فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ نتانیاهو:
📍رافائل گروسی آدم شایستهای است که حرف ناشایستی در تهران زده است/ما در آستانه جشن پوریم هستیم، 2500 سال پیش، دشمنی در ایران به پا خاست که میخواست یهودیان را نابود کند/آنها آن موقع موفق نشدند، امروز هم موفق نخواهند شد...
جوونای کانال حس زیبای زندگی که اهل گناه و توجیه گناه بنام جوونی کردن نیستن..
اما دوست عزیزی که میگی ای بابا الان وقت عشق و حاله و دنبال نفست راه افتادی رفتی
یه نگاه به علی اکبر های امام و آقا بنداز
اوناهم میتونستن گناه کنن اما به عشق امام زمان ، به حرمت نگاه خدا نفسشون رو له کردن و ثابت قدم بودن و خیلیاشون به شهادت رسیدن
یادت نره سلامتی و امنیت امروزت رو مدیون اونایی و باید ادامه دهنده راهشون باشی نه شرمنده نگاهشون...
فردای قیامت باید جواب دل شکسته خانواده شهید و خون پایمال شده اش رو بدی، مراقب گام هایی که برمیداری باش
مبادا از گام های شیطان پیروی کنی که مسیر مشخص و راه حق و باطل از هم جدا هستن...
❇️ اگر بدانی چه می خواهی راحت تر می توانی به مقصد برسی.
❇️ اگر بدانی آن چیز را برای چه میخواهی، راحت تر میتوانی تصمیم بگیری.
❇️ اگر بدانی هر چیزی در این جهان قیمت و بهایی دارد، راحت تر با ذهن استدلالی رو به رو می شوی.
❇️ اگر بدانی برای تغییر اوضاع و شرایط خودت باید یک سری چیزها را عوض کنی یک سری کارها را انجام دهی راحت تر عادت هایت را ترک میکنی.
❇️ اگر بدانی که هر کاری زمانی دارد و اگر فرصت را از دست بدهی موهبت خودت را از دست داده ای، زودتر اقدام میکنی.
❇️ اگر بدانی که ندای درونت تو را صدا می زند و اگر توجهی نکنی ممکن است آن صدا برای
همیشه خاموش شود،آن وقت به آن صدای
الهی گوش میکنی.
گفت: خسته شده ام خسته! دیگر تحمل ندارم؛ اصلا این حکومت عدل مهدوی قرار هست اتفاق بیفته؟!
گفتم: فکر کردی به این سادگیا حکومت عدالت برپا میشه! باید تحملتو ببری بالا و بتونی سختی ها رو برای رسیدن به هدفت تحمل کنی؛ در مورد تحقق #حکومت_مهدوی گفته شده که اگه یک روز از دنیا بمونه خدا اونو انقدر دراز میکنه تا #مهدی ظهور کند. (1)
-------------------------------------------
پی نوشت:
۱) لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتی یبعث الله فیه رجلا من ولدی، یواطیء اسمه اسمی، یملاءها عدلا و قسطا کما ملئت ظلما و جورا/کشف النعمة، جلد 2، صفحه 472
#امام_زمان
🌷 آیتالله #بهجت:
❗️بیدار نیستیم، بیدار نمیشویم، که در خواب #غفلت به سر میبریم!
🔻 معلوم میشود لایق نیستیم که رئیس و رهبر و امام ما (#امام_زمان) غیبت نموده است!
📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۲۷۷
در حال حرکت به سوی بازار برای #خرید_عید بودیم که ناگهان پرسید: با این همه بی عدالتی که در جهان هست و انقدر گسترده شده که گاهی کسی بهش توجه هم نمیکنه که این ظلمه و برامون عادی شده.
گفتم: #مهدی به عدالت حساس است و اگر ظلم در جایی باشد او را ریشه کن میکند و عدالت را جاری میکند حتی اگر کسی به آن توجهی نداشته باشد. (1)
-----------------------------------------
پی نوشت:
۱) یَبْلُغُ مِنْ رَدِّ الْمَهْدِیِّ الْمَظَالِمَ حَتَّی لَوْ کَانَ تَحْتَ ضِرْسِ اِنْسَانٍ شَیْءٌ اِنْتَزَعَهُ حَتَّی یَرُدَّهُ / موسوعة أحادیث الامام المهدی، جلد 1، صفحه 221
#امام_زمان
👩 #نان_کماج 😋
🥐خمیر نان بربری دو عدد از نانوایی تهیه کنید و کمی آرد اضافه کنید تا چسبندگی خمیر از بین بره،زیاد آرد اضافه نکنید چون بعد از پخت خشک میشه.
