فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : فتوای مرجع تقلید درباره برخورد با جوانی که نماز نمی خواند
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
🌷بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ🌷
🌷گناهانی که باعث حَبط ونابودی عمل میشود
🌷۱.إرتداد وازدین برگشتن 217 بقره
🌷۲.ماندن برشک دراصول دین.کافی ج۴ ص۱۱۹
🌷۳.ترک واجبا ت بخصوص نماز.کافی ج۴ص۹۵
🌷۴. تکذ یب آیات الهی وعالم آخرت.اعراف 147
🌷۵.دنیا طلبی.هود 15 و16
🌷۶-بدگوئی ازمؤمن پیش حاکم ظالم.عقاب 659
🌷۷.شِرک به خدا....88 انعام
🌷۸.ظلم درحق کارگر وکارمند.عقاب الاعمال ص۶۴۵
🌷۹. بلندصحبت کردن یابی ادبی به پیامبر۲حجرات
🌷۱۰.کفر بعداز ایمان...5 مائده
🌷۱۱.کشتن پیامبران وآمران به عدل.۲۱و۲۲آل عمران
🌷۱۲.لواط....عقاب الاعمال ص646
🌷۱۳.منت گذاشتن. عقاب الاعمال ص 672
🌷۱۴.نسبت زنابه پاکان.عقاب الاعمال ص۶۵۶
🌷۱۵.نفاق...69 توبه و19 احزاب
🌷۱۶.نگاه آلوده زن شوهرداربه نامحرم.ص۶۶۲
❄️🌨☃️🌨❄️
پروانه های وصال
#ولایت 32 🌹 توی زیارت جامعۀ کبیره میخونیم: ✨ " ای ولیّ خدا، میان من و خدا گناهانى هست که جز رضاى
#ولایت 33
💫✨ امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند:
آیا میخواهید شما را از زیرکترین آدمها و احمقترین آنها باخبر کنم؟
🔹 گفتند: بله یا رسول الله(ص)
🌺 حضرت فرمودند:
زیرکترین آدمها کسی است که "از خودش حساب بِکشد" و برای بعد از مرگ خود کار کند ؛
و احمقترین آدمها کسی است که از هوای نفس تبعیت کند و فقط از خدا "آرزوهای خودش" را بخواهد....
🔷 از حضرت پرسیدند: آن انسان زیرک چگونه نفس خود را محاسبه میکند؟🙄🤔
🌷 حضرت فرمود: آن مؤمن هر روز به نفس خود میگوید:
👈 ای نفس... این روزی که گذشت دیگر برنمیگردد....
امروز چه کار کردهای؟؟؟
آیا حاجت کسی را برآورده کردی؟
✅🌹"بعد از محاسبه اگر خواستی گناهان تو پاک شود بر پیامبر و اهل بیت(ع) #صلوات و درود بفرست."✨💫
📚 تفسیر منسوب به امام حسن عسگری(ع) /ص ۳۸
🌺
پروانه های وصال
پریده بود ..اصلا بهتره برم فقط کیف پولم رو برداریهو بازوم کشیده شد ..پرت شدم عقب که صدای دادش پرده گ
دکتره امد جلوم وگفت :دستت رو بده ..
بغض وناباوری داشت خفه ام میکرد .دستمو گرفت گذاشت روی پوست نرم وسفید محمدم روی
نبض گردنش وبا بی رحمی تمام گفت :میبینی نمی زنه ...
دستموبرد گذاشت روی قلب ریزه میزه اش وبا داد گفت :نمی زنه ....
داشتم زیر بار این حقایق میمردم ...زیر لب گفتم :بسه دکتر بسه ..
باحرص گفت :نه ..اختیار دستم تو دستش بود پلک ناز محمدم رو داد باال وگفت: میبینی سفید
شده ...
چونه ام لرزید ...اروم اشکم درامد واسه بدبختی های خودم ....دستم لرزشش به حدی بود که
حتی جسم بی جون نوزادم سنگین بود واسم ...همون کف بیمارستان افتادم ومحکم محمدم رو
چسبوندم به خودم واشک ریختم با اشکام محمدم رو غسل دادم ...بوسیدم دست وپای
کوچولوش رو که زیر خاک های سرد میخواست بره .........
یکی از پرستار ها امد جلو که بگیرش ازم ..خودم بلند شدم وگفتم :کجا میبرینش ؟؟..
