پروانه های وصال
#عبد_بودن 7 💖 اینجا میرسیم به یه مفهومِ مهم به نام "عبد" ✅ ببینید رابطه ما با خدا، با رابطه ی ما
#عبد_بودن 8
🌹البته خدا "خیلی نرم" این کار رو انجام میده
❤️ خیلی صبورانه...خیلی با گذشت و فرصت...
هفتاد ، هشتاد سال طول میکشه که با آدم کم کم بره جلو....
✅ اگه آدم یه ذره "عملِ خالص" انجام بده خداوند متعال قانع هست و زود از انسان راضی میشه....
🚫 در واقع اینطور نیست که خدا بالای سر انسان بایسته و بگه زود باش عبد شو!!
نه....خیلی صبورانه و مهربانانه....💞
🌺🌏 خدا دنیات رو هم واست آباد میکنه.....
✔️جوری بهت لذّت میده که اونایی که غرق در شهوات و هرزگی هستن هم انقدر کِیف نمیکنن.....
🔷 خداوند متعال چیکار میکنه؟ "شهوتِ عبدش رو توی عبادت قرار میده"✨
-- کسی که شهوتش توی عبادتِ خدا باشه دیگه مبارزه با نفس نداره؟؟ تموم میشه سختی؟
💖 نه عزیزدلم تموم نمیشه.
-- دیگه چه سختی داره؟؟
* از این به بعدش سختیش این میشه که همش شرمنده مولاست....😓💕
🍒
پروانه های وصال
امکان داشت نقش برزمین شم ..درخونه روباز کردم که یکی ازپشت بغلم کرد وکنار گوشم گفت :بی معرفت کجا بود
نگاهم میکرد ..دوست نداشتم کالمی بااین وحشی حرف بزنم وسارا با مکث گفت :من وخواهرم
داریم برای زمانی صحبت میکنیم که شما ووجود اضافیت تو زندگیش نباشی ...توجیهی دیگه ؟؟...
به چهارچوب در تکیه داد ودست به سینه با لبخندی محو نگاهم کرد وگفت :ولی من تصمیمی در
رابطه با جدایی نگرفتم ونمی گیرم ...
باحرص بالیشت زیرسرم روپرتاب کردم که خورد تو صورتش ...خندید وبالیشت روبوسید وگفت
:زیاد خودتو اذیت نکن ..بهتره استراحت کنی ...
برگشت که بره که باحرص گفتم :هوی بالیشتم روبده ...
برگشت وگفت :هوی ؟؟..درست صحبت کن ....میخوام بخوابم ...
روبه سارا گفتم :بهش بگو بالیشت روبده بالیشت های دیگه گردنم رو اذیت میکنه ...
خندید وگفت :شنیدم سارا ...اگر میشه یک چند لحظه بیاید بیرون من کارش دارم ...
محکم دست سارا رو گرفتم که سارا خندید وگفت :متاسفم یک زمان دیگه باها
ش صحبت کنید ....
حس کردم زیر دلم خیلی درد میکنه وهمین طور کمرم ...با بی رمقی رفتم سمت دستشویی که
جلوی چشمام سیاه شد ..دستم رو گرفتم به دیوار وبا دست دیگه ام سرم روگرفتم که سارا پرید
جلوم وگفت :چی شدی ؟؟
روبه سارا گفتم :هیچی ...نمی خواد نگران بشی...که طاها بازوم روگرفت وخواست حرفی بزنه واز
اونجایی که کال شرم وحیا نداشت ترسیدم چیز دیگه ای بپرونه سریع با خشم گفتم :گفتم خوبم
..برو رد کارت ...
یعنی چقدر خوش شانسم من ...درست زمانی باید عادت ماهانه شم که سرماخورده هستم وبه
قول نریمان رو به قبله ....جای تعجب داره که نپرسیده پیش کدوم دکتر رفتی ..جون بود یاپیر؟
وخالصه سوال های دیگه اش ...بیرون آمدم وروی تخت نشستم وبه دیوار خیره شدم ..ذهنم خیلی
شلوغ بود از فکرهای تموم نشدنی ...صدای قاشق میومد که به ظرف شیشه ای میخورد ...لیوانی
آبجوش نبات جلوم دیدم ..به انگشت های که دور لیوان رو گرفته بودن خیره شدم ..دیدم
طاهاست که بانیش باز جلوم ایستاده وگفت :بخور دل دردت خوب میشه ..
