eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 آیا راه خدا و بندگی را پیدا کرده ایم تا در راه باشیم؟! تشخیص تکلیف، نوری است در قلب مومن. در صورتی که به تکلیف عمل کند، دیگر زندان و شکنجه برای او سهل و آسان است. ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اون دنیا ، دست انسان‌هایی که صاحب نفس هستند ، باز تره... 🎬 استاد فاطمی نیا(ره)
✨﷽✨ کوتاه پند آموز 💭 ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ،ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ 💭ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ ... 💭 ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ ... ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!! 💭 ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ،ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ ... ✨" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ ❄️🌨☃🌨❄️
پادشاهی در خواب دید تمام دندانهایش افتادند!‌ دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد... اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید!پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند... دومی گفت:تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد! هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو جمله بندی متفاوت!نوع بیان یک مطلب، میتواند نظر طرف مقابل را تغییر دهد. در صحبت کردن لطفا بقیه را با "رک بودن" خودمان اذیت نکنیم! ❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#ولایت 4 🔷 برای اینکه معلوم بشه که "انانیت" و تکبّرت کاملاً از بین رفته، باید علاوه بر اینکه به حرف
5 ✅🌺 البته این ولایت که گفته میشه از ولایت اکرم روحی فداه شروع میشه و در ولایت (ع) ادامه پیدا میکنه و به و در نهایت به ولایت و برخی ختم میشه. 👌🏼 گوش کردن دستورات هر کدوم از این ولایت ها، سختی های خاص خودش رو داره. 🔷 و برای همین میبینیم بعضی ها پذیرش ولایت پیامبر (ص) براشون راحت بود 🚫 اما وقتی قرار شد ولایت امیرالمؤمنین (ع) رو بپذیرن دادشون در اومد و نتونستن تحمل کنن. 😒 💢 یه عده ای ولایت امیرالمؤمنین براشون آسون بود ولی پذیرفتن امامان بعدی براشون سخت بود. 🚸 همین باعث به وجود اومدن فرقه های ۴ امامی و ۶ امامی و ۷ امامی و .... شد که همه ی این فرقه ها "به خاطر نپذیرفتن ولایت" شدند..... 🌹
پروانه های وصال
زیر درخت کاجی روچمن ها نشستم ...صدای بوق زدن های ماشین های که داشتن ماشین عروس رو همراهی میکردن گری
به سرفه افتاده بودم...نفسم باال نمی آمد ...اشک تو چشمام جمع شده بود رو دوزانو نشستم وفقط سرفه میکردم سعی کردم نفس های عمیق بکشم ..کنارم نشست وگفت :آخه دیونه میدونی بهش حساسیت داری ومیکشی ..یک بار دیگه ببینم لهت میکنم ..متوجه شدی .. سیگار رو برداشت نگاهش کرد ونصفحه خاموشش کرد وکرد تو جیبش ..مثل چی تعجب کرده بودم .چرا گذاشت تو جیبش یک سیگاری رو که نصفه بود؟؟ ...نفس های عمیق تری کشیدم ...مزه دهنم بیشتر شد ..اعصابم بدجور بهم ریخته بود ...چند بار آب دهنم رو تف کردم ..که با چشمای که دوتا کاسه خون بودنگاهم کرد وگفت :چت شده ؟؟... با اعصبانیت گفتم :دهنم مزه آهن میده ...بدم میاد ..باز آب دهنم رو تف کردم ... امد نزدیکم وگفت :متوجه ای چی میگی ؟؟..آهن ؟؟.. ازش فاصلحه گرفتم وگفتم :خودتو مسخره کن ... خندید وبلند با داد که همه برگشتن نگاهمون کردن گفت :خدایا شکرت ...خدایا .... دستش رو کشیدم وگفتم :چته ..ابروم رو داری میبری یک نگاه بنداز به اطرافت ... خندید وگفت :چه عیب داره ؟؟..تازه اخر شبه زیاد که شلوغ نیست اینجا ... سرمو تکون دادم وگفتم :خدایت شفایت دهد ....گمشو ازجلوم . ۵۷
