#پیتزای_گوشت_و_قارچ
🔷مواد لازم👇
🔹خمير آماده يک عدد
🔹گوشت چرخ كرده 300 گرم
🔹پياز سرخ كرده سه قاشق غذاخوري
🔹روغن مايع مخصوص سرخ كردن يك تا دو قاشق غذاخوري
🔹قارچ ورقه ورقه شده 300 گرم
🔹فلفل دلمهاي سبز خرد شده دو عدد
🔹سس گوجهفرنگي سه تا چهار قاشق غذاخوري
🔹پنير فيلا فيلا 500 گرم
🔹نمك، فلفل و ادويه به مقدار لازم
🔆طرز تهیه
🔅گوشت را در روغن كمي تفت داده سپس پياز، نمك، فلفل و ادويه را اضافه كنيد و تفت دهيد و از روي حرارت برداريد.خمير را در سيني بزرگ فر يا ظرف پيتزاي تك نفره كه چرب شده قرار دهيد و روي آن سس گوجه فرنگي بماليد.مقداري پنير روي سطح خمير بريزيد و به ترتيب گوشت، فلفل دلمهاي و قارچ را روي سطح خمير بريزيددر نهايت سطح مواد را با پنير بپوشانيد و به مدت 30 دقيقه در طبقه اول فر با حرارت 200 درجه سانتيگراد بپزيد تا كف نان طلايي، پنير آن نيز آب شده و طلايي شود.سپس به صورت گرم سرو نماييد.
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ته_دیگ_سیب_زمینی_کنجدی
سیب زمینی رو به سلیقه خود برش بزنید برشها نه زیاد کلفت ونه نازک باشه نیم سانت خوبه
سیب رو بعد از اینکه برش زدی یکساعتی تو آب سرد بزارید تا نشاسته موجود در سیب زمینی خارج بشه
بعدا آبکش کنید وبا پارچه تمیز اشپزخانه خشک کنید کمی روغن بزارید رو گاز تا گرم بشه یک طرف سیب زمینی رو سرخ کنید توووووه کنید کاملا سرخ نشه کمی طلای بشه کافیه کمی زردچوبه بزنید(زیاد نه) با قاشق روغن بریزید رو طرف بالای بریزید تا چرب بشه(توجه کنید فقط یک طرف رو سرخ کنید)طرف سرخ شده میشه طرفی که برنج میریزید روش
حال برنج رو که آبکش کردید قابلمه رو بشورید وبزارید رو شعله گاز تا داغ بشه یکی دو قاشق روغن بریزید وکنجد دم دستتون باشه طرفی که سرخ نشده به کنجد بزنید وبچینید تو کف قابلمه وبرنج رو روش بریزید
به مدت۴۵ الی ۵۰دقیقه رو گاز با شعله کم باشه
عزیزان قبل از اینکه ته دیگ رو بزارید هر ته دیگی که باشه حتما قابلمه رو بدون روغن داغ کنید تا ته دیگ به راحتی ازش جدا بشه
#قهوه_مکزیکی
🔷مواد لازم👇
🔹 آب 2 لیوان
🔹دانه قهوه ¼ فنجان
🔹شکر قهوه ای 1 قاشق غذاخوری
🔹چوب دارچین 1 عدد
🔆طرز تهیه :
🔅آب را درون قهوه جوش ریخته و بگذارید تا جوش بیاید. دانه قهوه ، شکر قهوه ای و چوب دارچین را به آب اضافه نمایید و به مدت 5 دقیقه بگذارید جوش بیایند. سپس درون لیوان ریخته و پس از 10 دقیقه بنوشید.
.
🌸پــروردگارا...
در ثانیه های ناامیدی ، پاهایم
از حرکت میایستند
دلم از خواستن تهی میشود
اما دستانم باز هم به سمت توست...
🌸خدای من...
تا تو را دارم و دلی که صدایت میزند
نا امید نخواهم بود
میدانم همیـن روزها مثل همیشه
نگاه مهربانت مرهم
خستگی هایم خواهد شد...
🌸مهربان من...
می دانم که تو فراموشم نکرده ای
همین روزها باز هم
مات و مبهوت تمام نشانه هایت میشوم
نشانه هایی که آرام می کنند دلم را...
🌸خدایـا...
من صدایت می زنم چرا که
جز خودت هیچکس را
گره گشای مشکلاتم نمیدانم
من "تو" را دارم و دلی که
یقین دارد به بودنت...
