eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😋 2 عدد سینه مرغ ماکارونی نصف بسته اسفناج (اختیاری) برای سس👇 1 پیاز 1 گوجه فرنگی 1 فلفل دلمه 1 قاشق غذاخوری کره 5 قاشق غذاخوری روغن 3 4 حبه سیر ادویه جات (دلخواه) نمک آب گرم طرز تهیه: گوشت مرغ ریز خرد شده ماکارونی ها را از وسط نصف کنید هر 2 تکه گوشت مرغ را با فاصله به ماکارونی زده. گوجه فرنگی و فلفل را میکس کرده . روغن یا کره را در قابلمه بریزید پیاز رنده شده را اضافه کنید نمک فلفل سیاه ادویه دلخواه سیر و ماکارونی را ریخته آب گرم به آن اضافه شود نمک ریخته . درب آن را بسته تا به آرامی بپزد وقتی آب کم شد اسفناج اضافه کنید اجازه دهید 5 دقیقه بپزد داغ همراه با پنیر پیتزا سرو کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍آیت الله فاطمی نیا علت خیلی از مشکلاتی که ما تو خونه هامون داریم، درگیری ها، بداخلاقی ها، عصبانیت ها، بی حوصلگی ها، غرغرها، دل شکستن ها و ... اینه که فرشته ها تو خونه مون نیستن. تو خونه مون پر نمیزنن... ذکر نمیگن. خونه ای که توش پر فرشته باشه میشه خود بهشت. پر از لطف و صفا و شادی و یاد خدا. حالا چیکار کنیم که فرشته ها مهمون خونه مون بشن؟ چه کارایی نکنیم که فرشته ها رو پر ندیم؟ ❶ حدیث کسا زیاد بخونیم. ❷ سعی کنیم نمازها تا جای ممکن اول وقت باشه. ❸ نماز قضا داشتن خیییلی اثر بدی داره. چیز نجس تو خونه نگه نداریم. همه جای خونه مون همیشه پاک پاک باشه. ❺ توی خونه داد نزنیم. حتی با صدای بلند هم حرف نزنیم. فرشته ها از خونه ای که توش با صدای بلند صحبت بشه میرن. ❻ حرف زشت و غیبت و دروغ و مسخره کردن و اینا هم که مشخصه. سعی کنیم طهارت چشم و گوش و زبان و شکممون رو تا جای ممکن تو خونه حفظ کنیم. وقتی وارد خونه میشیم با صدای واضح سلام کنیم. حتی اگه هیچ کس نیست.
پروانه های وصال
#نهال_ولایت 6 ⛔️ خیلی بده بی هدف #انتخاب کردن، بی هدف توافق کردن...❌ 💢 زن و شوهری که "بی هدفِ مشخص
7 🌹 پیامبر عزیز ما فرمودند: ✨ ای ابوذر! "برای هر حرکتی" که میکنی ، خواب، غذا و... داشته باش. داشته باش. اگر نداشته باشی از غافلان هستی.....✨ 🔸قرآن کریم، غافلان رو به چهارپایان تشبیه کرده.... 🐏🐃🐂🐄 ⭕️ خیلی بده بی هدف بودن.... بگیم همینجوری خوبه دیگه بريم به سمت خوبی ها....! ‼️ 💚🌷 دین نازنین ما مشخص کرده گفته بیا برو سمتِ هدفی که مشخصاتی داشته باشه..... 👏👏👌 🌎
پروانه های وصال
ایستاد.... سورن هم...اقای امجد دستش را به سمت سورن گرفت... سورن به گرمی دست اقای امجد را فشرد...از
وقتی او را در اغوش گرفته بود و بوسیده بود... مادرانه برای اولین بار نصیحت شنیده بود... چقدر نصیحت شنیدن.... خوب و بد شنیدن از زبان کسی که دوستش داری... مادرانه دوستش داری شیرین است... چشمهایش پر از اشک شد...فرزین اهسته گفت:سورن طوری شده؟ سورن چشمهایش را بست دلش نمیخواست اشکش را فرزین ببیند.... در نظر فرزین او مقتدر بود... پس باید مقتدر و محکم هم میماند....سورن فرزین را تحت حمایت خود داشت... سه سال از او کوچکتر بود..اما به نوعی سرپرستی او را بر عهده داشت... پس نمیتوانست جلوی او از خود ضعف نشان دهد... میدانست فرزین دست بردار نیست...با رخوت نیم خیز شد...فرزین لبخند پیروزمندانه ای زد و سورن چند قاشق به زور فرو داد... از شدت سنگینی بغض در حال خفگی بود... دستپخت فرزین حرف نداشت.... اما بیشتر از همان چند قاشق نتوانست...فرزین متعجب پرسید:خوب نشده؟ سورن با لحن ارام همیشگی اما ظاهری گفت: چرا فرزین..مثل همیشه...فرزین خواست بپرسد پس چرا کم خوردی....که سورن سرش ... شقیقه هایش تیر میکشیدند... اهسته به فرزین گفت:برام یه قرص میاری؟ فرزین بدون حرف از جایش بلند شد.میخواست بیشتر اصرار کند....