پروانه های وصال
#ولایت 22 ✅ حتما یه برنامه ریزی کنید و حداقل هر هفته یه جلسۀ روضه برید. 🔷 وحشت کنید از اینکه یه
#ولایت 23
🔷 برای اینکه به نقش اهل بیت علیهم السلام در مسیر مبارزه با هوای نفسمون بیشتر پی ببریم،
لازمه که مطالبی رو به صورت مقدمه تقدیم کنیم.😊
🔸برای آغاز این مقدمه باید یادآوری بشه که "نقطۀ مقابل خداپرستی، هوا پرستی هست."
🚸 در واقع هواپرستی و انجام ندادن دستور خدا، زشت ترین کار ممکن هست.♨️
- چرا؟
💞 ببینید خداوند متعال به ما #لطف کرده و دستور داده. اگه دستور نمی داد، انسان سرگردان بود.
👌ضمن اینکه خداوند متعال میدونه که "امکان نداره که بدون دستور بتونیم با هوای نفسمون مبارزه کنیم"
✅💖 برای همین لطف کرده و به ما دستور داده....
🌺
🔴 رییس قوه قضاییه: افراد بیحجاب مجازات میشوند
♦️حجه الاسلام محسنی اژه ای با اشاره به اینکه کشف حجاب به مثابه دشمنی با نظام و ارزشهای آن است و افرادی که اقدام به این ناهنجاری کنند، مجازات خواهند شد، افزود: کشف حجاب مصداق خلاف عفت عمومی و مبانی شرع و قانون است و دشمن از آن حمایت میکند.
♦️همه مسوولان در تلاش هستند تا با حمایت قوه قضاییه و مُجریه از همه امکانات استفاده کنند تا با افرادی که برای همراهی با دشمن و اقدام به این گناهی که عفت و نظمعمومی را خدشه دار می کند برخورد کنند.
پروانه های وصال
دوتاتون ..اصال مادم راست میگفت :میگه من خودخواه ومغرورم ..مغروررو اغراقکرده چون نیستم مگر جلوی چند
صدای پا امد .نگاهم رفت سمت صدا ...دالرام بود که توشیشه مسیح شیر خشک میریخت
...لباسش رو از نیمه استین به یک لباس استین دار تغییر داده بود ..خندم گرفته بود ..چقدر
ترسیده بود ..حاال انگار خیلی تحفه است که بهش نزدیک شم ...بی خیال لم ادم رو کاناپه ...انگار
اون رو خورده بودم که ذهنم اروم شه اما بدتر همش هول وحوش سپیده میچرخید ...غلتی زدم که
صدای یواش دالرام امد که گفت :اقا گوشیتون زنگ میخوره ...
دستش رو گرفتم کشیدمش سمت خودم وگفتم :کیه ؟؟...
شروع کرد به خوندن شماره ...بازم سپیده ...گوشی رو کوبیدم تو دیوار وگفتم :برو بیرون ...
تند رفت بیرون ..انگار اون ماسماسک هنوز کار میکرد که صدای ویز ویزش که رو پارکت ها بود
ولرزشش وروشن خاموش شدنش میومد ودیده میشد ..گوشی رو برداشتم ونعره زدم: چی
میخوای که دم به دقیقه زنگ میزنی ...
صدای مردی امد که گفت :اروم باشید اقای نائینی ..من وکیل ..
خندم گرفته بود من این سردنیا رفته وکیل گرفته که مثال بچه رو توافقی بدم بهش ...حتی تا تو
سفارتم بره امارم رو دربیاره ..نمی ذارم رنگ مسیح رو ببینه ..
یهو گوشی رو گرفت وگفت :ارسن خواهش میکنم من میخوام ببینمش ..
پوزخند زدم وگفتم :برو توایمیلت واست فرستادم فیلمش رو ..
با داد وگریه گفت :اره دیدم ..خوب بدش به من برو با همون خانومه زندگیت روبکن ..خندیدم وگفتم :دالرام رو میگی ؟؟..خوشگل بود نه ؟؟..نمی دونی چقدر دوسش دارم ..تازه اینم
نمی دونی که چقدر با مسیح دوسته وچقدر بهش عالقه داره ..
