eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٥ پس دور از چشمان مرد، شروع كرد به كتاب خوندن. همين وصال دوباره ناهيد و
☀️ ☀️ 🔸قسمت١٦ فقط شايد شدت و حدتش در مورد افراد مختلف و بنا به فرهنگ خانواده‌ها فرق داشته باشه. فهيمه ديگر حالا با هيجان بيشتري حرف مي‌زد. دماغش را خاراند و گفت:  - مثلاً كدوم يك از ما در ازدواجمون كاملاً آزاديم؟! بله. ممكنه بعضي از ما باشيم كه خانواده مون حق انتخاب رو هم كاملاً به دختر واگذار كنن تا از ميون خواستگارهاش، هر كسي رو خواست انتخاب كنه. ولي خود اين هم يعني محدوديت! يعني اين كه دختر بايد منتظر باشه تا شايد پسر ايده الش به خواستگاريش بياد وشايد هم نياد. عاطفه گفت:  - به قول قديمي‌ها گشنگي نكشيدي كه عاشقي يادت بره! تو هنوز فكر اين دماغ سوختگي رو نكردي كه ممكنه جايي بري خواستگاري و راهت ندهند! وگرنه هيچ وقت چنين آروزيي نمي كردي. - بله! ولي بقيه انتخاب‌ها چي؟ انتخاب شغل و تحصيلات؟ مثلاً بعضي از رشته‌ها ورودش براي دخترها ممنوعه، در بعضي ديگر هم فقط درصد خاصي از دخترها رو قبول مي‌كنن. ديگه انتخاب شغل كه صد پله بدتره. اولاً كه دخترها و زن‌ها رو به خيلي از مشاغل راه نمي دن. ثانياً حالا با هزار مكافات شغلي گيرآوردي، به خاطر مسائل بچه داري و اين حرف‌ها نمي توني خوب به كارت برسي و به همين دليل پيشرفت هم نمي توني بكني. يك لحظه جاي مامانم را پيش خودم خالي كردم. البته پيش من كه نه، ما خودمون سه نفر بوديم. شايد بهتر بود كه كنار راحله و فهيمه بنشيند. راحله كه انگار از صحبت‌هاي فهيمه نيرو گرفته بود، گفت:  - البته اينها چيزهاييه كه گاهي به چشممون مي خوره. ممكنه بعضي وقتها اعتراض كوچكي هم بهشون بكنيم. بگذاريم كه از روي اجبار قبولشون كرديم و گذشتيم، چون راه چاره اي هم نداريم. ولي مسائلي هست، محدوديت‌هايي هست كه به چشم نمي آد. ما هم اصلاً بهش توجه نمي كنيم، چه برسد به اعتراض! مثلاً اينكه دخترها حق ندارند توي كوچه و خيابان بدوند، حتي اگه مهمترين كار دنيا رو داشته باشن يا ديرشون شده باشه. چرا؟ چون مردم فكر مي‌كنن عجب دختر بي حياييه! حتي حق نداريم تو خيابون همديگه رو با اسم كوچك صدا بزنيم يا بخنديم. وضع بعضی هامون در مورد رفت و آمد كردن به خانه اقوام و دوست هامون كه ديگه نگفتنيه! هزار دنگ و فنگ داره. حالا پسرها هم چنين محدوديت ‌هايي دارند؟ سميه با لحن طعنه آميز گفت:  - فكر مي‌كنم چيزي داريم به نام حياي زنانه يا دخترانه! فهيمه عينكش را كه پايين آمده بود، بالاتر گذاشت و گفت:  - پس فشارها و محدوديت ‌هايي كه بقيه برامون ايجاد مي‌كنن چي؟ عاطفه ديگر مهلت نداد كه فهيمه چيزي بگويد، ناله اي كرد و گفت:  - آي قربون اون دهنت برم فهيمه جون كه گل گفتي، فدات بشم. زدي توي خال! مدينه گفتي و كردي كبابم. آقا! من يكي طرف فهيمه ام! چون می فهمم داره چي مي‌گه. راحله زير لب زمزمه كرد:  - چه عجب! ولي عاطفه نشنيده گرفت. شايد وقت جواب دادن به او را نداشت. - آقا ما تو خونه يه داداش داريم، بابامون رو درآورده. انگار شكم آسمون سوراخ شده و آقا از اونجا اجلال نزول كرده اند توي خونه ما. ما كه حق هيچ كاري نداريم، هيچ جا هم نبايد بريم، به جاي خود. آقا هم در همه امورشون آزادن، به جاي خود. اصلاً انگار من و آبجي ‌ام هم كلفت اونيم. يه ذره بچه، يه سال هم از من كوچيكتره، اما چپ مي‌ره و راست ميآد، دستور مي‌ده. كي جرات داره كه خرده فرمايشات آقا رو انجام نده، اون وقت خربيار و باقالي باركن! اصلاً انگار نه انگار كه ما هم آدمي، چيزي هستيم. فاطمه گفت:  - فكر مي‌كني تقصير كيه؟ سميه تك انگشتش را از لاي دندان هايش در آورد وگفت:  - تقصير خودمونه. وقتي كه خود ما زنها، خودمون رو دست كم مي‌گيريم و به خودمون ظلم مي‌كنيم، ديگه چه توقعي از بقيه است؟ عاطفه دوكف دستش را بهم كوبيد:  - درست شد! همين يه قلم رو كم داشتيم. عالم و آدم كه تو سرمون مي‌زنن، فقط همينمون مونده بود كه خودمون هم بزنيم توي سر خودمون. دهانم را باز كردم چيزي بگويم، ولي زود پشيمان شدم. اما فاطمه ديد. - از اول تا حالا اين دورو بري‌ ها حرف زدن و نظراتشون رو گفتن، جز خانم عطوفت و شاهرخي. بد نيست فعلاً نظر مريم خانم رو بشنويم و بعد هم نظر ثريا خانم رو. كمي مكث كردم. صورتم داغ شد. فكر كنم خيلي سرخ شده بودم. از زير چشم نگاهي به ثريا كردم. خواستم ببينم او در چه حالي ست؟ هيچ! اصلاً انگار نه انگار كه چيزي شنيده يا مي‌خواهد بگويد. شايد اصلاً پيشنهاد فاطمه را نشنيده بود! مگه كره؟ لبم را گزيدم و بالاخره به حرف آمدم. - خب! منم فكر مي‌كنم كه بچه‌ها راست مي‌گن. يعني... يعني اين كه فكر مي‌كنم خود ما زن‌ها هم همديگه رو قبول نداريم. يعني... يعني اين كه خودمون هم به خودمون اعتماد نداريم. چه طوري بگم؟! يعني فكر مي‌كنم دكتر هم اگر بخوايم بريم، دوست داريم پيش دكتري بريم  كه مرد باشه.  ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٦ فقط شايد شدت و حدتش در مورد افراد مختلف و بنا به فرهنگ خانواده‌ها فرق
☀️ ☀️ 🔸قسمت١٧ يا براي آموزش رانندگي هم همين طور. فكر مي‌كنم مربي مرد رو ترجيح مي‌ديم و فكر كنم در مورد اساتيد دانشگاه هم اوضاع همين طوره! عاطفه رو به من كرد و گفت:  - مي‌بخشين، من فكر مي‌كنم چيزي از حرف‌هاي شما سر در نياوردم. من فكر مي‌كنم راجع به كارهاي برادرم حرف زدم، ولي فكر مي‌كنم شما چيز ديگه اي به هم بافتين. بد نيست فكر كنين و ارتباط بين اين دو رو بگين. احساس كردم از كوير بخار بلند مي‌شه. يا اين كه نه، شايد هم از كف جاده بود. هر چي بود كه خيس عرق شدم. زير چشمي به بچه‌ها نگاه كردم. فاطمه سقلمه اي به عاطفه زد. راحله و فهيمه هم به لبخندي اكتفا كردند. سميه چشم غره اي به عاطفه رفت. ولي ثريا؛ هيچ! انگار واقعاً صد ساله كه كره! سعي كردم به روي خودم نياورم و وانمود كنم كه متوجه طعنه عاطفه نشده ام. گفتم: - منظورم اينه كه... اينه كه تو خانواده شما هم، مادرت با اين كه زنه و بايد طرف تو باشه، اما هواي برادرت رو داره. يعني اون هم به تو توجهي نداره. فكر مي‌كنم اون هم تو رو دست كم مي‌گيره. فقط وقتي كه بچه‌ها خنديدند، فهميدم كه گند