eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو حتما حتما ببینید فقط مربوط به اصفهان نیست درکل ایران فرقه ها دارن مثل قارچ رشد می‌کنند مراقب فرزندانمون باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅چرا کسی که دیندار نیست هم باید دوستدار جمهوری اسلامی باشد؟ 🇮🇷لیـست خـاک‌هایی زمان پهـلـوی از ایـران جـدا شد🇮🇷
32.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😒تا مشکلات اقتصادی هست از نظام دفاع نمیکنم😒 ✅یه کلیپ درجه یک که تلنگری به خیلی هاست ⭕️رفقای گلم انتشارش با شماست،تاجایی که میتونید باز ارسال کنید⭕️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: ▫️... با مهدی ماست که حجت بر همه تمام می‌شود. همان کسی که آخرین امام است و منجی امت و نهایت نورانیت است و سررشته کارها در دست اوست... ▫️... وَ بِمَهْدِيِّنَا تَنْقَطِعُ الْحُجَجُ خَاتِمَةُ الْأَئِمَّةِ وَ مُنْقِذُ الْأُمَّةِ وَ غَايَةُ النُّورِ وَ مَصْدَرُ الْأُمُورِ.... 📚اثبات الوصیة ص۱۰ 📚بحارالانوار ج ۷۴ ص ۲۹۸
❤️ علیه السلام 🍀 در آخر الزمان شیعیان ما همانند وضعیت یک انبار گندم را خواهند داشت. که آن را آفت بزند و صاحب انبار آنها را بیرون می آورد و آن قسمت هایش را که آفت زده دور می ریزد و بقیه را داخل انبار قرار می دهد و این کار مجددا آنقدر و استمرار پیدا می کند تا جایی که به اندازه مشتی از آن گندمها بیشتر سالم باقی نمی ماند. 📚غیبت نعمانی باب ۱۲ اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست و جیغ و هورا به احترام قشنگ‌ترین بابای ایران لحظه ورود رهبر انقلاب به مراسم جشن تکلیف دختران دانش‌آموز. ۱۴۰۱/۱۱/۱۴
مهدی فخیم‌زاده: جشنواره فجر چراغ نفتی نیست که با یک فوت خاموش شود 🔹سال‌هاست این جشنواره برپاست و ریشه پیداکرده است. ممکن است درجه‌ حرارتش کم شود اما خاموش‌شدنی نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍 600 گرم سیب زمینی 1 حبه سیر جعفری 600 گرم گوشت گوساله 50 گرم ارد سوخاری 50 گرم پنیر رنده شده نمک فلفل جوز هندی 2 عدد تخم مرغ روغن زیتون پنیر رنده شده سیب زمینی را بجوشانید ، پوست آن را بگیرید و به صورت ورقه ای برش دهید. سیر ، جعفری ، آرد سوخاری ، پنیر رنده شده ، نمک ، فلفل ، جوز هندی ، 2 تخم مرغ را به گوشت گوساله آسیاب شده اضافه کنید. مخلوط کردن. کوفته درست کنید. بزارید داخل فریزر به مدت ۱۵دقیقه مقداری روغن درون ظرف پخت بریزید. سیب زمینی و کوفته را مرتب کنید ، روغن بریزید ، پنیر رنده شده را بپاشید. تزئین با رزماری. به مدت 20 دقیقه در دمای 180 درجه 🥗🍔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاستا ها رو (۲۴ عدد پاستا استفاده کردم) داخل آب جوش همراه با روغن و نمک جوشوندم حدودا ۱۲ تا ۱۵ دقیقه لازمه . برای رنگی کردنشون هم جداگانه داخل قابلمه رنگ خوراکی داخل آب جوش ریختم و یه سری عادی هست و دو سری با رنگ خوراکی رنگ شده . با رنگ لبو و زعفران و ... رنگ نمیشه