مطمئن بود سورن از ظهر هیچ چیز نخورده است... اما میدانست بی فایده است و همان را هم سورن بخاطر اینکه روی فرزین را زمین نیاندازد خورده است.وقتی به اتاق بازگشت سورن به نظرخواب بود... اهسته از اتاق خارج شد... سورن چشمهایش را به ارامی باز کرد و از گوشه ی چشمش اشکی پایین چکید شمیم اهی کشید و گفت:ترانه؟!ترانه:هوووم...سحر:گرفتی خوابیدی؟؟؟ ترانه حرفی نزد و پریناز پقی زد زیر خنده.... و رو به سحر و شمیم با لحنی شیطنت بار گفت:میخواست تا ا ا ا ا ا ا ا ا خود صبح بیدار بشینه... ترانه روی تخت نشست....موهای اشفته اش دور چهره اش را فراگرفته بود....چشمهایش از بی خوابی خمار بود ....به زور گفت:ساعت سه صبحه....سحر:خوب باشه.... هانیه که روی تخت خواب رو به رو دراز کشیده بود گفت:مگه اصال اومدین بخوابین؟؟؟ فاطمه که روی تخت بالایی سر سحر خوابیده بود سرش را از لای نرده ی فلزی بالای تخت بیرون اورد و گفت:پس چیکار کنیم؟؟؟ساعت سه ها....ترانه بالشش را در اغو ش گرفت و گفت:میخوای چیکار کنیم...؟؟؟ ولحظه ای بعد صدای خرناسش بلند شد...سحر و شمیم و پریناز و چند نفر دیگر با صدای بلند خندیدند...ترانه پرید:چی شده؟صبح شده؟ کیمیا لبه ی تخت ترانه نشست و با خنده گفت:چه فرتی خوابت میبره....ترانه خمیازه ای کشید و گفت:بمیرید...همتون...اه....سحر اهی کشید و گفت:بچه ها حوصلم سررفته...شمیم:منم...ترانه با غیظ گفت:بگیرید مثل بچه های خوب خونه ی ننه هاتون بخوابید...خبرمرگتون بیاد...و خودش دراز کشید و پتو را روی سرش کشید.سحر چشمکی به شمیم زد و پریناز بالبخندی به فاطمه عالمت داد...کیمیا با یک جهش خودش را روی ترانه انداخت...ترانه از شدت مشت و لگد هایی که نثارش میشد... جیغ میکشید و قلقلکهایی که دستپخت سحر و پریناز بود صدای قهقهه اش بلند بود و فحش بود که نثارشان میکرد...بقیه ه میخندیدند... انقدر که خواب از سرهمه شان پرید...ساعت نزدیک چهار صبح بود...ترانه حالا به دخترها که خواب الود شده بودند نگاهی انداخت و گفت:چتونه؟مواد بهتون نرسیده؟؟؟ ۳۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خداوند به جنسِ زن ✨قدرت در زبان را داده ، ✨به جنسِ مرد قدرت در بازو ✨زنی که از قدرتِ زبانش ✨برای حاضر جوابی ✨و مردی که از قدرتِ زورش ✨برای زورگویی استفاده کند ✨هر دویش منفور است ✨و چه زیباست ✨اگر همین قدرت زبان ✨را در جهت دلبری و مهربانی و ✨همین قدرت بازو را ✨در جهت تکیه گاه بکار ببریم ✨زبانی که به لطافت بچرخد ✨زور بازویی که امنیت بدهد دنیای 🌹دونفره تان را بهشت میسازد 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خودت وقت بگذار، گاهی با خودت کنجی خلوت کن و کارهایی که دوست داری را انجام بده. به خودت فکر کن، به دلت، به سلامتی‌ت، به هر آن‌ چیزهایی که دوست داری. کودک درونت را صدا کن، او را صمیمانه در آغوش بگیر و از او بپرس دوست دارد چه‌کار کنی؟ بپرس چه چیزهایی خوشحالش می‌کند؟ فیلم ببین، سرگرم باش، تفریح کن، ذوق‌زده شو. گاهی خودت را محک بزن، ببین هنوز هم با چیزهای ساده خوشحال می‌شوی؟ هنوز هم یک فنجان قهوه حالت را خوب می‌کند؟ خریدن یک کتاب، یک مداد، یک شاخه گل. ببین هنوز هم یک دلخوشی ساده برای پیچیدگی جهانت کفایت می‌کند؟ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکرهای_آسمانی هفت پیغمبر، هفت کلمه گفتند و هر یک به سعادتی رسیدند: ❤️حضرت آدم(ع) "الحمدلله" گفت، فرمان رسید که "یرحمک ربک". 🧡حضرت نوح(ع) "بسم الله"گفت، حق او را از طوفان نجات داد. 💛حضرت ابراهیم(ع) "حسبی الله"گفت، حق او را از آتش نمرود نگاه داشت. 💚حضرت اسماعیل(ع) "ان شاءالله" گفت، از بریده شدن گلو نجات یافت. 💙حضرت موسی(ع) "لا حول ولا قوت الا بالله" گفت، از شر فرعون نجات یافت. 