زدم. همه اش تقصير اين تكيه كلام« فكر كنم» بود! دستمال كاغذيم را از جيب مانتويم درآوردم و عرقم را پاك كردم. سميه صبر نكرد تا خنده بچه‌ها تمام شود وسط خنده هايشان حرفش را شروع كرد:  - البته موقعي كه گفتم زن‌ها خودشونو دست كم مي‌گيرن، دقيقاً منظورم حرف‌هاي مريم خانم نبود، اگر چه بي ارتباط هم نيست. بچه‌ها ساكت شدند. به نظرم آمد كه سميه عمداً زود صحبتش را شروع كرد. انگار مي‌خواست بچه‌ها را وادار كند تا خنده شان را قطع كنند. مي‌خواست من كمتر خجالت بكشم. شايد هم واقعاً اون به گونه اي هواي مرا داشت. گفت: - خب، موقعي كه گفتم زن ها، دقيقاً منظورم صرف ارتباط زن‌ها با همديگه نبود. بلكه منظورم شخصيت و هويت زن‌ها بود. عاطفه اخم هايش را در هم كشيد:  - آتو ديگه چرا ادا و اطوار در مي‌آري، قلمبه، سلمبه حرف مي‌زني. هنوز هيچي نشده از راحله واگرفتي؟ - خب، يعني اين كه ما زن‌ها و دخترها به طور معمول خودمونو دست كم مي‌گيريم. جايگاه انساني و اجتماعي خودمونو گم مي‌كنيم. براي همين هم معمولاً زندگي و وقتمون رو صرف چيزهاي بيهوده مي‌كنيم. چيزهايي كه هيچ ارزشي ندارن. به قول معروف، نه به درد اين دنيا مي‌خورن نه اون دنيا. عاطفه با دست كوبيد روي صندلي:  - د بازم كه همون شد آبجي، دِ لري بوگو بذار مام بفهميم. - خب اين كه هر روز بايد يه ساعت از وقتمون رو پاي آينه تلف كنيم و خودمون رو آرايش كنيم. كه چي؟ هيچي! بايد هميشه يه آينه دنبالمون باشه و دقيقه به دقيقه خودمون رو توش تماشا كنيم و به چشم و ابرومون ور بريم كه چي؟ هيچي! همه فكر و ذكرمون النگو و گردنبند و طلا شده كه چي؟ هيچي! با لباس ها و مانتوهاي رنگارنگ بريم اين طرف و اون طرف كه چي؟ همه نگاهمون كنند! خب اينه معناي زن بودن؟ وقتي كه ما خودمون رو اين طوري دست كم مي‌گيريم، بايد به بقيه هم حق بديم كه به ما مثل يه عروسك نگاه كنن، نه مثل يك انسان. - طعنه كه نمي زني؟ بالاخره او هم به حرف آمد! ثريا بود! سردي و خشونت عجيبي در صدايش موج مي‌زد كه با لحن گرمش در آشنايي روز اولمون فرق مي‌كرد. سميه سرش را به سمت ثريا برگرداند:  - منظورت چيه؟ براي چي بايد طعنه بزنم؟ ثريا مستقيم و صريح خيره شد توي چشم‌هاي سميه. - حس مي‌كنم تو از بودن من توي اين سفر خوشحال نيستي. عاطفه خنديد. خونسرد و بي خيال:  - ديوونه شدي؟ معلومه كه اين طور نيست! چطور ممكنه فكر كني كه اون از تو خوشش نمي آد؟ براي چي بايد اين طور باشه؟ ثريا سرش را پايين انداخت.  - پس منظورش از اين حرف‌ها چي بود؟ سميه هم سرش را پايين انداخت و كمي مقنعه اش را جلوتر كشيد. - خب من!... من هيچ منظور خاصي نداشتم. من فقط عقيده‌ام رو گفتم، حرفم هم كاملاً كلي بود درباره حس خود كم بيني در زن ها. ثريا دوباره سرش را بالا آورد. اين بار جهت نگاهش به همه بود، با حالتي تدافعي. - كي مي‌گه؟ اين دو تا هيچ ربطي با هم ندارن. آرايش كردن هيچ ربطي با خود كم بيني و اين مزخرفاتي كه تو مي‌گي نداره. خود كم بيني يعني اين كه زن‌هاي ما امروز خودشون رو توي خونه هاشون قايم كردن.... ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٧ يا براي آموزش رانندگي هم همين طور. فكر مي‌كنم مربي مرد رو ترجيح مي‌ديم
