☑️ هر آنچه که در دنیای بیرون می بینی چیزی جز بازتاب و انعکاس درونت نیست.اگر در درون لبریز از عشق باشی، کل زندگی لبریز از عشق نمایان میشود.اگر در غم و درد و رنج شدیدی باشی، کل هستی به نظرت افسرده می آید.
☑️ این تویی که افسرده ای، نه دنیا. هستی همیشه یکسان است. اما آب و هوای درونی تو مدام تغییر میکند و ذهنت منعکس،میکند.
هستی همچون آینه عمل میکند. اگر تو در درون هرج و مرج باشی، بی شک دنیایت چیزی جز هرج و مرج نخواهد شد.
☑️ اگر در درون مرده باشی، در دنیایی مرده زندگی خواهی کرد. اگر در درون زنده باشی، دنیا میتواند زنده باشد. همه چیز به تو و اینکه در درونت چه میگذرد بستگی دارد. فقط تو واقعا وجود داری، نه چیز دیگر. چیزهای دیگر فقط آینه اند.
جهل یعنی از۳سالگی بچه ت رو بفرستی #کلاس_رقص و بشونی پای ماهواره و چند سال بعد که هرزگی کرد بگی تقصیر حکومته، ولی وقتی همسایه از ۵سالگی به بچه ش نماز یادمیده میشه اُمل و عقب مونده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️دوربین مخفی در امریکا
خانمی یک بار با حجاب و یک بار بدون حجاب مناسب در جامعه حضور پیدا میکنه
+واکنش مردم رو ببینید❕
•
•
توجه داشته باشید که این اتفاق در جایی رخ میده که مهد آزادیه،
همون جایی که شما فکر میکنید چون زنها برهنه هستن، مردها چشم و دل سیرن...
#زن_در_غرب
📚علم عشق در دفتر نباشد.
یكی از مریدان عارف بزرگی، در بستر مرگ استاد از او پرسید:
مولای من استاد شما كه بود؟
عارف: صدها استاد داشته ام.
مريد: كدام استاد تأثیر بیشتری بر شما گذاشته است؟
عارف اندیشید و گفت:
در واقع مهمترین امور را سه نفر به من آموختند.
اولین استادم یك دزد بود.
شبی دیر هنگام به خانه رسیدم و كلید نداشتم و نمی خواستم كسی را بیدار كنم. به مردی برخوردم، از او كمك خواستم و او در چشم بر هم زدنی در خانه را باز كرد. حیرت كردم و از او خواستم این كار را به من بیاموزد. گفت كارش دزدی است. دعوت كردم شب در خانه من بماند. او یك ماه نزد من ماند. هر شب از خانه بیرون میرفت و وقتی برمی گشت می گفت چیزی گیرم نیامد. فردا دوباره سعی می كنم. مردی راضی بود و هرگز او را افسرده و ناكام ندیدم.
دوم سگی بود كه هرروز برای رفع تشنگی كنار رودخانه می آمد، اما به محض رسیدن كنار رودخانه سگ دیگری را در آب می دید و می ترسید و عقب می كشید. سرانجام به خاطر تشنگی بیش از حد، تصمیم گرفت با این مشكل روبه رو شود و خود را به آب انداخت و در همین لحظه تصویر سگ نیز محو شد.
استاد سوم من دختر بچه ای بود كه با شمع روشنی به طرف مسجد می رفت. پرسیدم:
خودت این شمع را روشن كرده ای؟
گفت: بله.
برای اینكه به او درسی بیاموزم گفتم: دخترم قبل از اینكه روشنش كنی خاموش بود، میدانی شعله از كجا آمد؟ دخترك خندید، شمع را خاموش كرد و از من پرسید:
شما می توانید بگویید شعله ای كه الان اینجا بود كجا رفت؟
فهمیدم كه انسان هم مانند آن شمع، در لحظات خاصی آن شعله مقدس را در قلبش دارد، اما هرگز نمیداند چگونه روشن میشود و از كجا می آید ...