لب گزید ویواش گفت :سرد خونه تا ...
چندبار صورتش رو بوسیدم وگفتم :میشه خودم بیارمش ؟؟..
مکثی کرد وگفت :بیا دنبالم ..پشت پرستاره حرکت میکردم ولی میدونستم تواین دنیا نبودم ..من
داشتم بچه ام رو کجا میبردم ؟؟..سرد خونه !!.
۴۰۶
پروانه های وصال
دکتره امد جلوم وگفت :دستت رو بده .. بغض وناباوری داشت خفه ام میکرد .دستمو گرفت گذاشت روی پوست نرم و
هق زدم وبغلش کردم محکم وبوسیدش ..من چطور بذارم این جسم کوچولو بره زیر خاک ها
..بیمارستان دور سرم میرچرخید ..که صدای محمد حسین امد که گفت :سپیده ...
ایستادم وبرگشتم ..چشمای اونم خیس بود ..بابغض گفتم :محمد پسرم ..همه زندگیم مرده ...حق
مادر بودنم چهار ماه بود همش ..نذاشت حتی یکم سختی بکشم ..گل پسربودها ..لبخند تلخی زدم
که مثل زهر بود وادامه دادم :میدونستی میخواستم به حرف دکترش که گفت پیری زودرس داره
بکنم ..هیچی تو زندگیش کم نذارم ..تا حس نکنه متفاوته با بقیه ...محمد من همین بچه رو دوست
داشتم اینم گرفته شد ازم ..دقت کردم تا االن هرچی رو که دوست داشتم دارم از دست میدم ..باز
پوزخند زهری زدم وگفتم :به قول مامان شهره طالع سیاه بودن تا چه حد ؟؟....تصمیمات جالبی
دارم که کسی رو اصال دوست نداشته باشم چون نمی دوم چه مغناطیسی هست که اونا رو
اسمونی میکنه ..امد جلو ومحکم بغلم کرد وهیچی نگفت ...
****
امروز روز هفتمی بود که نوازد کوچولوی من اون زیر میرا بود ..داده بودم به سنگ تراشه عکسش
رو روش حک کنه ...شمال مونده بودم وتوی همون روستا یک قلک خونه رو رهن کرده بودم ...کنار
قبر کوچولوش نشستم وگفتم :سالم اقا ...صدام میرسه ؟..
زهر خندی زدم وگفتم :خوب چیه؟ مامان رو تنها گذاشتی رفتی که چی بشه ؟؟ویواش زمزمه کردم
کاش میشد همه چی برگرده عقب ..کوچولوی دوست داشتنی من ...
یاد روزی افتادم که خودم امدم جسم کوچولوش رو که یک کفن ریزه میزه تنش بود ..گذاشتم تو
خونه همیشه گیش ...میخواستم باورم بشه که بعدش دیونه بازی درنیارم .....
خم شدم بوسیدم عکسش رو بلند شدم تو قبرستون قدم زدن ..دقیقا یاد همون روز خاک
سپاریش افتادم که خودم بودم ومحمد ...نمی خواستم چشمای با رنگ وبوی ترحم رو ببینم ..گاهی
ادما واسه امید های که دارن زندگی میکنند ...امید هاشونم همون عزیزترین هاشون هست ...حاال
عزیزترین منم اون زیر بود ..یادم امد موقعی که مثل یک انسان مسلمون وبزرگ واسش کفن و ..
روی زمین افتادم وچشمام رو بستم که یادم نیاد ...بارون نرم میومد وفکر کردم نکنه سردش
بشهبلندشدم ورفتم بیرون از قبرستون اروم قدم برداشتم سمت همون امام زاده ارامش بخش ..داخل
که شدم تا چشمم افتاد به اون گوشه که با محمدم هفت روز پیش بودم چشمام لبریز از اشک شد
چنگ زدم به در چوبی تا نیفتم ..داخل رفتم ...من وابسته ودلبسته کوچولوی بودم که نه ماه
انتظارش رو کشیدم اما بد زخمی بود که هیچی از قبلش نمی دونستم ...این ندونستن ها داغونم
میکرد ...واسه من که از همه بریده بودم اون جسم کوچولو دنیام بود ..یک امید واسه این که
وایستم ونذارم که کسی بفهمه چقدر داغونم ...صدای محمدکه امد از فکر خارج شدم اشکام رو
پاک کردم وچرخیدم سمت در امام زاده ..دیدم به چهار چوب در تکیه داده ونگاهم میکنه ..
