پروانه های وصال
مراسم عقدی کیارش هفته اینده است ... لبخندی زدم ..ناخود اگاه یاد مسخره بازی های اون روز افتادم ...ام
رسید به بیمارستان ..تند بلندم کرد ...دست خودم نبود جبغ زدن هام ..روی تخت گذاشتم ودکتره
با پرستار ها بردتم سریع داخل اتاق عمل ...دکتر دست میذاشت رو شکمم ومیگفت :زور بزن
..باید بچه ات رو دنیا بیاری ..هی نخواب ..
میزد تو گوشم ومیگفت :االن وقتش نیست ...یاال زود باش ...
چنگ زدم لبه های اهنی تخت رو ..مدام داد میزدم واسم خدا و مامانم رو میاوردم ...بگن مرگ رو
توصیف کن همین لحظه ها رو میگم ...
یهو صدای گریه بلند شد ...نفس کم اوردم ...پرستاره ..امد باال سرم ..فقط بدن خونی بچه ام رو
دیدم ..بچه ای که نه ماه تو بطنم بود ..دیدم داشت کدر وتار میشد ...صدای گریه محمد منصورم
کل اتاق رو برداشته بود ...متوجه شدم که پرستاره گذاشتش الی یک حوله سفید رنگ ودوباره امد
سمتم ...اما دیگه توان نداشتم حتی نفس بکشم ...
متوجه گذاشتن ماسک سبز رنگ اکسیژن شدم ...ودیگه نفهمیدم چی شد ...
چشم که باز کردم بدنم کوفته بود ..داغون بودم به تمام معنا ..مامان تادید چشمام بازه با لبخند
امد سمتم وگفت :من قربون این چشما بشم ..چه خبرته ؟؟چقدر میخوای بخوابی ؟؟
گلوم میسوخت ..با همون حال گفتم :بچه ام خوبه ؟؟..
مامان لبخندی زد وگفت :عالیه ..فقط خودت که میدونی یک ماه زودتر امده ..االن تو دستگاه هست
...چند روز دیگه احتماال میارنش که ببینیش ...انقدر نازه ..لپاش قرمزه.. قرمزه ...
لبخندی زدم ویاد اون زمانی افتادم که پرستاره جلوم گرفته بودش ...
دراتاق باز شد وارسن با یک دسته گل بزرگ امد داخل وسمتم ...
لبخندی زدم که مامان رفت بیرون ...باال سرم ایستاد وپشت دستمو بوسید وبا لحن خواستنی
گفت :خســـــته نبــــــاشی ...ننه سپیده ..
لبخند بی جونی زدم وگفتم :تو دیدیش ؟؟..
نیشش باز شد وگفت :چی زایدی ..رستمه ..قربونش بشم ..سفیده وسرخ ...
خوش حال بودم خیلی زیاد ..یک حس خاص داشتم ...یهو با اخم گفت:ببین با صورت عزیزم
چیکار کردن ..رد دست مامان واون دکتره ..کبود شده ..
یادم امد ازاون موقعی که میزد تو گوشم واصرار میکرد که بی هوش نشم .....دستموش رو اورد باال
..رودستش پر بود از خراش ..سریع گفتم :دستت چی شده ؟؟..
لبخندی زد وگفت :چیزی نیست ..
ابرو داد باال وگفتم :بگو چی شده ؟؟.
رو قلبمو بوسید وگفت :مرسی سپیده ..مرسی ...ممنون ...چطوری تشکر کنم من ؟؟...
لبخندی زدم وگفتم :اقا بحث رو عوض نکن ...
خندید وگفت :رد پنگول های یک گربه ماده است که خیلی نازه ...داشت زایمان میکرد ..اززور درد
پنگول میکشید ...
دستش رو گرفتم نگاه کردم وگفتم :ببخشید ..نفهمیدم خودم ...
