پروانه های وصال
#قسمت_هجدهم #رمان_عشق_که_در_نمیزند ۸ ماه از رفتن علی میگذشت و من هشت ماهه شده بودم. اون روز دلم حس
#قسمت_نوزدهم
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
( ادامه داستان از زبان نازنین)
- ابجی ابجی چت شد تو؟ یا حسین خودت به خیر بگذرون.
با احسان به سرعت باد خودمون و رسوندیم خونشون. در رو شکستیم. با دیدن نرجس جیغ زدم.امیر طاها بالای سر نرجس نشته بود و گریه میکرد نرجس بیهوش روزمین افتاده بود.احسان سریع به امبولانس زنگ زد.
......
دکتر اومد بیرون و گفت : حال مادر و بچه اصلا خوب نیست .نا فقط میتونیم جون یکیشون و رو نجات بدیم.بگید همسرشون رضایت عمل رو بدن.
همون جور که اشک میریختم گفتم: نیستن
- کجان!؟
- سوریه مدافع حرم حضرت زینب
- باش بگید پدرشون رضایت بدن.
مامان حالش اصلا خوب نبود.بابا رضایت عمل رو داد. مادر پدر علی اومدن.خودمو انداختم تو بغل مریم جون و گریه میکردم که گفت:
- علی زنگ زد خونه
همه چشم به دهن مادر علی دوخته بودیم که گفت: خواستم چیزی نگم ولی....
وقتی فهمید گفت من زنگ زده بودم که برگشتم ایران می خواستم نرجس روسوپرایز کنن که...
مامان که خیلی ناراحت بود: گفت چه فایده حالا که دخترم داره از دست میره؟!
- ااا مامان زبونت گاز بگیر ان شاالله که حال هردوخوب میشه.
.......
۳ ساعت گذشته بود هنوز از اتاق عمل بیرون نیومدن بودن. علی ام اومده بود.حالش اصلا خوب نبود و رنگ به رو نداشت.یه جا رو صندلی نشسته بود سرشو با دست گرفته و اروم اروم اشک میریخت. بالاخره دکتر از اتاق عمل اومد بیرون علی سریع رفت جلو دکتر و گفت: حال خانومم چطوره دکتر؟!
دکتر سرشو پایین انداخت و گفت:
متاسفم واس مادر نتونستیم کاری کنیم ولی بچه سالمه😔
حرف دکتر همین و بیهوش شدن مامان همین.علی به دیوار تکیه داده و اشک میریخت.احسان بغلش کرد و گفت:
تسلیت میگم غم اخرت باشه داداش😢😢😢
علی احسان و بغل کرد گریه میکرد. پرستار بچه رو دستش بود و گفت همراه مرحوم محمدی بیان نوزادشون و بگیرن.هیچکی طرف بچه نمیرفت.با چشمای خیسم بچه رو برداشتم. اخه ابجی تو که نیستی این بچه بی تو....
......
بچه نرجس رو دستم و سر خاکش نشته بودم خیلی شلوغ شده بودن کی باورش میشد نرجس از بین ما رفته باشه تو این هفت روز علی اندازه ۷ سال پیر شده بود. موهاش سفید شده بود و لاغر. اصلا کسی دیگه بود نمیشناختش.دختر خاله ی علی بچه رو ازم گرفت و رفت همه رفته بودن من موندم و ابجیم.همون جور که گریه میکردم گفتم:
کجایی ابجی بیا ببین امیر طاهات سه روز بی حال تو رخته خوابه ، ببین شوهرت برگشته مگه منتظرش نبودی.پاشو ابجی پاشو ببین دخترتو بیا واسش اسم انتخاب کن مگه نگفتی علی بیاد بهش میگی اسمشو زهرا بزارید ابجیییی آبجیییی پاشو تو رو خدا پاشو دنیامونو جهنم نکن
😔😔😭😭
#نویسنده
@shiva_f
#ادامه_دارد...
#فقط_یک_قسمت_دیگه
بامــــاهمـــراه باشــید🌹