eitaa logo
پروانه های وصال
9.8هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
27.1هزار ویدیو
3.2هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
نقص يا کمبود زيبايي در چهره يک فرد را ، اخلاق خوب تکميل مي‌کند ...! اما کمبود يا نبود اخلاق را؛ هيچ چهره ي زيبايي نمي تواند تکميل کند ...! پايه و بناي شخصيت انسان ها ، بر کردارشان مي‌باشد ...! و زيباترين شخصيت ها ، متعلق به خوش اخلاق ترين انسان هاست ...! ❄️🌨☃️🌨❄️
🌷 آیت‌الله (ره): تا رابطه‌ی ما با ولی‌امر؛ (عج) قوی نشود، کار ما درست نخواهد شد و قوت رابطه‌ی ما با ولی‌امر(عج) هم در است. 📚فیضی از ورای سکوت، ص ۶۵
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت . اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد... تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟ درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم... مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...! علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم. از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم. مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود. علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم... نتیجه : دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم ‏(چارلی چاپلین) ❄️🌨☃️🌨❄️
📚باد آورده در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی‌ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره‌ ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد. پادشاه روم چون پایتخت را در خطر می‌دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه‌ روم بدست ایرانیان نیفتد. این کار را هم کردند. ولی کشتی‌ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی‌ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی‌ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفتند. ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را «گنج باد آورده» نام نهاد. از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده می‌گویند. ❄️🌨☃️🌨❄️
✍ گفت در خواب دیدم، خانه‌ی بزرگی دارم، اما درب آن چفت و بست نداشت ! تکانش که میدادی باز میشد... دیدم، دزدی آمد و براحتی تمام اشیاء خانه را برد و بقیه‌ی خانه را بهم ریخت و رفت... ※ نَفْس، خانه‌ی درون است، هر چه بزرگتر باشد، وسیع‌تر و جادارتر باشد، تو در عالم انسانی، داراتری .... ※ اما نفس هم مثل خانه، سِپَر می‌خواهد، چفت و بست و قفل می‌خواهد، تا شبیخون نزنند شیاطین انس و جن و دارایی‌ات را ببرند. ※ دعا، سپر محکمِ خانه‌ی نفس است! دعاها از نفوسی بیرون آمده‌اند که خود برای اهل زمین، سپر و حِفاظند ... * صحیفه امام زین‌العابدین علیه‌السلام، برای حیاتِ خانه‌ی نفس تو کافی نه... لازم، واجب و ضروری است! ❄️🌨☃️🌨❄️
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ✘ قلبی که بهشت رو همین‌جا نقد دریافت می‌کنه، باهاش زندگی می‌کنه و ازش لذت می‌بره، با قلبی که منتظرِ بهشت در یک دنیای دیگه‌ست، ـ چه تفاوتهایی باهم دارند ؟ ـ اصلاً مگه میشه همینجا سهم‌مون از بهشت رو دریافت کنیم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#ولایت 28 💎🌹حس توبۀ واقعی اینه که آدم خیلی ناراحت بشه که چرا حرف مولای مهربان و حکیم خودش رو کنار گ
29 🔶 قرار شد که ما تلاش کنیم تا از گناه بدمون بیاد. ✅👆 این موضوع خیلی میتونه به دوری انسان از گناه، کمک کنه. 👈 یکی از راه هایی که به درک این مفهوم کمک میکنه اینه که "نقش اهل بیت و اولیای الهی" رو بیشتر بررسی کنیم. ✔️🌷 توی بحث مبارزه با نفس گفتیم که ما " برای اینکه هوای نفسمون رو از بین ببریم باید رو از طریق اولیای الهی بگیریم." 🌺 اون بزرگواران "واسطۀ بین ما و پروردگار عالم" هستند تا به ما کمک کنن هوای نفسمون رو از بین ببریم و به "شیرینی ملاقات خداوند متعال" برسیم....💖✨ 🌹
طبق نظر تمامی مراجع عظام تقلید، چهارشنبه سوری مبنای شرعی ندارد و خرید و فروش مواد آتش‌بازی در صورتی که خلاف قانون نظام اسلامی باشد، جایز نیست.