❄️🌨☃🌨❄️
#داستان
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد . پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند . پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درست کردن شیر عسلی در منزل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فینگرفود😍😋
٢٠ ورقه ژامبون
پنير خامه اي ٣٠٠ گرم
زيتون نصف پيمانه
گردو ٥ عدد
خيار شور ٢ عدد
فلفل دلمه اي قرمز ١ عدد
فلفل سياه نصف قاشق چ خ
زيره ١ قاشق چ خ
نان تست ١٤ ورقه
روغن زيتون ٤ قاشق غ خ
كره ١٠ گرم براي سرخ كردن
نون و با روغن زيتون تست كنيد تا خشك بشه و بزاريد كنار،مواد كه گفتمو كاملا هم بزنيد،يكم از مواد رو داخل رول ژامبون و بقيش رو كف نون بماليدحالا هم ميتونيد رول رو تفت بدين هم سرد سرو كنيد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر لیوانی ویژه😍😋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کیک_کافی_کریمر😍😋
تخم مرغ..... 5 عدد
شکر ....یک پیمانه
وانیل..... یک قاشق مرباخوری
آب گرم.....۳/۴ پیمانه
کافی کریمر......۵ قاشق غذاخوری
روغن مایع .....یک پیمانه
آرد..... دو پیمانه
نشاسته ذرت .......دو قاشق غذاخوری
بکینگ پودر..... یک قاشق غذاخوری سرپر
تخم مرغها رو همراه با وانیل و شکرحدود 8 دقیقه با سرعت متوسط بزنین (زمان رو رعایت کنین تا پف کیکتون عالی بشه)بهتره از شکر دانه ریز باشه ، کافی کریمر رو با اب گرم مخلوط کنید.اضافه کنید و دو دقیقه بزنین و بعد روغن را اضافه کنید. در آخر آرد رو با بکینگ پودر و نشاسته ذرت مخلوط و الک کنین و به مواد بالا اضافه و با سرعت پایین همزن در حد مخلوط شدن هم بزنین . مواد رو در قالب چرب شده بریزین و در فر از پیش گرم شده با دمای 180 درجه به مدت تقریبا 35 تا 40 دقیقه قرار بدید.میتونین نشاسته ذرت رو حذف و به همون نسبت آرد سفید اضافه کنید. اگر طعم کاکائویی دوست دارین ، به همون نسبت که از آرد سفید کسر میشه ، پودر کاکائو اضافه کنید.
•از آیت الله بهجت ره پرسیدند:🌱
ما زیاد غصه رزق و روزی را می خوریم.
•در پاسخ فرمودند:
خداوند تعالی در قرآن به همان طریقی که معاد، قیامت، بهشت و جهنم را بیان نموده اند، به همان طریق میفرمایند:
رزق و روزی همه بندگان را من می دهم.
❄️🌨☃🌨❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم_عج
در لغتنامه قلبم صبح
مترادف دلتنگی است
مولای عزیز و غریبم
بیا و با دستهای
گره گشای خودت..
معنای صبح هایم
را عوض کن...
ای غریب ترین دلتنگ عالم
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج 🌼
در حال حرکت به سوی #مسجد بودیم که تعدادی از پیرمردها به سوی مسجد و برای نماز حرکت میکردند.
دوستم گفت: واقعا #حکومت_مهدوی قرار است پر از پیرپاتال باشه؟! اینا که جونی ندارند تا کاری بکنند!
گفتم: بر عکس! حکومت مهدی حکومتی است پر از جوانان و افکاری پخته و سرشار از امید. (1)
پی نوشت:
۱) أصحابُ المَهدِی شَبابٌ لاکُهُولَ فیهِم (1): یاران مهدی جواناند و میان سالی در میان آنان نیست؛ الغیبة، طوسى، صفحه 476
#امام_زمان
✅ آیتالله #بهجت:
کسانی #منتظر_فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن #حاجات شخصی خود.
پروانه های وصال
#ولایت 13 آخرین نقطۀ عرفان 💖✨ بحث ولایت یه بحث فوق العاده #عرفانی هم هست. ✅ در واقع " آخرین نقطۀ
#ولایت 14
🌷 امام محمد باقر(ع) میفرماید:
🕋❣« حج، یعنی ملاقات امام (ع) ؛
طواف کردن، چرخیدن به دور خانۀ کعبه، سعی صفا و مروه و... همه برای این است که به محضر امامِ خودت برسی و با او #بیعت کنی.