یقینی که آرامم می کند:
🌸یقین دارم خـدایم مرا رهـا نخواهد کرد
💕💚💕💚
مستند صوتی شنود.mp3
17.12M
🔈#مستند_صوتی_شنود
🔰 نیروی امنیتی که #زندگی_پس_از_زندگی را درک کرد
📣 جلسه چهارم
🔷 از اینکه افراد سرشار از تعفن ولی بی خیال بودند، تعجب کردم / موجودی هفت برابر انسان، با قیافه بسیار زشت را دیدم / شیطانک هایی که گرد آن موجود طواف می کردند
🔷 چرا شیطان بلند بلند میخندید / کثافاتی که با وجود انسانها یکی بودند / آنچه می دیدم، تمثل بود نه کشف استار واسرار
🔷 شبکه نور وظلمت که به هم تنیده بودند / خانه های نورانی با شعاع نور به هم وصل بودند و از هم انرژی می گرفتند
🔷 نورانی ترین نقطه عالم با رائحه ای دیوانه کننده / به شفاعت حضرت عبدالعظیم برگشتم / یکی بودن کربلا وحرم شاه عبدالعظیم / اسم و رسم دنیا همه سراب است
🔷اثر گناه مثل آهن گداخته روی پوست است / با وضو طهارت روحی پیدا می کنیم / طهارت ظاهر وباطن انسان را در معرض نور خدا قرار می دهد
🔷 مکان نورانی و عمل نورانی انسان را نورانی می کند / مسجد محل صدور نور است / حقیقت سلام نماز چیست؟
⏰ مدت زمان: 42:31 «چهل و دو دقیقه و سی و یک ثانیه»
#نور
#کربلا
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ
وَآلِ مُحَمدوَعَجِّل فَرَجَهُم
➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از #خیمه_گاه_ولایت به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 3 رسول خدا(ص) میفرمایند : ➖مبارز کسی است که در راهِ اطاعتِ خداوند با نفس خود م
#عبور_از_لذتهای_پست 4
➖چرا باید با برنامه باشه؟
چون کار مبارزه با نفس خیلی پیچیده هست🍃
🔴نفسِ انسان،بزرگترین دشمنِ انسان هست
و
ریزترین حیله ها رو برای از بین بردنِ انسان استفاده میکنه
💢♨️💢
پیامبر خدا ص میفرمایند:
💠خطرناک ترین دشمنِ تو، نفسِ توست که میانِ دو پهلوی توست
{اَعدی عَدُوّکَ نَفسُکَ التی بَینَ جَنبَیک}
📚نهج الفصاحه/ص۱۴۱/حدیث ۱۲۴۰
💢گاهی وقتا هوای نفسِ انسان به انسان نیرنگ میزنه و حتی
میتونه "دینداری" رو هم به نفع خودش مصادره کنه!!
⭕️✅⚠️
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_هفتم #بخش_سوم ❀✿ پدرم_ خب چےشده راتو ڪج ڪردے اومدے پیش ما؟ ی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_هشتم
#بخش_اول
❀✿
خبرهای خوبے نمیشنوم.از مرز جنگے و جایـے ڪھ تودران نفس میزنے. شایدهم من حساس شده ام.هرروز خبراوردن پیڪریڪ مدافع دلم رااشوب میڪند.پدرم بعدازرفتنت دیگرحرفے ازخواستگاری به میان نیاورد.مادرم ولے دلخوربود و میگفت یحیےرااز دست داده ام! یلدا هرچندشب یڪبار تماس میگرفت و دقایقے اشڪ میریخت.دعای هرروزش سلامتے یحیے بود.من اما نمیدانستم باید منتظرش بمانم یانه.اگربرگردد چھ اتفاقےمی افتد. قریب بھ سے روز نبود.اگر بگویم اذر در نبودش جان داد، بیراه نگفتم.دلتنگے اش غیرقابل وصف بود. ڪمے بعد خبر پیچید ڪھ اوضاع مساعد نیست و تعداد زیادی ڪشته داده ایم.همین جملھ خانواده هارا بھ تڪاپو انداخت. احتمال میدادیم یحیے جز ان ڪشتھ ها باشد. تا یڪ هفتھ بے خبرماندیم.تاانڪھ تماس ناگهانے و صحبتهای عجیب یلدا باعث شد چشمهایم از حدقه بیرون بزند.چیزی عوض نشد! جزآنڪھ بیش ازقبل در نگاهت غرق شده ام.دران لبخند دلگیر هنگام خداحافظے ات ، دران صدای گرفتھ ی مردانه ات . تجسم دوطرفه بودن این احساس خون زیر پوستم را بھ جوش میندازد.گر میگیرم و رگھ های نازک سرخ و بنفش گونھ هایم را میپوشانند.#عشقت مرا #خجالتے ڪرده است.
❀✿
صدای جیغ یلدا درگوشم میپیچد
_ باورم نمیشد وقتے یحیے اینجوری میگفت!حالا چرا ساڪت شدی عروس خانوم!؟
من من ڪنان جواب میدهم
_ عروس.....توخوشالے؟
_ ازاولش راضی بودم!. مامان یڪم سخت گرفت، ڪھ اونم با سماجت یحیے حل شد.