پروانه های وصال
به سرفه افتاده بودم...نفسم باال نمی آمد ...اشک تو چشمام جمع شده بود رو دوزانو نشستم وفقط سرفه میکرد
اخم کم رنگی کرد وگفت :خواهشا بحث اعتقادات رو وسط نکش خدا عیسی مسیحه ..حاالم برو تو ماشین ... زدم تو پاش وگفتم :خدا اهلل ..ونسبت ابوت هم غلط میکنی اگه بدی ... خندید وگفت :دیونه اتم .... حرصم گرفته بود دوباره لگد زدم به ساق پاش وگفتم :اون که مشخصه ...گفته باشم تو خونه نمیایی ... ریز خندید وگفت :سپیده االنم دهنت مزه اهن میده ؟؟... با اخم گفتم :هوم چیه ؟؟شنگولی ... دست انداخت دور کمرم وگفت :من قربون جفتتون بشم ...یعنی بنظرت خبر بهتری هست بجزءاین که تو مامان شدی ... داشتم پس میفتادم از تعجب ..حرفاش رو آنالیز کردم ...قربون جفتمون بشه ؟؟..من ویک بچه ؟؟.. با جیغ گفتم :بذار منو ... دستمو گرفت وگفت :سپیده کولی بازی درنیار ... با تموم زورم هلش دادم عقب وگفتم :پستی ..ازت بدم میاد ...متنفرم ازت ....به قرآن قسم کنارم راه بیایی یک بالیی سر خودم میارم ..میری ازجلوم ...با هق هق وجیغ گفتم :بـــــدم میاد ازت ....بـــدم میاد .... با حالت دو شروع کردم به دویدن ..همینم مونده بود مادر بشم ..نکه خیلی همسربودم ...بچه کی رو میخواستم به دنیا بیارم؟ یک فرد مسیحی که هیچی ازش نمی دونستم ..فقط چرا کاراش که باعث میشد ابروم بره یادم بود ...این که یک وحشی به تمام معناست ...لعنت به این مزه آهنی که دهنم گرفته ...لعنت ... دویدم وبه صداش توجه نکردم ...خدا رو شکر چون نیمه شب بود همه جا خلوت بود ... تودلم با داد گفتم :خدا ممنون ..دیگه بال مال نبود سرم بیاد ...خدایا خودت یک کاری کن پای این بچه بهدنیا باز نشه ..خدایا شاید ناشکری باشه ..اصال مگه این بچه نمیشه حرام زاده؟ ..ازدواجم که حرام بود ...وای خدا ... تا سرچهار راه دویدم ...فکری زد به سرم ...زده بود به سرم نمی خواستم وجود داشتن رو ...فوقش ماشینه میخوره بهم ...خودمم یک بالیی سرم میاد ...وای دوستام بفهمن چی میشه؟ ..من همش بیست سالمه .... رفتم تو خیبابون که ماشینه جلو پام ترمز زد ..صورتم پرت شد عقب ...با داد گفت :چه غلطی میخواستی بکنی ؟؟...که بچه منو نابود کنی ؟؟..سپیده بد جور سگم کردی ...بد جوری .... یعنی فکر کودکانه وابلهانه خودم رو زیرورو کردم ...با این که میدونستم فکر کامال احمقانه ای هست ..اما وقتی یک چیزی رو که تووجودت هست رو نخوایی دیونه میشی ..میزنه به سرت که همین کارهای بچه گانه رو انجام بدی ...اصال چیزایی سنگین باید بلند کنم ..تا بیفته خودش ...یا نه یک نوع دارو گیاهی که شهناز خورد تا بچه اش بیفته ..چی بود؟؟ ... دادی که زد پرده گوشم رو پاره کرد ... _چه فکری کردی هان ؟....سپیده حیف که نمیشه واگرنه لهت میکردم جوری که خون باال بیاری ... به خونی که از دماغم بیرون میزد توجه نکردم ..چیکار کنم که بیفته ؟؟..خدایا دارم دیونه میشم ... چیکار کنم خدایا ؟؟..باید یک فکری بکنم هنوز که کامل شکل نگرفته بیفته ..دستمو گرفت محکم ..وازشدت عصبانیت جوری محکم فشار داد که استخون دستم حسابی درد گرفت ..داخل ماشین نشستم اما کالفه بودم وعصبی ...با حرص بلند گفتم :من نمیذارم این بچه به وجود بیاد .. دنده رو با عصبانیت عوض کرد وگفت :بشین سرجات تو هیچ کاری نمی کنی ..