⚘️#شهیدانه⚘️
دلبستـه ۍعشـق
بستـه ۍدنیـٰانیسـت...
زنـدگۍختـمبـه شهـٰادتنشـود
زیبـٰانیسـت♥️
#جوادنا
#شهید_معز_غلامی
#سالروز_شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خروجی اسلام vs خروجی لیبرالیسم
ممنون از شاهکار سعید روستایی که توانست به بهترین نحو تفاوت اسلام و لیبرالیسم را به تصویر بکشاند.
#برادران_لیلا
🌷 آیتالله #بهجت (ره):
خدا میداند #قرآن برای #اهل_ایمان مخصوصاً اگر اهل علم باشند چه معجزهها و کراماتی دارد و چه چیزهایی از آن خواهند دید!
برنامهی قرآن آخرین برنامه انسانسازی است که در اختیار ما گذاشته شده است، ولی ما از آن قدردانی نمیکنیم.
📚 در محضر بهجت، ج١، ص۵۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نقطه زنی و دقیقترین استدلال که اکبر عبدی با زبان سادهِ خود در مورد این گروه از سلبریتی ها بیان کرد.
#برادران_لیلا
آقای مکرون یادته چقدر این مجله سخیف به دین ما و پیامبر ما رهبر ما توهین کرد ؟
یدالله فوق ایدیهم اراده خدا اینجوری بود که عکس سر قطع شده خودت بخوره تو همین مجله
#ماه_رمضان
🔹 حمید فرخ نژاد و همکاری با گروهک تروریستی منافقین!؟
🔰 چندی پیش در رسانه ها اخباری پیرامون همکاری حمید فرخ نژاد با منافقین منتشر شده بود و حالا او با منتشر کردن شعار اختصاصی گروهک تروریستی منافقین این همکاری و ارتباط را علنی کرده است
🔹 فرخ نژاد در حالی طی هفته های اخیر تلاش کرده است خودش را به رضا پهلوی نزدیک نماید که علنی شدن ارتباط او با منافقین از دو حالت خارج نیست
👈 یا رضا پهلوی از این همکاری با خبر بوده و با منافقین هم پیمان شده است
👈 یا فرخ نژاد در ظاهر سلطنت طلب و دور زدن پهلوی و یارانش مشغول تبلیغ تفکرات و ایده های منافقین بوده است
29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهر مادر
تجربه گری که به واسطه حضرت فاطمه فرصت زندگی مجدد پیدا کرد
تجربهگر: دانیال قاسمعلی (بخش دوم)
تهیه کننده و مجری: عباس موزون
❌ اشتباه، پشت اشتباه
از صدای دُهل مجازی تا صدای دُهل ولنگاری❗️
🔰در مثنوی معنوی حکایتی نقل شده به این مضمون که دزدی در نیمه شب در حال سوراخ کردن دیوار بود؛ آنگاه کسی متوجه می شود و از او می پرسد که داری چه کار می کنی؟
او جواب می دهد که "دارم #دُهل می زنم! "
آن شخص می پرسد که پس چرا صدا ندارد؟ او هم در پاسخ می گوید:
"صدایش فردا در می آید!"
🔻 از چند سال قبل، دهل #فضای_مجازی یله و رها در حال نواخته شدن بود. متاسفانه مسئولین بخش های گوناگون نظام به هشدارها توجه نکردند و امروز صدای آن دهل کاملاً به گوش می رسد.
یکی از این صداها همین #کشف_حجاب و #قبح_شکنی های این روزهاست.
🔻 برخی مسئولین هنوز از آن صدای دهل، درس عبرت نگرفته اند و در حال مماشات با #ولنگاران خیابانی هستند.
👈 اگر امروز به این هشدارها توجه نکنیم، فردا صداهای نابودکننده تر را خواهیم شنید❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥ماجرای بسیار جالب و شگفت انگیز «کِلی گلاسون» بانوی آمریکایی-کانادایی که می خواست با دین تائوئیسم آشنا بشه اما از مذهب اهل بیت (ع) سر در آورد.
✨ پ.ن:
۱- آیا ما به ندای پیامبر اسلام گوش سپرده ایم که در منابع متعدد شیعه و سنّی در روایاتی که با عنوان «إثنی عشر خلیفه» معروفند به جانشینان ۱۲ گانه خود اشاره نموده اند؟
۲- راستی ما چه اندازه بهترین داشته های خودمان که ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است را قدر می دانیم و چقدر برای آشنایی با ائمه معصومین (علیهم السلام) و الگوگیری از آنها تلاش کرده ایم؟! الگوهایی که غربی های اهل معرفتی چون خانم گلاسون حسرت می خورند که چرا زودتر با آنها آشنا نشده بودند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بسیار جالب و آموزنده♦️
👌مثال ساده ای که «مایا والاس» بانوی بریتانیایی جویای حقیقت را عاشق حجاب کرد⚡️
☀️هنگامی که فهمیدم حجاب دستور خداوند است و به حکمت و دلیل آن پی بردم عاشق حجاب شدم.
