eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
19.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈 خیلی خسته بودم دلم می خواست زود بخوابم اما خانواده ی عمه ام اهل خواب زود نبودند تا نیمه شب بیدار بودند ک فیلم تماشا می کردند وقتی بعد از چند ساعت به رخت خواب رفتم به آرامی چشمانم را بستم تا هیچ فکری سراغم نیاد فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدم به کنار پنجره اتاق خواب رفتم وقتی آن رادباز کروم هوای آلوده در دهانم آمد و به سرفه افتادم چون من همیشه صبح در کنار پنجره نفس عمیقی می کشم و هوای تازه تنفس می کنم اما این بار بر عکس بود به آشبرخانه رفتم بعد از سلام و احوال پرسی به اهل خانه به عمه ام کمک کردم تا صبحانه را با هم بخوریم وسایل را روی میز چیدم پنیر ، کره ، شیر البته همه ی آن ها پاستوزیزه بود در صورتی که در روستا همه مواد به صورت تازه مصرف می شود بعد از صبحانه کمی با عمه ام صحبت کردم و از خاطرلتش در شهر می گفت که بیست سال پیش به شهر آمده دلش برای روستا تنگ شده است چند روزی در شهر ماندیم یکبار دیگر به پارک برزگی رفتیم و کمی تفریح کردیم اما باز هم لذت چندانی نداشت چون در روستا طبیعت وسیعی وجود دارد که تا چشم کار می کند تمام شدنی نیست روز برگشت ره روستا خیلی هیجان داشتم خوشحال بودم که زودتر به روستا بر می گردم طبق قبل با چند وسیله قرار شد به روستا برویم هنگام خدا حافظی از عمه ام حسابی تشکر کردم ک این چند روز زحمتش دادیم دختر عمه ام کلاس بود و نتوانستم با خدا حافظی کنم بعد از چند ساعت وقتی به روستا برگشتیم خیلی خوشحال بودم خدا را شکر می کردم بخاطر نعمت ها ی آرامشی که در این روستا دارم الان بیست و پنج سال از آن خاطرات می گذرد و اکنون که ۳۲ دارم شروع به نوشتن خاطرات سالهای نوجوانی خود کردم چون اکنون در روستا زندگی نمی کنم و در شهر مشغول تحصیل هستم یاد آن روز ها احساس دلتنگی زیادی در وجودم ایجاد می کند نویسنده ترنم باران 🌈💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫 فقط در صورتی که با نویسنده صحبت کنید لطفا نظرات پیشهادات، انتقادات را شناسه ی زیر بفرستید 🦋🌹 @dather_110