پا به پای پدر سفر کردم
در میان خرابه سر کردم
پدرم بینِ ریسمان بود و،
با رقیه پدر پدر کردم
عمهام تا به رویِ خاک افتاد
دیدهام را ز اشک، تر کردم
از همان روزِ تلخ، تا امروز
گریه هر روز تا سحر کردم
دست در دست عمهام آن روز
از دلِ نیزهها گذر کردم
تا سه ساله میان راه افتاد
پدرم را خودم خبر کردم
آنقدَر داغ دارم از آن دم
که از این زهر، خون، جگر کردم
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
🌸🍃