فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 نفوذ
⚠️ پرورش جاسوسهایی در لباس مرجعیت
⬅️ تحصیل آخوندهای وهابی بدون اعتقاد به اهل بیت علیهم السلام
#امام_زمان
#فاطمیه
دسر طالبی 🍈🍈🍈
مواد لازم:
پودر ژلهى طالبی.............١ بسته
پورهى طالبی..............٣/٤ لیوان
آب جوش...................٣/٤ لیوان
بستنی وانیلی یا شیر یا خامه............١/٢ لیوان .
.
طرز تهیه:
پودر ژله را در ٣/٤ لیوان آب جوش ریخته و روی دمای کم خوب هم بزنید تا حل شود.
بستنی را درون آب طالبی بریزید.
زمانی که ژلهی طالبی سرد شد آن را به آب طالبی افزوده کنید.
مى توانید همهی مواد را یکباره درون مخلوط کن ریخته و هم بزنید.
اگر طالبی شما شیرین نبود، ٣-٢ قاشق شکر به مواد افزوده کنید.
مواد را در قالب که کمی چرب شده ریخته و ۳-۴ ساعت در یخچال بگذارید تا به خوبی بسته شود.
...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رول مرغ و پنیر مکزیکی:
اول مرغ رو گذاشتم پخته بشه و بعد ریز ریش ریش کردم.بعد یه پیاز رو خوب تفت دادم و مرغ رو بهش اضافه کردم و یه تفتی دادم ونمک و فلفل سیاه و فلفل قرمز وپودر پاپریکا و زردچوبه زدم بهش و یک و نیم قاشق رب گوجه.بعد که مواد کاملا مخلوط شد و رب و ادویه ها از خامی در اومدن از رو شعله برداشتم گذاشتم سرد شد بهش مخلوط پنیر پیتزا و گودا اضافه کردم و خوب هم زدم.تو نان تریلا اول یکم سس ریختم و بعد از مخلوط مرغ و پنیر توش ریختم و و لبه نان رو زرده تخم مرغ زدم و نون رو رول کردم و بعد روی رول ها زرده تخم مرغ زدم و کنجد ریختم و گذاشتم تو فر 200درجه و با زمان یک ربع تا بیست دقیقه.نوش جان
پ.ن.اگر نون ترتیلا ندارید میتونید بجاش نون لواش رو گرد ببرید و استفاده کنید یا این تافتون های کوچیک که بسته بندیه تهیه کنید.
اموزش نان ترتیلا رو براتون خواهم گذاشت.
ریختن یک مدل پنیر هم کفایت میکنه اما من گودا ریختم طعمش عالی تر شد...
#کباب_تابه_ای
گوشت چرخ شده دویست و پنجاه گرم
پیاز متوسط رنده شده 2 عدد
روغن کمی
نمک، فلفل، زعفرون
سماق مقداری
پیاز رورنده ریز می کنیم یکمی آبش رو میگیریم با گوشت چرخ کرده مخلوط میکنیم کمی نمک، فلفل، زعفرون و سماق میریزیم سپس با دست کمی ورز میدیم تا کاملا یکدست بشه میتونین یه ساعتی بزارین یخچال بعد داخل ماهیتابه پهن می کنیم و میزاریم رو شعله، قبل از اینکه آب بندازه سریع برش میدیم چون اگه دیر بجنبید گوشت جمع میشه حالا گوشت یکمی اب میندازه صبر میکنیم آبش خشک شه بعد روغن میریزیم حالا گوجه هامون رو برش میدیم میچینیم روی گوشت قتی یکمی سرخ شدن حالا گوشتها رو بر میگردونیم تا اون طرفش هم سرخ شه
شربت زعفرون
شکر به میزان لازم
زعفران ساییده شده 1/2 قاشق غذا خوری
گلاب 3 قاشق غذا خوری
آب نیم لیتر
تخم شربتی مقدار لازم
آبو بذاريد رو گاز كه بجوشه؛ بعد زيرشو كم كنيد و شكر رو بهش اضافه كنيد تا حل بشه كامل. بعدش زعفرون و گلاب رو اضافه كنيد و اجازه بديد يكربع بجوشه تا شربت غليظ بشه. وقتي خنك شد بريزيدش توي ظرف و درشو محكم ببنديد و هربار موقع مصرف نصف ليوان از شربت و باقيش رو آب و يخ بريزيد و نوش جان كنيد تخم شربتی هم در اخر اضافه کنید به شربت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چیکن_برگر 😍😍
مواد لازم برای 6 عدد
2 عدد ران مرغ
2 عدد سینه مرغ
نان برگر 7 عدد
شیر 3 قاشق غذا خوری
جعفری 2 قاشق غذا خوری
سیر 1 حبه
پیاز قرمز 1 عدد
ادویه ها شامل
نمک و فلفل سیاه و پاپریکا و اویشن و پودر سیر و اورگانو که از هر کدوم 1 قاشق چای خوری
سس باربیکیو 2 قاشق غذا خوری
لیمو نصف
این قطعا ابدار ترین برگر مرغی هست که تا الان امتحان میکنید
فرازی از #وصیتنامه
سردار شهید«حاج قاسم سلیمانی»❣
بدانید مهم نیست که دشمن چه نگاهی به شما دارد، دشمن به پیامبر شما چه نگاهی داشت و [دشمنان] چگونه با پیامبر خدا و اولادش عمل کردند،
چه اتهاماتی به او زدند،
چگونه با فرزندان مطهر او عمل کردند؟
مذمت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها، شما را دچار تفرقه نکند.