همۀ آنها مقدمه این نقطه است؛ تَمَامُ الْحَجِ لِقَاءُ الْإِمَام »
📚 اصول کافی / ج ۴ ، ص ۵۴۹
✅🔶 امام (ع) توی این کلام شریف به این نکته اشاره میفرمایند که
👈 «کسی که به سفر حج میره و طواف خانۀ خدا رو انجام میده در واقع داره خودش رو به امام نزدیک میکنه....»💞
🌺
پروانه های وصال
صدای زنگ که بلند شد نگاهم کش امد سمت در ...فکر میکردم ارسن باشه اما کیارش بود ازحضورش اونم توخونه م
عصبی شه وابروی خودشو منو ببره ...
یکم فکر کردم ..که همون لحظه ارسن هم امد ...روبه اتور گفتم :نمی دونم ؟؟...اما فکر نکنم
رفتاربدی بکنه ..اخالقاش اینطوری نیست ..
ارسن بعد ازاین که به همه سالم کرد وبا اتور مردونه دست داد کنارم نشست وگفت :اتور چی
میگفت تو گوشت ؟؟...
با اخم گفتم :مرسی سلام منم خوبم ...باز تو شروع کردی ؟؟..
با جدیت گفت :گفتم چی گفت ؟.
منم گفتم :سلام کن تا جواب بدم ..
پوفی کرد وگفت :خب سالم ..چی گفت؟ ..
شالم رو مرتب کردم وگفتم :چیز خاصی نبود ..
یک دکمه از پیراهنش رو باز کرد وشربتی رو که ستاره جلوش گذاشته بود رو سر کشید یک نفس
..مشخص بود خیلی گرمش شده ..دوباره گفت :اصال اینجا چیکار میکنه ؟؟..جوابمو بده چیکار
داشت با تو ؟؟..
خدا باز شروع شد ......جوابی ندادم که گفت :پاشو بریم خونه خسته ام ..
برگشتم نگاهش کردم وگفتم :حوصلحه بحث کردن ندارم ...
که دیدم اتور رفت سمت خاله ویک چیزی گفت ..لبخند زدم به شجاعتش ..معلوم نبود عکس
العمل نغمه چی هست ؟؟..
یهو چونمو برگردونند چشمم به چشمای قرمزش افتاد که با تحکم گفت :کیارش چیکارت داشت
؟؟...نذار گند بشه اخالقم که خودت اذیت میشی ...
ای فکم درد گرفته بود بس محکم گرفته بود ..سرمو بردم عقب که صدای جیغ نغمه امد وگفت
:بابا جلتنمن ..باشه قبول ..
تعجب کرده بود ..نغمه یا فکر میکرد شوخیه ..یا کال خیلی خوش دل بود واال ...اما خوشم میاد
چیزی به نام شرم وحیا سرش نمیشه ..بیشعور مثل چی ذوق کرده ...صداش رو بلند کرد وگفت
:سپیده جاری شدیم باهم ..ازاین به بعد گیس وگیس کشی داریم ها گفته باشم ...
خندیدم وگفتم :اتور پشیمون نشدی ؟؟
نغمه گفت :اتور کیه ؟؟..
سریع گفتم :کیارش دیگه .دینش مسیحیه اسمشم اتورهست ..
بی جنبه خندید وگفت :اها متوجه شدم فکر کردم شوهرم پرید..
اتور دست انداخت دور شونه نغمه وگفت :فکر نمی کردم انقدر بانمک باشی ..
یهو نغمه گفت :من کلی حرف دارم ها ..
باز دستمو گرفت که عصبی برگشتم وگفتم :بــــله ....خوب چیه ؟؟...مگه نمی بینیشون ..بردارت
ازمن پرسیده بود درباره اخالق نغمه ..خستم کردی ..اَه ...سوالی نمونده بپرسی ؟؟
کتش رو ازروی دسته مبل برداشت وگفت :پاشو بریم ..
محل ندادم دیگه واقعی خسته ام کرده بود ..یعنی تو این سه ماه ازدست این کارش داشتم کم
میاوردم ...مطمئنم لج کنم به زور میبره منو وابروی نداشته ام میره ..
