون مے آورم. ڪیف را روی شانھ ام میندازم و باقدمهای اهستھ بھ پیاده رو مےروم. آیسان دنده عقب مے گیرد و برایم بوق مے زند. با بے حوصلگی نگاهش مےڪنم. لبخند مسخره ای مےزند و میگوید: یادت نره چےبت گفتم.بابای عزیزم!
دستم را بھ نشان خداحافظے برایش بالا مے آورم و بزور لبخند مے زنم. ماشین باصدای جیر بلندی از جا ڪنه و درعرض چندثانیھ ای در نگاه من به اندازه ی یڪ نقطه می شود.باقدمهای بلند به سمت خانھ حرڪت مے ڪنم. نمیدانم باید بھ چھ چیز گوش ڪنم! آیسان یا ترسے ڪھ از پدرم دارم؟! پدرم رضا ایرانمش یڪے از معروف ترین تجار فرش اصفهان ، تعصب خاصے روی حجاب دخترو همسرش دارد.باوجود تنفر از چادر و هرچھ حجاب مسخره دردنیا ، ازحرفش بے نهایت حساب مے بردم. همیشه برایم سوال بود ڪھ چرا یڪ تڪھ سیاهے باید تبدیل بھ ارزش شود. باحرص دندانهایم را روی هم فشار مے دهم.گاهے بھ سرم مےزند ڪھ فرار ڪنم. نفس عمیقے مے ڪشم و بھ چادرم ڪھ دردستم مچالھ شده، خیره مے شوم. چاره ای نیست. چادرم را باز مےڪنم و بااڪراه روی سرم میندازم. داخل ڪوچھ مان مے پیچم و همانطور ڪھ موسیقےمورد علاقه ام را زمزمھ مےڪنم ، بھ سختے رو مے گیرم. پشت درخانھ ڪھ مے رسم، لحظه ای مڪث مے ڪنم و بھ فڪر فرو مے روم.صدای آیسان درگوشم می پیچد.
_ توڪھ امادشون ڪردی...
بے اراده لبخند موزیانھ ای مے زنم و چادرم را ڪمے عقب تر روی روسری ام مےڪشم.ڪیفم را باز میڪنم و ماتیڪ صورتے کمرنگم را بیرون می آورم و بھ لبهایم مے زنم.
دوباره صدای آیسان درذهنم قهقھ مےزند.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سوم #بخش_اول ❀✿ بھ خط های دفتر خیره مے شوم و زندگےام را مثل یڪ ف
❀✿﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سوم
#بخش_دوم
❀✿
"_ بزار حاج رضا دستھ گلش رو ببینھ "
روسری ام را ڪمے عقب مے دهم تا ابروهایم ڪامل دیده شوند. ڪلید رادر قفل میندازم و دررا باز مےڪنم. نسیم ملایم بھ صورتم مے خورد. مسیر سنگ فرش را پشت سر مے گذارم و بھ ساختمون اصلے در ضلع جنوبے حیاط نسبتا بزرگمان مے رسم. دررا باز مےڪنم، کتونےهایم را گوشھ ای ڪنار جاڪفشے پرت میڪنم و وارد پذیرایے مے شوم. نگاهم بھ دنبال پدر یا مادرم مے گردد. دلم میخواهد مرا ببینند!!!
بھ آشپزخانھ مے روم ، دریخچال را باز مےڪنم و بھ تماشای قفسھ های پراز میوه و ترشی و .....مے ایستم. دست دراز مےڪنم و یڪ سیب از داخل ظرف بزرگ و استیل برمیدارم.
دریخچال را مے بندم و به سمت میز برمےگردم ڪھ بادیدن مادرم شوڪھ مے شوم و دستم راروی قلبم مے گذارم. چشمهای آبے و مهربانش را تنگ مےڪند و مے پرسد: تاالان ڪجا بودی؟
ڪلافھ بھ سقف نگاه مے ڪنم و جواب مےدهم: اولن علیڪ سلام مادرمن! دومن سرزمین ! داشتم شخم مےزدم!
چشم غره مے رود و مے گوید: خب سلام! حالا جوابمو بده!
_ وای مگھ اینجا پادگانھ اخھ هربار میام سوال پیچ میشم؟!
_ آسھ بری آسه بیای! گربه شاخت نمیزنه!
گاز بزرگے به سیب میزنم و بادهن پر جواب میدهم: من هیچ وخ نفهمیدم شاخ این گربھ ڪجاست؟!
_ چقدر رو داری دختر!
لبخند دندون نمایے مےزنم و پشت میز میشینم. مقابلم روی صندلے مے شیند و میگوید: محیا اخھ چرا لج میڪنے دختر؟ تو ڪلاست ظهرتموم میشھ ....اماالان ساعت پنج عصره.
بدون توجھ گاز دیگری بھ سیبم مے زنم و برای آنکھ مادرم متوجھ ماتیڪم شود ، با سرانگشت ڪنار لبم را لمس میڪنم.مادرم همچنان حرف مے زند:
_ میدونے اگر حاجے بفهمھ ڪھ دیر میای چیڪار میڪنھ؟!....خب اخھ عزیزمن تاڪے لجبازی؟! باور ڪن مافقط...
حرفش را نیمھ قطع مے ڪند و بابهت بھ لبهایم خیره مے شود... موفق شدم.