چشمام رو محکم بستم تا بلکه گمشه بیرون ..که کنارم نشست وگفت :باید حرفام روبزنم وتوام
موظفی که گوش کنی ..فهمیدی ...
۳۲
پروانه های وصال
نگاهم میکرد ..دوست نداشتم کالمی بااین وحشی حرف بزنم وسارا با مکث گفت :من وخواهرم داریم برای زمانی ص
با حرص زدم زیر دستش که لیوان پرت شد سمت در اتاق وصدای شکستن بیشتر رو اعصابم
خش انداخت ...نگاهش کردم وگفتم :نمی خوام صدات رو بشنوم فهمیدی ...بهترم هست مسخره
بازی در نیاری وخودت به این نتیجه خوب برسی که جدایی واسه تویی که همیشه بارفتارت
آزارمیدی بهتره ...متوجه ای جناب ...
متوجه شدم که بدجور عصبیه ...تالش داره چیزی نگه ..مچ دستم رو محکم گرفت وگفت
:میدنستی خیلی که نه بی حد عصبانیم کردی با این حرکتت ...طالق میخوای؟؟؟
دستم روکشیدم ازدستش بیرون وزیر لب با اخم گفتم :چقدر شوته ..تازه میگه لیلی زن بود یا مرد
..
خندید وگفت :من قربون این اخم های شکالتی بشم ...بعد کنار گوشم ادامه داد ...از اونجایی که
خودت بشدت پایبند اعتقادات هستی باید بدونی که تاز زمانی که شما مریض هستی ..صیغه طالق
نمی تونه جاری شه ..چون باطله ...بعدباید تا هفت روزوجودم رو تحمل کنی ..بهتره که کال طالق
نخوای وتو این هفت روز تصمیمت برگرده ..چون به بعدش باید به زور باشی ..
حرصی رفتم عقب وگفتم :بنظرت برم پزشک قانونی وصورتم رونشون بدم .یک شکایت مبنی بر
تعادل روحیت بنویسم ...حکم قاضی چی میشه؟ ..خوب من میگم ..چون تعادل روحی روانی نداری
..یک روان پزشک میبینت ..بعدم خیلی راحت تر از اون چیزی که تصور کنی جدا میشم ازت ...
هلم داد رو تخت دراز بکشم وهمین طور هم گفت :سپیده هرکاری میخوای بکن و..میخوام خوب
تالش کنی ...بعد اون وقت معلوم میشه کی برنده میشه ..خوب گوش کن ..بنظرت اگر به قاضی
بگم ..یک سال زنم نامزد یک یارویی بوده ..بعد من االن به وسیله نامزدش تازه متوجه شدم
..."بادقت نگاه کرد توچشمای ترس برداشته ام وادامه داد ...بنظرت حکمش چی میشه ؟؟هوم
..همه میدونند من تو این مدت به غیر از این قضیه که خیلی رو اعصابم خط انداخت ..نه دست روت
بلند کردم نه حتی فحشت دادم ..وازگه بخوای تو دادگاه بگی شک داره وخستم کرده منم دلیل
دارم که بگم ..از اونجایی که زنم تو زندگی صداقت نداشته وهمیشه به وسیله
نامزدقبلش..باحرفاش ..باعث میشده که اون حس صداقت رو نداشته باشم ..چون گاهی بعضی
چیزا رو پنهون میکرده ..چطوره واسه اثباتشم ..قضیه بیرون رفتنت با خواهرت باشه ..خوب حاال
اگر بیشتر دقت کنی میفهمی که همه رای دادگاه برمیگرده سمت من ..."صداش بلندتر شد وادامه
داد :ومنم االن خیلی لطف دارم میکنم که برت نمی گردونم خونه ننه وبابات ..واسه پنهون کاریت
۳۳
پروانه های وصال
با حرص زدم زیر دستش که لیوان پرت شد سمت در اتاق وصدای شکستن بیشتر رو اعصابم خش انداخت ...نگاهش کردم
...بهتره بخوابی وزمانی هم که بیدار شدی ..مثل یک خانوم عاقل تصمیم بگیری به زندگیت از همه
لحظاتی که گذروندی بیشتر وفادار بمونی ....