☀️می خواهم حجاب برتر (چادر) بپوشم تا الگوی خوبی باشم برای خواهران مسلمانم و آنها که در شرف اسلام آوردن هستند.
پروانه های وصال
#ولایت 39 💢 جالبه که در زمان ظهور باز هم یه عده ای غُر میزنن! 😒 🔺میگن آقا جان این همه آدم کشتن برا
#ولایت 40
⭕️ خیلی بد هست که یه حرفی رو که آدم میتونه با عمق معرفتیِ خودش بفهمه
ولی بخواد با جنایتِ جنایتکارها بفهمه و بهش برسه.....⚠️
🌹 در این زمینه حضرت امام خمینی رحمت الله علیه تعبیرات شدیدی رو به کار میبرن.
✅ " ایشون محکم ترین کلمات خودشون رو برای کسانی استفاده میکنن که
👈 با سادگی شون جاده صاف کن دشمنان هستند هرچند مذهبی باشند....."⛔️
🌐
پروانه های وصال
سرت نمی ذارم ..لهت می کنم ها .. بلند خندید وگفت :فکر نمی کنی خیلی جوجه ای .. با کیفم زدم تو بازوش
سرمو تو دستام گرفتم که بایک لیوان اب امد سمتم وگفت :قضیه خیلی پیچیده ای ..مثل کالف
کاموا تو هم گوله شده ..بخوای سر ماجرارو بگیری که همه چی رو صاف ودرست کنی ..خودتم گم
میشی بین این ادمای به ظاهر انسان نما ...فاصلحه بگیری به نفعته ..جناب دکتر هم هستن که
هوای شمارو داشته باشن ..البته میخووام امروز اززیر دین یکی بیام بیرون ...
یک سری کاغذ گذاشت جلوم گذاشت وگفت :امضا کن ..تا دینی نمونه ..تو یادت نیست اما جناب
پدر مثل اینکه خیلی دوست داشتن ونگران شما بودن از اونجای که اخر عمرشون ...دقیقا یک چند
لحظه قبل از اون تصادف پدرت داشت با من صحبت میکرد این که یک بوهای از وجود دست مادر
وخواهرت تو شرکت برده بود ..این حساب پرپول رو واسه شما کنار گذاشته بودن ...واسم داشت
از پروژه جدیدش میگفت وین که این کاغذ ها رو کجا گذاشته واینا ..خالصه گفت که بدم که یهو
بنده خدا ..
جوری این حرفا رو میگفت که انگاری حرص داشت عصبی بود ...
خودنویس رو گرفت جلوم وگفت :امضاش کن ارث کلونت رو ...البته جناب دکترم هست دیگه اونم
..
خندیدم وگفتم :چه پدر کشته گی داری به این محمد تو ..
تکیه داد به پشت صندلیش وگفت :نه اصال ..اتفاقا من وایشون خیلی رابطه دوستا نه ای داریم
..مخصوصا که دیگه بحث شما نیست سر زبونمون ..
هیستریک خندیدم وگفتم :وای چقدر عالیه این موضوع ..
دستش رو مشت کرد وگفت :بهتره زودتر بری تا سارا نیومده این کاغذها رو امضا کن خیال من
راحت شه ..بری بانک مرکزی همه چی رو خودشون درست میکنند ..دقیق نمی دونم اما یک نهصد
میلیونی هست که بابایی جا گذاشته واست ..
خودنویس رو تو دستم فشار دادم به جلو خم شدم صاف تو چشماش نگاه کردم وگفتم :تو حرص
چی رو داری هان ؟...درک این موضوع که خواهر ومادر من اینجوری از اب در امدن اصال سخت
نیست
..ازاونجایی که خودم گاهی که تو اتاق سارا بودم میفهمیدم موضوع چیه ...اما تاحاال با جزئیاتش
رو نمی دونستم که واسم یکمش رو گفتی ...میدونی جدی خیلی سخته که جلوی خودتو بگیریوازاین همه پول چشم بپوشی ..من االن دارم حال وروز بابام رو ..کسی که واسم عزیزه رو میبینم
که واسه پول این دنیا خیلی حرص زد ...ولی ..