یک نفس عمیق کشیدم وگفتم :ارسن ...
با اخم نگاهم کرد وگفت :بله ...
دستش رو گرفتم یکم لحنم رو اروم وقشنگ کردم وگفتم :باشیم تا اخر شب دیگه ؟؟خونه
حوصلحه ام سر میره ..بابایی باشیم دیگه ؟...
یعنی االن به اصطالح خر شد ؟؟
نگاهم کرد وگفت :پاشو ...خوشم نمیاد فعال اینجا باشی ..
به خدا داشتم کم میاوردم ..فقط بخاطر حضور پرهام ورامین واتور اینطوری میکرد ...بغضم گرفت
...
با حرص رفتم سمت راه پله ها ..چرا اینطوری بود ؟..هیچ وقت نمی ذاشت تو جمع باشم با بقیه
....دیگه تحملم داشت تموم میشد ..محکم دراتاق رو بستم که امد داخل وگفت :چه خبره همه
متوجه شدن یک چیزیت هست ..
رفتم عقب وگفتم :برو هرزمان بجه ات به دنیا امدبیا بگیرش ..منم خالص کن ..خسته شدم دیگه
...
که مانتوم رو ازروی تخت بردات پرت کرد سمتم که خورد تو صورتم ومنم نفهمیدم کی پام گیر
کرد به چادرسفید نمازم وپخش زمین شدم ...نفسم ایستاد ازدردی که تو وجودم پخش شد ..ناله
ام در امد ..اشکم رها شد ...ای خدا ..زیر دلم بدجور تیر میکشید ...انگاری داشتم قبض روح
میشدم ویکی یک پارچ اب یخ از نوک انگشتای پام ریخت تا فرق سرم ویخ کردم ..تو خودم
مچاله شدم ودستمو رو شکمم حلقه کردم ..
با نگرانی کنارم نشست وگفت :حواست کجاست ؟؟...میتونی بلند شی ...
یهو درباز شد وهمزمان اتور گفت :ارسن ...
تا منو دید حرف تو دهنش مود وگفت :ارسن چیکار کردیش ؟؟..روش دست بلند کردی ؟؟..
ارسن با داد گفت :برو بیرون ...
اتور هم بلند گفت :د....دیوانه ای تو ..یک زن ابستن رو زدی ..
تکون بچه ام رو حس کردم ...به سختی ...از زور درد لب گزیدم ونیم خیز شدم که ارسن گفت
:نزدمش برو بیرون .
نگاه رفت سمت در که دیدم مامان با لباس سفید سارا داخل شد که نشونم بده ..رنگ زرد وزارم
رو که دید ...قیافه مچاله رو که دید لباس رو ول کرد دوید سمتم وگفت :بمیرم من چی شدی
؟؟..عمیق نفس بکش گلم ....
تند تند داشت حرف میزد از نگرانی ومن از زور درد حتی نمی تونستم کارای رو که میگه انجام بدم
..وای خدا االنه که همه بفهمن بشم انگشت نمای فامیل ..صدای مامان امد که گفت :خیلی امانت
داری اقا ارسن ..بچه ام کاری بشه ..زنده ات نمی ذارم ..چیکارش کردین که همچین ناله میکنه ...
۸۵
پروانه های وصال
عصبی شه وابروی خودشو منو ببره ... یکم فکر کردم ..که همون لحظه ارسن هم امد ...روبه اتور گفتم :نمی دو
تو همون لحظه متوجه نگرانی واعصاب بهم خوردیش شدم که گفت :من کاری نکردم ..سپیده
بهتری ؟؟..
مامان جدی گفت :برید بیرون سپیده جایی نمیره ..تا زمانی که این تحفه اتون رو بده ..بعدش شما
رو بخیر ومارو به سالت ..بیرون سریع ..نمی تونم هردفعه اعتماد کنم گلمو بدم که یک بالی
سرش بیارین ...این بود اون قول ومردونه گی که سرش قسم خوردین که کاریش ندارین ...برید
بیرون اقـــــــــا ...
بی توجه به مامان امد سمتم وگفت :میتونی بلند شی ..خم شد پیشونیمو بوسید که دست مامان
رفت باال تو صورت شیش تیغه اش فرود امد وبا جدیتی که تا حاال ندیده بودم گفت :بریــــــد
بیرون ...