#روزشمار_عروجت
#سردار_دلها♥️
یادت نرود هرگز از دل💔
👌 10 صفت مومن در کلام گهربار حضرت امام رضا (علیه السلام)
✍ عقل شخص مسلمان تمام نيست ، مگر اين ڪه ده خصلت را دارا باشد :
① از او اميد خير باشد،
② مردم از بدى او در امان باشند،
③ خير اندڪ ديگرى را بسيار شمارد،
④ خير بسيار خود را اندڪ شمارد،
⑤ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود،
⑥ در عمر خود از دانشطلبى خسته نشود،
⑦ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد،
⑧ خوارى درراه خدايش ازعزّت بادشمنش محبوبترباشد
⑨ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد،
⑩ سپس فرمود: دهمین و چيست دهمین؟
❓به او گفته شد : چيست؟
✍ فرمود : احدى را ننگرد جز اينڪه بگويد او از من بهتر و پرهيزڪارتر است.
📚 تحفالعقول ، ص 443
🍁🍂❤️🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 این چیزهایی که شما میبینید حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قله است...
🎙مقام معظم رهبری
🍁🍂❤️🍂🍁
1_2006138638.mp3
3.59M
#حدیث_کساء🖤🌱
توسل همگانی به ساحت مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای سلامتی و رفع موانع ظهور و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان (عج الله)با قرائتحدیث شریف کساء
از فاطمیه اول تا سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
📆زمان شروع: دوشنبه ۱۴ آذر
📆زمان پایان: جمعه ۲۳ دی
بزرگواران در ختم شرکت کنید.
ان شاءالله خیر کثیر در دنیا و آخرت نصیبمان گردد و عاقبت به خیر شویم.
#معجزات_حدیث_کساء
🍃آیتالله بهجت(ره): عجائب و غرایبی درحدیث #کساء هست که خدا میداند ، اگر کسی بشمارد که چقدر معجزه در آن است خیلی کار بزرگی کرده است.
🍁🍂❤️🍂🍁
آیت الله میرباقری:
در بعضی روایات ذکر شده است محمد بن مسلم از حضرت در باب تسبیحات حضرت زهرا سؤال کرد حضرت فرمودند: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ التَّسْبِيحِ فَقَالَ مَا عَلِمْتُ شَيْئاً مُوَظَّفاً غَيْرَ تَسْبِيحِ فَاطِمَةَ ع وَ عَشْرِ مَرَّاتٍ بَعْدَ الْفَجْرِ»، فرمودند بعد از اینکه نماز صبح خوانده شد دو چیز را حتما انجام دهید، البته این به معنی وجوب نیست، ولی به منزله واجب است. این دو چیز را در تعقیبات صبح به آن مقید باشید یکی تسبیح حضرت زهرا و دیگر ده مرتبه ذکری است که قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب ذکر شده که به منزله تسبیح است.
در بعضی روایات زراره از امام صادق (ع) نقل کرده که فرمودند: «تَسْبِيحُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ عَلَيْهَا السَّلَامُ مِنَ الذِّكْرِ الْكَثِيرِ، الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيرا»(8)، این که خدای متعال دستور داده به ذکر کثیر داده یک مصداقش از ذکر کثیر تسبیحات حضرت زهرا است.