🧈داخل ظرفی،روغن و زردچوبه و دو قاشق شکر و زیره سیاه و بادیان و کمی سیاه دانه اضافه کنید و خوب مخلوط کنید و به خمیر اضافه کنید و یک عدد تخم مرغ رو هم زده و اضافه کنیدوکاملا باهم مخلوط کنید.
داخل تابه یا قابلمه مورد نظر روغن بریزید،اگه نان نازکتری خواستید،توی دوتا ظرف درست کنید،اگه ضخیم تر خواستید در یک ظرف درست کنید،اما داخل دوتا تابه درست کنید بهتره چون پف نان زیاده.
🥐مقداری خمیر بردارید و داخل تابه ای که روغن ریختید بزارید خوب پهن کنید،در تابه رو بزارید و تابه رو داخل پارچه ای بزارید و جای گرمی قرار بدید تا خمیر ور بیاد(یعنی پف کنه)وقتی پف کرد بزارید روی حرارت و روی در تابه دم کنی بزارید و با حرارت خیلی کم بزارید پخته بشه و حجیم بشه،ی طرف که سرخ شد،برگردونید و طرف دیگه خمیر رو باز هم با حرارت کم بزارید پخته و طلایی بشه،وقتی برگردوندید دوباره کمی روغن بریزید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شکلات خرمایی کنار چای عالیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی😍
ساندویچ فیله
پنیر ورقه ای
فیله ۱۰ عدد
نان ۱۰ عدد
پیاز ۱ عدد
فلفل دلمه ۲ عدد
مواد مزه دار کردن مرغ 👇
نصف لیمو
نمک ۱ قاشق چای خوری سر پر
فلفل سیاه نصف قاشق چای خوری
زعفرون دم کرده ۲ قاشق غذا خوری
خردل ۲ قاشق چای خوری
روغن زیتون ۴ قاشق غذا خوری
مواد سس پستو
بادوم زمینی نصف پیمانه
پارمزان نصف پیمانه
ریحون ۲ پیمانه
روغن زیتون ۱/۴ پیمانه
مرغ و بعد از مزه دار کردن حداقل ۱ ساعت بزارین یخچال ،بعد بکوبین وگریل کنید ،این ساندویچ رو داخل همون تابه گریل هم میتونید حاضر کنید
#خورشت_هویج_تبریز
اول پیاز خورد کنید و تفت بدید با مقدار کم زردچوبه ، بعد گوشت رو بهش اضافه کنید و خوووب تفت بدید ، ادویه خورشتی و فلفل سیاه رو اضافه کنید و یه قاشق رب هم توش بریزید. بعد آب بریزید بزارید بپزه .
وقتی نیم پز شد ، تقریبا ده تا آلو رو که از قبل گذاشتید خیس خورده بهش اضافه کنید و بزارید خورشتتون جا بیوفته.
هویج ها رو رنده رشته ای کنید و با کمی روغن خوب تفت بدید تا کامل بپزه و سرخ بشه و در اخر زعفران دم کرده بهش اضافه کنید و بزارید کنار خورشتتون
یکم آبلیمو اواخر پخت فراموش نشه در کنار این خورشت گاها گوجه هم سرخ میکن و میزارن.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨•••
#شهید_محمود_کاوه
شهید آقا محمود کاوه همواره در باب حفظ و تداوم انقلاب اسلامی و ضرورت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت به عنوان بزرگترین سرمایه های نظام جمهوری اسلامی ایران و ترویج نیروی انسانی مستعد و کارآمد تاکید زیادی داشتند.
شهید کاوه به خوبی میدانست که اهمیت والای جوانان به مولفه های جدایی ناپذیر انقلاب اسلامی از جمله بهره مندی از امدادهای غیبی، توجه به ابعاد فرهنگی و تلاش در تحکیم عقاید حقه، پیروی از امام، تداوم راه شهدای الگوی حماسه و تاسی از مکتب آنان مهم ترین عامل وحدت و پیشبرد کشور خواهد بود.
راه شهید بزرگوارمان محمود کاوه ادامه دار خواهد بود.
🌷محمودکاوه سفیر آستان امام رضا ع🌷
پروانه های وصال
#ولایت 21 ✅ یکی از بهترین راه های زمین زدن هوای نفس، 👈 روضۀ اباعبدالله علیه السلام و اعلام برائت
#ولایت 22
✅ حتما یه برنامه ریزی کنید
و حداقل هر هفته یه جلسۀ روضه برید.
🔷 وحشت کنید از اینکه یه هفته گذشت و روضه نرفتید...
⭕️ مگه هوای نفس، به این راحتی انسان رو رها میکنه؟❗️
👌آخرش باید در خونه ی اهل بیت(ع) رفت....