این بچه تو نیست ...میدونی تو که نمی خواهیش... به دنیا بیارش ازاون به بعدش هم من خودم بزرگش میکنم ...سپیده میدونی که رگ دیونه گیم بزنه باال بدجوری لهت میکنم اگر بفهمم بالی سرخودت واین بچه اوردی ... چیکار کنم خدا ..بودن این بچه یعنی بدبختی واسه من ...اصال این رو نمی خوام به درک ..با داد گفتم :من نمی تونم بچه ای واسه تو بیارم..بهتره جدا شیم اینم سقط میکنم از زن بعدیت برو بچه بخواه ..مطمئنا چند تا چندتا میاره ...ارسن نمی ذارم بمونه خوب تو گوشت فرو کن نمی ذارم بچه ای که وجودش حرامه وحرومزاده است وخودمم نمیخوامش و میخوام به دنیا بیارم که چی بشه ؟؟... محل نمی داد دارم حرف میزنم خیلی خونسرد داشت اون لعنتی تو دستش رو دودمیکرد ..سیگار رو گرفتم پرت کردم بیرون وگفتم :تو نمی فهمی چی میگم این که نمی خوامش بدم میاد ازت ارسن میفهمی .. یک چیزی زیر لب زمزمه کرد ولی جوابی نداد ..مشت زدم بهش وگفتم :میفهمی چی دارم میگم .. حرفی نزد ..کیفم ر برداشتم ودرروباز کرددم ..خم شد سمتم وصورتمو گرفت جلوش وگفت :خواهش میکنم بالی سرخودت واین بچه نیار ...سرش رو تکیه داد به صندلیش وادامه داد :هرجور باشی برام دوست داشتنی هستی ..مواظب خودتم باش ...برو بخواب حاال ...از ماشین پیاده شدم ..سرم خیلی درد میکرد ..ازدستی دررو با حرص محکم بستم ..بدون این که داخل کیفم رو نگاه ۵۸
پروانه های وصال
اخم کم رنگی کرد وگفت :خواهشا بحث اعتقادات رو وسط نکش خدا عیسی مسیحه ..حاالم برو تو ماشین ... زدم ت
کنم دستمو بردم توش ودنبال کلید ها گشتم ..با کالفه گی از ته کیفم برداشتمش ودررو باز کردم واسمم مهم نبود کجا داره میره .میخواد بیاد داخل یانه ؟...خواستم دررو ببندم که صداش آمد که انگاری با کسی حرف میزد ..محل ندادم ودررو یواش بستم که مامان وسارا بیدار نشن .... با شونه های افتاده ...کیفم رو کشیدم رو زمین دنبال خودم ..داخل اتاقم شدم وخودمو پرت کردم رو تختم ...لعنت به این عطر سردش که کل تختمو گرفته ...همون طور دراز کشیده لباس هام رو درآوردم وهمه رو پرت کردم پایین تخت وچشمام روبستم باید با یکی حرف میزدم میگفتم براش همه چی رو ...اما خب باکی حرف بزنم ..امشب عقده تموم سیگارنکشیدن هاش رو دراورد ...دستمو گذاشتم پایین شکمم وگفتم :نیا ...بهتره نیایی نه من مشتاق امدنتم نه کسی دیگه ای فقط باباته ..خودت نیا لعنتی ... انقدر فکر وخیال کردم که خوابم رفت ...از نور افتابی که افتاده بود رو صورتم چشم باز کردم نور چشمم رو زد با فاصلحه ازصورتم دستمو گرفت جلوم وغلتی زدم که صدای آخ کسی امد ..چششم باز کردم دیدم کنارم دراز کشیده ومثل این که لگد زدم تو کمرش ..نوش جونش ...خندم گرفت بود چشم بسته گفت :آره بخند حق داری خوب ..بجایی این که بگه الهی بمیرم شوهرم له شد میخنده ...منم بودم میخندیدم ..پات رو بردار ... خودمو زدم به خواب وجوابی ندادم صاف دراز کشیدم ...زیر چشمی به ساعت نگاه کردم ..ده بود ..یک کش وقوس اساسی به خودم دادم که این بار دستم خورد تو سرش..چشم باز کرد وگفت :درست بخواب ..خوب داری تالفی میکنی ها .... پاهام رو گذاشتم رو شکمش وهلش دادم سمت پایین تخت وگفتم :کی اصال اجازه داد تو رو تخت من بخوابی ...خونه بابامه وکامال صاحب اختیارم ... کلی زور زدم فقط یکم جابه جا شد ..خندید وگفت :بذار بخوابم بعد میخوام برم بیرون کار دارم .. باز یکم هلش دادم وگفتم :شرت رو زوتر کم کن ...