eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
🌸 #سرگذشت ارواح در عالم برزخ (قسمت ۲۰) #قسمت_بیست سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بی
🌸 ارواح در عالم برزخ (قسمت ۲۱) مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزي نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت. . . سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدت‌هاست در اين غار راه مي‌پيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم. گفتم: اين‌ها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره مي‌پيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس، افسوس.. . هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چاله‌ها فرو غلطيد. . گفتم: آخر چه مي‌شود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد. . وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد. وقتي آن نور 💫تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟ . نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود. . من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد. . از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسان‌تر عبور کنم. . مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشن‌تر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟ . گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي. . . آنگاه ادامه داد: براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نمي‌تواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد... . با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نمي‌شناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟! نيک همان‌طور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت مي‌کردي مسير کوتاه‌تري نصيبت مي‌شد... سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بیابانی بی انتها شدیم.. ادامه دارد...
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_بيست: لیست مظنونین - فقط همين موارد باعث برداشت اوليه ات از علت قتل شده؟...
: آخر خط کتم رو برداشتم که برم خونه ... يکي از پشت سر صدام کرد ... - منديپ ... برو پيش رئيس ... کارت داره ... از در که رفتم داخل، اخم هاش تو هم بود ... تا چشمش بهم افتاد ناراحتيش به خشم تبديل شد ... - ديگه واقعا نمي دونم بايد با تو چي کار کنم ... کي مي خواي از اين کارها دست برداري؟ ... فکر کردي تا کجا مي تونم به خاطر تو جلوی واحد تحقيقات داخلي بايستم؟ ... روز پيچيده و خسته کننده من ... حالا هم بايد فريادهاي رئيسم تموم مي شد ... پشت سر هم سرم داد مي کشيد ... و من اين بار، حتي علتش رو نمي دونستم ... چند دقيقه ... بي وقفه ... - چرا ساکتي؟ ... - روز پر استرسي داشتي سروان؟ ... چشم هاش رو نازک کرد و زل رد بهم ... توي نگاهش خشم و نااميدي با استيصال بهم گره خورده بود ... نفس عميقي کشيد ... - تو حتي نمي دوني دارم در مورد چي حرف ميزنم ... مگه نه؟ ... و اين بار با ياس بيشتري فرياد زد ... - تو ديگه حتي نمي دوني دارم واسه چي سرت داد ميزنم... کلافه شده بودم ... - خوب معلومه نمي دونم ... از در که اومدم تو فقط داري داد ميزني بدون اينکه بگي ماجرا چيه ... وقتي نميگي من از کجا بايد بفهمم جريان از چه قراره ... و اين بار تحقيقاتِ داخلي به چي گير داده؟ ... سر مانيتور رو چرخوند سمتم ... - به اين ... دکمه پخش رو زد ... و نشست روي صندليش ... صدا از توي گلوم در نمي اومد ... حالا مي فهميدم چرا صبح، چشمم رو توي بازداشتگاه باز کرده بودم ... نشستم روي صندلي و زل زدم بهش ... - چيزي نمي خواي بگي؟ ... مثلا اينکه چي شد که چنين اتفاقي افتاد؟ ... جز تکان دادن سرم چيزي نداشتم ... يعني چيزي يادم نمي اومد که بتونم بگم ... - فکر مي کني تا کي اداره پليس مي تونه پشت تو بايسته؟... تو سه نفر رو توي بار لت و پار کردي و اصلا هم يادت نمياد چرا باهاشون درگير شدي ... هر بار داره اوضاعت از قبل بدتر ميشه ... اگر همين طوري ادامه بدي مجبور ميشم معلقت کنم ... کم يا زياد ... تو دائم مستي ... حتي توي اداره مي خوري ... گاهي اوقات اصلا نمي فهمم چطور هنوز مغزت نگنديده و بوي تعفنش از وسط جمجمه ات نمياد ... يا اين شرايط رو درست مي کني ... يا اين آخرين باريه که اداره پشت کثافت کاري هات مي ايسته و ازت دفاع مي کنه ... اين ديگه آخر خطه ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