☀️ ☀️ 🔸قسمت١٨ - خب پس تو كه مي‌دوني، بگو براي چي آرايش مي‌كنن؟ - معلومه! براي اين كه همه بايد با سرو وضع مرتب رفت و آمد كنيم. همه مي‌خوايم قشنگ تر باشيم. جايي كه مي‌ريم مسخره مون نكنن، تحويلمون بگيرن. سميه شانه اش را بالا انداخت:  - نگفتم؟! اين هم نمونه اش! لپ‌هاي سفيد ثريا كمي قرمز شد. - يعني چي. اين هم نمونه اش؟ درست حرفت رو بزن ببينم حرفت چيه! مگه خودت از تميزي و زيبايي بدت مي‌آد؟ - نخير! من فقط حرفم اينه كه چرا بايد دختر دانشجو و تحصيلكرده ما اين قدر احساس ضعف كنه كه بخواد با زيباسازي ظاهرش اونو جبران كنه؟! ثريا ابروهايش را در هم كشيد:  - كي مي‌گه؟ همه زيبايي رو دوست دارند. مگه تو دوست نداري؟ سميه سعي مي‌كرد خودش را كنترل كند:  - چرا دوست دارم! من هم زيبايي رو دوست دارم؛ ولي نه فقط زيبايي رو! چيزهاي ديگه رو هم دوست دارم. حتي بعضي هاشون رو خيلي بيشتر از زيبايي با اون تعريفي كه تو منظورته، دوست دارم. ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد:  - تو...!... تو! - صبر كن! هنوز حرفم تمام نشده! تا يادم نرفته يه چيز ديگه رو هم بگم. سميه به طرف بقيه بچه‌ها برگشت:  - همه تون، متوجه شدين كه ثريا گفت به خاطر اين كه هر جا مي‌ريم تحويلمون بگيرن، مسخرمون نكن. من مي‌خوام بگم كه فقط اين ثريا نيست كه چنين طرز فكري داره، همه مون همين طوريم! در اصل اين يه فرهنگ غلط در جامعه بود كه اين فكر رو در زن‌ها و دخترها به وجود آورد كه خوبي و برتري فقط توي قشنگي و زينت آلات و لباس‌هاي شيكه. - تو فكر مي‌كني كي هستي كه اين طوري در مورد همه قضاوت مي‌كني؟ مسلماً صداي ثريا بلند بود. بيش از اندازه. ولي نه آن قدر كه راننده فرياد بكشد و بگويد كه « چه خبره؟ » با صداي راننده همه ساكت شدند. من و عاطفه و فاطمه و سميه كه رويمان به سمت عقب اتوبوس بود به طرف راننده برگشتيم. توي آينه بالا سرش نگاه كرد و گفت:  - معلوم هست اون وسط اتوبوس چه خبره؟ باباجون اين جا اتوبوسه. ميدون جنگ كه نيس! دِ ما ام خير سَر امواتمون مي‌خوايم رانندگي كنيم. باس حواسمون جم باشه يا نه؟ ثريا خواست حرفي بزند كه فاطمه جلويش را گرفت. انگشتش را روي بيني اش گذاشت و لب پايينيش را گزيد. ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد و با مشت كوبيد به صندلي جلوييش. شاگرد راننده به سمت او خم شد و چيزي گفت. راننده همان طور كه جلويش را نگاه مي‌كرد فرياد كشيد: - چي چي و صلوات برفسم آقا مجيد! دانشجون كه باشن! دِ اينا كه يعني تحصيل كردن كه باس بيشتر رعايت حال ما رو بوكنن. د ما ام انسونيم به ابوالفضل! اعصاب داريم. آقاي پارسا از جايش بلند شد و كمي با راننده صحبت كرد. راننده كمي سرش را به نشانه تاييد تكان داد. - چشم!... چشم! آقاي پارسا به خدا ايناام مث دختر خودمون مي‌مونن. ولي شمام باس به ما حق بدي... چشم! به رو اون دو تا تخم چشمام. آقاي پارسا از همان صندلي جلو كه نشسته بود بلند گفت:  - براي سلامتي آقاي راننده و آقا مجيد و براي سلامتي تمام مسافرها صلوات بلند ختم كنين. بعد از فرستادن صلوات، چند لحظه همه ساكت شدند. صداي آهسته و فرو خورده عاطفه اولين صدايي بود كه سكوت را شكست: - به علت خرد بودن اعصاب آقاي راننده دنباله جنگ تا چند لحظه ديگر....  