دیگه درک هیچی نداشتم ..محمد کمکم کرد که تو خاک بذارمش ...امد داخل وگفت :پاشو بریم
خونه ..
نفس عمیقی کشیدم وگفتم :بذار یک چیزای رو بهت بگم ..به خاطر اتفاق های قبل ..بخاطر اتفاق
االن ..نمی خوام زندگی کنم باهات ..یعنی ببین چیزی نیست که واسم مهم باشه ..یعنی این که بی
خودی نمون واسه من ...ممنون میشم اگر همین اسم ها رو ازتوی شناس نامه هامون خط بزنی
...برو دنبال زندگیت منم میتونم گلیم خودم رو از اب بکشم بیرون ..جاهای دیگه هم ارامش ندارم
که بیام..میخوام تو همین روستا باشم ..مرسی واسه این چند روز ..خواهشا به مامان هم بگو جاش
خوبه دلم ترحم و حرف وپچ پچی نمی خواد ...
با چشمای که کامال سیاه شده بود مثل دنیایی االن من نگاهم کرد وخواست حرفی بزنه که گفتم
:میدونم اون روز کیش یک اتفاق بوده وچون خود ارسن از قبل مریضی داشته اون طوری شده
..ولش کن اهمیتی نداره ..مشکل منم که نمی تونم با خودم کنار بیام ومطمئنا میزنم زندگی تو رو
که مسلما روز های خوشی خواهی داشت رو خراب کنم ...امید وارم خوشبخت باشی ...
بلند شدم وراه افتادم سمت خونه ام که چوبی کاه گلی بود ..انتخاب خودم بود همچین خونه ای
..خواستم برم داخل که گلنوش دستم رو گرفت وگفت :میشه بخوام با من ازاین به بعد بیایی بریم
سر مزارع چایی ...میدونم تو به پولش احتیاج نداری اما بیا بریم واسه سر گرمی بد نیست من
راستش تنهام دوست صمیمی ندارم ..نمی دونم چرا با اطرافیانم راحت نیستم اونجوری که با تو
هستم ...چایی چینی بد هم نیست ها ...
لبخند بی روحی زدم واشک جمع شد تو چشمام ومحکم بغلش کردم وگفتم :میدونستی از سارا
خواهر م به من نزدیک تر هستی ؟؟..میدونستی خیلی واسه من ارزش داری خواهر کوچولو ..نمیخوام تو رو هم دوست داشته باشم که کاری بشی ..من از همسر اولم هیچی یادم نیست اما همه
۴۰۷
پروانه های وصال
هق زدم وبغلش کردم محکم وبوسیدش ..من چطور بذارم این جسم کوچولو بره زیر خاک ها ..بیمارستان دور سرم می
میگفتن دوستش داشتم ..خب اون کجاست ؟؟زیر کلی خاک ..من پسرم رو دوست داشتم ..االن
کجاست ؟؟قبرستون قطعه 21...من بابام رو دوست داشتم ..االن کجاست ؟بهشت زهرای
تهران...باز خوبه از خونه بیرون امدم واگر نه هرروز برای دیدن عزیزترین هام باید میرفتم بهشت
زهرا ..
نگاهم کرد ..چشماش اشکی بود با اخم با نمکی مشت زد تو بازوم وگفت :اَه سپیده خیلی
بیشعوری به خدا ...این حرفا چیه تو میگی ؟به جون خودم نیایی باهم بریم چایی چینی با هات قهر
میکنم ..اصال مگه جرات داری رو حرفم نه بیاری ؟؟..
اشکاش رو پاک کردم وگفتم :میام اما میترسم ..بذار ..
سریع گفت :سپـــــیده ....
بغض داشت خفه ام میکرد ..سریع داخل خونه ام شدم ودررو بستم وگفتم :گلنوش جان برو سر
زندگیت ولش کن ...
سر خوردم وپشت در نشستم واشک ریختم نه واسه تنهاییم واسه چیزایی که دلم رو پر کرده بود
..فقط میدونستم دارم خفه میشم...
