eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پانزدهم🎬: پس از نابودی شهر سدوم که بر سر شاهراه مهمی قرار
🎬: حضرت ابراهیم هراسان از خواب بیدار شد، اسماعیل در کنارش بود، اسماعیل کوزه آب را برداشت و در پیاله سفالین مقداری آب به طرف پدرش داد و فرمود: حالتان خوب است پدر؟! حضرت ابراهیم که غرق صورت پر از نور اسماعیل شده بود سری تکان داد و فرمود: بلی، گویا خوابی خوش نبود که میدیدم‌ و دوباره سر به بالین گذاشت. ساعتی به نیمه شب مانده بود، ابراهیم در صحرایی بود که بی شباهت به حجاز نبود و دوباره همان صحنه را دید و باز از خواب بیدار شد. ابراهیم بر جای خود نشست و همانطور که در نور ستارگان و مهتاب چهره مهربان و زیبای اسماعیل را می نگرید زیر لب گفت: یعنی خداوند می خواهد چیزی را به من بفهماند؟! و جرعه ای آب نوشید و خوابید. نزدیک سحر بود که باز ابراهیم همان خواب را دید،اینبار هم هراسان از خواب بیدار شد. از اتاق بیرون آمد، زیر آسمان صاف و پر از ستاره ایستاد، نگاهی به سمت کعبه نمود و سپس نگاهش را به بالا دوخت و فرمود: خداوندا، خوب می دانم که پیامبران هیچ خوابی را وهم و بیهوده نمی بینند و خوابی که سه بار تکرار شود درست عین وحی آسمانی ست، پس من همان کنم که تو از من خواستی، راضیم به رضای شما و تن می دهم به امر و قضای شما و از من این عمل را بپذیر که ابراهیم باز پس میدهد امانتی را که سالها پیش به او عطا فرمودید، همان زمان که از شما نسلی صالح خواستم و شما اسماعیل را به من عطا نمودید و مرا بشارت دادید به جوانی حلیم‌..‌ در این هنگام اسماعیل هم از خواب بیدار شده بود و همراه پدر به ستایش خدایش مشغول بود. صبح زود بود، حرکات ابراهیم کمی عجیب شده بود و اسماعیل متوجه شد موضوعی ست که او خبر ندارد پس به پدر گفت: پدرم! شما را چه می شود؟! چرا اینگونه به من نگاه می کنید و هر بار که من به شما چشم میدوزم، نگاهتان را از من می دزدید؟! ابراهیم لبخندی زد و فرمود: از مادرت خداحافظی کن که باید برویم و به اعمال این روز برسیم، کمی جلوتر به تو خواهم گفت هر آنچه را که در پی اش هستی. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