اروم کشیدم تو بغلش که درد ریخت تو وجودم ..کنار گوشم گفت :سپیده ..هنوزم میخوای
سرحرفت باشی ؟؟
جوابی ندادم که الله گوشم رو بوسید ویک جعبه انگشتر خیلی خوشگل از تو جیبش در اورد
وانگشتر رو بیرون اورد وخیلی اروم کردش تو دستم وگفت :صدباره میگم ممنون گلم ..خسته
نباشی خوشگلم ...
لبخند زدم به انگشتر نگاه کردم ...یک انگشتر که مثل گل بود ..برجسته وبسیار زیبا ..با حفظ
همون لبخند گفتم :خیلی قشنگه ..ممنون ..کی میبینمش ؟؟..
خندید وگفت :خیلی زود ..
با لحن با نمکی هم گفتم :کی میریم خونه ؟؟بدم میاد از بیمارستان ..
دستش رو تو جیباش کرد وشونه ای باال داد وگفت :اینو دیگه نمی دونم ..
شبش مامان با السرم بود...بی تاب دیدن بچه ام بودم ..نه میذاشتن از جام تکون بخورم نه
محمد منصورم رو میاوردن ...قاشق کاچی رو دادم عقب وگفتم :مامان میخوام ببینمش ..
مامان لبخندی زد وگفت :فکر کنم فردا ببینیش ..
با این که کل وجودم درد بود رو تخت نشستم وگفتم :خوبم من ..
سریع خوابوندم وگفت :لج بازی نکن ..
نمی دونم چرا بغض داشتم ....یعنی کسی بود مثل من که 11ساعت از زایمانش گذشته باشه
ونوزادش رو ندیده باشه .همیشه بعد از زایمان بچه رو میارن که شیرش بدن ...درسته بچه ام تو
دستگاه ولی میتونم بلند بشم ..
همون طور دراز کشیده با کمک مامان نماز خوندم وخداروشکر کردم واسه این که همه چیز تموم
شده بود ...باید جدا میشدم از ارسن ...اما کی این موضوع رو بیارم وسط؟؟..
نگاه کردم دیدم مامان اروم خوابیده ..ساعت سه نصفه شب بود ..ارسن رفته بود ..نمی تونست
بمونه ...گوشی مامان رو برداشتم وشماره ارسن رو گرفتم ..خواب الود گفت :بله مامان ..
با بغض گفتم :ارسن ..
یکم صداش هوشیار تر شد وگفت :جونم ..
نذاشتم صدام بلغزه ..گفتم :میایی اینجا ...
نگران تر گفت :چرا بغض کردی تو ؟؟..خودت چیزیت شده ..یا بچه ؟؟..
سریع گفتم :نه فقط بیا ...
سریع گفت :من تو ماشین دم در بیمارستان هستم ..همین جام من ..بگوچی شده ؟؟..
۹۷
aaAUD-20220812-WA0005.mp3
زمان:
حجم:
11.85M
..:
امشب ۱۱ اسفند : یک مرتبه یاسین
۱۸ اسفند : دو مرتبه یاسین
۲۵ اسفند : سه مرتبه یاسین
۳ فروردین : چهار مرتبه یاسین.
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️نمازشب راه سعادت و نیک بختی
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
3.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️دوران حیرت در آخرالزمان
استاد #عالی
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
674.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☃️خـدایـا امـشب
💫آرامشی از جنس
❄️فرشته هایت نصیب
✨هـمه دلها
☃️و شبی بی دغدغه
💫آرام و بـی نظیر
❄️قسمت عزیزانم بگردان
✨بـه امـید فردایی عـالـی
☃️شبتون آرام و خـوش
💫در پنـاه خالق بزرگ و مهربان
❄️
257K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕یادخدا
✨آرام بخش دلهاست
💕روزت را متبرک كن
✨با نام و ياد خدا
💕خدا صداى
✨بنده هايش را دوست دارد
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
💕سلام صبح آدینه تون بخیر
🌸🍃
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت💐
🗓 امروز جمعه
☀️ ١٢ اسفند ١۴٠١ ه. ش
🌙 ١٠ شعبان ١۴۴۴ ه.ق
🌲 ٣ مارس ٢٠٢٣ ميلادی
🌸🍃