°•🌱|
اعمال ما که خدمت امام زمان میرسه بدون هیچ ستری هست❓[ منظور از ستر یعنی بعضی گناهان را که خیلی بد هست را نشان حضرت ندهند یا در نشان دادن تخفیف قائل شوند [بپوشانند]
⚠️بله گناهان به رؤیت امام زمان میرسد
و متن گناه به رؤیتش میرسد، نه اینکه فقط گزارش بدهند.
[عین گناه را امام میبیند.]
#استادمحمدۍ
#فاطمیہ
🍁🍂❤️🍂🍁
✅این نسل نمی داند...
🤦♂نسل جوان ما هنوز نمیداند کجای تاریخ ایستاده است!!!
👈چون از آگاه شدن این نسل جلوگیری به عمل آمده!!!
⚠️هم ما کمکاری کردیم و هم دشمن شبانه روز کار کرده تا روایت های فاسد خود را در ذهن این نسل حک کند!!!
❌این نسل نمیداند این انقلاب و این نظام دینی ، نظامی بود که از روز اول تمام محاسبات دنیا را به هم زد و خار چشمی بود در چشمان شرق و غرب عالم!!!
❎این نسل نمیداند از اولین روزهای انقلاب دشمن کمر به نابودی انقلاب بست و ما بیش از دشمنان خارجی ، از دشمنان داخلی و خواص و منافقین وطنی ضربه خوردیم!!!
❌یک روسیه اروپا را تحریم کرد ، ببینید اروپا به چه وضعیت اسف باری افتاده است و این نسل نمیداند معنای ۴۳ سال تحریم بودن برای دفاع از آزادی و امنیت مردم به چه معناست!!!
❎این نسل نمیداند حمله به پایگاه عین الاسد ، ابهت توخالی آمریکا در جهان را شکست!!!
❌این نسل نمیداند مهمترین دلیل افول و نابودی آمریکا ، انقلاب اسلامی است!!!
❎این نسل نمیداند و شاید باور نکند که با همین وضعیت نابسامان اقتصادی ، هفدهمین کشور از لحاط رفاه اجتماعی هستیم!!!
❌این نسل نمیداند رتبهی علمی ایران نسبت به زمان شاه تا به امروز ، از کجا به کجا رسیده!!!
❎این نسل نمیداند که پایان کار انقلاب برابر است با پایان کار امنیت در کشور و حتی کل غرب آسیا!!!
❌این نسل خیلی چیزها را نمیداند و طبیعتا تحلیل ها و جهت گیریهایش با حقیقت فرسنگ ها فاصله دارد!!!
ای کاش زمانی که این حقایق را میفهمد دیر نشده باشد!
🍁🍂❤️🍂🍁
پروانه های وصال
#ملاقات_با_خدا 9 🔷 ببینید هدفِ اصلی خلقتِ ما توسط خالقِ ما، از قبل انتخاب شده و "ما فقط میتونیم به
#ملاقات_با_خدا 10
-- یعنی من نباید در انتخاب هدفم مشارکت داشته باشم؟؟! ممکنه من اون هدف رو دوست نداشته باشم!😕
🌺💖 نه عزیزم این هدف اینقدر "بزرگ و جذّاب و لذّت بخش" هست ؛
که اگه "درست بشناسیش و درکش کنی" میتونی باهاش عشق بازی کنی و لذّت ببری💕
🌌 اینقدر که سحرها از خوابِ ناز بلند بشی و "برای رسیدن به اون هدف" اشکِ شوق بریزی
😭💞
-- یعنی اینقدر انرژی میگیریم از این هدف؟💥
* بله حتماً 😊😌
⭕️ شما هرکسی رو دیدید که سرد و بی حال بود و انگیزه و قدرت لازم برای مبارزه با نفس نداشت
⬅️ بدونید که "هنوز با این هدف ، گره نخورده..."
🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سَ َ َ َ َ لام بچه
این ژله خیلی خوشگل میشه قالب رو بگیرید که قراره یه آموزش خفن دیگم باهاش براتون بذارم
اندازه هارم این پایین براتون مینویسم
👇🏼👇🏼
کلا این قالب سه بسته پودر ژله نیاز داره من دو بسته ژله لیمو رو(طالبی هم عالیه) رو با ۲ لیوان اب جوش حل کردم کامل خنک که شد ۱ لیوان شیر ریختم (اگه داغ باشه شیرتون میبره) حالا باید بریزید داخل قالب (میتونید خیلی کم با دستمال کاغذی قالبتون رو چرب کنید )بعد مایه ژله رو ریختم توی قالب و سه ساعت توی یخچال گذاشتم از قالب درش اوردم برای قسمت خالی یک بسته ژله انار یا البا رو با یک لیوان اب جوش حل کردم خنک که شد نصف لیوان شیر ریختم و ریختم داخل جای خالیش وگذاشتم یخچال تا کامل ببنده آخر سر هم با شکلات اشکی برای هسته تزیینش کردم برای اینکه بیشتر شبیه هندونه بشه با قلمو ورنگ خوراکی سبز بعضی جاهارو خط انداختم .
..
#پاناکوتا_انار😍😍
#دسر_یلدا🍉😍
۱ بسته ژله انار
۱ لیوان آبجوش
۲ لیوان شیر
نصف لیوان شکر
۲ ق غ پودرژلاتین
۱۰۰ گرم خامه صبحانه
کمی وانیل
کمی انار دون شده
اول از همه یه بسته ژله انار رو با آب جوش مخلوط کرده و میذاریم روی بخار کتری تا ذرات پودر ژله حل بشه
بعد ژله ها رو میریزیم داخل ظرف مورد نظر البته تا نصف ظرف یا لیوان یا هر چی...😉
بعد یکی دو قاشق انار دون شده هم میریزیم داخلش و میذاریم تو یحچال تا کامل ببنده حدود ۴۵ دقیقه کافیه
حالا بریم سراغ آماده سازی پاناکوتا
شیر،شکر،پودرژلاتین،وانیل و خامه رو مخلوط کرده میذاریم روی حرارت ملایم تا شکر و پودر ژلاتین حل بشه ولی حواستون باشه نجوشه
بعدش میزاریم کمی از حرارت بیفته
حالا پاناکوتا رو میریزیم روی ژله و انارها و دوباره یکی دو ساعت داخل یخچال قرار میدیم و بعد هم دسر پاناکوتای اناری آمادس با هر چی که دوست دارید تزئینش کنید و نوش جان کنید.
من با چندتا دونه انار و خلال پسته تزئینش کردم.
پروانه های وصال
بخش سوم قسمت دوم ماه بعد دور از چشم بابا مامانم ادای یک فرد سنی رو در میآوردم...نماز میخوندم بعضی وق
یــــــاهـــــــو...
#رمانِ_من_مسلمانم...
#قسمت_سوم:
❣❤️❣❤️❣❤️❣
با رسیدن جلوی در از تمام فکر و خیالام بیرون اومدم به در سفید رنگ باغ روبرو خیره شدم...
زنگ در رو فشردم که در با صدای تیکی باز شد...
از باغ گذشتم تا رسیدم به در ام دی اف قهوه ای رنگ سالن در رو باز کردم که صدای مامان زودتر از تصویرش رسید:
+کجابودی تاالآن؟!
شونه ای با بیخیالی بالا انداختم و گفتم:
_من که گفتم با کریستن بودم...
بعدم راه افتادم سمت راه پله ها که برم تو اتاق
کولمو از پشت کشید و با عصبانیت گفت:
+don't fool me!(من رو احمق فرض نکن)
_I'm not...(نمیکنم!)
+الینااا،کریستن یک ساعته که اومده،بالا تو اتاقه!
_oh,really?(واقعا؟)
نگاه خصمانه ای بهم انداخت که ادامه دادم:
_ساعت شش از هم جدا شدیم من پیاده اومدم...
+تو...
بقیه حرفش با پایین اومدن کریستن از پله ها حذف شد...
نگاه ملتمسانه ای بهش انداختم که خودش تا تهشو خوند و با لحن سرخوشی گف:
+what's wrong?(مشکل چیه؟)
مامان جوابشو داد:
+الینا...
پرید وسط حرف مامان و گف:
+با من بوده!
مامان دستمو که هنوز تو مشتش گرفته بود ول کرد و رفت سمت آشپزخونه...
کریستن هم با دلخوری روشو برگردوند و رفت بالا...
منم با بیخیالی شونه ای بالا انداختم رفتم سمت اتاقم.در اتاق رو که باز کردم کریستن تو اتاق بود و با عصبانیت گف:
+باز با اون دوتا...
