40.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ دنیام با تو قشنگه
🎙ابوذر_روحی
فدات بشه سر نوکرت خانوم
علی الخصوص علی الخصوص خودم بی بی
هزار شهید نذرت سرت خانوم
علی الخصوص علی الخصوص خودم بی بی
نوکرات خاصا روتو حساسا
همه ما رو خانوم خانوم با تو میشناسا
دنیام با تو قشنگه
دل بازم بی قراره
اومده عشقی تو سینه
حسی که خیلی شیرینه
اونی که براش میمیرم
همینه همینه
بیا عشقو لبالب کنیم
با این حس قشنگ
روزامونو شب کنیم
دنیامون اومده بیا براش تب کنیم
دلامونو نذر حضرت زینب کنیم
پره پره عشقه دیگه حالا حالا
دله منو برده آخه دختر زهرا
دنیام با تو قشنگه
پری بده پری آخه پر پروازم
تا تو قشنگه
کسی نمیگیره تو دل من هرگز
جا تو قشنگه
ببینی زیر پا تو قشنگه
ای نماد ایثار زینب
هوادار زینب
و غمخوار زینب
ای جانم ای جانم ای جانم
پرستار زینب
دلبر من دلدار زینب
سزاوار زینب
فداکار زینب
ای جانم ای جانم ای جانم
پرستار زینب
دنیام با تو قشنگه
پری بده پری آخه پر پروازم
تا تو قشنگه
کسی نمیگیره توی دل من هرگز
جا تو قشنگه
ببینی زیر پا تو قشنگه
#میلاد_حضرت_زینب سلام الله علیها تبریک به #امام_زمان 🌷
ارزنده ترین زینت زن حفظ #حجاب است🥀
🔺چفیه اش را کُردی میبست
🔻تا مرزهای قومیتی را پاک کند
قاسم، همهی ایران را «حرم» میدانست
#حاج_قاسم فدایی #حضرت_زینب و #زن_عفت_افتخار 🥀
34.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار مهم / ایران بندر خرمشهر را به بندر مدیترانه متصل خواهد کرد؟
حالا هرقدر دلتون میخواهد #مسلح_شوید
شبنامه / نخست وزیر عراق اولین سفر خود به کشورهای غیر عربی را با سفر به ایران آغاز کرده است / در این سفر از مسئلهی مقابله با ترور و تجزیهطلبی تا مسائلی دیگر، مورد بحث قرار گرفته است / بخشی از آنچه که در این سفر مطرح شده به طرحی اشاره دارد که بندر خرمشهر را به مسیری در عراق و سپس دیرالزور سوریه و پس از آن به بنادری در مدیترانه وصل میکند... / قسمت ۱۰۴۵
🇮🇷#لبیک_یا_خامنه_ای زنده باد جمهوری اسلامی #ایران_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به نفع حکومت است که #حجاب را آزاد کند!؟
🔰حجتالاسلام راجی
#لبیک_یا_خامنه_ای🌷
#تذکرلسانی_وظیفه_همگانی
در داروخانه ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ با زبان ساده ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ ...
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ....
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ، ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ ..