باسلام خدمت عزیزان
اعیاد شعبانیه رابه همگی تبریک میگیم
میخواهیم دسته جمعی برپیامبراکرم(ص)۵۰/۰۰۰/۰۰۰ باردرودبفرستیم فقط کافیه یکباربخوانیم وبرای دیگران ارسال کنیم:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوَّعَلَى آلِ مُحَمَّدٍكَمَاصَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌمَجِيدٌاللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍوَّعَلَى آلِ مُحَمَّدٍكَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
حتی برای یکنفرهم شده بفرستین
پروانه های وصال
سریع گفتم :نه اصال ..فقط قرار ازهم جداشیم اونم هردو موافقیم ... یهو در خونه باضرب باز شد ودوید سمت
رفت وحتی نذاشت کالمی حرف بزنم ..تموم وسایل بچه ام مونده بود ...دوزانو افتادم رو زمین وبا
ناباوری گفتم :مامان میخواد بره ...مامان ...مامان من ..
اشکام امد پایین ...مامان خورده شیشه های میزرو زد کنار ..کنارم نشست وگفت :قربونت بشم
من ...نمیذاریم ببره بچه ات رو ..این مملکت قانون داره ...سپیده اروم باش ..سپیده ...
درحالی که اشکام رو تند تند کنار میزدم گفتم :مامان باید زنگ بزنم ..باید بگم اونجوری که فکر
میکنه نیست ..باید زنگ بزنم ...
مامان سعی کرد ارومم کنه.. بایدزنگ میزدم ...سریع رفتم سمت کیفم گوشیم رو برداشتم وشماره
اش رو گرفتم ...طول وعرض خونه رو میرفتم اشک میریختم من چطوری بدون محمد باشم ؟؟...
لعنتی بوق میخورد اما جواب نمی داد ...
گوشی رو کوبیدم تو دیوار وبا داد وزجه گفتم :مامان جوابمو نمیده ..مامان من بدون محمد منصور
چیکار کنم ..دق میکنم مامان ...
مامان سعی داشت ارومم کنه اما نمی تونست ...شاید هنوز خونه باشه ..سریع بلند شدم وگفتم
:میرم خونه ..اره حتما فته خونه وسایلش رو جمع کنه ...
تند تند وقدم براشتم ...دیگه حتی صدازدن های مامان رو نمی فهمیدم ....فقط دعا میکردم هنوز
ایی نرفته باشه که دیگه دستم بهش نرسه ..با سرعت سرسام اوری رانندگی میکردم ..خدالعنتت
کنه افشین که همیشه با حضورت زندگیم رونابود میکنی...جلو درخونه که رسیدم سریع پایین رفتم
ودرروباز کردم ..ماشینش بود .خونه ساکت بود .نمی خواستم این روباور کنم ...وسط حیاط افتادم
زمین ..بلند بلند گریه میکردم ..محمد من چطور قراره بزرگ بشه ..بی وجدان چرا نذاشت توضیح
بدم که اشتباه برداشت کرده ...انقدر حالم خراب بود که دیگه نای این که بلند بشم رو نداشتم
وهمون جا بی حال شدم ..
دو روز بود که کنج خونه خودم نشسته بودم .بین لباس های محمد منصورم ..اگر محمد نبود ومن
ازش جدا میشدم انقدر نمی سوختم که االن دارم میسوزم در نبودن فرزندم ...دیگهه برام مهم
نبود که نعیمی همه چی رو گردن پدرم بندازه واون خانواده هم بخوان خون بهای کشته شدن
اعضاءخانواده اش رو از ما بگیرن وروی پدر تو گور رفته ام انگ قاتل بودن خوره ..حتی یک دونهعکس ناقابل هم نداشتم از عزیز جونم ...تو دلم گفتم :خدا لعنتت کنه ارسن ..به زور ازدواج کردم
..به زور زن شدم..به زور مادر شدم ..به زور بچه ام رو با خودخواهی گرفتی .....
)ارسن(
به مسیح نگاه کردم که توبغل پرستارش خواب بود ...چندروزی بود امده بودم ترکیه ..بعدش هم
میخواستم برم نروژ..برای همیشه..این بهترین تصمیمه ...روکاناپه دراز کشیدم وچشم بستم که
چشمای خوشگل ومعصومش جلوم امد تودلم گفتم :خدا لعنتت کنه سپیده..دوروز بود که غیابی
طالقش داده بودم ...درسته دوستش داشتم اما راضی به اذیت بودنش نبودم ...همون موقع ها که
قبل از تولد مسیح بود ..ومیگفت جدا شیم .بااین که نمی خواستم اما چه کنم که به قول خودش
خودخواه هستم ..باخودم گفتم باگرفتن یک یادگاری ازش شاید تونستم ازش جدا بشم یا شاید
خودش بخاطر وجود بچه بمونه .....تا همین چندروز پیش که دیدم فایده نداره .باخودم گفتم
:نذارم بیشتر ازاین اذیت بشه ...میخواستم طالقش بدم اما جوری که همیشه تو خونه ام باشه
وحضورش حس بشه ...سرمو بیشتر تو بالیشت فرو کردم وبه این فکر کرد که چطور تونست با
وجود من خیانت کنه؟ ..چطور تونست ؟؟..مگه هنوز شوهرش نبودم ؟؟...