خوب و خوش رنگ نمیشه . مواد داخلش حالا به صورت سرد خواستم سرو بشه . اگه گرم بخواین مواد مایه ماکارونی و به همراه پنیر پیتزا بریزین . اما به این شکل من از نصف عدد سینه مرغ پخته شده و ریش ریش شده ، یک عدد خیارشور خرده شده ،۳ ق غ ذرت ، یک عدد فلفل دلمه خرد شده ، یک عدد هویج رنده شده به همراه یک قاشق سس مایونز و یک قاشق ماست و کمی سس فرانسوی (به دلخواه) استفاده کردم . مواد کاملا سلیقه ای هستش . 🥗🍔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم: 500 گرم لوبیا سبز 300 گرم گوشت گوساله قیمه ای 1 عدد پیاز 1 قاشق غذاخوری رب 2 عدد سیب زمینی مکعبی خرد شده 1 قاشق مربا خوری نمک 1 قاشق چای خوری فلفل سیاه و فلفل قرمز 3 قاشق غذاخوری روغن مایع نیم لیتر آب طرز تهیه: روغن مایع را داخل قابلمه بریزید گوشت را اضافه کنید کمی تفت بدید و پیاز را اضافه کنید و 15 دقیقه سرخ کنید . رب را اضافه کنید و هم بزنید . سپس سیب زمینی و آب را اضافه کنید و 15 دقیقه بپزید. سپس لوبیاها را که از طول برش زدید و ادویه ها را اضافه کنید و هم بزنید و اجازه بدید بپزد 🥗🍔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍 _گوشت_چرخ_شده( گوشت قرمز یا مرغ) : ۷۵۰ گرم _پیاز : ۱ عدد بزرگ _تخم_مرغ : ۱ عدد _آرد_سمولینا : حدود ۱/۴ لیوان _آرد : ۳ قاشق غذاخوری _نمک و فلفل : به مقدار لازم _پنیر موزارلا یا چدار : هر کدام ۱۵۰-۱۰۰ گرم پیاز ریز خرد یا رنده شده (آب پیاز گرفته شود) را به گوشت چرخ شده، تخم مرغ، سمولینا، نمک، فلفل و آرد را افزوده و همگی را خوب چنگ بزنید تا مواد خوب مخلوط شود پنیر را به قطعات کوچک تقسیم کنید. مقداری از گوشت برداشته و تکه ای از پنیر را وسط گوشت گذاشته و شکل بدهید و سپس آن را در آرد و تخم مرغ و پودر سوخاری زده ( البته می توانید تنها در پودر سوخاری زده ) و در روغن سرخ کنید. برای سرخ شدن هر طرف۴ الی ۵ دقیقه با حرارت متوسط کافیست. اندازه ی شامی ها را می توانید بسته به نیاز تغییر دهید و در کنار سیب زمینی پوره شده یا سرخ شده یا سایر سبزیجات نوش جان کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ هنگام نداری آبروی شوهر را نریز ✍دو سه روز غذا در خانهٔ حضرت زهرا سلام الله علیها نبود. حضرت زهرا (س) به امیرالمومنین علیه السلام هیچ نگفت، تذکر نداد. یک روز حضرت امیر علیه السلام مشاهده کرد که رنگ و روی حسنین علیهم السلام پریده، رنگ صورت آنها نیست. معلوم شد که سه روز است غذا در خانه نبوده، حضرت امیرالمومنین علیه السلام به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «چرا به من نگفتی تا برای بچه ها یک چیزی تهیه کنم.» حضرت زهرا سلام الله علیها عرض کردند: پدرم در شب عروسی به من سفارش کردند که از شوهرت چیزی تقاضا نکن. شاید نداشته باشد و از تو خجالت بکشد. من به وصیت پدرم عمل کردم. چقدر خوب است که پدرها شب عروسی به دخترشان این مطالب رو بگویند. تذکر بدهند که اگر شوهرت وضع مالی‌اش خوب نبود، به کسی نگو. آبروی شوهرت را نریز. صبرکن. بعضی مادرزن ها هم عالی هستند. شنیدم زنی عصبانی شد واز خانه شوهرش قهر کرد و به خانه پدر آمد. مادر او را راه نداد و گفت: «برو زندگی کن! برو زندگی کن!» رفت و زندگی کردند عالی، باهم خوب هم شدند. ❄️🌨☃🌨❄️
