eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_شصت🎬: هفت سال بارندگی و فراوانی نعمت به سر رسید، در این هف
🎬: پسران یعقوب نبی همه راهی مصر شدند، به غیر از بنیامین، آخر یعقوب بعد از اینکه یوسفش را از دست داده بود، تمام علاقه ای که به یوسف داشت را نثار برادر تنی یوسف، بنیامین می کرد. از آن طرف، چون سالها بود قحطی در مصر و اطراف شده بود و آوازه مصر و فرمانروای عادل و حکیمش که به همه گندم می دهد در همه جا پیچیده بود از ولایات مختلف و سرزمین های دور و نزدیک کاروان های زیادی برای خرید گندم به مصر می آمدند. یوسف که نبی خدا بود و عمق هدفش شناساندن خدای یکتا و قوانین الهی و مهر و و عطوفت پروردگار به بندگانش بود و می خواست این تمدن نوینی که پایه ریزی کرده بود آوازه اش در همه جا بپیچد و افراد زیادی جذب آن شوند، پس دستور داده بود از هر کشور و دیاری برای خرید گندم به مصر آمدند، با افراد آن کاروان با عزت و احترام برخورد کنند و وعده ای را نیز میهمان عزیز مصر باشند و الطاف ایشان متنعم شوند، برای همین زمانی که برادران یوسف بعد از چندین هفته سفر به مصر رسیدند، مأموران عزیز مصر بی آنکه آنان را بشناسند فقط به خاطر اینکه میهمان سرزمین مصر بودند، آنها را به میهمانی عزیز مصر دعوت کردند، برادران یوسف که هم خسته راه بودند و هم برایشان جالب بود که چنین شخص عادل و مهربانی برایشان خوان نعمت گسترانده با شوق و ذوق به میهمانی عزیز رفتند، این کار یوسف رنگ و بویی از جدش ابراهیم داشت که مضیف هایی بر سر راه کاروانیان قرار میداد و میزبان آنها بود تا دین خدا را تبلیغ کند. زمانی که برادران به قصر راه پیدا کردند و بر سر سفره غذا نشستند، به یوسف خبر دادند که کاروانی از کنعان آمده، یوسف با شنیدن نام کنعان دلش به تلاطم افتاد، خود را به اتاق مهمانی رساند، غلامان مشغول پذیرایی از میهمانان بودند که با دیدن عزیز مصر به او احترام گذاشتند. برادران متوجه عزیز مصر شدند و خاضعانه او سلام دادند، یوسف نبی اشاره کرد که بنشینند و غذایشان را تناول کنند. برادران غذا را خوردند و رو به یوسف گفتند: ممنون از میهمان نوازی شما، این میهمان نوازی باعث شد داستان هایی که از جد ما نقل میکنند در ذهنمان جان بگیرد، آخر او هم به مانند شما میهمات نواز بود. یوسف که شک کرده بود اینها برادرانش هستند رو به آنها فرمود: جد شما کیست که اینچنین دست و دلباز بوده؟! در این هنگام لاوی از جا برخواست، گلویی صاف کرد و گفت: ما نواده های ابراهیم خلیل هستیم، همان کس که آتش نمرود بر او گلستان شد... ادامه دارد.. 📝به قلم: طاهره سادات حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