صدای مسیح که امد بلند شدم ..رفتم داخل اتاق وروبه پرستاره گفتم :چرا ارومش نمی کنی ؟؟..
سریع گفت :اقا همه چیشون رو چک کردم ..نه شیر میخوان نه جاشون رو در خراب کردن ..
عصبی موهام رو چنگ زدم وبغلش کردم ..یکم راهش بردم ..نگاهم افتاد به گوشیم چندروزی بود
خاموش بود ..دقیقا اززمانی که ازخونه مامانش زدم بیرون ...
مسیح یکم اروم شد ..بعد به حالت بادگلو یکم شیر بیرون داد ...سریع دادمش به پرستاره واخمی
نگاه کردم به صورت تعجبیش که نگاهم میکرد وشصتش تو دهنش بود ...عصبی گفتم :ببین چیکار
کردی ؟؟..
یعنی به مغزم شک کردم ..حاال انگار بچه میفهمه من چی میگم...پرستاره ریز ریز میخندید
...همیشه ارامش داشتم وتو بحث های که با سپید داشتم سعی میکردم با حرف زدن همه چی رو
اروم تموم کنم ..اما سپید ..وای که ادم رو دیونه میکرد ...ببین چی به روزم اورده که منی که
اونجوری بود اخالقم چه گند اخالقی شدم..یاد بهانه گیریاش که میفتم ..با خودم میگم چطوری
تحملش میکردم ؟؟..پیراهن رو دراوردم پرت کردم رو تخت ورفتم سرکمد ..یک تی شرت دراوردم ازبس با عصبانیت وخشونت رفتار میکردم ..تی شرته گیر کرد به چوب لباسی وپاره شد
..تند برگشتم عقب ورویه پرستاره گفتم :ازتواین خراب شده یک لباس بده ..
۱۱۰
پروانه های وصال
رفت وحتی نذاشت کالمی حرف بزنم ..تموم وسایل بچه ام مونده بود ...دوزانو افتادم رو زمین وبا ناباوری گف
فکر کنم دید خیلی سگی شده اعصابم حرف نزد ودیگه نخندید ..سریع یک تی شرت دیگه داد ..
خشم الود نگاهش کردم وچنگ زدم به تی شرت ورفتم بیرون ..
تو جعبه کمک های اولیه که تو حمام هتل بود ..دنبال یک مسکن میگشتم که منو جوری بندازه که
بیدار نشم ...خیلی خسته بود ...جسمی وروحی باهم ..جسمی چون باوجود مسیح نمی شد خوابید
..چون این دوروز تازه این پرستاره امده بود ..وهم این که دونده گی های قبلش واسه پیدا کردن
یک پرستار که تموم وقت باشه ..یعنی مثل دایه رفتار کنه تا بزرگ سالی مسیح پیشش باشه ...با
معرفی مهندس سالمی این دختره رو پیدا کردم ..از خانواده های فقیر بودن ...مادر پدرشم یکی
معتاد بود یکی هم پیدا نبود ..وای که طبق عقایید دختره مجبور شدم عقدش کنم ..حتما اینم بفهمه
من مسیحی هستم میخواد جدابشه ...میگفت چون من همیشه حضور دارم ....نمی تونه راحت باشه
...واسه راحتی خانوم مجبور شدیم به عقد کردنش ..طبق رسوم اونا ..باالخره یک مسکن برداشتم
وبدون اب خوردمش ..رو تخت خودمو پرت کردم که تشکش باال پایین رفت ..گوشیم رو برداشتم
..روشنش کردم ...اوه سپیده خانوم رو ...چقدر میسکال وچقدر پیام ؟؟...ازاونجایی که من ارسن
بودم..نه یک مجنون تو قرن 12... ازدستش خسته بودم ...تواین مدت این عالقه باعث میشد
بهانه گیری هاش رو گوش کنم وحرف نزنم ..اما هرکسی یک حد داره ...البته زیادی کوچیک بود
واسه بودن با من ...منم ترجیح میدادم بجای این که پابه پاش حرف بزنم ودادوبیداد ..بذارم
هرچی میخواد بگه ..عالقه بهش نداشتم دیگه !اما گاهی دلم واسش میسوخت ..باید پیگیرش
میبودم...خط بین بین الملی جدیدم رو گذاشتم وزنگ زدم بهش ..با اولین بوق تماس رو وصل کرد
وبا صدای که ازته چاه درمیومد گفت :بله ..بفرمایید ...