****
گل های رز قرمز رو برداشتم وحرکت کردم سمت خواب گاه ابدی اش ..یک ماه بود که من با این
محیط بااین مردم زیر سنگ ها خو گرفته بودم وگل هارو گذاشتم رو سنگ قبرش وزل زدم به
عکسش که روی سنگ قبر سیاه رنگ حکاکی کرده بودن ...کسی کنارم نشست وگفت :گاهی
دوست داری زمان برگرده عقب وخیلی چیزا رو درست کنه ..اما جز این که بازم تکرار حوادث بشه
چیزی نیست ..من یکبار برگشتم عقب ...خواستم درستش کنم ..خراب تر شد ...سخته اما بپذیر
وباهاش کنار بیا ..هرروز زمزمه میکنی کاش برگرده عقب همه چی ..هیچی اون پشت نیست که
بری .. من رفتم خبری نبود ..نخواه که برگردی که جهنمی بد در انتظارته ...مثل من خواستم اما
جهنم زمینی خدارو دیدم ...
سر بلند کردم ببینم کی بود که دیدم کسی نبود ..یعنی داشت میرفت ....کاش میفهمیدم کی بود ؟سرم رو گذاشتم رو قبر کوچولوش وبوسیدم ..گل هارو پر پر کردم وبلند شدم رفتم سمت مزارع
چایی که یک موتوری از کارم رد شد ..یک کیف چرمی کوچولو اویزون شونه اش بود دم در ونه ام
که ایستاد متعجب رفتم سمتش وگفتم :بله بفرمایید اقا
نگاه کرد وگفت :شما صاحب این خونه هستید ..
به پاکت نگاه کرد وگفت :خانوم سپیده حسینی ...
سرتکون دادم وگفتم :بله ..
پاکت رو داد دستم ..ودفترش رو امضا کردم ..سریع پاکت رو باز کردم دیدم از طرف دادگاه هست
...متن رو که خوندم متوجه شدم محمد حسین طالقم داده غیابی واین نامه از طرف وکیلش هست
که مهریه ام رو هم داده ...یعنی 221تا سکه رو ...
کاغذ رو مچاله کردم ونفس لرزونی کشیدم که بغض واشکم باهم برن گم شن ...ارشابم رو بیشتر
دورم شونه هام پیچیدم وراه افتادم سمت مزارع ..ازاون روز به بعد دیگه گلنوش روندیدم وچقدر
خوب بود که نبود ...
اروم اروم واسه خودم قدم میزدم که پام گیر کرد به ریشه های تناور درختی که از خاک بیرون زده
بود ..بلند شدم ودامن لباسم رو تمیز کردم ..از دلم گذشت هوای این که کاش پسرکم بود که
بغلش کنم بوش کنم ..خیره به زمین همیشه گلی رفتم پایین از سراشیبی ..جمعی از همسایه هام
هم بودن توی مزارع ...رفتم سمتشون ..عالقه زیادی به این سرسبزی وارامشش داشتم ...رفتم
جلوتر که یکی از پشت چسبید به گردنم وگفت:کی گفته توبیایی ؟؟هان ؟..گمشو برو که دوست
دارم سایه ات رو با تیر بزنم اگه بازم این جا ببینمت ...صداش بغض دارشد وگفت :بدم میاد ازت
..برای چی امدی ؟؟..
برگشتم عقب ودستاش رو گرفتم توی دستام وگفتم :خانوم کوچولو ...سالم ..چه استقبالی کردی
..
محل نداد وسبدش رو برداشت ورفت سربوته چایی ایستاد وخودشو مشغول نشون داد که گفتم
:گلنوش بانو ..قهری ابجی ..
پوزخندی زد وگفت :سپیده میتونی بری ها ..بی خودی اینجا نباش اگه واسه کار نیومدی..اگر واسه
کاره که برو پیش اون خانومه که لباس قهوای رنگ تنشهرفتم جلو پیشونیش رو بوسیدم وگفتم :نه خانومی فقط امده بودم همین طوری ببینمت ..ببخشید
واسه اون برخوردم حال روحیم وخیم بود ..بعد رگ دیونه گیم هم زده بود بیرون ..خداحافظ ..