💜حضرت یونس(ع) "لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین" گفت، از شکم ماهی نجات یافت. 💖و رسول خدا(ص) صاحب اسم سلام و ذکر سلام بود؛ "سلام قولا من رب رحیم"که در معراج خطاب آمد:"السلام علیک ایها النبی و رحمت الله و برکاته"که صاحب شفاعت کلیه شد. ✨خدایا به برکت تک تک این هفت کلمه و به بزرگی این پیامبران و رحمت خودت، حاجت تک تک همراهان را ختم به خیر بگردان . آمین✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹صبور باشید! استاد مسعود ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ 💚الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌💚
🌸داستان شب پدربزرگ همیشه در گوشه ی مخصوص به خود می نشست. دنج و خلوت! در سرما و گرما همان لباس محلی زخیم بر تن و سربندی بر سر داشت. دوستان زیادی نداشت و اغلب تنها بود. آن شب زودتر از همیشه خانه را ترک کرد. همیشه شب ها به اطراف روستا می رفت و در آن سکوت قدم می زد و با خدا درد و دل می کرد. همسفرش سالها بود از پیشش رفته و تنهایش گذاشته بود. پدربزرگ بارها وجودش را به تاجر سرنوشت باخته بود. بارها ناملایمات زندگی را با جان و دل خریده بود و مرگ عزیزان زیادی را چشیده بود... در پی اش از خانه بیرون زدم. چند روزی بود حس می کردم توانش کمتر از گذشته شده و این موجب نگرانیم میشد. با آن قامت تکیده و عصایش از میان گندمزار عبور کرد. بوی علفهای تازه مشامم را پر کرد. هنوز گندم های درو نکرده ی زیادی در مزرعه وجود داشت. دایی کوچکم تمام وقتش را در مزرعه کار می کرد و همزمان برای ورود به دانشگاه تلاش می کرد. دلش می خواست برای خود کسی شود و نام پدرش را همیشه زنده نگه دارد. پدر بزرگ در آن تاریکی شب داس را برداشت و شروع کرد به درو کردن آنچه باقی مانده بود. با تعجب در پشت درختی پنهان شدم و آن قامت خمیده را که مدام بالا و پایین می شد نظاره کردم. ماه در کامل ترین حالت خود نور افشانی می کرد و با وزش نسیمی ملایم، گندمزار یکدست به رقص درآمده بود. صدای ملایم جویبار موسیقی دل انگیزی را در مشام جانم می نواخت. پدربزرگ می دانست که دایی کوچکم اجازه ی کار کردن به او نمی دهد. پس این بود دلیل بیرون رفتن های شبانه اش! پس از مدتی کار، خسته و نفس زنان مسیر بازگشت به خانه را در پیش گرفت. صدای نفس های صدادارش در جاده ی سنگلاخ بازگشت، قلبم را فشرد. با رسیدن به درب فلزی خانه، بنا به عادت بسم اللهی زیر لب گفت و قدم به حیاط خاکی خانه گذاشت. همه جا در تاریکی و سکوت فرو رفته بود. گاوها، گوسفندها، مرغ و خروس، جوجه هایشان، و حتی سگ نگهبان نیز به آرامی، سر در گریبان آرمیده بودند. تنها صدای جیرجیرک ها بود که سکوت فضا را می شکست و ناله ی باد که لرزه به اندام می انداخت... با ورود پدربزرگ سگ محبوبش، سرش را بلند کرد و پس از دیدن قامت آشنایش دوباره با آسودگی به خواب رفت. ستارگان بر پهنه ی بیکران آسمان شب سوسو می کردند و تک درخت خشکیده ی حیاط با وزش شدید باد، برگهایش اش را خالصانه به دستش می سپرد... پدربزرگ در مقابل شیر آبی که به مخزن فلزی درون حیاط متصل بود نشست و پس از بر زبان آوردن نام خدا وضو گرفت. حس می کردم آن شب بوی عطری از آن آب متبرک به مشامم رسید. شاید هم بوی شب بوها بود...اما هر چه بود با تمام وجود سرمستم کرد. صدای نمازشب پدربزرگ آخرین موسیقی بود که از آن وجود پاک و مقدس به گوشم رسید. ای کاش خواب به چشمانم راه نمی یافت. ای کاش آنشب تا صبح در کنارش می نشستم و با تمام وجود استشمامم می کرد. ای کاش... اما چه سود که فردای آن شب دیگر پدربزرگ در میان ما نبود. با تمام وجود، در سجاده عشق، با شنیدن اذان عاشقی عزم سفر کرده و به معشوقش پیوسته بود.