تو ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ،ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮ ﻭ ﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻐــﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧑🏻🍳#سوخاری _پفکی👩🏻🍳😍😍
سینه مرغ پخته ۳۰۰گرم
پنیر گودا یا پیتزا ۱۵۰گرم
پنیرپارمسان ۳ ق غ یا کمتر
فلفل ونمک وپودر سیر ۱ق چایخوری
سس خردل ۲ق غ
فلفل دلمه رنگی از هر کدوم ۲ ق غ
جفری ۵۰ گرم خرد شده
پنیر خامه ای ۱۰۰گرم
برای سوخاری از ۲تخم مرغ
کمی ارد گندم و پفک استفاده کردم
نکته اگر میخواین غذاتون ترد بشه و نرم نباشه بجای پنیر پیتزا پنیر گودا رنده شده بریزید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خمیر پیتزا
به شدت پوک و ترد میشه. دیواره ی خمیر ترد و بیسکوییتی میشه و مرکز خمیر نرم و اسفنجی😍😍😍 ۳ لیوان آرد
نصف لیوان آب ولرم
۱قاشق چایخوری نمک
۱ قاشق چایخوری شکر
مایه خمیر ۱ غذاخوری
۳ قاشق غذاخوری روغن
۱لیوان دلستر گندم ترجیحا هی دی اما کم کم اصافه کنید تا خمیر لطیفی بدست بیاد
اول از همه خمیر مایه رو عمل میاریم. شکر و پودر خمیر مایه و نصف لیوان آب ولرم رو ترکیب کرده و ب مدت ۱۰ دقیقه زمان میدیم تا حجمش دو برابر بشه. تمام مواد رو ترکیب کرده و ده دقیقه ورز میدیم، و در جای گرم به مدت ۱تا سه ساعت استراحت میدیم تا حجیم بشه. ب محض حجیم شدن از خمیر استفاده کنید اگر زمان بیشتری در جای گرم نگه دارید خمیر ترش میشه. کف قالب مخصوص رو چرب کنید خمیر رو پهن کنید و رومال کنید با سس مخصوص پیتزا.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧑🏻🍳#پنیر و #بال_مرغ 👩🏻🍳😍😍
بالهای مرغ: ۶ عدد
۲ قاشق غذاخوری شکر
۲ قاشق غذاخوری شربت ذرت
۳ قاشق غذاخوری پودر فلفل قرمز
۱ قاشق غذاخوری سس سویا
۱ قاشق غذاخوری پیاز خرد شده
۲ قاشق غذاخوری سس تند
۲ قاشق غذاخوری خمیر فلفل قرمز
۹ قاشق غذاخوری سرکه
مواد لازم پنیر:
۷۵ میلی لیتر شیر
۱۰۰ گرم پنیر موزارلا
۱ قطعه پنیر خرد شده
۳ قاشق غذاخوری آب نشاسته
پروانه های وصال
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 36 ➖شما با این زندگی که درست کردی،آخرت رو هم نمیتونی آباد کنی...
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 37
🔷" خود کنترلی "🔷
⭕️ متاسفانه در جامعه ما موضوعِ مبارزه با نفس یه رازِ بزرگ هست!
یعنی اکثریتِ جامعه ما اطلاعی از این راز ندارن!!√
🔴و برای همین اگه بتونیم این موضوع رو در جامعه خودمون به خوبی گسترش بدیم
نقش مهمی در "پیشرفتِ جامعه بشری" داشتیم ✔️
✅👆🏼🌺
🔶 اگه دانشگاهیانِ ما رازهای مبارزه با نفس و تاثیر اون بر قدرت روحی و فکری انسان رو مطالعه میکردن
◀️اونوقت میدیدن که اصلِ اوّل در همه دانشگاهها برای رسیدن به رشدِ علمی
👈🏼"مبارزه با نفس و تقوا" خواهد شد...💯
پروانه های وصال
#بســـــمربِّالعشـــــــــق رمـــــان#طعــــمسیبـــ بهقلم⇦⇦🍁#مریمسرخهای🍁 قسمٺــ دهـــم: سرم
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق
رمـــــان#طعـــــم_سیبـــــ
به قلم❣#مـریم_سرخه_ای❣
قسمٺـــ یازدهـــــم:
بعد از نماز مادر بزرگ دست هاشو رو به آسمون بلند کرد و درحالی که کم کم اخر دعاش بود دستاشو آورد پایین تر و روی صورتش کشید بعد هم دولا شدو تسبیحشو برداشت برد جلوی چشمش شروع کرد دونه دونه ذکر گفتن منم دستامو گذاشتم روی دو زانوهام و دعای فرج رو خوندم بعد هم تسبیحی که مادرم برام از کربلا خریده بود رو برداشتم و شروع به ذکر گفتن کردم...
چند دقیقه ای بینمون سکوت بودو دعا...
بعد مادر بزرگ چشماشو محکم بازو بسته کرد جوری که انگار میخواست اشک از چشمش نیاد و روی گونش نریزه!
روبه من کرد دستشو آورد سمتم وگفت:
-قبول باشه دخترم...
منم یه لبخند تحویلش دارم سرمو به سمتش کج کردم و گفتم:
-قبول حق مادر جون...