قلبم تا دم گلویم بالا می اید.پسرڪ استثنایـے من دیوانھ هم هست!
_ یلدا...یبار..یباردیگھ میگے!؟
_ اوووو...چھ صداش میلرزه!راستش من خودم یڪم اولش تعجب ڪردم ولے خیلے خوشحال شدم...
_ نھ ..اینڪھ پسرعمو چیڪارڪرده؟
_ هیچے دیگھ بقول بابا سو استفاده!! توی وخیمے اوضاع اونور...بزور تماس گرفت.مامانمم ڪھ این ور خط هے غش و ضعف، یحیے ام شرط گذاشت برای برگشتش.
اول مامانم قبول نڪرد ولے یحیے گفت پس منتظر خبرباشید ....
و پشت بندش غش غش میخندد، خنده ام میگیرد
_ البتھ توی تماس بعدیش بمن گفت ڪھ ازاول قرار بود برگرده.ینی گروهشو یمدت برمیگردونن ،ولے خب ازین فرصت استفاده و وانمود ڪرد ڪھ قراربود بمونه.دروغم نگفتھ !فقط خوشگل مامان اینارو راضی ڪرد...
تلفن رادودستے میگیرم مبادا ڪھ بیفتد.ازشدت هیجان بغض تا پشت پلڪهایم میدود. چشمهایم را میبندم. نباید گریه ڪنم.باید خدارا هزارمرتبه شڪر بگویم!!...
_ الو..الو؟
_ ج...جانم؟
_ چھ عروس ما خجالتے شده
_ باورم نشد اولش....ینے...فڪر ڪردم چرت میگے..
_ باخواهرشوهرت درست حرف بزن بچھ .
و بازمیخندد...چقدر جدی گرفتھ! هنوز ڪھ چیزی معلوم نیست
_ محیا مامان عصری زنگ میزنھ و اجازه رو رسمی میگیره.من بهت چیزی نگفتما!ولے خودتو برای سھ روز دیگھ اماده ڪن.
دیگر چیزی نمیشنوم. سھ روز دیگر...سھ روز...یعنے چندساعت...چنددقیقھ... تومے ایی؟...یعنے..چطور شد..بھ قاب روی دیوار خیره میشوم.ڪارخودش است! #آوینی را میگویم.
❀✿
چادرم را ڪمے جلو میڪشم و از پشت پارچھ ی نازڪ و سفیدش بھ چشمان مخمور و هیجان زده ی یحیے نگاه میڪنم. برق نگاهش سوزن میشود و در پوستم فرو میرود...
دستهایم را چنان محڪم مشت ڪرده ام ڪھ ناخنهای بلندم درگوشتم فرومیروند.اب دهانم را بسختے فرو میبرم و منتظر میمانم.اواما تنها نگاه ارامش را بھ چشمانم دوختھ .نگاهے بھ شیرینے عسل ؛ دلچسب و گرم.بھ سڪوتش عاشقانھ گوش میدهم.پیشانے و روی بینے اش افتاب سوختھ شده.پیراهن سفید و نیمه جذبش تیرگے پوستش را بیشتر بھ رخ میڪشد. ڪتش را روی پا جابھ جا میڪند و میپرسد: خب جوابتون چیھ؟
ازسوالش جا میخورم.ازوقتے بھ اتاقم امده.یڪ ڪلمھ هم حرف نزدیم...
لبخندجمع و جوری تحویل عجول بودنش میدهم
_ سوالے نداری؟
_ چرا!...تنهاسوالم شرایطمھ.اینڪھ ازین ببعد میرم و میام!همیشھ نیستم.بودنم نصف نصفھ..
_ نھ مشکلی ندارم!
_ خیلے خب!! حالا جوابتون چیھ؟!
چقدر این حالتش برایم شیرین و دلچسب است. ڪودڪانھ منتظر است تا اقرار ڪنم؛ بھ دوست داشتنش! ڪاش میشد بگویم چندوقتے میشود دلم یک بلھ بھ تو بدهکاراست. بھ محجوب و عجیب بودنت.لبم رابھ دندان میگیرم و سرم را پایین میندازم.
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_هشتم #بخش_اول ❀✿ خبرهای خوبے نمیشنوم.از مرز جنگے و جایـے ڪھ ت
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_سی_و_هشتم
#بخش_دوم
❀✿
_ شاید بخواے بپرسید چے شد یڪ دفعہ شمارو انتخاب ڪردم..؟ هوم؟
این یڪے از مسائلے بود ڪہ ذهنم را در دست میفشرد
_ بلہ!...
_ یڪ دفعہ نبود!...ازوقتے نہ سالتون شد!...چادرسرڪردید و باقد و قواره ڪوچیڪ روگرفتید!! یادتونہ؟.. چادر میپوشیدید ولے لاڪ قرمز هم میزدید!