نفسم به سختی میومد ...انگار تو دلم زلزله بود ..تند تند داشت خودش رو تکون میداد ...دستمو رو
شکمم همون جا که حسش میکردم گذاشتم وگفتم :ای ..مامان ..
سرمو کشید تو بغلش وگفت :الان میبرمت بیمارستان ..انشاالله که سالمه ...هیش ..
نگاهم داشت تار میشد ..دیدم که ارسن تند تند طول اتاق رو میرفت ومیومد ..رد انگشت های
مامان بود رو صورتش ...هیچ حسی نداشتم .هیچی ...درد زیر دلم کم شده بود ...تند تند نفس
عمیق میکشیدم ...اتور تکیه داده بود به دیوار وبا تاسف نگاه میکردبه ارسن ...
با کمک مامان ومادرش روی تخت نشستم ومامان گفت :یک صبر کن میریم االن ..
دستش رو گرفتم وگفتم :نمی خواد خوبم ...بهتر از قبل شدم ...
مامانش سرمو بوسید وگفت :باید هم خودت خاطرجمعشه هم ماها ..
کالفه بودم ...بااین که ارسن تقصیر داشت اما نمی خواستم بقیه اینجوری نگاهش کنند ..دوست
داشتم بگم ..اما حرفی نزدم ودرجواب مادرش هم گفتم :نمی خواد االن یک چند ساعت دیگه
بریم.االن میخوام استراحت کنم ..
باال خره رضایت دادن ورفتن بیرون ...اولین نفر هم ارسن بود ...
به اصرار مامان رو هم فرستادم بیرون ..بغضم ترکید ...تو تنهایی اتاقم فرو رفتم ...وای معلوم
نیست چقدرسارا عصبی شده که جشنش خراب شد ...
شب همه زهر شده بود ..ازهمه بدتر نگاه های ستایش وثنا بود ..نغمه هم ساکت با یک تاسف
ونگاهی که ترحم داشت نگاهم میکرد ...
لب گزیدم وسرمو زیر پتو بردم ...ازاین بی ابرویی داشتم اب میشدم ..انگار خنده ها ونگاه های پر
ترحمشون کل اتاق رو برداشته بود ..زیر پتو بودم تا فرار کنم ازاون نگاه ها ...گریه امونم نمی داد
صدای زنگ موبایلم امد ..گوشی رو نگاه کردم ارسن بود ..تماس رو وصل کردم که نگران تر از
همیشه گفت :سپیده االن خوبی خودت؟ ...میذاری بیام داخل ..یعنی مامانت نمیذاره بیام ...چرا
جواب نمیدی؟ ..یک کلمه بگو متوجه شم خودت خوبی ؟؟..سپیده ..جواب ندی یا خودم میام یا
مامانت ..اصال من چرا به تودارم میگم ؟؟...من میام ..میریم بیمارستان چکاپ بدشم خونه خودمون
...
خفه گفتم :من جایی نمیرم ..دیگه زنگ نزن ...
تماس رو قطع کردم .به صدا زدن هاش توجه نکردم ...یعنی عصبی که میشد ازش میترسیدم
...میدونستم نمی تونه عصبانیتش رو کنترل کنه ..اما یک لحظه فکر نکرد که من بچه اش رو دارم
حامله ام ..دوباره زنگ خورد ..بی خیال صدای گوشی شدم ..زیر دلم هنوز درد میکرد ...کوچولوی
درونم هم اروم ترشده بود ..هنوزم دست وپاهام کرخت شده بود وبی حس ..
صدای پیام گوشیم امد ..نگاه کردم دیدم اتورهست که نوشته "خوبی؟؟..ارسن زده به سرش
..ازنگرانی داره میاد اونجا ..خواهشا بدتر نکن اوضاع رو "
سریع نوشتم "تورو به همون خدای که میپرستی نذاربیاد ...نذاربیاد ...