شب پردﻩ را پَس مےزند وتمام ِﺩاشته های فراموﺵ شده را عیاﻥ مےڪند: خدا،احساس،وجدان الهے رحمے ڪﻥ تابا احساﺱ ِآرامش و وجدانے راحت بخوابیم 🌟شبتون بخیر🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خـدایا... 🌸به عشقت، ✨پرده ی صبح را... 🌸از پنجره‎ی احساسم که، ✨رو به بیکرانه ‎های آسمان 🌸و دریای توست باز میکنم... ✨و آرامش را، 🌸از نور تو، ✨تمنا می‎کنم..... 🌸بسم الله الرحمن الرحیم ✨الهـی به امیـد تـو🙏 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  دوشنبه ☀️  ۴   اردیبهشت   ١۴٠٢   ه. ش   🌙 ٣   شوال    ١۴۴۴  ه.ق 🌲   ٢۴    آوریل   ٢٠٢٣    ميلادی 🌸🍃
‍ دعای امروز 🌷❤️🌷 خدایا🙏 دستمان را پُر کن و دلمان را خالی دستمان را از مهربانی👐 و دلمان را از کینه بارالها 🙏💕 در این دوشنبه اردیبهشت ماه دوستانم رایاری کن 💕 دستی به زندگیشان بکش وغرق درخوشبختی کن🙏 آمین یا قاضِیَ الْحاجات 🙏 ای برآورنده ی حاجت ها 🙏 🌸🍃
🌷صبح امروز دهانمان را خوشبو کنیم با ذکر شریف صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💖 و خاندان مطهرش 🌷 🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ ☘وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨نیایش صبحگاهی🌺🍃 🌺ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ 🍃ﻫﺮ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ 🌺ﻫﺮ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ 🍃ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ 🌺ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ آﺳﺎﯾﺶ ﻭآﺳﺎﻧﯽ 🍃ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ 🌺ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ آﺷﺘﯽ 🍃ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ 🌺ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ 🍃ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ 🌺ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ 🍃ﻫﺴﺘﯿﻤﺎﻥ و آﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ 🌺ﻏﺮﻕ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮﺕ ﺑﻔﺮﻣﺎ 🍃الهی آمین🙏🏻 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام صبح دوشنبه تون عالی 🍓امـیدوارم امروز و هر روز 🌸دلتـون پر از شـادی باشـه 🍓وخونه هاتون پراز عـشق 🌸و سفره هاتون پراز برکت 🍓و زنـدگيتون پرازصمیمیت 🌸و عمرو عاقبتتون بخیر باشـه 🌸🍃
🌷💚 هر دوشنبه ازسوى خویش دو نعمت بر ما عطا فرما خوشبختى بندگیت را درآغاز روزمان و نعمت آمرزشت را در پايان ، روزیمان قرار بده ... 🌷💚 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼زندگی زیباتر از آن است که 🌿اخم کنی 🌼شادتر از آن است که غصه بخوری 🌿و کوتاه تر ازان است که 🌼بیهوده تلف کنی 🌼الهی تو این گردش روزگار 🌿هر چی غم و ناراحتی 🌼ازتـون دور بشه 🌿و هر چی خوبی و قشنگیه 🌼نصیب لحظه هاتون بشه 🌿زندگیتون بر وفق مراد 🌸🍃
🌷دوشنبه تون پُر از موفقیت 🌼دوستان مهربان 🌷امروزتون عالی 🌼آرزو دارم 🌷کوله بار امروزتون 🌼پراز آرامش، برکت 🌷سلامتی، عشق 🌼بخشش ومعرفت باشه 🌷لحظه لحظه ی 🌼زندگیتون سرشاراز حال خوب 🌷🍃