تو چشماش زل زده بودم ..راست میگفت ..اگرهمه اینا رو میگفتم ..حق رو داد گاه میداد به این
...لب گزیدم تا اشکم فرود نیاد ...برگشت به عقب وروش رو برگردونند منم نتونستم خوددار بمونم
..اشکم آروم غل خورد گوشه صورتم ...یک دفعه برگشت سمتم وگفت :بار آخرت بود که وحشی
بازی در آوردی وظرف رو پرت کردی ....
با دقت نگاهم کرد ..اخمش باز شد .سری تکون داد رفت بیرون ..بعدم بلند گفت :نهال بیا برو اتاق
خانوم رو تمیز کن ..خورده شیشه ها رو مرتب جمع کنی ...
همون لحظه سارا با کاسه سوپ داخل شد وگفت :سپیده چرا اشکت به راهه ..نترس یک وکیل
خوب میگیریم وجدا میشی ..
با هق هق خفه گفتم :سارا یک چیز داری میگی واسه خودت ..من اوال پولش رو ندارم ..دوما
پشتوانه خوبی هم ندارم ..نه باباکمکم میکنه ..نه مامان ...فقط خودتی ...سارا همه چی به نفع اون
تموم میشه ..سارا نمی خوام زندگی کنم باهاش ....سارا بدم میاد ازش ...خودت میدونی بابا با همه
اخالق های که داشت یک بارم منو نزد ..صورتمو ببین ....سارا ...
سرم رومحکم تو بغلش گرفت وگفت :هیش ...گلم ..جون سارا گریه نکن اشکم داره درمیاد ..
صورتم خیلی درد گرفته بود ...حسم تنفر بود نسبت بهش ...با همون هق هق بی صدا گفتم :متنفرم
ازش ..سارا ...
متوجه شدم که چنگ زد تو موهاش ورفت داخل اتاق خوابمون ودر رو بطور عجیب وگوش کر کنی
بست ..همون لحظه هم نهال آمد داخل اتاق ..که سارا سریع گفت :بعدا بیاید ...
نهال هم با تعجب به صورتم خیره شد بعد لب گزید وبا صدای یواش گفت :چشم ..بعدم زود رفت
پایین ...
روز دومی بود که همچنان روتخت افتاده بودم وبیشتر تب ولرز میکردم ..سارا هم کنارم
بودومراقبم ...طاها رو هم نمی دیدمش ...با این که اتاق خوابون کنار اتاقم بود .اصال نمی دیدمش
..زمانی واسه نهار ویا شام میرفت که من خواب باشم وصبح خیلی زود هم میرفت شرکت وشبم
زمانی که میخوابیدم میومد ...خیلی خوش حالم بخاطر وجود سارا ...سنگ صبوری بود واسم ..یک
۳۴
این جمله ذهنمو خیلی درگیر کرده:👇
"غربال شدن مردم در #آخرالزمان
مثل غربال شدن #اصحاب
امام حسين (ع):
در شب #عاشورا💔 است!"
✍🏻آیت اللّه حق شناس
انصافا کـجـای کــاریـم🤔؟
بزرگی میگفت:
"هل من ناصر ینصرنی"
💚امام زمان یعنی:
کسی هست من دستشو بگیرم؟
خودتو سپردی به #امام_زمان🌱؟
چرا تو زندگیمون عشق امام زمان کم رنگه؟
عمرمون داره میگذره...گناه دیگه کافی نیست؟
«✨اللهم عجل لولیک الفرج✨»
❄️🌨☃🌨❄️
آیت الله حق شناس:
وقتی #جوان برای #نمازشب بلند می شود ؛
√اما خوابش می آید و سرش به این طرف و آن طرف می رود، چانه اش پایین می افتد،
#پروردگار درهای آسمان را باز می کند و خطاب به #ملائکه می فرماید:
✨« انظروا الی عبدی.
یعنی به بنده من نگاه کنید ! »✨
√خداوند علی اعلی افتخار می کند که ،
✨ببینید این بنده من کاری را که بر او #واجب نکرده ام چگونه به جا می آورد.
