پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_هفدهم 🎬: آسیه و فرعون هم قدم با هم در کنار رود نیل شروع به
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_هجدهم 🎬:
آسیه لبخندی بر چهره نشاند و چهره اش با این لبخند زیباتر شد و در حالیکه دندان های سفید و درخشانش زیبایی خاصی به چهره ملکوتی اش می داد، گفت: جناب فرمانروا! چند روزی بود از اینکه بچه ای ندارم که به جنابتان تقدیم کنم و شرمنده شما نباشم تا شما هم ولیعهدی در روی زمین داشته باشید، بسیار اندوهگین بودم و هر لحظه دعا می کردم تا این سعادت نصیبم شود و فرزندی داشته باشم که آن را به شما ارزانی دارم، گویا اینک دعاهایم مستجاب شده و پسری به زیبایی ماه به ما عنایت شده!
آسیه که می دانست ممکن است فرعون دستور قتل این نوزاد را بدهد، چون واضح بود این نوزاد از سبطیان است که مادرش برای نجات جان او، فرزندش را به نیل انداخته، پس باید کاری می کرد که فرعون دستور کشتن نوزاد را ندهد پس بلافاصله گفت: این پسر آنقدر زیباست که به گمانم از الهه ی معبد خدایان باشد که نیل آن را به ما هدیه کرده و ما نباید عنایت خدایان و هدیه نیل را نادیده بگیریم.
آسیه آنقدر حرفهای زیبا و دلنشین زد که فرعون به میان حرفش دوید وگفت: کمتر سخن بگو ملکه! مرا بی تاب دیدارش کردی، نشانم بده این موجود زیبا را که هوش از سر ملکه ی مصر برده است، تو الان اینجا بودی پس این پسر از کجا به دست تو رسید؟
آسیه اشاره ای به صندوقچه چوبی کرد و سپس درب صندوق را گشود و موسی را که مثل فرشته های آسمان در خواب خوش فرو رفته بود بیرون آورد و گفت: این صندوقچه که من ناخواسته به سمتش رفتم، همان هدیه ی غیبی ست.
فرعون با اولین نگاه جذب موسی شد و دانست که تعریف های آسیه بی جا نبوده است، او دست نرم و لطیف موسی را در دست گرفت و در این هنگام موسی چشمان درشت و زیبایش را گشود.
آسیه که از دیدن چشمان باز موسی هیجان زده شده بود خم شد و بوسه ای از گونه ی موسی گرفت وموسی خنده ی نمکینی کرد.
انگار همین لبخند کوچک، دل فرعون را نیز اسیر خود کرد، فرعون همانطور که دستانش را جلو می برد تا موسی را در آغوش بگیرد گفت: ای ملکه! همانا شادی تو شادی من است و بی شک این پسر، هدیه ی خدایان به خدایگان مصر، فرعون است.
آسیه خوشحال از این حرف فرعون، موسی را در آغوش فرعون گذاشت، او باید کاری می کرد که فرزند خواندگی این پسر، همینجا تصویب شود چون فرعون در دربارش وزیری داشت به نام «هامان» اگر آن وزیر این واقعه را می شنید به دلیل اینکه نماینده مترفین و کاهنان در دربار بود و سخت با سبطیان و بنی اسرائیل دشمن بود، آنقدر در گوش فرعون می خواند که او را منصرف می کرد.
پس آسیه زیر لب بسم اللهی گفت و نگاهی به آسمان کرد و در دل از خدای یکتا کمک خواست و رو به فرعون که اینکه غرق بازی با سرانگشتان موسی و دلبری های این نوزاد شده بود کرد و گفت: سرورم! آیا نمی خواهی این هدیه ی غیبی را به فرزند خواندگی خود قبول کنی؟!
فرعون لبخندی زد و نگاهش را از چهره ی موسی گرفت و به چهره ی آسیه چشم دوخت و گفت:...
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