گفتم :سالم ..
با مکث که مسلما داشت صدام رو انالیز میکرد گفت :بچه ام رو کجا بردی ؟
بغض تو صداش بیداد میکرد ...پیشونی درد ناکم رو دست کشیدم وگفتم :اوردمش یک جای خوب
...
باز با مکث گفت :اذیت نکن بگو کجاست ؟؟.سعی کردم چهره االنش رو که بغض کرده است جلوم بیارم ..گفتم :بگم میخوایی بیایی ؟؟..
این بار تند گفت :اره میخوام بیام ..کجــــــاست ؟؟..
حوصلحه داد نداشتم تند وتلخ گفتم :حوصلحه ادابازی ندارم که داد بزنی ...ترکیه است ..دوست
دار بیا ...البته بعدش میبرمش نروژ..یک زندگی اروم ..توخیال راحت باشه هواش رو دارم...
صدای دالرام امد که گفت :اقاارسن ..
درجواب سپیده گفتم :خوب میایی حاال ؟؟..
گوشی رو قطع کرد ..پوزخند زدم ودرجواب دالرام گفتم :بله ..چی شده ؟؟..
با مکث گفت :ازنظر شما عیب نداره با مسیح بریم بیرون ..
غلتی زدم وگفتم :چرا عیب داره ..جایی نمی بریش ...حاالم میتونی بری ...
سری تکون داد ورفت ....زنگ پیام گوشیم بلند شد نگاه کردم دیدم نوشته ..اره میام ..وقت واسه
گرفتن بچه ام ...
نوشتم .."الیق داشتن این بچه نیستی .تازه خودتم میگفتی بدت میاد ازاین بچه ونمی خواهیش
...فراموش کردی حرفات رو ..برو به خوشی خودت برس ..."
وگوشی رو کال باز خاموش کردم ...مطمئنا میره پیش مامان وبابا ..تا اونا یک کاری کنند ..دیگه
نمی خواستم ایران بمونم ...اینجا هستم تا مسیح بزرگ تر بشه ..
با سری که درد میکرد همچنان نستم رو تخت...نه صدای دالرام بود نه مسیح ..چنگ زدم رکابی
روکه روی جمدون بودپوشیدم ..حوصلحه نداشتم شلوار راحتی بپوشم ..با همون جین مشکی
مردونه ای که پام بود ..رفتم بیرون از اتاق ..همین طور که شقیقه هام رو ماساژمیدادم به پایین
نگاه کردم که مسیح رو کاناپه خواب بود ...دالرام هم فیلم نگاه میکرد ...
رو مبل راحتی نشست وگفتم :ساعت چنده ..
با ترس برگشت عقب وگفت :اقاترسوندیم ..ساعت هفت شبه ...
۱۱۱
پروانه های وصال
فکر کنم دید خیلی سگی شده اعصابم حرف نزد ودیگه نخندید ..سریع یک تی شرت دیگه داد .. خشم الود نگاهش کر
ابروی دادم باال وبی خیال واب دادن بهش شدم ...گونه مسیح رو بوسیدم وگفتم :میرم یک دوش
بگیرم ..بیرون امدم اماده باش هم خودت هم مسیح ..میریم بیرون تایک خونه پیدا کنم واسه
زندگی ...
خوش حال سر تکون داد وبا مسیح رفت تواتاقش ...تودلم دعا کردم ازاون دست خانوما نباشه که
االن کلی فکر زونه با خودش بکنه ورواعصابم خط بندازه ..البته ازاولش که اینطوری نشون نداد
..خداکن تا اخر همین طور باشه واگرنه کی حوصلحه داره اینو تحمل کنه ....
یک پیراهن قهوای رنگ پوشیدم ورفتم بیرون .همین طور هم گوشیم روروشن میکردم ..یک نگاه
هم انداختم دیدم دالرام باتیپی که خیلی ساده است همراه مسیح امدن بیرون منتظرمم هستن ..نه
خداروشکر این زنه فقط میخواد پرستار بمونه وازاون عجوبه ها نیست واگرنه مطمئنا ردش میکردم
بره ..تا روشن کردم زنگ اسم اس هام بلند شد ..چند اسم اس بود از سپیده ..وباز سوال های این
که بگو کجایی ..اخرینشم این بود..لعنتی من بچه امرو میخوام ..بگو کجا بردیش دقیق ..
