پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_هفتم🎬: به دستور نمرود، سپاه عظیم بابل به راه افتاد تا ش
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_بیست_هشتم🎬:
نمرود و ملکه جدیدش وارد شهر شدند اما قبل از ورود، پادشاه قاصدی به شهر فرستاده بود که درباریان و مترفین شهر به استقبال او و ملکه اش بیایند.
مراسمی با شکوه با قربانی های فراوان در مقابل بت بزرگ شهر«مردوک» خدای خدایان برگزار شد و نمرود به همه اعلام کرد که سمیرامیس ملکه سرزمین بابل است و قصری را که در کنار برج بابل ساخته بود به ملکه تقدیم کرد.
سمیرامیس، چند روز بعد از ورودش به شهر، از همه جا بازدید نمود و در آخر به قصری که به او بخشیده بود سر زد او با دیدن این قصر باشکوه که اتصال زمینی نداشت، فکری به ذهنش خطور کرد و دستور داد که بر بالای این قصر شش طبقه دیگر بنا کنند و نام آن را با تایید نمرود، باغ سمیرامیس نهاد.
دوباره بردگان بیچاره مأمور به آوردن سنگ های عظیم از سرزمین های اطراف شدند، البته این بار کاروانی دیگر به راه افتاد و این کاروان مأمور به آوردن درختان و گیاهان نایاب از کل کره زمین شد، آنها به هر سرزمینی سر میزدند و از بهترین گلها و درختان آنجا تهیه می کردند و آن را به بابل می برند زیرا امر ملکه بود که این باغ که در هفته طبقه پایه ریزی شده بود، در هر طبقه اش درختان زیبا و گلهای مختلف و رنگارنگ کاشته شود و سنگتراشان هم مشغول ساختن ستون های بزرگی شدند که اتصال بین هر طبقه بود.
روزها و ماه ها و سالها گذشت و بالاخره باغ سمیرامیس آماده شد و کاخ بزرگی در بالاترین نقطه یعنی هفتمین طبقه از باغ بنا شد، قصری بسیار زیبا و چشم نواز که هر کس در آنجا پا می گذاشت، کل شهر را زیر پایش میدید و بر همه جا احاطه داشت.
داخل هر طبقه از این باغ، فواره ها و آب نماهای بسیار شکیل و زیبا که هنر دست هنرمندان بابل بود، وجود داشت.
این باغ، یک نوع رؤیا در واقعیت بود و کم کم آرزوی هر بیننده ای شد که یک لحظه پا درون این باغ گذارد.
سمیرامیس جشن های مختلف در این باغ برگزار می کرد، البته هر کسی اجازه ورود به این باغ را نداشت و کسانی از بزرگان و متمولین که سعادت حضور در آن باغ را پیدا می کردند، برای اغیار سخن ها و تعاریف بسیار از زیبایی های باغ می گفتند.
کم کم این باغ در نقاشی های نقاشان و شعر شاعران نمود پیدا کرد و مردم حاضر بودند هر کار سختی را انجام دهند و در عوض یک لحظه پا به این باغ زیبا و رؤیایی گذارند به طوریکه بعد از گذشت چند سال، باغ سمیرامیس و برج بابل، تبدیل به دلالت فرهنگی بابلیان شد و ابلیس از این موضوع بسیار خوشحال بود، چرا که این باغ و آن برج، تماما مروج بت پرستی یا بهتر بگوییم شیطان پرستی بود و در این فرهنگ «خدای یکتا» و «یکتا پرستی» جایی نداشت.
دوباره اجنه در قالب بت ها با مردم سخن می گفتند و کاهنان شهر با همین ترفند بر اعتقادات مردم سوار بودند و بزرگ کاهنان که «آزر» نام داشت، کارگاه بت تراشی عظیمی به راه انداخته بود و عجیب اینکه مردم انقدر در خواب غفلت بودند که بت هایی را که آزر و شاگردانش می تراشیدند، با پول خود می خریدند و به خانه می بردند و به چشم خدایشان به آن مجسمه بی جان، نگاه می کردند و او را عبادت می نمودند و در حقیقت ابلیس را که پشت تمام اینها بود می پرستیدند.
اوضاع بر همین منوال بود که خبر آمد خبری در راه است و ابلیس از این خبر مستاصل شد و ابلیسک ها را برای جلسه ای فوق العاده اضطراری دور خود جمع کرد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