فصل چهارم  سميه گفت:  - اون حق نداشت با يه سري دختر اينطوري حرف بزنه، فكر كرده ما كي هستيم يا اينجا كجاست كه هرچي از دهنش دراومد به ما بگه! فاطمه گفت:  - قبول دارم رفتارش اشتباه و واكنش اون بيش از حد تند بود، حرفي نيست! ولي شايد هم اعصابش از جايي، ازبي خوابي يا هر چيز ديگه اي خرد بوده، نتونسته خودش رو كنترل كنه. مثل اينكه ترس عاطفه ريخته بود. چون دوباره صدايش عادي شد. - آره بابا! شماهم بي خودي پيله نكنين! بنده خدا گناه داره. اصلا" بيايين سراغ بحث خودمون. راحله گفت:  - داشتيم راجع به خودكم بيني زنها حرف مي‌زديم. سميه خانم گفت كه آرايش كردن زنها براي اينكه توي جامعه تحويلشون بگيرن نشونه اينه كه زنها خودشون رو دست كم گرفتن، يا چيزي شبيه اين. البته من شخصا" نمي خوام حرفش رو كاملا" ردكنم. ولي مي‌گم اين ظاهر قضيه است و ما نبايد فقط در بند ظاهر بمونيم. بايد دنبال علتش بگرديم و ريشه اش رو پيدا كنيم. فاطمه سرش را تكان داد:  - حالا به نظر خودت علت به وجود اومدن چنين روحيه اي توي زنها چيه؟ راحله كمي مكث كرد. مجله لوله شده اش را چند باري به صندلي جلويي كوبيد. انگار ترديد داشت يا مي‌خواست جوابش را سبك وسنگين كند. - به نظر من... ادامه دارد....     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️هشدار... ❌🎥دیدن این کلیپ به همه دختران و مادران این سرزمین توصیه می شود. تجاوز به دختران ایرانی توسط آمریکایی ها و منافقین و براندازان!!
مداحی_آنلاین_اول_به_نام_عشق_سیدمجید_بنی_فاطمه.mp3
4.2M
🔳 (ع) 🌴اول به نام عشق به نامت به نام حُسن 🌴ما که تحیریم همه در مقام حُسن 🎤 🥀🍃
▪️اى نخـل رياض علوی 🕯برگ و برت سوخت ▪️از آتش ‌بيداد 🕯ز پا تا به سرت سوخت ▪️اى يازدهم 🕯اختر پر نور ولايت ▪️خورشيد ز هجر 🕯رخ همچون قمرت سوخت ▪️پیشاپیش شهادت امام حسن عسکری (ع) تسلیت باد 🏴 . 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت‌الاسلام دانشمند" 🔸مبلغ باش👌 اگه خیرشو ندیدی به من لعن بفرست!!! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشردهید. 💞سلامتی امام زمان صلوات ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🍂 امشب که صاحبِ عزایت زهراست چشم همه از غم تو دریا دریاست داغ تو شکست قامت عالم را تو رفتی و «سُرَّ مَن رَأی» بی معناست (ع)🥀 تسلیت باد🏴 🥀🍃
سامرا در دل خود داغ فراوان دارد هر شبش منظره شام غریبان دارد با خودش ماتم آن خانه و زندان دارد یک طرف خاطره گنبد ویران دارد سامرا شهر عجیبی ست خدا می داند سامرا مهد غریبی ست خدا می داند 🥀 (ع)🥀 🥀 🥀🍃
