eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
21.3هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_پنجاه_دوم🎬: ابراهیم و آزر با یکدیگر به راه افتادند، بازار شه
🎬: جبرئیل به نزد ابراهیم آمد و فرمود: ای ابراهیم! تو برای انجام کار خطیری که در پیش داری به کلمات مقدس متوسل شو، همان پنج کلمه ای که قبل از خلقت آسمان ها و زمین از نور اقدس حق آفریده شدند و در عرش پروردگار جای گرفتند، پنج کلمه که خداوند به واسطه آنها توبه حضرت آدم را پذیرفت و خداوند اراده کرد که آنها را در صلب حضرت آدم قرار دهد و بشارت می دهم بر تو ای ابراهیم آن پنج کلمه از نسل تو هستند، همراه من تکرار کن: ابراهیم همراه با جبرییل تکرار کرد: «یا حمید بحق محمد، یاعلی بحق علی، یافاطر السماوات و الارض به حق فاطمه، یا محسن بحق حسن و یا ذی القدیم الاحسان بحق حسین علیه السلام» ابراهیم این عبارات را تکرار و با پنج کلمه مقدس دیدار کرد تا به پنجمین کلمه رسید، ناگهان حزنی شدید بر قلبش نشست و از جبرئیل دلیل این حزن را سوال کرد. جبرئیل لباس عزا به تن کرد و باز راوی قصهٔ غصهٔ عاشورا شد و فرمود: بدان فرزندی از فرزندان تو را در سرزمینی دور از وطن در کنار دو نهر آب درحالیکه تشنه لب است سر می برند، جبرئیل از علی اکبر و علی اصغر گفت و ابراهیم ناله زد، جبرئیل از یاران شجاع و علمدار کربلا گفت و ابراهیم مویه کرد، جبرئیل از تازیانه بر بدن طفلان حسین گفت از آتشی که بر خیمه ها افتاد از بدنی که زیر سم اسبها پایمال شد و از بانو و حجت خدا که به اسارت رفتند روضه ها خواند، ابراهیم با شنیدن این مصائب با پای برهنه در شهر می دوید و بر سرزنان حسین حسین می گفت، ابراهیم آنقدر عزاداری کرد که بیهوش بر زمین افتاد و پس از لحظاتی که با خنکای وحی به هوش آمد جبرئیل به او مژده داد و فرمود: ای ابراهیم! عزاداری تو قبول شد و برخیز و پیش برو که خداوند به واسطه توسل به پنج کلمه مقدس نیرویی مضاعف به تو بخشید. جبرئیل پیغام خود را به ابراهیم رساند و به آسمان برگشت. ابراهیم تبری بزرگ بر دوش و ظرف غذایش را در دست گرفت و به سمت برج بابل راه افتاد، او می خواست به سوگندی که خورده وفا کند و چنان کند تا این مردم غافل به خود آیند و بفهمند که بت ها هیچ قدرتی ندارند و تمام قدرت مختص پرودگار است و بس... او هر قدمی که بر می داشت کلمات مقدس را زیر لب زمزمه می کرد، گویی نیرویی نامرئی در تکرار این کلمات نهفته بود. او بعد از دقایقی به مقصد رسید و وارد برج بابل شد و خود را به آخرین طبقه برج که همان معبد بت ها بود رسانید. هیچ کس در شهر و در برج بابل نبود. ابراهیم که همیشه اهل استدلال و منطق بود وسط معبد ایستاد، ظرف غذا و تبر را زمین گذاشت و درب ظرف را باز کرد و همانطور که تمام بت ها را از نظر می گذراند رو به مردوک فرمود: بفرمایید، روز عید شماست، بفرمایید و غذا تناول کنید... طنین صدای ابراهیم در معبد پیچید و بت ها هیچ عکس العملی نشان ندادند. حضرت ابراهیم با صدای بلند تمامی بت ها را مورد خطاب قرار داد که چرا صحبت نمی کنید و چرا چیزی نمی خورید؟! و باز هم جوابی نیامد و ابراهیم نگاهی به تک تک بت ها نمود و فرمود: پس چیزی که نه منفعتی دارد و نه ضرری دارد شکستن آن نه تنها هیچ اشکالی ندارد بلکه موجب هدایت هم می شود. حضرت ابراهیم که به دنبال ایجاد برهان فطری است انگار میخواهد با بت ها نیز اتمام حجت کند . ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