🌷قِيلَ لِلصَّادِقِ عليه السلام: عَلَى مَاذَا بَنَيْتَ أَمْرَكَ؟ فَقَالَ عليه السلام: عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ؛ عَلِمْتُ أَنَّ عَمَلِي لَا يَعْمَلُهُ غَيْرِي فَاجْتَهَدْت وَ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَّلِعٌ عَلَيَّ فَاسْتَحْيَيْت وَ عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِي لَا يَأْكُلُهُ غَيْرِي فَاطْمَأْنَنْتُ وَ عَلِمْتُ أَنَّ آخِرَ أَمْرِي الْمَوْتُ فَاسْتَعْدَدْتُ 🌷حضرت امام صادق علیه السلام: 1- دانستم وظایف مرا،انجام نمي­دهند انجام دادم 2- دانستم كه خداوند بر حال من اطلاع دارد، خجالت كشيدم که گناه کنم. 3- دانستم رزق مرا ديگرى نخواهد خوردآرام شدم 4- دانستم آخرعمرم مرگ است پس آماده شدم. بحار ج ۷۵ ص ۲۲۸ ❄️🌨☃🌨❄️
✨﷽✨ 🌑 ﺁﺛﺎﺭ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﮔﻨﺎﻩ ‏« ﻇَﻬَﺮَ ﺍﻟْﻔَﺴﺎﺩُ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺒَﺮِّ ﻭَ ﺍﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ ﺍَﻳْﺪِﻱ ﺍﻟﻨّﺎ ﺱ ‏( ﺭﻭﻡ، 41 ‏)‏» ‏( ﻓﺴﺎﺩ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺻﺤﺮﺍﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ‏) 🔅ﺍﺛﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺍﻧﺴﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﮔﻨﺎﻩﺍﻧﺴﺎﻧﯽ 1️⃣ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﺶ ﻫﻢ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 2️⃣ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 3️⃣ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺍﺛﺮﺩﺍﺭﺩ، 4️⃣ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺩﺭﺯﺭﺍﻋﺖ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 5️⃣ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽﺩﺭ ﺟﻮّ هوا ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ . 6️⃣ﺩﺭ ﻧﺴﻠﺘﺎﻥ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﮔﻨﺎﻩ ، ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺛﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ. 🌕علامه طباطبائی: ⬅️هر پر کاهی که در ته چاهی حرکت می کند ، موج بر می دارد وتا به آسمانها اثر دارد. ⬅️برگی که از درخت ، بر زمین می افتد ، در عالم تاثیر گذار است ؛ چطور فکر می کنید ،گناه کردن در عالم ، بی اثر باشد ⁉️ ❄️🌨☃🌨❄️