گوشی پرت کردم یک گوشه تخت ...با این که بی حس شده بودم ...بی رمق وتلو تلو خوران رفتم
سمت دروقفلش رو چرخوندم که نیاد
به سختی برگشتم سمت تختم که صدای پیامک گوشیم بلند شد ..سعی میکردم نفس های
طوالنی وعمیق بکشم .."سپیده ام ..خوبی؟؟..
گوشی رو زدم تو دیوار ..صدای خدا حافظی کردن های فامیل رو میشنیدم یا این که میگفتن
"انشااهلل مشکلشون حل میشه شهره جون .."ازاقا طاها بعید بود همچین رفتاری شنیدم قبال هم
یک بار سپیده عزیزرو زدن .."صدای مادر شوهرم میومدکه میخندید ومیگفت :نه اینطوری نیست ..
مامان ومادرش سعی داشتن در ماست مالی کردن موضوع ..تموم تنم یخ میکرد ...حتی اشکام هم
یخ بود وشور ..صدای عصبی سارا رو از اتاق کنارم شنیدم که رو به مجید میگفت :مجید یعنی چی
که مامانت ومامانم مراسم رو عقب انداختن اگه قرار به اشتی خواهر من باشه واین حرفا باید تا
دوسه ماه صبر کنیم ..وای مجید اگه تا اخر حاملگیش اینجاباشه ؟؟..
دوست داشتم برم ..وقتی خواهر من اینو بگه ..وای ..وای ...توجه نکردم به حالم ..توجه نکردم به
جمعیتی که اون پایینه مانتوم رو پوشیدم ودرحالی که زیر دلم بدجوری درد میکرد رفتم از پله ها
۸۶
پروانه های وصال
تو همون لحظه متوجه نگرانی واعصاب بهم خوردیش شدم که گفت :من کاری نکردم ..سپیده بهتری ؟؟.. مامان جدی
پایین صدای اذان بلند شده بود نزدیک های غروب بود ..همیشه میگفتن غروب های جمعه غمیگن
ودلگیره ..باورم شده بود ..داخل اشپزخونه شدم وچند مشت اب زدم به صورتم هنوز این لعنتی ها
میومدن ...بسم اهلل گفتم تادربرابر نگاه های پر ترحم کم نیارم ..هوام رو داشته باشه ....داخل
سالن که شدم هنوز اکثریت نرفته بودن ..مامان تند امد سمتم وگفت :چرا بلند شدی ..بذارلباس
بپوشم بریم بیمارستان ..سریع گفتم :مرسی مامانم .چیزی نشده که بزرگش میکنید ..پام گیر
کرده بود به چادرم که روی زمین بود ..الانم خوبم ..بهتره برم خونه تا کارام رو بکنم واسه جشن
ابجی خوشگلم
۸۷
✅ داستان ضرب المثلِ
👈 گدا به گدا رحمت به خدا
☑️ میگویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود.
☑️ آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد: چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ یکی از گداها جواب داد: چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم. بگو مگو ما برای همین است
☑️ آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: گدا به گدا، رحمت به خدا
☑️ یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آفرین به غیرت و شجاعت و همت این مادر.. 👏👏
مادر 8 فرزند که بعد از دو فرزند بزرگ و طلبه و داشتن عروس با امر رهبری اقدام به اوردن 6 فرزند دیگه کرده و باز هم قصد فرزند آوری داره..
به این میگند مطیع امر رهبری با جون و دل
خوش به سعادتش... 👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاداش #نمازشب چیه؟!
این کلیپ فوق العاده زیبارو حتما ببینید😊👌
(فرصت روازدست ندیداگرسحربیدارنمیشیدقبل ازخواب بخونیدوبرای شروع ازکم شروع کنیدمثلادورکعت به نیت نمازشب بخونید)
التماس دعاازهمگی
#امام_زمان
#شعبان
♨️نابودی گناهان با نمازشب
💠استاد فروغی؛
🔸جوان، برای ترک گناه حتما نمازشب بخوان..
گناه با نمازشب نابودمیشه...بارها از استاد مرحوم پهلوانی شنیدم که میفرمودند:
🔸اگر می بینید در روز گناه نمی کنید، چشمتان حرام نمی بیند، بخاطر خواندن #نماز_شب است!
#امام_زمان
#امام_زمان
#شعبان
#گناه
❄️🌨☃🌨❄️