دستی به گردنم کشیدم وگفتم :خیلی خداییش سخته ها ...نهصـــــد میلیون ..اما تاسف داره
واسم چون االن عذاب بابام رو میبینم که چقدر سختی میکشه وخودمم ناراحتم واسش ..میدونی
جناب اینم بده به همون الش خورها ..ادم توهمون خونه نقلی واونجوری زندگی کنه ..بهتره تا پول
نزول یا حق دیگه ای رو استفاده کنم ...همه اینا رو گفتم که بدونی اهمیتی واسم نداره نه این
شرکت نه این پول های نزول ...تو حرص چی رو میخوری این وسط ؟؟....
با لبخندی گفت :این که تو هنوزم گرگ نشدی ..فرشته ای ومن چقدر دلم میسوزه که توئه فرشته
رو از دست دادم ....برو به زندگیت برس ..این پول رو هم بگیر من باید میدادمش که دادم .
هرکاری دوست داری بکن باهاش ...
بلند شد ..مجبوری امضا کردم اون ورقه های کثیف رو ...بابا مگه یک شرکت چقدر ارزش داشت
که نابود کردی همه رو؟؟ ..خدا روشکر دورم از همه اینا ..
بلندشدم ورفتم سمت در ..که گفت :واست مهم نیست که اسم وشهرت پدرت پاک بشه ..تواین
خرتوخر که همه میخوان ازاین پول ها بهره ببرن ..
سریع گفتم :بهتره که پاکشه اسمش ..نمی دونم به زندگی دراون ور اعتقاد داری یا نه ..اما
ازاونجایی که چندباردیدمش تو وضعیت وحشت ناکیه ..
سرم به شدت درد گرفته بود ..دیگه نمی تونستم ادامه بدم ..بهتره که پاک بشه ..تاشایدم
گناهانش پاک بشه وازاون عذاب راحت بشه ...
درروباز کردم ورفتم بیرون ....بااین پول چیکار کنم ؟...بابای من نزول چرا ؟؟..واسه اداره کردن
یک شرکت وحفظ شهرت تو ساختمان سازی ......سری تکون دادم که گفت :به چی فکر می کنی
؟؟..
برگشتم سمت صدا که گفت :ازاون جایی که تازه مسلمون شدم ..نمی خوام حق الناس واین
جورچیزا گردنم باشه ..زدم بیرون منم ..میدونی توصیف من از شرکت بابات چیه ؟..
نگاهش کردم وگفتم :چی ؟؟.._مثل یک دمل بزرگ چرکینه که واسه پاک کردنش باید از ریشه اصالح شه که نمی شه مگه با کال
ازاین بردنش ...
چیزی نداشتم که بگم ..از شرکت زدم بیرون وگفتم :االن بیکار شدی ؟؟..
خندید وگفت :دست کم نگیر ..تو یادت نیست اما یک مدت که شیراز زندگی می کردیم من خودم
یک شرکت داشتم ..هنوزم هست تواین همه مدت به دست دوستم اداره میشد میرم اونجا ..موفق
باشی بانو ..
خواستم برم که با خنده گفت :من که جلوی تو غروری ندارم اما واسه همیشه این جمله رو میگم
که حداقل قلب نا اروم خودم اروم بشه ...دوست دارم سپیده خانوم ..
۶۰۷
سرمو تو دستام گرفتم که بایک لیوان اب امد سمتم وگفت :قضیه خیلی پیچیده ای ..مثل کالف
کاموا تو هم گوله شده ..بخوای سر ماجرارو بگیری که همه چی رو صاف ودرست کنی ..خودتم گم
میشی بین این ادمای به ظاهر انسان نما ...فاصلحه بگیری به نفعته ..جناب دکتر هم هستن که
هوای شمارو داشته باشن ..البته میخووام امروز اززیر دین یکی بیام بیرون ...
یک سری کاغذ گذاشت جلوم گذاشت وگفت :امضا کن ..تا دینی نمونه ..تو یادت نیست اما جناب
پدر مثل اینکه خیلی دوست داشتن ونگران شما بودن از اونجای که اخر عمرشون ...دقیقا یک چند
لحظه قبل از اون تصادف پدرت داشت با من صحبت میکرد این که یک بوهای از وجود دست مادر
وخواهرت تو شرکت برده بود ..این حساب پرپول رو واسه شما کنار گذاشته بودن ...واسم داشت
از پروژه جدیدش میگفت وین که این کاغذ ها رو کجا گذاشته واینا ..خالصه گفت که بدم که یهو
بنده خدا ..
جوری این حرفا رو میگفت که انگاری حرص داشت عصبی بود ...
خودنویس رو گرفت جلوم وگفت :امضاش کن ارث کلونت رو ...البته جناب دکترم هست دیگه اونم
..
خندیدم وگفتم :چه پدر کشته گی داری به این محمد تو ..