گندمک .... غش غش خندید وگفت :خوب چیه همه که مثل شما ظریف وخوشگل نیستن واال ...اصال مرد باید هیکلی باشه که کل هیکل زنشو توبغلش بگیره ... با جیغ گفتم :پاشو برو ... خندید وگفت :بلندگو قورت دادی ؟؟..کر شدم ها ..سنجد خوبه ....خودت خوبی ؟؟.. ابروی باال دادم وگفتم :سنجد کیه ؟؟.. دستشو گذاشت رو شکمم وگفت :اونی که اون تویه ..سنجدمونه ... با اخم گفتم :پاشو بروکله صبحی حوصلحه بحث ندارم ...ازدستی انگشت شصت پام رو تو شیکمش فرو کردم که گفت :سپیده میخوام بخوابم ..راستی برای یک چند هفته نیستم ها مواظب خودت باش .. .یک بلوز شلوار راحتی پوشیدم وگفتم :بهتر ... به صفحه گوشیش نگاه کرد وگفت :بالی سر سنجد نمیاری ها گفتم که بدونی اگر بالی سرش بیاد ..ازبین بره ..زنم نگه میدارمت که یکی دیگه واسم بیاری ..زیادم حرص نخور ..درضمن دیگه ام قاز نکش عضالت بدنت رو کش نده ...برای بچه خوب نیست ... موهام رو شونه زدم وگفتم :خاله زنک ازکجا اینارو میدونی ؟؟... حوله ام رو از سرتخت برداشت پرت کرد سمتم وگفت :خاله زنک که تویی ..زن مهندس عباسی حامله بود ..داشت میگفت زنش عین توبداخالقه ..بعد دکترشم اینا رو گفته ..خلاصه اون خیلی مرد بود زمانی که بچه شون ازبین رفت چیزی به زنش نگفت ..اما توبدون که بالی سرش بیاد همرنگ شلوار مشکی پات سیاهت میکنم ... برنس رو پر کردم سمتش وگفتم :غلط کردی .. برنس رو گرفت وگفت :وقتی زبون نفهم میشی همینه ...واگرنه عالقه ای به زدن همسرم که ندارم مرض هم ندارم ... خندیدم با حرص وگفتم :تو پاک دیونه ای ..یک مرض دار سامرایی وحشی نفهم ... بلند شد امد سمتم که یک جیغ بنفش کشیدم پریدم بیرون ...تند از پله ها رفتم پایین که دنبالم امد وگفت :وایسا تا بهت بگم .... خندیدم وگفتم :بهتره شرتو زودتر کم کنی اگر هم شد سه چهار ماه نیا به جایی چند هفته .. همین طور داشتم میگفتم که پام گیر کرد به لبه گلدون های که دور لبه پله میذاشتن ..پرت شدنم حتمی بود ...چشم با کردم...پاندول وار داشتم تکون میخوردم ..مامان زد رو صورتش واز روی مبل بلند شد وگفت :الهی بمیرم ..سپیده خوبی چیزیت نشده ..طاها بلندش کن ... خندم گرفته بود از جیغ من تو اون لحظه سارا که داشت به درخت ها میرسید وقیافه خنده داری هم داشت داخل شد ومنو دیدکه اویزونم بیشعور شروع کرد به خندیدن ..یکی زدم رو دست ارسن وگفتم :خوب بکشم باالدیگه ...وای دل وروده ام امد توحلقم ... شروع کرد به خندیدن وکشیدم باال ...یعنی چقدر شانسم گرفت که لباسم گیر کرد به نرده فرفورژه وبعد هم ارسن گرفتم ...مامان آمد رو روی راه پله ها جایی که ایستاده بودیم ..سرتا پام رو نگاه کرد وزمزمه کرد خدا رو شکر چیزیت نشد .... ۵۹
✨🌒✨ 🌒 نماز شب آب حیات 🌘 يكى از مستحبات كه براى سالكين الى الله در حد وجوب است (البته نه واجب تكليفى ) نماز شب است ، نماز شب آب حيات است و دل شب ، ظلمات و استاد سلوك ، خضر اين راه كه اگر كسى از آب حيات نوشيد به سعادت جاويد و حيات ابدى مى رسد  امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايند: كسى كه نماز شب نمى خواند از شيعيان واقعى نيست ❄️🌨☃🌨❄️