دستامونو از هم جداکردیم و من بلند شدم سجادمو کنار کشیدم و تاش کردم و بعد هم مقنعه ی سفیدمو از سرم در آوردم و کنار سجاده گذاشتم و مشغول تا کردن چادرم شدم.
مادربزرگ هم هنوز نشسته بود و توی فکر بود.یه نگاه بهش کردم.تای چادرو بهم ریختم و نشستم کنارش.سرمو بردم جلوی صورتش و گفتم:
-نبینم ناراحت باشی مادرجون.
مادربزرگ سرشو برگردوند و یه نگاهی بهم کردو بعد دستموگرفت و گفت:
-دیگه اذیت نمیشی؟
ابروهامو گره زدم به هم با تعجب گفتم:
-اذیت ؟؟؟اذیت از چی؟
مادر بزرگ یه نفس عمیق کشید روبه قبله کردو گفت:
-از حرف های من.
رفتم نشستم روبه روش ابروهامو بالا انداختم و گفتم:
-کدوم حرف؟
مادربزرگ چشماشو روی هم فشرد و گفت:
-حرف علی آقا.
نگام توی نگاهشرده خورد از روی بغض جهش لب هام به سمت پایین رفت.گلوم یه لحظه از سنگینی یه بغض درد گرفت.
بدون هیچ حرکتی به صدای آروم و ناراحت گفتم:
-منظورتون چیه...
مادربزرگ اشکی که اومده بود روی گونه هاشو پاک کردو گفت:
-اون روز که اومده بود دم دانشگاهت...
ابروهامو فشردم تو هم.چشمامو ریز کردم و گفتم:
-خب؟؟شماازکجامیدونی؟
مادر بزرگ یه نگاهی به من کردو گفت:
-من گفته بودم بیاد.
چشمام گرد شد نزدیک تر شدم و گفتم:
-شما گفته بودین؟برای چی؟؟
مادر بزرگ رفت عقب و همینطور که جانمازشو جمع میکرد گفت:
-مهناز خانوم میخواست باهات حرف بزنه...
چشمامو بستم...
یه نفس عمیق کشیدم به موهام چنگ زدم...یه حس خیلی غیر عادی داشتم...
گفتم:
-آخه چرا جلوی دانشگاه...؟؟من که داشتم میومدم...خونه!
مادربزرگ دستشو کشید روی صورتشو گفت:
-اخه داشتن میرفتن...
-کجا؟؟؟؟
-شهرستان!
چشمامو ریز کردم و گفتم:
-ولی علی آقا که تهران بود...
-مادرشو اون روز برد...بعد از ساعت دانشگاه تو...امروزم قراره که خودش بره...
-چی؟؟؟خودش بره؟؟؟کی؟؟اگه بره کی برمیگردن؟؟؟
مادربزرگ با مکث جواب داد:
-فکر نکنم که دیگه برگردن...
چشمام گرد کردم و با تعجب گفتم:
-یعنی چی!!!!!!!!
مادر بزرگ بلند شد جانمازشو برداشت همینطور که میرفت طرف اتاق...با ناراحتی گفت:
-یعنی برای همیشه رفتن...
بدنم به سرعت توان خودشو از دست داد تکیه دادم به دیوار و اشکام جاری شد...
واقعا من چی کار کردم!!!
مادربزرگ اومد طرفم و گفت:
-غصه نخور...
پیشونیم رو بوس کرد و گفت:
-پاشو برو استراحت کن...دیگه هیچ چیز فکر نکن...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
🌹#مریم_سرخه_ای🌹
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــق رمـــــان#طعـــــم_سیبـــــ به قلم❣#مـریم_سرخه_ای❣ قسمٺـــ یازدهــــ
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق
رمــــــــــان#طعـــــم_سیبــــــــ
به قلم⇦⇦❤مـــــریمسرخهای❤️
قسمٺـــــ دوازدهـــــم:
انقدر شوکه شده بودم که توانایی بلند شدن نداشتم...
پلک نمیزدم و فقط به دیوار خیره شده بودم...