✨﷽✨ ✍ یکی بود، یکی نابود! برخی کارها هست، آدم رو هلاک و نابود می‌کنه. برای بودن و شخصیت داشتن و نابود نشدن باید از این کارها دوری کنیم. 🔻حالا چند تا از کارهایی که آدم رو، شخصیتش رو و آخرتشو نابود می‌کنه رو بر اساس روایات ببینیم: ▫️حسادت ▫️دروغ ▫️مشورت نکردن ▫️کینه ▫️مقابل حق ایستادن ▫️و به دنبال ریاست بودن (به ناحق) 🔰 "دَعِ الحَسَدَ و الكِذبَ و الحِقدَ؛ فإنَّهُنَّ ثَلاثَةٌ تَشينُ الدِّينَ و تُهلِكُ الرّجُلَ" "مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ" "مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ" "مَنْ طَلَبَ الرِّئَاسَةَ هَلَک" ❄️🌨☃🌨❄️
✨﷽✨ 🏴غرق در اخلاص! ✍ بتول از ماده‌ی «بتل» به‌معنای انقطاع گرفته شده است. در قرآن نیز خطاب به رسول خدا (ص) دستور داده شده است: «وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا»(مزمل، ٨) پروردگارت را یاد کن و تنها به او دل ببند و از غیر او قطع امید کن. در تفسیر نمونه در ذیل این آیه آمده است: «تبتّل» آن است که انسان با تمام قلبش متوجه به خدا گردد، و از ماسوی‌الله منقطع شود، و اعمالش را فقط به‌خاطر او به‌جا آورد و غرق در اخلاص گردد. تبتّل همان کمال انقطاع است که در مناجات شعبانیه از خداوند خواسته می‌شود: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک»؛ الهی، کمال انقطاع به‌سوی خودت را به من عطا کن! اگر حضرت فاطمه را «بتول» نامیده‌اند، به‌دلیل انقطاع کامل ایشان از غیر خدا و توجه کامل به‌سوی خدا بوده است و ایشان یکی از مصادیق اعلای انقطاع از ماسوی‌الله هستند. 📚 از کتاب «فاطمه از نگاه علی» 📖 صفحات 32 و 33 👤 ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#عبد_بودن 3 🌷✅ خدا میفرماید حالا که قرار شد من دستور بدم و تو گوش بدی تا در جهنمِ حسرتِ خودت نسوزی
4 — خدایا ممکنه نتونم گاهی دستورت رو گوش بدم؟! 🌷 اشکالی نداره. هر موقع نتونستی بگو غلط کردم . من میبخشم... 💖 ✔️ "نگو نتونستم، بلکه بگو غلط کردم!" کن. "من سخت نمیگیرم" و تا آخرین لحظات عمرت بهت فرصت میدم.❤️ ✅ "ولی وقتی که دیگه عبدِ من شدی ، هر جا به حرف من نه گفتی باید بگی غلط کردم". — باشه چشم 😌💖 🌺 بعد خدا میفرماید : زیاد استغفار کن.... ➖ دین یعنی "هر لحظه من باید یکی از دوست داشتنی هام رو کنار بذارم با مدیریتِ پروردگار عالم" ؟؟ 💞 بله یعنی همین....👆 📔 وقتی از آیت الله بهجت می پرسیدن که آقا ما یه کتابی برای سیر و سلوک میخوایم، میفرمودن همین "رساله های عملیه...." 🍒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
صورتم حسابی میسوخت ودرد میکرد ..گوشه لبم خونش تازه زده بود بیرون چون دوباره سیلی خوردم ...یعنی فهمی
رفتم  سمت طاها وگفتم :چیزی نشده بود .."خب گمشوبرو دیگه مثل بت زهر مارایستاده برافضولی .کیارشم رواعصاب وروان ادم خط می انداخت ... مامان پیشونیش رو بوسید ورفت بیرون ..اتاق که خالی شد ..رفتم سمتش وگفتم :چیزی الزم داری ؟؟.. چشماش روباز کرد ودست کشید روگوشه لبم وگفت:نه برو کارا ت رو انجام بده ... خب همین یک دونه شوهررو دارم ..گناهم داره دیگه هرچی اون وحشیه من که نیستم ...