🔰 ارزش به دو چیز است: یکی کاملی است که وجود دارد؛ زیرا در تاریکی شب انجام می شود و از چشم آدمیان دور است و دوم، آن است؛ زیرا کسی که خدا، خلوت با او و عبادت را بر خواب مقدم می دارد، دارای جزا و پاداش بیشتری است. ❄️🌨❤️🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 یک ترس شیرین! 🌺 تفسیری عاشقانه از ترس از خدا! 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی در این شب 💫عیـد مبعث 🌸هرچی خوبیه وخوشبختیه 💫خدای مهربون 🌸براتون رقم بزنه 💫کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه 🌸و آرامش مهمون همیشگی 💫خونه هاتون باشه شبتون شاد و درپناه خدا.✨🌙 عیـدتـون مبـارک 💐💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خـدایا... 🌸به عشقت، ✨پرده ی صبح را... 🌸از پنجره‎ی احساسم که، ✨رو به بیکرانه ‎های آسمان 🌸و دریای توست باز میکنم... ✨و آرامش را، 🌸از نور تو، ✨تمنا می‎کنم..... 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 🗓 امروز  یکشنبه ☀️  ٣٠   بهمن   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ٢٨   رجب   ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ١٩    فوریه   ٢٠٢٣    ميلادی 🌸🍃
دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا 🙏 تو اگاهی رحیمی و رحمانی💓 الهی🤲 در آخرین یکشنبه بهمن ماه دل بندگانت را از نا امیدی ها پاک کن وروزنه ی روشن به رویشان بگشا الهی هیچ کسی را محتاج غیر خودت نکن🙏 آمیـــن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏 ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏  🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💕آخرین یکشنبه بهمن ✨💕را پربرکت می کنیم 🌸💕با صلوات بر ✨💕حضرت  مُحَمَّدٍ ﷺ 🌸💕و خاندان پاک و مطهرش 🌸💕اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد ✨💕وآل مُحَمَّد 🌸💕وَعجِّّل فرجهُم .🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســــلام😊✋ صبحتون بخیر و دلتون غرق امید ☕️🤍 روزتون پر از نور خـــدا🤍 روزتون پر از ارامش😇 روزتون پر از شادى و لبخند😊 روزتون پر از عشق و نشاط🤍 وهر روزتون پر از نور اميد🤍 ❄️🍃
🌺مثل گل با طراوت 💚و پراز عطرخوش زندگی 🌺خنده‌هاتون جنس دریا 💚قدم‌هاتون جنس صخره و کوه 🌺و هدف‌هاتون روی روال 💚حالتون خوب 🌹یکـشـنـبـه‌تون گلبـــارون عزیزان🌹 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺 🍃 💫پروردگارا ...🙏 💖به ما بیاموز که دل آدم عصاره وجود توست، حرمت دلها را از یاد نبریم... 💖بیاموز که دوست داشتن را فراموش نکرده و آنهایي که دوستمان دارند را از یاد نبریم... 💖بیاموز که سوگند راست بودن دروغمان را به نام تو نسازیم... 💖و بیاموز همان باشیم که قولش را به تو داده ایم ... 💫آمیـن 🌸🍃
🤔حرف هايي كه ميزنيم،،،، دست دارند!!! دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند !!! حرف هايي كه ميزنيم،،،پا دارند !!! پاهای بزرگی كه گاهی، جايشان را روی دلی مي گذارند و برای هميشه مي مانند !!! حرف هايي كه ميزنيم ،،، چشم دارند !!! چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !!! پس 👈مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم زيرا سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است !!! ❄️🌨☃☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت نوحه، از ترس طوفان با تو هستند 💝بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت ابراهیمه، باید همه چیزتو قربانی کنی. 💝بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت موسی ست، یه کم که دور میشی، یه چیزی جاتو میگیره. 💝اما بعضی دوستیها هم، همون جوری هستند که در معنی هستند؛ کاش یاد بگیریم که فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست 💝دوست داشتن امری لحظه ای ست، و داشتن دوست، استمرار لحظه های دوست داشتن است