لب هام از شدت ناراحتی خشک شده بود.چشمام پر از اشک شد و قطره قطره ریخت روی گونه هام.یه قطره اشک ریخت روی دستم یه دفعه به خودم اومدم دستمو پاک کردم بغضمو قورت دادم.یه نفس عمیق کشیدم.و یواش و بی حوصله از روی زمین بلند شدم.انقدر فکرم درگیر بود که متوجه کارام نبودم.
رفتم سمت آشپز خونه شیر آبو باز کردم بعد از چند ثانیه دوباره بستم.اومدم داخل پذیرایی جانمازمو جمع کردم گذاشتم توی اتاقم و دوباره رفتم سمت آشپز خونه شیر آبو باز کردم و دستو صورتمو شستم.رفتم کنار پنجره.هوا دیگه رو به روشنی بود...
از پشت پنجره نگاهم افتاد به ماشین علی...ماشینش هنوز جلوی در بود و این نشون میداد که هنوز نرفته...چشممو دوختم به پنجره ی اتاقش.شاید اونم الان بیدار باشه.کاش میشد زمان برگرده.
چشمم خورد به در خونه روز اولی که علی برای سال پدربزرگش برامون آش نذری آورد...مزه ی اون آش هنوز زیر زبونمه.حالا من باید برای دلم آش پشت پا بپزم...علی با رفتنش از تهران...تموم منو نابود میکنه.انقدر درگیر فکرم بودم که متوجه ایستادن مادربزرگ کنارم نشدم.بهم نزدیک تر شد دستشو گذاشت روی شونه هام سرمو انداختم پایین نفس عمیقی کشیدم.مادربزرگ به نشونه ی هم دردی شونه هامو فشار داد.بینمون فقط سکوت بودو سکوت...
بعد از چند ثانیه مادر بزرگ سکوت غمگینو شکست با صدای آروم و خسته گفت:
-بسه عزیزم هرچی بود گذشت...
رو به مادر بزرگ کردم و جوابش فقط نگاه های تلخ و ناراحت من بود.مادربزرگ آهی کشید و رفت...
منم بانگاه آخر به پنجره ی اتاق علی زیر لب زمزمه کردم.چه سرنوشت تلخی...
بعد هم با قدم های آروم رفتم سمت اتاقم.درو بستم روی تخت دراز کشیدم.خیره به سقف شدم.هنوز هم شوکه بودم.
بعد از چند دقیقه بغض اومد سراغم پتورو کشیدم روی سرم و چشمامو بستم...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
🍁#مریم_سرخـــــه_ای🍁
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق رمــــــــــان#طعـــــم_سیبــــــــ به قلم⇦⇦❤مـــــریمسرخهای❤️
#بســــم_ربِّ_العشـــــــق
رمـــــان #طعـــــم_سیبـ
به قلم⇦⇦ ❣#مــریم_سرخه_ای❣
قسمٺـ سیزدهـــــم:
بعد از حس تلخی که دیشب داشتم صبح حدودای ساعت 9 بلند شدم.سردرد عجیبی داشتم.دستو صورتمو شستم.مادربزرگ توی آشپز خونه مشغول درست کردن صبحونه بود.رفتم کنارش.
یه لبخند تلخ نشست روی لبام و روبه مادربزرگ گفتم:
-سلام مادرجون.
مادر بزرگ با حالت نگران اما خنده رو گفت:
-سلام عزیز مادر.بیا بشین.بیا بشین صبحونه بخوریم.
نفس عمیقی کشیدم و با ته لبخندی رفتم کنارش نشستم.
مادر بزرگ دستشو کشید روی موهام و گفت:
-قربون نوه ی گلم بشم.نبینم غصه میخوریا.تو به این خوشگلی به این جوونی به این باهوشی حیفی الان اینجوری پر پر شی.
چشمامو بستم یه لبخند عمیق نشست روی لب هام ولی خیلی زود ناپدید شد.
جواب من به حرف مادر بزرگ فقط همین بود.
توی فکر بودم که یه دفعه یاد مامان و بابا افتادم.
سکوتو شکستمو گفتم:
راستی مادر جون.مامان و بابا پس چرا نیومدن؟؟
مادر بزرگ همینجور که لقمه میذاشت توی دهنش گفت:
-آهان خوب شد گفتی.نیم ساعت پیش که خواب بودی.مریم زنگ زد گفت دوروز دیگه برمیگردن.بین راه یه سر رفتن پیش خاله سمیه.