پروردگار می فرماید به او #سه چیز مرحمت_میکنم :
1⃣⇦•اول اینکه موفق به #توبه اش می کنم. موفق به #توبه_نصوح و قاطعش می کنم.
2⃣⇦•دوم اینکه #گناهانش را می آمرزم و
3⃣⇦•سوم اینکه #رزق وسیعی نصیبش می کنم.
. 🌓 #سحرخیزی!
🍃. خیلی سفارش شده به #سحرخیزی و #نمازشب وقرآئت قرآن در دل شب.
‼️.ولی اگر یک #شب حال نماز و دعا هم نبود، کسی #سحر بیدار شد ولو نشسته و چای خورده است، همین خوب است، خود بیداری شب، اثر دارد.
🍃.بنشین، یک کم در #عظمت خدا فکر کن، در خودت فکر کن که من کجا بودم؟ کجا آمدم؟ به کجا می روم؟ کی من را اینجا آورد؟
!!همین را فکر بکنی، برایت کافی است.
🍃. ببین حال تو چه می شود؟ خدا می داند. در مورد #اعمالت فکر کن به خدا بگو:
« #شیطان من را فريب داد. نمی خواستم مخالفت تو را بکنم».
✍🏻آیةاللّه ناصری
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه_هوایت_نکنم_میمیرم😔🙏
اَلْسَلامُ عَلَی الْحُسَین علیه السلام
بِعَددِ نَبَضاتِ قَلْبی ❤️
#شب_جمعہ✨
#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#اللهم_ارزقنا_کربلا 🙏
.🌸🍃
💟 خدایا امروز را باعشق توآغازڪردیم و به شب رساندیم، بخشندگی، عشق، قدرت دردستان توست
💟 همراه با بارش رحمتت بخشندگے را به ما بیاموزعشق رادر وجود ما قرارده تا مهربان باشیم
💟 امشب آهسته بگو خدایا... ای دوای درد جانم، من عاشق توام وبه تو نیاز دارم
💟 مطمئن باش که خدا رو یاد کنی اونم یادت میکنه خدا فقط منتظر توست
🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا
✨زیبـاترین صدا
🌸صدای آوای دلنشین
✨تو در قلب ماست
🌸که بر زندگیمان جاریست
✨حضورت را همیشه سرلوحه
🌸قلب ما قرار ده " آمیـن "
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷برخاتم اوصیاء مهدی صلوات
💞برصاحب عصر ما مهدی صلوات
🌷خواهی که خداوند بهشتت ببرد
💞بفرست توبر حضرت مهدی مضطر صلوات
🌷💞 اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌷💞 مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌷💞 وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
🌸الهی ادای شکر ترا هیچ زبان نیست
و دریای فضل ترا هیچ کران نیست
و سر حقیقت تو بر هیچکس عیان نیست،
هدایت کن بر ما
رهی که بهتر از آن نیست.
🌸یارب ز ره راست نشانی خواهم
باز بادهٔ آب و خاک جانی خواهم
از نعمت خود چو بهره مندم کردی
در شکر گزاریت زبانی خواهم
#خواجه_عبدالله_انصاری
📚#مناجات_نامه
🌸🍃
🌷🍃🌷🍃🌷
🌺🧚♀️⁉افسردگي چرا ؟!
🌷🍃 وقتی هنوز کتابهای زیادی هست براي خواندن
وقتی راه های زیادی هست براي رفتن
🌷🍃وقتی کارهای زیادی هست براي انجام دادن
وقتی کسانی هستند كه به نیروی عقل
و توان بازو و احساس گرم ما نیازمندند
🌷🍃 وقتی نیروی عشق در قلب ماست
وقتی دلمان می تپد برای کسانی که دوستشان داریم
و برای سرزمینی که متعلق به ماست
🌷🍃 وقتی اندیشه های بزرگ در سر داریم
وقتی آرزویمان جهانی آباد و آرام است
🌷🍃وقتی می توانیم افکارمان را بنویسیم،
یا نقاشی کنیم وقتی می توانیم شادی ها و غم هایمان را
با دیگران تقسیم کنیم…
🌷🍃 و ، وقتی خدایی داریم که همین نزدیکیست
افسردگی و غم و تنهایی چرا!!!⁉️
❄️🌨☃🌨❄️