نفس عمیقی کشیدم وگوشی رو گذاشتم تو جیبم ومسیح رو از دالرام گرفتم .راه افتادم ...بی خیال
هرگونه فکر که ذهنم رو اشغال میکرد شدم وخیره شدم به زیبایی های ترکیه ...دالرام هم
بافاصلحه ازم میومد ازطرف دیگه ای ..مغازه های لباس فروشی چشمش رو گرفته بود ..محل
ندادم به این که شاید چیزی الزم داشته باشه..هنوزم کسل بودم بخاطر خسته گی های این چند
روز ..خداروشکر یک اشنا داشتیم که برام بلیط اوکی کنه ویکی که این دالرام رو معرفی کنه
واگرنه تا چندروز عالف همین کارهای ریزه میزه میشدم...به مسیح نگاه کردم که با دهن
کوچولوش خمیازه کشید وهنوز چشم بازنکرده شروع کرد به گریه کردن ..یکم تکونش دادم
ودادمش به دالرام ..تو پارکی که بود نشستم ..که گوشیم زنگ خورد ..دیدم خودشه ..وای این
دیونه میکنه منو ..جواب دادم ..بله چی میگی دم به دقیقه زنگ میزنی ؟؟..
با داد گفت :کدوم گوری بردی بچه ام رو ..
قطع کردم ودیگه جوابش رو ندادم ..یهو یک فکر امد تو ذهنم ..روبه دالرام گفتم :بچه رو ساکت
کنه وباهاش بازی کنه ومن فیلمش رو بگیرم ..
همین طور که ازشون فیلم میگرفتم متوجه شدم که مسیح چه حساسیت هاش شبیه سپیده است
..چون سپیده به یک سری چیزا حساس بود ومیگفت اینا از بچه ی همراهش بوده ..فیلم رو گرفتم
ورو به دلارام گفتم :بریم رستوران ..
مسیح رو بغل کرد وگفت :هرطور خودتون مایلید اقا ارسن ...
با جدیدت گفتم :توبعضی چیزا ازتنهایی بدم میاد یکیش غذاخوردنه ..نظرت رو پرسیدن درست
جواب بده یا اره یا نه! ..تو هرچیزی هم که نپرسیدن دخالت نکن ..
سری تکون داد وگفت :خوب بریم ..
بعدم شونه ای بال انداخت ورفت سمت کیفش که رو صندلی بود ..
***
به تاکسی گفتم جلو در هتل نگه داره ..بعد روبه دالرام گفتم :برو باال وبچه رو بخوابون من معلوم
نیست کی بیام ..
سری تکون داد وگفت :باشه اقا ..
داشتم به این فکر میکردم که چقدر راحت دینش رو فروخت ..یکم تعجب کرده بودم این همون
ادمی بود که میگفت واسه راحتی ام در بچه نگه داشتن ..باید محرم بشیم که اگر من بودم اذیت
نشه ..این که همون چهارقدی هم که سرش میکرد برداشته االن ..چطوری اسم دین اسالم رو لکه
دار میکنند ..اصال این دختره شخصیتش عجیب غریبه ..همه رفتار هاش ..پک محکمی زدم به
سیگارم وخودمم شروع کردم به قدم زدن ...بقول سپیده کاش ازدواجی نمی بود ومن همچنان
استادش میموندم ..یادمه اولین ترم بود که تو دانشگاه پرستاری درس میخوند ....همین چند ماه
پیش ..البته من استاد درسیش نبودم ....من استاد پیانوش بودم ..خیلی دختر شری بود ...روزی که
بهش پیشنهاد ازدواج دادم به قول خودش که بعدا میگفت :کف کره بود ..چقدر خندیدم با این
عبارت" کف کردم ..کال اینقدر پرانژی وشاداب بود که مثل یک زلزله مخرب عمل میکرد وقتی جایی
میرفت ...نمی گم خیلی خوشگل ورویایی بود ..اما ته چهره خاصی داره ..گاهی از صورت بعضی ها
معصومیت میباره ..سپیده هم اینطوری بود اما این شر بودنش یک چهره پوشالی ازش درست
کرده بود ...که وقتی میزدی کنار اون پوشال هارو میفهمیدی همه چی زندگیش رو ازچه رنگی
دوست داره تا خیلی چیزای فردیش ...انقدرم ساده وبی االیش بود که باشخصیت شرش جور
درمیود ...کاش باهاش ازدواج نمی کردم ....چقدر سراین که میگفت من شکاکم بحث میکردیم
..اره خوب ترس داشتم ..ازاین که یکی دیگه سپیده رو ببینه ومتوجه این شخصیت دوست
داشتنیش بشه ...میترسیدم ازاین که من که یکم دیگه پیر بشم یکی دیگه چشمش رو بگیره وبره
...با خودم گفتم ..اره ارسن خا ن ببین اینم نتیجه ازدواج با یک بچه ..یک زندگی جهنمی واسه
۱۱۲
پروانه های وصال
ابروی دادم باال وبی خیال واب دادن بهش شدم ...گونه مسیح رو بوسیدم وگفتم :میرم یک دوش بگیرم ..بیرون ا
دوتاتون ..اصال مادم راست میگفت :میگه من خودخواه ومغرورم ..مغروررو اغراقکرده چون نیستم
مگر جلوی چند نفر واگرنه خودخواه رو هستم ..خیلی زیاد زیاده خواهم واسه خودم ...هیچ وقتم
نگفتم به سپیده که چرا انقدر بهش گیر میدم ..مخصوصا سرلباس پوشیدنش ...یاد بازی افتادم که
توکیش باهم انجام میدادیم هرکی یک سوال بپرسه ...همه وقت گیرش همین سوال بود چرا من
شک دارم ...