نذاشتم ادامه بده و به دوستام توهین کنه انگشت اشارمو گذاشتم رو لبش و با لحن و صدای آرومی گفتم گفتم:
_sh,sh,sh,sh...they're my friends...(هیسسس،اونا دوستان منن)
کلافه از من فاصله گرفت و رفت نشست رو تخت.سرشو انداخت پایین و چنگی به موهای قهوه ایش زد...کولمو انداختم رو زمین و اروم نشستم کنارش...برگشت سمتمو با لحن آرومی گفت:
+الینا؟darling؟برنامت چیه؟
_در رابـــِ...
+خودت میدونی در رابطه با چی!
سرمو انداختم پایین و با موهام بازی کردم و همونجور یواش گفتم:
_م...میخوام...مسلمون شم!
انگار بهش شُک وارد شده باشه از رو تخت پرید و با فریاد گف:
+چــــــــــی؟!
از حالتش هم خندم گرفته بود هم ترسیده بودم که نکنه صدامون بره پایین و مامان اینا شک کنن...نگاه آرومی بهش کردم و گفتم:
_هییییس یواش...مامان اینا...
پرید تو حرفمو همونطور که انگشت اشارشو جلو صورتم تکون میداد گف:
+تو...تو..تو هیچ حالیته داری چه غلطی میکنی؟میفهمی داری چی میگی؟نه نمیفهمی...مطمئنم نمیفهمی...باز رفتی دوساعت با اون دوکله پوک گشتی مغزت شستشو داده شده داری چرت میگی...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
یــــــاهـــــــو... #رمانِ_من_مسلمانم... #قسمت_سوم: ❣❤️❣❤️❣❤️❣ با رسیدن جلوی در از تمام فکر و خیالا
ادامهقسمت سوم
ازم فاصله گرفت و شروع کرد به قدم رو رفتن تو طول اتاق...
میدونستم الآن خیلی عصبانیه و بهتره من هیچی نگم وگرنه اگه شرایط عادی بود به هیچ وجه نمیزاشتم به دوستای من توهین کنه!
کماکان داشت راه میرفت و موهاشو چنگ میزد که یهو وایساد روبرومو گف:
+مستی؟آره حتما مستی!آخه داری چرت و پرت میگی!دِ آخه دیوونه چجوری میخوای به بابات بگی؟زندت نمیزاره!هه مسلمون شم...اونم نشسته که تک فرزندش مسلمون شه!میکشتت...اصن اجازه نمیده!عمرا!تو...نمیتونی...نه...
تندتند داشت حرف میزد.انگار دچار مالیخولیای پرحرفی شده بود!مخاطب حرفاش من بودم ولی اون انگار من رو نمیدید!تو یه عالم دیگه بود!
یواش از جام بلند شدم و رفتم جلو بغلش کردم و با لحن آرومی زیر گوشش زمزمه کردم:
_sh,sh,sh,calm down...be quiet...(هیسسس،آروم باش...ساکت)
انگار لحن آروم صدام با اون لهجه آمریکایی روش اثر کرد که یواش یواش یَخِش آب شد و دستاشو دورم حلقه کرد...چونشو گذاشت رو شونم و آروم با صدایی که نگرانی توش موج میزد صدام زد:
+Elina?
از حصار دستاش اومدم بیرون و دستمو گذاشتم رو شونه هاش و خیره شدم تو چشمای سبز آبیش:
_don't worry...every thing will be OK!(نگران نباش...همه چیز درست میشه)
دستامو که هنوز رو شونه هاش بود رو پس زد و با کلافگی گفت:
+گوش کن الینا،تو نمیتونی مسلمون بشی،هیچ کس چنین اجازه ای به تو نمیده...
_من به اجازه کسی نیاز ندارم...
+هیییس!نپر وسط حرفم،گیرمم که به اجازه کسی احتیاج نداشته باشی فکر باباتو کردی؟فک کن تک دختر و تک فرزند جناب مالاکیان بزرگ مسلمون بشه،بابات این رو ننگ میدونه،زندت نمیزاره...
_حالا تو گوش کن کریستِن من هجده سالمه و اونقدری دیگه عقل و شعورم میرسه که چه کاری خوبه چه کاری بده!خودم به سنی رسیدم که میتونم برا خودم تصمیم گیری کنم و جناب مالاکیان بزرگ هم نمیتونه جلو تصمیمات منو بگیره...