🥀🍂 فاطمه امشب به سامرّا عزا برپا کند دیده را یاد امام عسکری دریا کند ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصر خود خون دل جاری به رخ در مرگ آن مولا کند (ع)🍂 🏴 🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه شبی که صد روایت بشنود دل ز خاک کربلا و تربت مولای بی سر بده آقا برات کربلا را دل ما شیعیان بهر زیارت می زند پر 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 راحت نماز شب بخون ... 🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیایید امشب⭐️ با هم دعا 🤲کنیم خدای مهربان! امشب 🌟تمنایم از تو این‌ است، که گشایشی ایجاد کنی، برای دلـ❤️ـهایی که، با بغض 😭صدایت میزنند، و قبل از پایین آمدن دستشان دعایشان را مستجاب کنی 🙏 😴شبتون به رنگ آرامش😇 .🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🍁ـلام شهادت امام حسن عسکری(ع) تسلیت باد 🏴 🗓 امروز چهار شنبه ☀️ ۱۳ مهر ١۴٠١ ه. ش 🌙 ۸ ربیع الاول ١۴۴۴ ه.ق 🌲 ۵ اکتبر ٢٠٢٢ ميلادی 🍁🍂
🌼آغاز سخن يـــــاد خدا بايد کرد 🍁خود را بہ اميد او رها بايد کرد 🌼ای باتـــــو شروع کارها زيباتر 🍁آغاز سخن تو را صدا بايد کرد 🌼پروردگارا 🍁با اولین قدمهایم 🌼برجاده های صبح نامت را 🍁عاشقانہ زمزمہ میکنم 🌼کولہ بارتمنایم خالی وموج 🍁سخاوت تو جاری... 🌼 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ 🌼 🌼🍃
یازده بارجهان گوشه‌ی زندان‌کم نیست کنج زندان بلا گریـه ی باران کم نیست سـامــرائـی شـده ام، راه گـدایی بلـدم لقمه‌نانی بده ازدست شما نان‌کم نیست 🌸🍃
▪️بر عسکری 🖤آن نور ولایت صلوات ▪️بر آن گل گلزار رسالت صلوات ▪️خواهی که 🖤خدا گناه تو عفو کند ▪️بفرست بر آن روح کرامت صلوات 🖤 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🖤 🥀🍃
🌷سلام صبحتون بخیر و نیکی 🌷 چهارشنبه خود را معطر  می کنیم به عطر دل نشین صلوات بر حضرت محمد و آل مطهرش 🌼 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ 🌼وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷در پناه لطف خدا و عنایت حضرت محمد(ص) و خاندان پاکش علیهم السلام روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله 🌷زیارت معصومین علیهم السلام روزی دنیا و آخرت شما ان شاالله 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸خدایا ✨به حق این روز معنوی 🥀روزشهادت امام حسن عسکری (ع) ✨تمام مریضها راشفا 🥀تمام قلبهارا جلا ✨تمام مشکلات راحل 🥀تمام دعاها را مستجاب ✨تمام خانه هارا غرق درآرامش 🥀و نشاط و سلامتی کن 🌸آمیـن 🍁🍂
4_5989796601143495277.mp3
2.99M
🔊 | سبک 📝 سلام ای پناه دل شیعه‌ها... 👤 حاج‌مهدی ▪️ایام شهادت ⚫️ کانال حاج مهدی رسولی👇 🏴
🌷سلام شهادت امام عسکری تسلیت صبحتون پر از معجزه الهی دعای من برای تک تک شما خوبان لبخند به لبهاتون آرامش در دلهاتون و امید رسیدن به آرزوها و برآورده شدن دعاهاتونه 🌷 چهارشنبه تون پر از استجابت دعا 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤هشتم ماه 🕯ربیع و سامرا غرق عزا شد 🖤قلب شیعه 🕯داغدار رحلت ابن الرضا شد 🕯زهر کین معتمد 🖤آتش به جان عسکری (ع)زد 🕯او به هنگام 🖤جوانی کشته ی راه خدا شد 🕯شهادت امام 🖤حسن عسکری (ع) تسلیت 🏴 🥀🍃