از پک عمقی که از سیگارم گرفتم به سرفه افتادم ...خم شدم که گوشیم افتاد ..برش داشتم
.روسایلنت بود وزنگ میخورد ...
رو صندلی های که کنار پیاده رو بود نشستم وگفتم :سپیده انقدر زنگ نزن اسایش رو ازم گرفتی ..
با داد وگریه گفت انقدر زنگ میزنم تا کچل بشی ...ارســــــــــن بچه من کدوم خراب شده
ای هست االن ....
گوشی رو از دادش دادم عقب وگفتم :بچه ات رو دوست داری ببینی ..
سریع گفت:اره ..بگو کجاست ؟؟..
بازم اروم گفتم :تو که دوسش نداشتی ..بدت میومد ..
با گریه گفت :روانی مادر نیستی نمی فهمی که همه حرفا چرت وبد واسه حرص دادن وازار دادن
تو روان پریش ...
یک سیگار دیگه با فندک طالی رنگ روشن کردم وگفتم :من روان پریشم ؟؟..
تند گفت :اره شک نکن که هستی ..نبودی باز به بودن با افشین االغ شک نمی کردی بچه منو
بگیری ببری ..هستی ..هستی ..یک روان پریش ....هستی ....
ته خیابونه یک بار بود ..راه افتادم ورفتم وگفتم :خب چی میخوای ؟؟..
این بار با هق هق گفت :نفهمم هستی ...بدم میاد ازت ..
بعد بوق ممتد بود ...پوزخند زدم وراه کج کردم سمت هتل ....
اصال امشب یک حالی بودم ..دوست داشتم بی خیال همه چی بشم ...ذهنم خالی باشه ..فکرم ازاد
...دربان ورودی هتل تعضیم کرد ودررو باز کرد ..خندم گرفته بود ازاین تشریفات ..ای سپیده با منچیکار کردی که حوصلحه حتی خودمم ندارم؟! ..داخل اسانسور شدم وطبقه 21روزدم ..همزمان
یک خانوم واقا هم داخل شدن..به ایرانی ها میخوردن اما با لحجه غلیظ امریکایی صحبت میکردن
..چقدرم حاال الو میترکوندن ..رواعصاب وروان ادم خط مینداختن ..کارت رو گرفتم مقابل دسته در
یکم پاین تر ..در باز شد ..داخل که شدم صدای خنده های مسیح میومد ...لبخند زدم ..داخل اتاق
شدم ..دیدم دالرام هی روش یک پارچه میندازه وبازبرش میداره و با صدای بانمکی میگه دالی
..باز میندازه روش ...دکمه های لباسم روباز کردم وگفتم :سالم ..
برگشت وگفت :سالم ..
روتخت نشستم وصورت کوچولوش رو بوسیدم..اروم نگاهم میکرد ...به دالرام نگاه کردم که به
مسیح چشم وابرو میومد ومسیح هم لبخند داشت ...بغلش کردم وروبه دالرام گفتم :خوب باهاش
گرم گرفتی ...
لبخندی زد وگفت :خیلی اروم تر ازاون چیزی که فکر میکردم هست ..عادت هاشم که دستم بیاد
دیگه گریه نمی که ..
دوباره مسیح رو بوسیدم وبهش دادمش ..لپ تاپم رو دراوردم تا فیلمی که از مسیح گرفته بودم
روواسه سپیده امیل کنم ...همون لحظه دالرام هم با مسیح نشستن رو مبل ..وقتی متوجه کارم شد
..گفت :خیلی ببخشید فضولی میکنم اما اگر میشه یک فیلمی از مسیح جان بفرستید که من نباشم
..راستش من یکی از دوست های قدیمی سپیده جان هستم نمی خوام چیزی بشه که ..