میخندم...خوب یادم است... انروز دیگر دعوایمان نشد.... پدرم میگفت دیگر نمیتوانم باپسرها بازی ڪنم... حتم دارم اگر بہ سن تڪلیف نرسیده بودم، ان روز بایحیے دعوامیڪردم!! سر لاڪ براق و خوشرنگم.
_ یادمہ!
_ راستش... پیگیر بودم. و توفڪر! سعے ڪردم همیشہ مثل یلدا بهتون نگاه ڪنم ولے نشد...وقتے اومدید تهران!...خیلی شوڪہ شدم....ازتو لہ شدم. بہ معناے واقعے داغون شدم. حس ڪردم بین ما فاصله افتاده. و وقتے اززبون خودتون میشنیدم ڪہ چقد از منو امثال من بیزارید بیشتر عقب میڪشیدم ولے همیشہ دعا میڪردم ڪہ همہ چیز مثل قبل بشہ...دیگہ بہ رسیدن فڪر نمیڪردم. بہ اینڪہ خودت شے فڪر میڪردم محیا!
اولین باراست ڪہ بافعل مفرد مخاطبم قرارمیدهد. دلم قنج میرود..اوتمام مدت مرادوست داشتہ! چہ عشق ڪهنه اے!...ڪلے قدمت دارد!!
_ حالا هرچے دوست دارید بپرسید....
دیگر حرفے نمیماند... میخواهم دیوانہ بار بلہ بگویم...بلند تاهمہ بشنوند.چادرم راڪمے عقب میدهم تاخوب نگاهش ڪنم... ابروهایش رابالا میدهد و میگوید: من مدتها منتظر برگشتنت بودم محیا!
دهانم راباز میڪنم اماصدایے شنیده نمیشود... محو دو چشم پاڪ و صادق لبخند میزنم و زمزمه میڪنم: خواستگارے ڪردنتم عجیب غریبہ! میدونستے؟
_ عقب مونده ها باید بابقیہ فرق داشتہ باشن!
اشڪ تا دم چشمانم بالا مے اید.بھ قاب روی دیوار نگاه میڪنم.میخواهم دست از روشنفڪری ڪورڪورانھ بڪشم.میخواهم پابھ پای یڪ امل جلو بروم.یڪ تندرو بھ معنای واقعے.بگذار همھ باانگشت نشانمان دهند.ما بهم مےآییم.بشرط انڪھ من را هم قبول ڪند..لبھ ی روسری ام را مرتب میڪنم و میگویم:
_ چجوری میتونم شریڪ یھ عقب مونده باشم؟!
یڪدفعه دودستش راروی صورتش میگذارد و وای ارامے میگوید.صدای خدایا شڪرت گقتنش بغض چشمانم را میشڪند.خدارا برای من شڪرمیڪند؟ دستهایش راروی پایش میگذارد و میگوید: حالا ڪھ جواب رو شنیدم.میخوام یھ قولی بمن بدی
_ چے؟
_ اینڪھ هیچ وقت ناراحت و شرمنده ی گذشتت یا یھ دوره فاصله گرفتنت نباشے. یکوقت دلخور نشے ها.فڪر نڪنے من خیلے خوبم و عذاب وجدان بگیری.اگر ان شاالله همسرت بشم راضے نیستم ڪھ حتے دقیقھ ای بھ اشتباهاتت فڪر ڪنے من بھ فڪرم بیشتر اعتماد دارم و ڪسے ڪھ الان جلوم نشستھ بعید میدونم زمانے بد بوده باشھ .
من فقط خوبے میبینم.حتے وقتے مهمان خونھ ی ما بودی. خواهش دومم اینڪھ خوب بمون.پاڪ بمون.این تنها انتظار من ازهمسر ایندمھ .
بندبند وجودم میلرزد. یڪ عمر دور زدم و پشت هم بھ هیچ ها دل بستم. غافل از انڪھ درگوشھ ای از دنیای ڪوچڪم مردی بھ پاڪے او نفس میڪشد.قلبش تابحال باصدای دختری نلرزیده و امدنم را انتظار میڪشد. یحیـے هدیه است...هدیھ ای بھ پاس رفاقت با شهدا..
❀✿
ڪاش میشد لحظھ ای خاطرات را نگھ داشت و اینبار برای همھ نوشت.تمام ما نیمے پنهان داریم ڪھ در دستان خدا حفظ شده.ڪسانے ڪھ دنیا ازوجودشان اڪسیژن میگیرد تا نفس بڪشد.ڪسانے ڪھ سرشان را درلاڪ پاڪے فرو برده اند و در دلشان خانھ ای گرم میسازند.ماخودمانیم ڪھ دستان خدارا پس میزنیم. یادمان باشد ڪھ دستان خدا امن ترین جا برای تپیدن دو قلب ڪنارهم است...
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