پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پنجاه🎬: در ادبیات دینی و البته عرف جامعه اشاعه فحشا خیل
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_دویست_پنجاه_یک🎬:
حالا یوسف اسیر زندانی در زیر زمین شده بود، زندانی نمور و تاریک و کثیف که از دید همه، سخت ترین زندان مصر بود اما برای یوسف رنگ آزادی و روشنایی داشت
زلیخا از چندین مسیر دعوت، آرایش، ایجاد مکان امن، خشونت و در آخر تهدید و تحقیر برای به دست آوردن و شکست یوسف استفاده کرد یعنی تمام امکاناتی را که داشت به کار گرفت تا یوسف را به چنگ آورد اما در نهایت موفق نشد. حالا هیچ کار دیگری نمیتوانست، اینک رشته کار از دستش بیرون رفته بود، رازش برملا شده بود و تیرش به سنگ خورده بود، حالا علاوه بر خود، جمع زیادی از زنان مصر هم به عشقی که او دچار شده بود، گرفتار شده بودند
زلیخا هر کاری کرد اما دچارشکست و در رابطه عاشقانه مبتلا به فراق شد.
از این جا به بعد یوسف دارای دو عاشق مبتلا به فراق بود که آتش اشتیاق به دیدارش در آنها زبانه
میکشید اما در مسیر های متفاوت، یکی میوه دلش، فرزند دلبندش و نبی خداوند را طلب می کرد و آن دیگری عشقی را می خواست که بر او حرام بود آری یکی یعقوب و دیگری زلیخاست.
همزمان با ورود یوسف، دو جوان هم وارد زندان شدند که نقش تعیین کننده در آینده او داشتند.
یوسف همانگونه که بیرون زندان، در قصر همه را مجذوب خود کرده بود، در زندان محبوب همه زندانیان و محل رجوع همه شده بود.
او از زندانی که یک بیغوله ی وحشتناک بود، یک سرایی آرام بخش ساخت، با راهنمایی او زندان سیاه و کثیف به خوابگاهی تمیز و آرام بخش تبدیل شد و یوسف در جای جای زندان گل و گیاه متناسب با آب و هوای مصر کاشت و بوی خوش گلها مشام را می نواخت و زندان هم گلستان شده بود
زنداتیان در همه ی موارد بدون در نظر گرفتن سن یوسف که جوان بود به او رجوع می کردند.
یکی از مواردی که به او مراجعه میکردند تعبیر خواب بود.
یوسف دارای علم تعبیر خواب و تاویل احادیث بود. تاویل احادیث به معنی دارا بودن قدرت تعبیر خواب و دادن فتوا است. در مصر فقط کاهنان با استفاده از ارتباطات شیطانی دارای این قدرت بودند و این نکته ای ظریف بود که یوسف با توسل به آن می بایست به جنگ با شیطان پرستان برود.
آن دو جوان که به جرم قتل فرعون در زندان بودند، همزمان خوابی دیدند و برای تعبیر خوابشان نزد یوسف رفتتند اولی که شراب برای فرعون درست میکرد و مقصر نبود گفت: درخواب دیده که کماکان شراب میساخته و دومی که در آشپزخانه کار میکرد و مقصر بود، گفت: در خواب دیده بالای سرش
ظرفی از نان بود که پرندگان از آن میخوردند.
یوسف گفت من پاسخ شما را بعد از غذایی که وعده میدهم می آید، می گویم. یوسف برای اینکه به همه بفهماند حرفهایش بیهوده نیست وعده غذای آن روز را که نان و ماهی و خرما بود گفت، اما همه به تمسخر به این وعده خندیدند، آخر زندان و این غذای شاهانه با هم نمی ساخت.
اما شد آنچه که یوسف گفته بود و زلیخا که درد هجران یوسف بی قرارش کرده بود این غذا را برای زندانیان فرستاده بود.
پس از صحت وعده یوسف، او رو به دو جوان خطاکار کرد و به اولی فرمود: تو به کار قبلی خود باز میگردی
و به دومی گفت: تو به دار آویخته میشوی و پرندگان از مغز سر تو تغذیه میکنند.
ادامه دارد...
📝به قلم:طاهره سادات حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