تکیه داد به پشت صندلیش وگفت :نه اصال ..اتفاقا من وایشون خیلی رابطه دوستا نه ای داریم
..مخصوصا که دیگه بحث شما نیست سر زبونمون ..
هیستریک خندیدم وگفتم :وای چقدر عالیه این موضوع ..
دستش رو مشت کرد وگفت :بهتره زودتر بری تا سارا نیومده این کاغذها رو امضا کن خیال من
راحت شه ..بری بانک مرکزی همه چی رو خودشون درست میکنند ..دقیق نمی دونم اما یک نهصد
میلیونی هست که بابایی جا گذاشته واست ..
خودنویس رو تو دستم فشار دادم به جلو خم شدم صاف تو چشماش نگاه کردم وگفتم :تو حرص
چی رو داری هان ؟...درک این موضوع که خواهر ومادر من اینجوری از اب در امدن اصال سخت
نیست
..ازاونجایی که خودم گاهی که تو اتاق سارا بودم میفهمیدم موضوع چیه ...اما تاحاال با جزئیاتش
رو نمی دونستم که واسم یکمش رو گفتی ...میدونی جدی خیلی سخته که جلوی خودتو بگیریوازاین همه پول چشم بپوشی ..من االن دارم حال وروز بابام رو ..کسی که واسم عزیزه رو میبینم
که واسه پول این دنیا خیلی حرص زد ...ولی ..
دستی به گردنم کشیدم وگفتم :خیلی خداییش سخته ها ...نهصـــــد میلیون ..اما تاسف داره
واسم چون االن عذاب بابام رو میبینم که چقدر سختی میکشه وخودمم ناراحتم واسش ..میدونی
جناب اینم بده به همون الش خورها ..ادم توهمون خونه نقلی واونجوری زندگی کنه ..بهتره تا پول
نزول یا حق دیگه ای رو استفاده کنم ...همه اینا رو گفتم که بدونی اهمیتی واسم نداره نه این
شرکت نه این پول های نزول ...تو حرص چی رو میخوری این وسط ؟؟....
با لبخندی گفت :این که تو هنوزم گرگ نشدی ..فرشته ای ومن چقدر دلم میسوزه که توئه فرشته
رو از دست دادم ....برو به زندگیت برس ..این پول رو هم بگیر من باید میدادمش که دادم .
هرکاری دوست داری بکن باهاش ...
بلند شد ..مجبوری امضا کردم اون ورقه های کثیف رو ...بابا مگه یک شرکت چقدر ارزش داشت
که نابود کردی همه رو؟؟ ..خدا روشکر دورم از همه اینا ..
بلندشدم ورفتم سمت در ..که گفت :واست مهم نیست که اسم وشهرت پدرت پاک بشه ..تواین
خرتوخر که همه میخوان ازاین پول ها بهره ببرن ..
سریع گفتم :بهتره که پاکشه اسمش ..نمی دونم به زندگی دراون ور اعتقاد داری یا نه ..اما
ازاونجایی که چندباردیدمش تو وضعیت وحشت ناکیه ..
سرم به شدت درد گرفته بود ..دیگه نمی تونستم ادامه بدم ..بهتره که پاک بشه ..تاشایدم
گناهانش پاک بشه وازاون عذاب راحت بشه ...
درروباز کردم ورفتم بیرون ....بااین پول چیکار کنم ؟...بابای من نزول چرا ؟؟..واسه اداره کردن
یک شرکت وحفظ شهرت تو ساختمان سازی ......سری تکون دادم که گفت :به چی فکر می کنی
؟؟..
برگشتم سمت صدا که گفت :ازاون جایی که تازه مسلمون شدم ..نمی خوام حق الناس واین
جورچیزا گردنم باشه ..زدم بیرون منم ..میدونی توصیف من از شرکت بابات چیه ؟..
نگاهش کردم وگفتم :چی ؟؟.._مثل یک دمل بزرگ چرکینه که واسه پاک کردنش باید از ریشه اصالح شه که نمی شه مگه با کال
ازاین بردنش ...
چیزی نداشتم که بگم ..از شرکت زدم بیرون وگفتم :االن بیکار شدی ؟؟..
خندید وگفت :دست کم نگیر ..تو یادت نیست اما یک مدت که شیراز زندگی می کردیم من خودم
یک شرکت داشتم ..هنوزم هست تواین همه مدت به دست دوستم اداره میشد میرم اونجا ..موفق
باشی بانو ..
خواستم برم که با خنده گفت :من که جلوی تو غروری ندارم اما واسه همیشه این جمله رو میگم
که حداقل قلب نا اروم خودم اروم بشه ...دوست دارم سپیده خانوم ..
۶۰۷