نگاهش از لبهایم به چشمانم ڪشیده مےشود.دهانش راباز مےڪند تا چیزی بگوید ڪھ از جایم بلند مے شوم و میگویم: اره اره میدونم. رژ زدم! ولے خیلے ڪمرنگ!...چھ ایرادی داره؟
ناباورانھ نگاهم مے ڪند. اخرین گاز را بھ سیبم مے زنم و دانھ ها و چوب ڪوچڪش را درظرف شویے میندازم. از اشپزخونھ بیرون و سمت راه پله مے روم. از پشت سر صدایم مےڪند: محیا!؟.. ینی.. باچادر... تو چادر سرتھ و ارایش مے ڪنی؟!
سرجایم مے ایستم و بدون اینڪھ بھ پشت سر نگاه کنم، شانھ بالا میندازم و بارندی جواب میدهم: پس چادرم رو درمیارم تا راحت ارایش ڪنم.
بعدهم بھ سرعت از پله ها بالا مے روم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❀✿﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سوم #بخش_دوم ❀✿ "_ بزار حاج رضا دستھ گلش رو ببینھ " روسری ام را
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_چهارم
#بخش_اول
❀✿
ڪیف دوشے ام را برمیدارم و روی شانھ ام میندازم. مقابل آینھ مے ایستم و نگاهم ازروی شالم تا مانتو و شلوارم ، سر مے خورد. شال سرخابے و مانتوی زرشڪے ، هارمونے جالبے بھ چهره ام مے دهد. چادرم را روی سرم میندازم و ڪیف مڪعبے ڪوچڪم را ڪھ وسایل خطاطے داخلش چیده شده بود، از ڪنار تختم برمیدارم. دراتاقم راباز مےڪنم و از پلھ ها پایین مے روم. صدای صحبت های آرام مادر و پدرم از آشپزخانھ مے آید. پاورچین پاورچین پلھ های اخر را پشت سر مے گذارم و گوشم را تیز مے ڪنم تا بفهمم حرفی راجب من رد و بدل مے شود یا نه؟! چشمهایم را مے بندم و بیشتر تمرڪز مے ڪنم...
مادرم سعی مےڪند شمرده شمرده حرفهایش را به حاج رضا تحمیل ڪند.
_" ببین اقارضا.بنظرم یڪم رابطھ ی عاطفیت با محیا ڪم شده!...بهتر نیست بیشتر حواست بهش باشھ؟!..."
و درمقابل پدرم سڪوتے ازار دهنده مے ڪند.
پوزخندی مے زنم و به سمت در خروجی مے روم. " مامان مے خواد با فڪرهای قدیمے و نقشھ های ڪهنه باعث نزدیڪ شدن بابا بمن بشھ.
دندانهایم راروی هم فشار مے دهم و ڪتونے هایم را مے پوشم.
" میخواد برام بپا بزاره!..."
لبخند ڪجے مے زنم...
" البته باز دمش گرم یهو نرفت بزاره ڪف دست بابا!...."
سری تڪان مے دهم و دستم را سمت دستگیره در دراز مےڪنم ڪھ صدای پدرم درفضای سالن و اشپزخانھ مے پیچد.
_ محیا بابا؟ ڪجا میری بااین عجله؟ ... بیا بشین صبحانت رو بخور.
سرجایم مے ایستم و بلند جواب مے دهم:
_ گشنم نیست بابا.
_ خب بیا یه لقمھ بگیر ببر. هروقت گشنھ شدی بخور.
_ وقت ندارم. باید زود برسم ڪلاس.
_ خب عب نداره دختر.تو بیا لقمھ بگیر خودم میرسونمت .
باڪلافگے هوفی مےڪنم و چادرم را در مشتم مے فشارم.
زیرلب زمزمه مےڪنم: عجب گیری ڪردما
چاره ای نیست. دوباره باصدای بلند مے گویم: باشه چشم بزارید ڪتونیم رو درارم.
_ باشھ بابا.عجلھ نڪن.
تلفن همراهم رااز ڪیفم بیرون مےآورم و به سحر پیام مے دهم: " من یڪم دیرتر میام.فلا گیر حاجی افتادم! شرمنده بای."
کتونی هایم را در می اورم و گوشه ای پرت می کنم! قراربود به بهانه ی کلاس خطاطی ، باسحر و مهسا و آیسان به گردش برویم! کیفم را روی مبل میندارم و سلانه سلانه سمت آشپزخانه می روم. پدرم دستهایش راتکیه ی بدن عضلانی اش کرده و پشت میز نشسته! باوجود سن نسبتا بالا، هیکل رو فرم و چهره ی جذابی دارد! استکان چایش را تالبش بالا می آورد و بعد دوباره روی نعلبڪے مے گذارد.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🏴دو دمه| ویژه شب چهارم
طفلان حضرت زینب(س)
▪️کودکانم نذر چشمان علی اصغرت
ای فدایت خواهرت
▪️رد مکن این هدیه ام را جان زهرا مادرت
ای فدایت خواهرت
4_5915805438598710376(1).mp3
3.06M
🔹عنایت امام حسین(علیه السلام)
🛑هدیه #امام_حسین (علیه السلام) به عاشقی که نیمه شبها برایش گریه میکرد ...
استاد عالی