13.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنها توی احکام وارد نشند ....😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
دست کشید رو موهام وگفت :خب بابات چی ؟؟اروم باش همش خواب بود ...ضربه ای به ئر اتاق خورد وصدای مامان
عیدی گنده میخوام مثال شما رو تویست تومان به باال حساب کن ... خندید وگفت :چقدر این خواهرت بامزه است باورت میشه تازه ازخواب بیدار شدم ..هنوز داشتم خمیازه میکشیدم ...که پرید جلوم ...عالوه براین که خمیازه ام هم نصفه نیمه موند ..خواب هم پرید ..با جیغ جیغ میگه عیدی بده ... لبخند زدم وگفتم :منم از صداش مستفیض شدم ...وای بچه های ما چه نازی بشن اخی ..چون سیدهستن میشه مثال اقا صدرا ...خانوم سوگل ... خندید ودماغم رو کشید وگفت :نامرد تنها انتخاب کردی اسماشون رو خودم سرم رو فشار دادم وگفتم :اهوم ...قرار نه ماه بنده زحمت بکشم ها ... لب گزید که نخنده بعد شیطون نگاهم کرد وگفت :ای خدا ....میگم .. سپیده جان ..... با بالیشت زدم تو سرش وگفتم :خیلی بی حیایی ...من سرم درد میکنه خب یک قرص بده دیگه ...صدات کردم به قرص بدی ها ... بلند شد وگفت :قربون این خواب های اشفته بشم من که یکسری اخم اورده رو صورتت که چقدرم من حساب میبرم ... خندم گرفته بود..بالیشت روپرت کردم سمتش وگفتم :محمد اذیت نکن ...به جون خودم سرم درحال انفجاره.. که یهو صدای نغمه امد ...که بلند گفت :من امدم اولین عیدیم رو از سید این خانواده بگیرم ..به قول سارا فقط باید ده هزار تومان به باال باشه ...واین یعنی خود ده تومنه حساب نیست ..دکتر جان میخوای خرج کنی بیست به باال بده .. با سری که درحال ترکیدن بود بلند شدم رفتم سمت روشویی .عجب خواب های وحشت اوری میدیدم ..صورت یک بچه جلوم بود که ناز بود اما همه میگفتن پیری زودرس داره ..وتا این رو میگفتن چهره اش تغییر میکرد ..برای فراموشی خوابم لباس مرتبی پوشیدم ورفم بیرون ...دیدم دوتایی سافتادن دنبال محمد ..چیزی نمونده موهای شوهرم رو بکشن ..واسه عوض شدن حالم رفتم محمد رو بامزه بغل کردم وگفتم :بابادیونه اش کردین سر صبح بسم اهلل بذارید چشماش باز شه بعد مثل عقاب چشم بدوزید به جیب شورمون که هیچی هم نداره ...ناسالمتی ما میخوایم بریم مسافرت باید هوامون رو داشته باشید از لحاظ مالی نکه رقم میزنید که عیدیتون چقدر باشه .. محمد غش غش خندید وروسرم رو بوسید واون دوتاهم با گفتن ایـــــشی ...تقریبا هلم دادن سمت میز صبحانه ونغمه گفت :برادر من ..اقا سید گل گالب ..عیدی مارو مرحمت کن تا بذاریم بری یک ابی به سررو صورتت بزنی ودر کنار عیالت صبحانه بخوری ... نگاهش کردم که دستی به موهاش کشید خیلی بامزه شونه ای داد باال وبه من نگاه کرد وبلند گفت :بذار عیدی اینا رو بدم تا مغم رو نخوردن ...بعدم راه افتاد سمت اتاقمون ..چایی شیرین کردم هم برای خودم وهم برای محمد که صدای مجید واتور هم امد که بلند بر اهل خونه سالم کردن واوناهم رفتن سمت زناشون ..محمد با یک دسته پول امد بیرون وگفت :خدای من ...کسی بچه مچه اش جانمونده بیارینش .. مجید بلند خندید وگفت :واسه تیغ زدن تو من خودم بشخصه میخوام با زنم همکاری کنم واسم یک جین بچه بیاره ... محمد خنید ودستش رو برد داخل 5هزار تومانی ها که نغمه بامزه گفت :دکتر جان ببین روز عید قربان هست بعد شمام که سید گل گالبی ..زشته با وجنات شما 5هزار تومان ... خالصه تا نفری بیست هزار تومان نگرفتن شویمان را رها نکردن ...من که میدونستم همش مسخره بازی هست ...اینم یک رسم بامزه بود که تو روز عید سید ها ..کسی که سید هست همینوری به اطافیانش عیدی میده ...ذوق میزدم وقتی فکر میکردم بچه من ومحمد که بدنیا بیاد از همون نوزادی همه با لقب خانوم ویا اقا صداش میزنند واحترام خاصی باید به بچه های من بذارن ..کنارم که نشست قیافه اش خیلی با نمک شده بود خودشم ادم شوخی بود دوساعت با اینا کل کل میکرد ...بلند شدم تا چاییش رو عوض کنم همین طور هم پیشونیش رو بوسیدم وگفتم :خسته نباشی ..باالخره ازاد شدی از دست این گالدیاتور ها .. محمدهی ابرو میداد باال که من ساکت شم وخودشم ریز ریز میخندید که صدای هرچهار تاشون امد که گفتن :گالدیاتو عمه ات بــــــــــود .. خندیدم وگفتم :خب چی بگم نمیذارید شویم حتی از اتاق خواب بیاد بیرون میریزید سرش ... مامان هم هن هن کنان از پله ها امد باال وکنارمون نشست وخیلی شیک .مادر زن وارانه پیشونی محمد رو بوسید وبهش تبریک گفت ... دور هم شروع کردیم به صبحانه خوردن ...خندم میگرفت از حرفای مزخرف سارا ونغمه ...صدای زنگ موبایلم که امد عذر خواهی کردم از همه ورفتم باال که دیدم شماره ناشناس هست ..هیچ وقت من خودم شماره های ناشناس رو جواب نمی دادم ..بلند گفتم :محمد اقا بدوبیا ... بعد از چند لحظه داخل شد وگفت :جانم .. گوشی رو سمتش گرفتم وگفتم :میشه جوابش رو بدی ؟؟..نمی دونم کیه ؟؟... ۳۰۰