خم شدم وپیشونیش رو بوسیدم که عصبی شد باز وگفت :گفتم چیکارکنی ؟؟... یک باردیگه پیشونیش رو بوسیدموگفتم :برم کارامو انجام بدم .. چرخید سمت دیگه ای وگفت :خب برو دیگه ... انگار تکلیفشم با خودش مشخص نیست ..حرصم گرفت زیر لب گفتم :وحشیه ..نفهم ..بی احساس ..حقشه مهلت ندم ... نمی دونم اون همه جون از کجا آورد که تندی برگشت کشیدم رو تخت وصورتمو بوسید وگفت :اگر میبینی ...اینجوری کردم واسه .... آه اینو هم که باید آدم هلش بده تا حرفش رو بزنه ..واسه کدوم کار منظورش بود ..سیلی هاش یا این کارش .... سرش رو گذاشت روبالیشت وگفت :برو ... زده به سرش امروز کال ... بعد یک گربه شور اساسی رفتم پایین ..نزدیک های شب شده بود ..نهارم که به لطف طاها کوفت نکردم ..حسابی ضعف کرده بودم ...مامان وباباش رفته بودن بیرون ..مهنازم توعالم خودش بود ...این کیارشم زیر چشمی داشت منو میپایید ..آی که چقدر دوست داشتم بزنم توچشماش کوربشه ... داخل آشپزخونه شدم وماهیتابه روبرداشتم وچون متوجه شده بودم که دیگه طاها بیماری قلبی داره ...ومیدونستم روغن زیتون برای قلب ضرر نداره وخوبه ..یکم روغن زیتون ریختم تا چند تا تخم مرغ بشکنم بااین که غذا از ظهر بود اما میل نداشتم به اونا ...رومیز رو چیدم وگوجه حلقه کردم دور ماهیتابه چیدم که طاها هم آمد داخل آشپز خونه وگفت:من گشنمه ... برگشتم عقب ..نه رنگ وروش بهتر شده بود ...درجوابش گفتم :دارم تخم مرغ میشکنم تا نهال بخواد شام درست کنه خیلی طول میکشه ... یهو صدای گند مهناز آمد که گفت :داداشی خوبی ؟؟ تودلم گفتم :به توچه ... طاها روصندلی نشست وگفت :آره ..به کارت برس .. قربونت که انقدر قشنگ گفتی به توچه ....اینام مشکل دارن ها ... ماهیتابه روگذاشتم وسط میز که کیارشم آمد وطاها گفت :چرااین بورو میدن ... باتعجب گفتم :چه بویی؟؟ متوجه شدم وگفتم :آها روغن های دیگه بده برات ..روغن زیتون ریختم ... سری تکون داد وحرفی نزد ..آی الهی کوفتت بشه که یک تشکرم نکرد ...دوست داشتم ماهیتابه روبکوم تو سرش ...کیارش هم نشسته بود کنارش حرف میزدن ومیخوردن ...باید کلی سوال ازش بپرسم ازاین سامورایی وحشی .. یک لحظه خندم گرفت ..چه لقبی ..سامورایی وحشی ... بی صدا خندیدم که کیارش گفت :مدجدیده آدم واسه خودش جوک بگه باخودش بخنده ... خندیدم وگفتم :خب فضولی تو چقدر ..ربطی داره ؟... بامزه گفت :خدا شفات بده ... لقمه روگذاشتم تو دهنم وگفتم :من جمله شما "بعد یواش تر گفتم "وبغل دستیت ....یک خل دیونه ام توسالنه ..همراه بااون ... کیارش غش غش خندید که طاها محکم زد رومیز وباداد گفت :ســپــیــده .. دومتر پریدم باال وگفتم :بله .."کم نیاوردم .. کیارش  با اخم روبه طاها گفت :کوفت سپیده ..رنگش پرید این که ....زده به سرت امروز نه ؟؟...نمی فهمی شوخیه ... طاها با داد گفت :من نخوام زنم با مرد نامحرم بخنده و... کیارش زد تو صورتش وگفت :خیلی احمقی طاها خیلی ..چی فکر میکنی تو ؟؟.. هل کرده بود زده بود توصورت طاها ..وای االن دعوا نشه ؟؟ قبل ازاین که طاها حرفی بزنه کیارش زد از خونه بیرون ... طاها نگاهم کرد وگفت :فقط از جلوم برو ... خب مگه تقصیر من چیه ؟؟...معلوم نیست چند چند باخودش ..دیگه تحمل یک ثانیه موندن دراینجارو ندارم ...برم هتل بهتره تا هر ثانیه جنگ اعصاب داشته باشم ..هنوزم مثل همیشه شک داره ...خسته بودم ... با غیظ گفتم :چـــشم ... رفتم باال ..به درک که آبروم بره ..به جهنم که هرکاری که شد ...دارم دیونه میشم ...به خودمم تشر زدم که اشکم نباید بیاد بیرون ..میرم تا زمانی هم که به غلط کردن نیفتاد عمرا برگردم ... سوییچ ماشینم روکه خدارو شکر باباکادویی تولد بهم داده بود روبرداشتم ..یک پرشیایی مشکی رنگ ....با ریموت درخونه رو باز کردم که صداش آمد که گفت :کدوم گوری میری ؟؟... برگشتم عقب با حرص گفتم :به توچه که کجا میرم .... دویدم سمتم ..من یک جیغ کشیدم داخل ماشین نشستم دررو هم قفل کردم ..گازدادم رفتم بیرون ...."خدا کنه ..موش وگربه بازی نشه ..دنبالم نیاد .... از آینه نگاه کردم ...نه خدارو شکر نیومد ... بی صدا اشکام داشت میومد پایین ..اصال فکرشم نمی کردم که حتی نسبت به برادرخودش هم بدبین باشه ...دیگه دیدم تار شده بود ..با پشت دستم اشکام رو پاک کردم ..باحرص ..جوری که گونه ام از شدت عملم سوخت ودردش شروع شد ... ۳۰
پروانه های وصال
رفتم  سمت طاها وگفتم :چیزی نشده بود .."خب گمشوبرو دیگه مثل بت زهر مارایستاده برافضولی .کیارشم رواعصا
دوست  داشتم یک جایی خیلی خلوت برم ...توکوچه تاریکی ماشین روبردم ...که ماشینی به سریع مستقیم از طرف مقابلم داشت میومد سمتم ...انگاری راننده زده بود به سرش ...با دقت نگاه کردم ..نه ماشین طاها نبود ....دوست داشتم یک جیغ بزنم تا از فشاری که روم بود راحت شم ..کسی درک نمی کنه حالمو ...بی خیال ماشینه شدم ...قفل مرکزی رو زدم وسرم روگذاشتم رو فرمون ...منتظر بودم که بنزه بهم بزنه ..اما اتفاقی نیفتاد ...اگرم میزد بی خیال میبودم ...داشتم فکر میکردم ..چه غلطی بکنم با این طاها ...درسمم هنوزتموم نشده بود که جداشم برم سرکار ..اصال کاررو بی خیال میشدم ..کجا زندگی میکردم ؟...خسته بودم حسابی یک دوماه بازم زمان زیادی هست .. تو دوران کودکیمم کسی بود که از همون اول بهش تکیه کنم ...مامانی که واسم مادری نکرد ...بابایی که زیاد نقشش رو درک نکردم تو خانواده ام ...سارای که معلوم نیست تهرانه یا رامسر ..چون دانشگاهش رامسر بود ..دریغ ازاین که یکم باهم خوب باشیم ...درسته دوقلو بودیم اما دوتا آدم کامال متفاوت از لحاظ اخالقی .... سرمو کوبوندم رو فرمان ماشین ...اصال خریت کردم ازدواج کردم ...دوباره کوبوندم سرمو ... صدای گفت :هوی نکن .... سربلند کردم دیدم طاهاست ...کلید های یدک ماشین هم دستشه ..به روبه روخیره شده ... با جیغ گفتم :گمشو برو پایین ... نگاهم کرد وگفت :واگه نرم ؟؟.... دیونه شده بودم حسابی ...سرمو زدم به شیشه وگفتم :انقدر این کارو میکنم تا بمیرم .... خندید وگفت :پس بزن ... محکم سرمو زدم که گرمی خون رو احساس کردم ... برگشت سمتم وگفت :بابادل وجرائت...