-آهان.دلم خیلی براشون تنگ شده.
-ان شاءالله زود تر میان و دلتنگیت رفع میشه.
جواب آخرین حرف مادربزرگ باز هم لبخند بود.
(مریم مادرمه و اسم پدرم هم مصطفی.یه برادر کوچیک تر از خودم هم دارم که ده سالشه.و اسمش امیرحسین.حدود یه ماهی میشه که برای مراقبت از مادر بزرگم(مادر پدرم)رفتن شهرستان و من به دلیل درس و دانشگاه پیش مادر بزرگم(مادر مادرم)موندم.)
بعد از خوردن صبحونه و جمع کردن سفره.یاد صبح افتادم که ماشین علی جلوی در بود.با عجله دوویدم سمت پنجره دیدم که ماشینش هنوز هم پشت دره.ته امیدی به دست آوردم.من نباید میذاشتم اینجوری همه چی تموم بشه.باید از علی عذر خواهی کنم باید براش توضیح بدم.رفتم سمت اتاق تا آماده شم برم بیرون به هوای اینکه توی راه باعلی برخورد کنم.
مادر بزرگ که از این حرکت من تعجب کرده بود اومد جلوی در اتاق و گفت:
-کجا به سلامتی؟انقد تند دوویدی فک کردم زلزلست.
-مادر جون ببخشید باید برم یه کار نیمه تموم دارم.
مادر بزرگ دستشو گذاشت روی کمرشو گفت:
- چه کار نیمه تمومی که نتیجش دوویدن دم پنجره و دید به اتاق علی آقاست؟؟؟
چشمام گرد شد رفتم سمت مادر بزرگ و گفتم:
-مادر جون این چه حرفیه من که چیزیو از شما پنهون نمیکنم.سر فرصت همه چیو بهتون میگم.
مادر بزرگ آهی کشید و گفت:
-امیدوارم موفق باشی عزیزم.
پیشونی مادربزرگو بوسیدم و با یه لبخند دل نشین دلشوآروم کردم...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنـــــده:📝
🍁#مریم_سرخه_ای🍁
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
متن قشنگیه
یه روزی همه ی زخمهای زندگی خوب میشه....
اما بعضی حرفا هیچوقت فراموش نمیشه... نه که چون حرفه تلخه، نه ؛چون کسی بهت میگه که انتظارشو نداشتی...
رفتار بعضی از آدما هیچوقت از ذهنت پاک نمیشه شاید اون رفتار از نظر خیلیا،بد نباشه اما فقط خودتویی که میفهمی چقدر به خاطر رفتارش داغون شدی...
بعضی وقتا باید سکوت کنی و فقط به خاطر خودت پیگیر چیزی نشی
اما هیچوقتم یادت نمیره که چی بهت گذشت تا " گذشت"ج
«دارو» و «دوست»...؛♥️
هر دو دردها را تسکین میدهند...
با این تفاوت كه «دوست»...
نه قیمت دارد؛
نه نياز به بيمهٔ حمايتی ؛
چون خودش حمايت است...!
نه مقدار دارد ؛
نه تاريخ انقضا ،
بلكه هر چه قديمیتر باشد ، اثرش عميقتر و شفابخشتر است...!
هر دارو برای دردی مؤثر است ، و برای يک درد ديگر مُضِر...؛
اما دوست ، بر هر دردی دواست...!
دوستدار تمام دوستای خوبمم!
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای لات نجف و آیتالله قاضی
🎙استاد عالی
خیلی جالبه تا آخرش گوش بدید🥺
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیکَالْفَرَج
✅#آیت الله العظمی#خوئی (ره)
می فرمودند🔻
🔴 اهدای ثواب#نماز #شب به خانم
#ام_البنین سلام الله علیه(مادر حضرت اباالفضل علیه السلام) ، جهت برآورده شدن حاجات سخت ؛ مفید و مجرب است.
🔰حضرت#آیت الله#بهجت
🔹راه توفیق نماز شب🔻
🔸برای توفیق نماز شب؛ آیه ی آخر سوره ی کهف را قرائت کنید ؛ و به این امر اهتمام نمایید.