راه افتادم سمت جنگل تا یکم با خودم خلوت کنم ...جدی هیچ امیدی واسه ادامه زندگی نداشتم
..نمی خواستم که زندگی کنم ..چرا گاهی انقدر تنهای به ادم میچسبه ..جوری که ادم فوبیا میگیره
که باز بره تو جمع واون جمع دوست داشتنیش همه برن وبازم اون بمونه وتنهایی ...اصال تنهایی
با طعم خدا بنظرم میچسبه ..زیر لب واسه خودم یک ترانه رو میخوندم .. .تو نگو که خیال محاله
/واسه این دل تنها /یک سواله ..بی جوابه ..مثل خوابه ..یک عذابه ..نمی دونی چه تیره وتاره ..حال
قلبی که از توودوری /بی قراره ..بی قراره ...نگو دیره ..که نمیره ..اخرین نفسایه وبی تو دارم حس
۴۰۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
—حمله به بانوان محجبه در غرب
تصور کنید در ایران به این شکل
به غیر مسلمانان حمله شود
برشی از سخنرانی
حجت الا سلام راجی
قلب انسان به درد میاد ...💔
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
✍ آیتالله جعفر سبحانی تبریزی:
☀️ لازم است در هر کاری، از جمله عبادات و #مستحبات، تعادل و حد وسط را رعایت کرد.
☀️ اما در میان مستحبات، آنکه میتواند واقعا رحمت حق را بر انسان نازل کند، #نماز_شب است.
☀️ نماز شب چیزی نیست که ما به آسانی آن را ترک کنیم. یعنی واقعا کسی که میخواهد درهای رحمت به رویش باز بشود، در میان نوافل، نافله شب مقدم است.
🌷 آیت الله بهجت(ره) :
☘️ برای ازدیاد محبت به حضرت حق تعالی و حضرت ولی عصر (علیه السلام) ؛ گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید.
💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 اهمیت شب زنده داری و نمازشب
🔸️امیرالمومنین علی علیه السلام:
کسی که یک ششم شب را به عبادت بپردازد، نامش در زمره بازگشتگان به سوی خدا ثبت شود و گناهان قبل و بعد او بخشیده خواهد شد.
#امام_زمان
#شعبان
#حجاب
🌺صاحبدلی می فرمودند:
#تمام_خیرات در آن لحظه ای است که ساعت ۴صبح، وقت سحر، ساعت شما زنگ میزند... خیلی خسته ای و اصلا حال بلند شدن نداری... اما غلبه می کنی و خدا را در نظر می آوری و بلند می شوی... فدای این وضعیت شوم...
زبانم قاصر است از اینکه بگویم در آن لحظه خدا چه نگاه لطیف و پرمحبتی به بنده خود می کند...
🔸️واقعا خدا خیر دو دنیا را برای کسی خواسته است که اهل #عبادت_سحر است...
〰〰〰〰〰〰〰〰
#امام_زمان
#شعبان
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اینک بهار
🌷تا دروازہ هاى شهر رسیدہ
🌸و رستاخیز دوبارہ در گیتى دمیدہ
🌷و من در دعایی خاضعانه
🌸به درگاہ مدبر هستی
🌷احسن الحال را
🌸برای شما آرزو میڪنم !
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸محرم بوی حسین میدهد
💫صفر بوی حسن
🌸ذیحجه بوی محمد
💫جمادی الثانی بوی فاطمه
🌸رجب بوی علی
💫اما رمضـان
🌸بوی خـدا میدهد
💫بوی همه یکجا
🌸بوی عشق، بوی بندگی...
💫ماه میهمانى خدا
🌸پیشاپیش بر شما مبارڪ 🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداحافظ سال ١۴٠١👋
12 ماه گذشت🌝
💔بعضیها دلشون شکست.....
😠بعضیها دل شکوندن....
😍خیلی هاعاشق شدن و خیلی ها تنها..
😔خییلی ها از بینمون رفتن....
😊خیلی ها بینمون اومدن....
😭گریه کردیم وخندیدیم.....
😷زندگی برخلاف آرزوهامون گذشت
آرزو دارم بهاری که در پیش رو دارید
آغاز روزهایی باشه که آرزوشو دارین 🙏
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗خدایا شکرت
برای تموم روزایی که فکر میکردم
نمیتونم ازش عبور کنم، ولی تونستم!
💗برای تموم لحظه هایی که گفتم
این بار دیگه بار آخره،
ولی تونستم ادامه بدم!
💗خدایا شکرت
که تو هرچیزی که به دست آوردم
و از دست دادم،
دیدمت...
🌸🍃