+پس معلومه هنوز پدر خودتو نشناختی!
جوابشو ندادم و به جاش سرمو به سمت پنجره گردوندم همین کارم حرصی ترش کرد و باعث شد با عصبانیت به سمت در اتاق بره.لحظه آخر دستشو رو دستگیره در گذاشت و با صدایی که سعی در کنترل ولومش داشت گفت:
+go to hell!(برو به جهنم)
بعدم از اتاق رفت بیرون و در رو با صدای بلندی پشت سرش به هم کوبید...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
📝نویسنده👈اَلـــف...صاد
❣❤️❣❤️❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
ادامهقسمت سوم ازم فاصله گرفت و شروع کرد به قدم رو رفتن تو طول اتاق... میدونستم الآن خیلی عصبانیه و
یـــــاحــــق...
#رمانِ_من_مسلمانم...
#قسمت_چهارم:
❣❤️❣❤️❣❤️❣
سه روز از روزی که همه چی رو به کریستن گفتم میگذره و تو این سه روز کریستن نه به اینجا اومده نه تلفن زده!...
همین کافیه برا شک کردن مامان اینا...آخه از وقتی اومدیم ایران روزی نبوده که کریستن به من سر نزنه یا تلفن نزنه...!!!
تو این سه روز همش به این فکر کردم که چجور قضیه رو به بابام بگم؛کریستن راست میگه بابای تعصبی من عمرا بزاره تک دخترش مسلمون شه!
نه اینکه بابام خیلی مذهبی باشه ها نه اصلا،حتی خیلی وقتا که مامی میره کلیسا اون نمیره یا خیلی وقتا آسونترین دعاهارو هم فراموش میکنه اما روی دینش تعصب داره...
از همون روزی که بلیط برا ایران گرفتیم بابا باهامون شرط کرد که مراقب دینمون باشیم،نزاریم این مسلمونا رومون تاثیر بزارن...
اما بابا نمیدونست که من دینی ندارم که بخوام مراقبش باشم!
❣❤️❣❤️❣
امشب همه خونه عمو اینا دعوتیم...
تصمیم دارم امشب جلوی جمع همه چیزو یهو بگم...!اینجوری بهتره...همه همه باهم میفهمن همم اینکه بابام نمیتونه من رو جلو جمع بُکُشه!!!
همیشه تو دورهمی هامون تاپ شلوارک یا تاپ دامن میپوشیدیم...اما ایندفعه من تصمیم داشتم باحجاب بشینم تو جمع!
فهمیده بودم چه کسانی به من محرم و چه کسانی نامحرمند و من اونموقع که داشتم یاد میگرفتم چقدر آرزو میکردم که رایان جز محارم باشه!اما متاسفانه نبود!
رایان پسر عمه ی من و برادر کریستن بود.اما من حسی بیشتر از یک پسر عمه به رایانِ مغرور داشتم!...
تصمیم گرفتم پوشیده ترین مانتوم رو بپوشم...
یه جوراب شلواری کلفت مشکی پوشیدم با یه مانتو بلند آبی یخی،یه روسری آبی انداختم روی سرم و رفتم جلو آینه...
تقریبا نیم ساعت جلو آینه درگیر این بودم که چطوری همه ی موهای بلندمو زیر این روسری بپوشونم...
بالآخره با هر بدبختی بود موفق شدم و با صدای ماما که از راه پله صدام میکرد از آینه جدا شدم و رفتم بیرون...
چندتا پله رو بیشتر پایین نیومده بودم که سوال مامان استرس رو به جونم انداخت:
+الینا پس دامنت کو؟
_هان؟!
+skirt,where is your skirt?(دامن،دامنت کو؟)
_Ummm,I don't want it!(اممم،نیازی ندارم)
چشمای مام گرد شد و پرسید:
+الینا؟پس چرا جوراب شلواری پاته؟
دیدم راس میگه!تو دلم کلی به خودم فحش دادم که چرا مث آدم شلوار نپوشیدم!بالاخره با تته پته به زبون اومدم اونم چه حرف زدنی:
_Ummm...actually... I...I'm...I(اممم...راستش...من...منم...من...)
چشمای مامان با هر حرف من تنگ و تنگتر میشد:
+you what?!(توچی؟)
_l bought a new dress and... (من یه لباس جدید خریدم و...)
بامــــاهمـــراه باشــید🌹