آفرین خوشم آمد سرحرفت هستی شعار نمی دی ... محکم زدم تو گوشش وپریدم پایین ..تلو تلو میخوردم ...سرم حسابی گیچ میرفت ... جلوم ایستاد وگفت :خب بریم خونه ... بدم میاد ازش ..با داد گفتم :تو یک بیمار روانیه ...میفهمی لبخندی  زد وگفت :ازکی تا حاال تا روان پزشکم شدی تو؟ ...اون آستانه تحملم داره پرمیشه ها ... با کیفم زدم به شونه اش وگفتم :گمشو .... سرم رو تکون دادم به طرفین ...کاش بمیرم چقدر خوب میشد ...درحالی که حالت آدمای مست رو داشتم ..وسرگیجه زیادی داشتم ..کفش های لج دارم رو درآوردم تا تعادل داشته باشم ... کوچه انتهاش خیلی تاریک بود ...یک تیر چراغ برق سرکوچه بود که نور نارنجیش زیاد محیط رو روشن نکرده بود ...داشتم سمت روشن کوچه ..پشت به طاها میرفتم ...قدمام کج وراست میشدن ...کیفم دنبالم کشیده میشد ...چیزی جلوم نبود اما کشیده شدم عقب ..انگار جلوم دیواربود ومن حس میکردم اگر جلو برم میخورم بهش ...سرم رو دوباره تکون دادم که خون ها پاشیده شدن به اطراف ...همین وطور تلو تلو خوران جلو میرفتم که نگاه تارم افتاد به آسمون که حسابی قرمز بود ...سوز سردی هم میپیچید تو این کوچه تاریک ...رنگ آسمونم مثل خون بود ...قرمز.... یهو پام روروی پای دیگه ام گذاشتم وافتادم ...تعادل اصال نداشتم ..اصال... دستام روگذاشتم روزمین تا دوباره بلندبشم که دوباره افتادم.... بغلم کرد وگفت :توخودت یک پادیونه ای نه من ...کی به خودش آخه آسیب میزنه ...یعنی یکی بگه خودتو بنداز تو چاه تومیندازی ...دیونه ای دیگه ... توبغلش.. چشمام زوم بود به آسمون رنگ خونی...انگار میچرخید ...روزخمم رو بوسید وگفت :حیف که ..... خواستم بلند بشم ..که گرفتم وگفت :بشین خواهشا ...ببین یک چیزی رو از من مخفی کرده بودی که هرمَردی که بفهمه کمه کمه اش طالقش میده ...سپیده تو میفهمی با این پنهون کاریت چی سرمن آوردی ؟؟هان ؟؟..متوجه هستی .. نگاهش کردم ودرحالی که صورتش رو تار میدیدم گفتم :من... فشارم داد به خودش وگفت :نه روت رو برم که بازم میخوای جلوم بلبل زبونی کنی ...چی میخوای بگی این که دستشم به تو نخورده هوم؟؟..این مهم نیست ...یعنی خداروشکر که دستتم یکبار نزده واگرنه لهت میکردم .... جلوی حرفش پریدم وگفتم :یعنی االن نکردی ؟ موذی  خندید وگفت :نچ ... کاش انقدر حس وحال داشتم که بزنم تو شکمش .... نگاهم کرد وگفت :بهتره بریم ..میدونستم کلی حرف داره ..اما چرا نمی گه ؟؟.. به صورت خونیش که به صورت من زده بود نگاه کردم وگفتم :طاها ... بدون این که نگاهم کنه ..دزدگیر ماشین رو زد وگفت :بله ... آها کو تا باز تاوانش رو بدم ...گفتم :االن چرا حرف نمی زنی ؟؟...خوب بگو .... نگاهم کرد اول ..خیلی با تعجب ..بعدلبخند زد وخندید ...حاال من بودم که تعجب کردم حسابی ....نگاهش کردم با چشمای گردشده ...که گفت :چند سالته ؟؟..... به سالمت عقلش شک کردم وگفتم :خب که چی ؟؟21.... خندید وبامزه گفت :همونه ..از تو نمیشه انتظار داشت درک زیادی داشته باشی ..انگاری باید همه ۳۱