💢اگر علاج نشد؛ قبل از نیمه#شب #نماز به جا آورده شود.
🔰 آقا سید#هاشم #حداد
☄بیداری#بین_الطلوعین نور است؛ و فیض بسیار بزرگی میباشد. و اگر قبل از اذان صبح بیدار باشید و#نماز #شب بخوانید؛ نور علی نور است.
🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها✨🕊
✨﷽✨
✅ثواب خدمت به زن
✍مرد بودن به مذکر بودن نيست. مرد بودن به مردانگي است و يکي از مهمترين مولفه هاي مردي و مردانگي، خدمت عاشقانه به همسر است.
پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: مردان خدمتکار همسران شان باشند...
امام علی علیهالسلام فرمودند: روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر ما در منزل وارد شد. فاطمه (عليها السلام) نزديک ديگ غذا نشسته بود ومن هم برايش عدس تميز مي کردم. آن حضرت مرا با لقب ابالحسن مي خواندند، عرض کردم بفرماييد. اظهار داشتند: بشنو از من آنچه را که به دستور پروردگارم مي گويم؛ هيچ مردي نيست که در کارهاي منزل به همسرش کمک کند مگر اینکه
1- پاداش او به هر تار مويي که بر بدنش روييده باشد ثواب يک سال عبادتي است که تمام روزهايش را روزه گرفته و تمام شب هايش را به عبادت ايستاده، شب زنده داري کرده باشد
2- و خداوند به او ثوابي مي بخشد که به انبياي صابر خود مثل حضرت داوود و يعقوب و عيسي (عليهم السلام) بخشيده باشد.
3- اي علي! کسي که در کارهاي خانه به همسر خود بدون سرکشي و دلتنگي و تکبر خدمت نمايد پروردگار اسمش را در دفتر شهدا ثبت مي کند
4-و برايش به هر روز و شبي ثواب هزار شهيد و به هر قدمي که بر مي دارد به آن مرد ثواب حج و عمره مي دهد و به هر قطره اي که از بدنش عرق بيايد يک خانه در بهشت برايش منظور مي نمايد.
5-اي علي! يک ساعت خدمت کردن به همسر در کارهاي خانه بهتر از عبادت هزارسال و هزارحج و هزارعمره و بهتر از آزادي هزار بنده در راه خدا و هزار جنگ در راه دين و عيادت از هزار مريض و هزارنماز جمعه و هزار تشييع جنازه و هزار گرسنه اي که براي رضاي خداوند رحمان سير گردد وهزار برهنه را پوشاند و هزار اسب در راه پروردگار دادن و برايش بهتر از هزار دينار به مستمندان صدقه دادن وبهتر از تلاوت تورات و انجيل و زبور و قرآن است و بهتر از آزاد کردن هزار اسير و بخشيدن هزار شتر به فقراست
6-و چنين مرد خدمتکار به همسر از دنيا بيرون نمي رود مگر اين که جايگاه خوب خود را در بهشت ببيند.
7-اي علي! کسي که روگرداني و تکبر نکند در خدمت به همسرش بدون حساب وارد بهشت مي شود.
8- اي علي ! خدمت به همسر کفاره ( پاک کننده) گناهان کبيره است و خاموش کننده آتش خشم پروردگار جبار و صداق ازدواج با حورالعين
9- و اين خدمت موجب زيادي خوبي ها و علو مقام است.
10- اي علي ! خدمتکار همسر نمي شود مگر شخص صديق و درستکار و يا شهيد و يا مردي که خداوند متعال خير دنيا و آخرت را برايش خواسته باشد.
📚پینوشت:
1- جامع الاخبار (شعيري) ص103
2- بحارالأنوار(ط-بيروت) ج1
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁یڪ شـب پر از آرامش
💫 یڪ دل شاد و بی غصه
🍁 و یڪ دعای خیر از ته دل
💫 نصیـب لحظه هاتون
🍁 در این شـب سرد پاییزی
💫 خونه دلتون گـرم
🍁شبتون بخیر و سراسر آرامش
💫در آغوش پر از مهر خدا باشید💐
🍁🍂