پریدم میون حرفش وگفتم :عصر بهت گفتم فقط تو مسائلی دخالت کن که نظرت پرسیده میشه
..گفتم یا نگفتم ..
یک از قهو اش رو خورد وگفت :عذر میخوام ..
بعد خیره شد به تلویزیون ..فیلم روواسش ایمیل کردم ورفتم تو اتاقم...یک رکابی پوشیدم با
شلوار مشکی رنگ ..تو اشپزخونه اون شیشه ای که مدنظرم بود رو پیدا کردم ..برگشتم تو اتاق
....ازتوی گوشی قبلیم عکساش رو بیرون اوردم ..یک جرعه خوردم وبه این فکر کردم که کاش
راحت فراموشش کنم ..یک جرعه دیگه خوردم وبه این فکر کردم که اصال هیچ جذابیتی نه در
جسمش ونه در چهره اش ونه در شخصیتش نداره ...یک جرعه دیگه خوردم وبه این فکر کردم
که نبودش زیاد مهم نیست حتی برای مسیح دراینده ..اصلادلارام میشه مادرش ... یک جرعه ..یک جرعه شد کل شیشه ورفتم تو عالم بی خیالی ...خیلی خفیف سرگیجه داشتم
..درصدالکلش انگاری زیاد قوی نبود ...صدای گریه مسیح میومد وخش مینداخت رو روانم ...دلم
میخواست سکوت کامل میبود ..رفتم تو اتاق وگفتم :چرا ارومش نمی کنی .بی خودی نیاوردمت که
ول بچرخی ووظایفت رو فراموش کنی ...حتی تمکین از من رو ..
ترسیده یک قدم عقب رفت وگفت :ببخشید ارومش یکنم ...شما برید ...
خندم گرفته بود ..چقددر ترسیده بود ...شیشه شیر مسیح رو داد بهش ومن رفتم تو سال جلوی
تلویزیون ..ای سپیده خدا لعنتت کنه که هیچ ثانیه ای دست از سرم بر نمی داری ..قسم خورده
بودم نخورم چون تو بودی وبا حضورت مسیح رو اورده بودی ...
۱۱۳
آیت الله مجتهدی تهرانی ره:
چشمی که در راه خدا شب زنده دار است و سحرها از خواب بر می خیزد و #نمازشب می خواند، چنین چشمی در روز قیامت گریان نیست.
#امام_زمان
#شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مژده ای 🌼
اهل ولا نیمه ی شعبان آمد 🌼
بوی عطر 🌼
ختن و نرگس و ریحان آمد🌼
نرگس آورد 🌼
به دنیا پسری فرخ روی🌼
که ز یمن 🌼
قدمش دیده به حیران آمد🌼
تقدیم به عاشقان گل نرگس 🌼🍃
میلاد باسعادت حضرت امام زمان (عج)
مبارک باد 🎉 🎊 🎉
تقدیم به عاشقان گل نرگس 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بر منتظران
🎊این خبر خوش برسانید
🌸کامشب
🎉شب قدر است همه قدر بدانید
🌸با نور نوشتند
🎊به پیشانی خورشیـد
🌸ماهی که جهان
🎉منتظـرش بود درخشیـد
🌸🎉مبارک باد
میلاد فرخنده گل نرگس💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺جـانم فـدای نـام تو
❤️يا صاحبالزمان
🌸قـربان آن مقـام تو
❤️يا صاحبالزمان
🌺جـان ميدهم بخاطر
❤️يک لحظه ديدنت
🌸دل عـاشقٍ سلامِ تو
❤️يا صاحبالزمان
🌺این گلهای ناقابل
❤️تقدیم به قدوم مبارک
امام زمان ( عج)❤🌸❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸به برکت ميلاد نور✨
از خدا ميخوام 🙏
لحظه هاتون پرازشادی 🥰
زندگیتون پراز عشق 💕
سفره تون پراز برکت و
دعاهاتون مستجاب بشه🌸🙏🌸
🍃✨ الهی آمین 🙏
فرخنده میلاد باسعادت 🌺
منجی عالم بشریت 💚
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 💚
مبارک باد 🌸🎂🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖مژده ای دل
که مسیحا نفسی می آید💖
🌸دل شود
🎉امشب شکوفا در زمین
🌸می زند لبخند شادی بر زمین
🎉آسمانِ دل تبسم میکند
🌸روی ماهت را تجسم میکند
🎊این سبد گل زیبا
🌸تقدیم به عاشقان گل نرگس
🎉ولادت یگانه منجی عالم بشریت
🌸حضرت مهدی (عج) مبارکــــ🌸