با هق هق گفت :بدش ..خواهش میکنم ...خوش باش با همون دالرامت ...یهو با صدای که تو
عمرم تا حاال نشنیده بودم ازش گفت :به اون کثافت بگو به فرزند من دست نزنه ....
صدای گریه اش بلند بود ..
با خونسردی گفتم :فعال که لیدی من درخدمت بچه منه ...زیادی زر نمی زنی احیانا ؟!!...
صدای مادرش امد که گفت :سپیده ..سپیده ...وای اقای کسری یک کاری کنید ..سپیده مامان ..
صدای همون وکیله امد که گفت :خانوم سابقه بیماری قلبی وتنفسی دارن ...نبض ندارن اخه ...
صدای بلند گریه های مامانش گوشی رو پر کرده بود ...یکی هم نبود این گوشی المصب رو قطع
کنه ...صدای همهمه بود ...نگران شده بودم ...انقدر همهمه بود که میشد فهمید تو خیابون بودن
..صدای مردی امد که گفت :خانوم حسینی من به شما گفتم ایشون دریچه میترال قلبشون مشکل
داره ...گفتم نباید بهش شک بدی وارد بشه ..فقط ..
خودم تماس رو قطع کردم ...زنم نبود که نگرانش بشم! ...
خودمو رو مبل انداختم مشت زدم روپام...تو دلم گفتم خوب خوب میشه ..اصال به من ربطی نداره
که کاری بشه ..روقلبم تیر کشید ..بهتر بود استراحت کنم ...راه افتادم سمت تختم وانقدر فکر
کردم به چیزای دیگه که اصال فراموش کردم سپیده رو ...
)سپیده(
چشم باز کردم کلی دستگاه بود که بهم وصل شده بود ...یکسری سیم هم روقفسه سینه ام
بود...ماسک اکسیژن رو برداشم واروم چشم باز کردم ...هیچ کس نبود کنارم ..قلبم بدجوری درد
میکرد ...تازه موقعیتی رو که قبال داشتم رو توذهنم اوردم ...من کجا بودم؟ ...اینجا چیکار میکردم؟
..دلم میخواست بشینم ...رو تخت نشستم ..اما سرگیجه شدیدی رو که داشتم دوباره انگاری پرتم
کرد رو تخت ...یهو دراتاق رو یکی باز کرد وگفت خانوم چرا شما اینجا نشستی؟ ...
بادستام سرم رو گرفتم وگفتم :اینجا کجاست ؟؟..شما کی هستی ؟؟..
یکم نگاهم کرد وگفت :یعنی نمیدونی چی شده ؟؟؟..چه اتفاقی واست افتاده ؟...
با همون حال خرابم گفتم :نه نمیدونم ...
امدم دراز بکشم که دیدم باالسر تختم نوشته شده ..نام بیمار سپیده حسینی ...دکتر معالج ...
یعنی االن من بیمارم ...اسمم سپیده است ..اصال من اسم داشتم ...
به همون خانوم پرستاره گفتم :اسم من سپیده است ..
یک قدم عقب رفت ویک چیزای رو نوشت تو کاغذای دستش وگفت :یادت نمیاد سرت خورد به
لبه اهنی ماشین ؟؟...البته جوری که مامانت میگفت ....
سرم بیشتر درد گرفته بود ..بلند شدم وگفتم :من هیچی نمیدونم ..چرا اینجام االن ..
سریع گفت :هیش اروم باش ..اینجا بیمارستان هست ..باید دریچه قلبت رو عمل کنی ...
وای که سرگیجه ام بیشتر شده بود دودستی محکم سرم رو رفتم وگفتم :هیچی نمی دونم هیچی
...
شونه هام رو گرفت وگفت :باشه نمی خواد بهش فکر کنی ..
رو تخت خوابوندم بعد رفت بیرون ...خیلی فکر کردم به خانواده ام ..یعنی من مامان دارم؟ ..خونه
دارم ؟..اصال چرا سرم خورد به لبه اهنی ماشین؟ ...
درباز شد وهمون پرستاره با چند نفر دیگه ام امدن باال سرم ..دست یکیشون کلی ورق بود
...یکیشون با خوش روی گفت :سالم سپیده خانوم خوبی ؟؟..
۱۱۴